بخش ۱۳ - در نکوهش مفتی میفرماید
من بگویم حالت قاضی تمام
زانکه رشوت گیرد او از خلق عام
او همی بیند که دارد نام وننگ
در شود در نار دوزخ بیدرنگ
رشوت بسیار و زرهای یتیم
در نهانی گیرد او از روی بیم
پس یتیم بیکسی پیدا کند
مال او در دفتر خود جاکند
قاضیی را یک ملازم بود فرد
ضبط کردی مال ایتام از نبرد
کرد پیدا او یتیمی بی سخن
قاضیش گفتا که مالش ضبط کن
شش هزاری داشت نقره آن یتیم
گفت حق داده مرا خوان نعیم
پس گرفت آن زر بسوی خانه کرد
وز یتیم بی پدر بیگانه کرد
برگرفت او یک هزار از بهر خود
پنج دیگر را بقاضی کرد رد
بیتکلّف بهر خود قاضی گرفت
وین حکایت را ز مردم می نهفت
گفت قاضی تو چه کردی وجه را
گفت کردم خرج او بی ماجرا
کرد قاضی یک هزاری قرض از او
گفت دیگر را نگه دار ای نکو
چون برآمد چند روزی زین سخن
گفت با قاضی که با ما رحم کن
وجه آن مسکین یتیم مستمند
برد دزد و اوفتادش در کمند
جمله را دزدان بدزدیدند و رفت
جان از این آتش بوددر تاب و تفت
گفت رو چون برتو این دعوی کنند
با تو این دعویّ بیمعنی کنند
گوی زر را دزد از من برده است
خاطر من زین سبب افسرده است
من بحفظ آن بکردم جهد نیک
جمله را محکم نهادم زیر ریگ
من زرت را چون امینی بودهام
کی بدان من دست خود آلودهام
هیچ بر تو مینیاید مرد باش
وز غم واندوه عالم فرد باش
چون یتیم آن زر طلب کرد از امین
پیش قاضی رفت نالان و غمین
ماجری گفتند با قاضی بهم
کرد قاضی ناتوان را متّهم
گفت قاضی با یتیم ای بوالعجیب
این چنین در شرع ما نبود غریب
اویکی مرد امین عادل است
سالها در محکمه دارد نشست
زو خیانت کی روا باشد روا
بر تو باشد زین حکایت حدّ روا
دیگر آنکه هیچ میناید بشرع
برامین تو برای اصل و فرع
چون یتیم از قاضی اعظم شنید
این سخن را گفت از شرع این بعید
کار قاضی این و کار مفتی آن
کار ملاّی مدرّس را بمان
راه شرع اینست کایشان میروند
این همه دنبال شیطان میروند
راه راه مصطفی و آل اوست
چون بدانستی برو کاین ره نکوست
من بتو صد بار گفتم صد هزار
دست از دامان حیدر بر مدار
راه حیدر رو که اندر راه او
نور حق بد از دل آگاه او
راه راه اوست دیگر راه نیست
گر روی جای دگر جز چاه نیست
خویش را مفکن تو اندر چاه تن
جهد کن تا تو برون آئی چو من
این همه درها که این عطّار سفت
در درون گوش او کرّار گفت
گفت بشنو گیر درگوش این همه
تا شود روشن شب تو زین همه
ز آنکه شب تاریک و ظلمانی بود
در درونش آب حیوانی بود
من بسی شبها بکنجی بودهام
راه عرفان را بسی فرسودهام
گنج جانست و جواهر معرفت
من از اینها میکنم باتو صفت
ای تو مغرور جهان و مال خود
رحم میناید ترا بر حال خود
گر هزاران سال تو زحمت بری
مال دنیا را همه جمع آوری
عاقبت بگذاری و بیرون روی
خود یقین میدان که تو ملعون روی
هست دنیا پر ز آتش بهر کس
اوفتاده اندرو چون خار و خس
ای گرفتار عیال و زن شده
همچو حیوان در پی خوردن شده
باتو کردم بارها این ماجرا
تا به کی تو پروری این نفس را
رو تو از دنیای دون بگذر چو من
گر تو انسانی گذر زین انجمن
ای تودر بازار دنیا بس خراب
می نداری هیچ در عقبی ثواب
بهر یک نان بیسر و سامان شده
در میان مردمان حیران شده
گر تو صد اشتر پر از دیبا کنی
وین جهان را جمله پرغوغا کنی
سقف و ایوان سازی و سلطان شوی
تاجدار ملک هندستان شوی
ور چو اسکندر شوی با تاج و تخت
یا فریدونی شوی با حظّ و بخت
عاقبت راه فنا گیری به پیش
می عدم بینی همه اعضای خویش
بعد از آن در خاک پنهانت کنند
پس عزیزان ختم قرآنت کنند
این چنین ها بین و فکر خویش کن
زاد راهت مظهر درویش کن
رو تو درویشی گزین و پاک باش
در میان عاشقان چالاک باش
رو تو با حق باس و راز حق شنو
تا بیابی سرّ عرفان نو بنو
تو نیابی بی ولی راه خدا
گر هزاران سال باشی رهنما
بی دلیلی راه گم گردد ترا
خوش دلیلی هست شاه اولیا
راه او راه محمّد دان و باش
راه احمد دان ره یزدان و باش
همچو عطّار اندر این ره زن قدم
گر همی خواهی که یابی سرّ جم
رو تو گردی باش اندر پای او
تادری یابی تو از دریای او
گر بمعنیّم رسی انسان شوی
ورنه میرو تا که چون حیوان شوی
من به صنعت سحر دارم در سخن
من هم از حق دارم این سرّکهن
من ز دریاها جواهر آرمت
وندر او سرّها بظاهر آرمت
اهل دل آگه شوند از رمز من
عارفان کردند فهم این سخن
فهم من در جان عاشق نور شد
زین سخن دانای مامستور شد
هر که او مستور شد در راه عشق
هست او از جان و دل آگاه عشق
عشق سرگردان او در کلّ حال
حال او معشوق داند چون زلال
هر که او همرنگ یار خویش بود
از جهان گوی معانی را ربود
ای تو در راه خدا یکرنگ نه
وز درون و وز برون جز رنگ نه
زنگ دل را برتراش و پاک شو
و آنگهی در راه حق چون خاک شو
هر که چون دانه بیفتد سرکشد
خم معنی را به یک دم درکشد
سرفرازی حقّ درویشان بود
آه و سوز و درد هم ز ایشان بود
گر تو میخواهی که یابی دولتی
وارهی بی شبهه از هر ذلّتی
رو طریق و راه درویشان بگیر
همچو ایشان باش و با ایشان بگیر
هست شرع احمدی راه درست
هر که جز این راه رفت او رنج جست
هر که در الطاف سرمد باشد او
پیرو شرع محمد باشد او
گر تو یک دم همنشین جان شوی
همچو ناصر سرور ایمان شوی
ناصر خسرو بحق چون راه یافت
همچو منصور او نظر در شاه یافت
تو یقین میدان که شه بیراه نیست
گر روی راه دگر شه راه نیست
بخش ۱۲ - اشاره به حدیث غدیرخم: حق تعالی گفت درخمّ غدیربخش ۱۴ - پرسیدن حضرت شیخ قده از پیر مرد سالکی که در عصر او بوده از اینکه در دنیا چه عجایب دیدهای و جواب دادن پیر ونقل شهادت درویشی: پیرمردی بود سالک همچو من
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
من بگویم حالت قاضی تمام
زانکه رشوت گیرد او از خلق عام
هوش مصنوعی: من میگویم قاضی چه وضعیتی دارد، زیرا او از مردم عادی رشوه میگیرد.
او همی بیند که دارد نام وننگ
در شود در نار دوزخ بیدرنگ
هوش مصنوعی: او میبیند که چگونه نام و اعتبار او در دنیا به خطر افتاده و به سرعت به درک عواقب آن میرسد، که ممکن است او را به آتش جهنم بکشاند.
رشوت بسیار و زرهای یتیم
در نهانی گیرد او از روی بیم
هوش مصنوعی: او در خفا و به خاطر ترس، رشوههای زیادی میگیرد و پولهای یتیمان را تصاحب میکند.
پس یتیم بیکسی پیدا کند
مال او در دفتر خود جاکند
هوش مصنوعی: اگر یتیمی در دنیای تیره و بی کسی خود به چیز با ارزشی برخورد کند، آن را در یادداشتهایش ثبت میکند.
قاضیی را یک ملازم بود فرد
ضبط کردی مال ایتام از نبرد
هوش مصنوعی: قاضیای داشتیم که ملازمش فردی بود. او مال یتیمان را از طریق نبرد غصب کرده بود.
کرد پیدا او یتیمی بی سخن
قاضیش گفتا که مالش ضبط کن
هوش مصنوعی: او یتیمی را بدون صحبت پیدا کرد و قاضی به او گفت که اموالش را ضبط کن.
شش هزاری داشت نقره آن یتیم
گفت حق داده مرا خوان نعیم
هوش مصنوعی: یک یتیم شش هزار درهم نقره داشت و گفت که حق من به من داده شده و این ثروت در واقع بهرهمندی من از نعمتهای زندگی است.
پس گرفت آن زر بسوی خانه کرد
وز یتیم بی پدر بیگانه کرد
هوش مصنوعی: او آن طلا را به خانهاش برد و موجب شد که یتیم بیپدر احساس بیکسی کند.
برگرفت او یک هزار از بهر خود
پنج دیگر را بقاضی کرد رد
هوش مصنوعی: او هزار را برداشت و برای خود، پنج دیگر را به قاضی رد کرد.
بیتکلّف بهر خود قاضی گرفت
وین حکایت را ز مردم می نهفت
هوش مصنوعی: بدون زحمت و درگیر شدن، قاضی را برای خود انتخاب کرد و این داستان را از مردم پنهان نگه داشت.
گفت قاضی تو چه کردی وجه را
گفت کردم خرج او بی ماجرا
هوش مصنوعی: قاضی پرسید که تو چه کردی با پول؟ او پاسخ داد که آن را صرف کردم بدون هیچ دردسری.
کرد قاضی یک هزاری قرض از او
گفت دیگر را نگه دار ای نکو
هوش مصنوعی: قاضی یک هزار تومان از او قرض گرفت و گفت: دیگران را نیز مراقب باش و خوب رفتار کن.
چون برآمد چند روزی زین سخن
گفت با قاضی که با ما رحم کن
هوش مصنوعی: پس از گذشت چند روز از این موضوع، از قاضی خواست که با ما مهربان باشد.
وجه آن مسکین یتیم مستمند
برد دزد و اوفتادش در کمند
هوش مصنوعی: چهرهی آن یتیم نیازمند را دزد دید و به دامش گرفتار شد.
جمله را دزدان بدزدیدند و رفت
جان از این آتش بوددر تاب و تفت
هوش مصنوعی: همه چیز را دزدان ربوده و فرار کردند و جان از این آتش در حال سوختن و تفت دادن است.
گفت رو چون برتو این دعوی کنند
با تو این دعویّ بیمعنی کنند
هوش مصنوعی: اگر کسی با تو به این موضوع بحث کند، آن بحث برای تو بیفایده و بیمعنی خواهد بود.
گوی زر را دزد از من برده است
خاطر من زین سبب افسرده است
هوش مصنوعی: دزد، گوی زری را که متعلق به من بود، دزدیده و به همین دلیل دل من بسیار ناراحت و غمگین است.
من بحفظ آن بکردم جهد نیک
جمله را محکم نهادم زیر ریگ
هوش مصنوعی: من تمام تلاشام را برای حفظ آن کردم و همه چیز را با دقت زیر پوشش قرار دادم.
من زرت را چون امینی بودهام
کی بدان من دست خود آلودهام
هوش مصنوعی: من به گونهای رفتار کردهام که مانند یک نگهبان شریف بودهام، پس چگونه ممکن است که به خودم آسیب برسانم؟
هیچ بر تو مینیاید مرد باش
وز غم واندوه عالم فرد باش
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمیتواند تو را به زانو درآورد؛ مرد باش و با مشکلات و غمهای دنیا بهتنهایی برخورد کن.
چون یتیم آن زر طلب کرد از امین
پیش قاضی رفت نالان و غمین
هوش مصنوعی: بسیار ناراحت و گریان، مانند یتیمی که به دنبال گنجی از امین است، به قاضی مراجعه کرد و از وضعیت خود گلهمند بود.
ماجری گفتند با قاضی بهم
کرد قاضی ناتوان را متّهم
هوش مصنوعی: داستانی میگویند که قاضی با شخصی ناتوان دچار اما و اگر شد و او را به اتهاماتی متهم کرد.
گفت قاضی با یتیم ای بوالعجیب
این چنین در شرع ما نبود غریب
هوش مصنوعی: قاضی به یتیم گفت، ای شگفتانگیز! این مسئلهای که ما در حال بررسی آن هستیم، در قوانین ما چیز عجیبی نیست.
اویکی مرد امین عادل است
سالها در محکمه دارد نشست
هوش مصنوعی: او مردی trustworthy و عادل است که سالها در دادگاهها به قضاوت و رسیدگی به امور مردم پرداخته است.
زو خیانت کی روا باشد روا
بر تو باشد زین حکایت حدّ روا
هوش مصنوعی: از خیانت چه انتظاری میتوان داشت وقتی که خودت از این داستان برحذر نیستی و به دیگران اجازه میدهی که مرتکب این فعل شوند؟
دیگر آنکه هیچ میناید بشرع
برامین تو برای اصل و فرع
هوش مصنوعی: دیگر اینکه هیچکس به قوانین تو نیازی ندارد، نه در اصول و نه در جزئیات.
چون یتیم از قاضی اعظم شنید
این سخن را گفت از شرع این بعید
هوش مصنوعی: یک یتیم زمانی که از قاضی بزرگ این سخن را شنید، گفت که این حرف با اصول قانونی و شرعی تناقض دارد.
کار قاضی این و کار مفتی آن
کار ملاّی مدرّس را بمان
هوش مصنوعی: داستان این است که هر شخصی وظیفه خاص خود را دارد و باید به درست انجام دادن کارش بپردازد. قاضی باید به قضاوت بپردازد، مفتی وظایف خود را انجام دهد و معلم نیز کارش را ادامه دهد. هر کس باید در حوزه تخصص خود فعالیت کند و به کار دیگران دخالت نکند.
راه شرع اینست کایشان میروند
این همه دنبال شیطان میروند
هوش مصنوعی: راه درست و صحیح این است که انسانها باید بر اساس اصول و قوانین دینی حرکت کنند، اما در واقعیت، بسیاری از افراد به جای پیروی از این راه، به دنبال وسوسهها و فریبهای شیطانی میروند.
راه راه مصطفی و آل اوست
چون بدانستی برو کاین ره نکوست
هوش مصنوعی: راه و مسیر، راه محمد و خاندان اوست. چون این را فهمیدی، به آن ادامه بده که این مسیر، مسیر خوبی است.
من بتو صد بار گفتم صد هزار
دست از دامان حیدر بر مدار
هوش مصنوعی: من بارها به تو گفتم که از دامان حیدر (علی) دور نشو و به او وابسته باش.
راه حیدر رو که اندر راه او
نور حق بد از دل آگاه او
هوش مصنوعی: راه علی (حیدر) را دنبال کن، چرا که در این مسیر، نور حقیقت از دل او آگاه و روشن است.
راه راه اوست دیگر راه نیست
گر روی جای دگر جز چاه نیست
هوش مصنوعی: راه تنها مسیر اوست و غیر از این، راهی وجود ندارد. اگر به سمت دیگر بروی، تنها در چالهای فرو میروی.
خویش را مفکن تو اندر چاه تن
جهد کن تا تو برون آئی چو من
هوش مصنوعی: خودت را در چاه جسم محبوس نکن، تلاش کن تا مانند من از آن بیرون بیایی.
این همه درها که این عطّار سفت
در درون گوش او کرّار گفت
هوش مصنوعی: عطار درون خود را پر از درهای مختلف میبیند که بارها و بارها به او گفتهاند. این نشاندهندهی سفر درونی و جستجوی عمیقتر اوست. در واقع، او در تلاش است تا از طریق این درها به حقیقتی فراتر از آنچه که در بیرون وجود دارد، دست یابد.
گفت بشنو گیر درگوش این همه
تا شود روشن شب تو زین همه
هوش مصنوعی: گفت: به دقت و با گوش جان بشنو تا روشنی شب تو از این همه مطالب روشن شود.
ز آنکه شب تاریک و ظلمانی بود
در درونش آب حیوانی بود
هوش مصنوعی: چون شب تاریک و غمانگیز بود، در دل آن زندگی و انرژی وجود داشت.
من بسی شبها بکنجی بودهام
راه عرفان را بسی فرسودهام
هوش مصنوعی: من شبهای زیادی را در گوشهای نشستهام و در جستجوی حقیقت و شناخت عمیق مشغول بودهام.
گنج جانست و جواهر معرفت
من از اینها میکنم باتو صفت
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به اهمیت و ارزش درونی انسانها دارد. جان انسان گنجی باارزش است و معرفت و آگاهی، جواهرهایی هستند که از این گنج به دست میآیند. به عبارت دیگر، ما از ارزش و عمق وجود خود با آگاهی و شناختی که کسب میکنیم، ویژگیهای برجستهتری را در خود شکل میدهیم.
ای تو مغرور جهان و مال خود
رحم میناید ترا بر حال خود
هوش مصنوعی: ای کسی که به دنیا و داراییات مغروری، بر حال خودت رحم کن و دل سوزان باش.
گر هزاران سال تو زحمت بری
مال دنیا را همه جمع آوری
هوش مصنوعی: حتی اگر سالها تلاش کنی و ثروت دنیا را جمع کنی، باز هم به اندازه یک لحظه از زمان خودت ارزش نداشته و نمیتواند آرامش و خوشبختی واقعی را برایت به ارمغان آورد.
عاقبت بگذاری و بیرون روی
خود یقین میدان که تو ملعون روی
هوش مصنوعی: اگر نهایتاً کناری بگذاری و بیرون بروی، مطمئن باش که عذاب و ننگی در انتظار توست.
هست دنیا پر ز آتش بهر کس
اوفتاده اندرو چون خار و خس
هوش مصنوعی: دنیا پر از مشکلات و سختیهاست و همه در این دنیای آتشین گرفتار شدهاند، مانند خار و علف هرز که در زمین پراکندهاند.
ای گرفتار عیال و زن شده
همچو حیوان در پی خوردن شده
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر خانواده و زن خود به زحمت افتادهای، همانند حیوانی که فقط در پی کار و تأمین خوراک است، گرفتار شدهای.
باتو کردم بارها این ماجرا
تا به کی تو پروری این نفس را
هوش مصنوعی: من چندین بار این تجربه را با تو داشتهام، تا چه زمانی باید این نفس را تحت پرورش خود قرار دهم؟
رو تو از دنیای دون بگذر چو من
گر تو انسانی گذر زین انجمن
هوش مصنوعی: اگر تو انسان هستی، باید از دنیای پست و بیارزش فراتر بروی مثل من؛ فراموش نکن که این جمع و انجمن ارزش چندانی ندارد.
ای تودر بازار دنیا بس خراب
می نداری هیچ در عقبی ثواب
هوش مصنوعی: ای تو که در بازار دنیا و در این زندگی مشغول به کار و فعالیت هستی، توجه نکن که در آخرت چه اجر و پاداشی خواهی داشت.
بهر یک نان بیسر و سامان شده
در میان مردمان حیران شده
هوش مصنوعی: هر کسی برای خودش به دنبال نان و زندگی بیخبر از خوب و بد میگردد و در میان مردم به confusion و سردرگمی دچار شده است.
گر تو صد اشتر پر از دیبا کنی
وین جهان را جمله پرغوغا کنی
هوش مصنوعی: اگر تو صد شتر را با پارچههای گرانبها بپوشانی و این دنیا را پر از سر و صدا و زرق و برق کنی،
سقف و ایوان سازی و سلطان شوی
تاجدار ملک هندستان شوی
هوش مصنوعی: سقف و ایوان بساز و به مقام سلطنت برسی، چنانکه به تاج و تخت پادشاهی هند دست یابی.
ور چو اسکندر شوی با تاج و تخت
یا فریدونی شوی با حظّ و بخت
هوش مصنوعی: حتی اگر مانند اسکندر با تاج و تخت یا مانند فریدون با نعمت و خوششانسی شوی، ارزشهای درونی و منش واقعی انسان اهمیت بیشتری دارد.
عاقبت راه فنا گیری به پیش
می عدم بینی همه اعضای خویش
هوش مصنوعی: در نهایت، انسان باید به این حقیقت پی ببرد که راهی که در پیش دارد به نیستی و فنا میانجامد و در این مسیر، همهی بخشهای وجودش را از دست خواهد داد.
بعد از آن در خاک پنهانت کنند
پس عزیزان ختم قرآنت کنند
هوش مصنوعی: پس از آن که در خاک به زمین سپرده میشوی، عزیزانت پایان قرآن تو را میخوانند.
این چنین ها بین و فکر خویش کن
زاد راهت مظهر درویش کن
هوش مصنوعی: به این شکل نگاه کن و به اندیشههای خود توجه کن. راهی که انتخاب میکنی را مانند نمایی از زندگی درویشان قرار بده.
رو تو درویشی گزین و پاک باش
در میان عاشقان چالاک باش
هوش مصنوعی: به کسی که از زندگی ساده و بیپیرایهای برخوردار است، عشق و محبت را با تمام وجود تجربه کن و در جمع عاشقان با نشاط و پُر انرژی باش.
رو تو با حق باس و راز حق شنو
تا بیابی سرّ عرفان نو بنو
هوش مصنوعی: برای درک معنای عمیق حقیقت و عرفان جدید، باید به قدرت شناخت و درک خود اتکا کنی و به رازهای معنوی گوش بسپاری. با این کار میتوانی به دانشی تازه و درکی جدید دست یابی.
تو نیابی بی ولی راه خدا
گر هزاران سال باشی رهنما
هوش مصنوعی: اگر تو از راهنمایی ولی و پیشوای حقیقی بهرهمند نشوی، هرچقدر هم که سالها راهنمایی کنی، باز هم نمیتوانی به درستی به راه خدا دست یابی.
بی دلیلی راه گم گردد ترا
خوش دلیلی هست شاه اولیا
هوش مصنوعی: بدون داشتن دلیل، ممکن است در مسیر زندگی گم شوی، اما خوشبختانه دلیلی وجود دارد که تو را به راه درست هدایت کند و این دلیل، عشق و محبت الهی است.
راه او راه محمّد دان و باش
راه احمد دان ره یزدان و باش
هوش مصنوعی: راه او را به عنوان راه محمد بشناس و خود را در مسیر احمد قرار بده. این راه، راهی است که به خداوند منتهی میشود.
همچو عطّار اندر این ره زن قدم
گر همی خواهی که یابی سرّ جم
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به رازهایی دست یابی، باید مانند عطّار با جدیت و احساس قدم در این راه بگذاری.
رو تو گردی باش اندر پای او
تادری یابی تو از دریای او
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که زمانی که به خدمت و دلباختگی او مشغول هستی و خود را در اختیار او قرار میدهی، میتوانی از نعمتها و بخششهای او بهرهمند شوی. در واقع، به زبانی سادهتر میتوان گفت که با خدمت به دیگران و فروتنی، از ثمرات و خوشبختیهای زندگی بهرهور خواهی شد.
گر بمعنیّم رسی انسان شوی
ورنه میرو تا که چون حیوان شوی
هوش مصنوعی: اگر به معنی حقیقی زندگی برسی، انسان میشوی؛ وگرنه نرو که مانند حیوان خواهی شد.
من به صنعت سحر دارم در سخن
من هم از حق دارم این سرّکهن
هوش مصنوعی: من به توانایی جادو و سحر در کلامم اشاره دارم و در حقیقت از رازهای قدیمی نیز با خبرم.
من ز دریاها جواهر آرمت
وندر او سرّها بظاهر آرمت
هوش مصنوعی: من از دریاها برای تو جواهرها میآورم و رازهای عمیق آنها را در ظاهر برایت نمایان میکنم.
اهل دل آگه شوند از رمز من
عارفان کردند فهم این سخن
هوش مصنوعی: افراد با دلهای حساس و آگاه از رمز و رازهای من باخبر میشوند، و عارفان توانستهاند این سخن را درک کنند.
فهم من در جان عاشق نور شد
زین سخن دانای مامستور شد
هوش مصنوعی: با شنیدن این سخن از استاد، درک و فهم من در دل عاشق روشن و جاننواز شد.
هر که او مستور شد در راه عشق
هست او از جان و دل آگاه عشق
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر عشق پنهان شود، از عمیقترین احساسات و آگاهیهای جان و دل خود باخبر است.
عشق سرگردان او در کلّ حال
حال او معشوق داند چون زلال
هوش مصنوعی: عشق او همیشه در حال و هوای مختلف به سر میبرد و محبوبش، به خوبی حال او را میشناسد و میداند که در درون او چه میگذرد، مانند آبی زلال و روشن.
هر که او همرنگ یار خویش بود
از جهان گوی معانی را ربود
هوش مصنوعی: هر کسی که با دوستان و همرازانش همسو و همرنگ باشد، در دنیا به معنی و ارزشهای عمیقتری دست مییابد.
ای تو در راه خدا یکرنگ نه
وز درون و وز برون جز رنگ نه
هوش مصنوعی: ای تو که در راه خدا مروت و درستی داری، نه تنها ظاهر تو یکرنگ است، بلکه باطن تو نیز جز از رنگهای بد به دور است.
زنگ دل را برتراش و پاک شو
و آنگهی در راه حق چون خاک شو
هوش مصنوعی: دل خود را از غم و کینه پاک کن و سپس در مسیری درست و صحیح مانند خاک تسلیم باش.
هر که چون دانه بیفتد سرکشد
خم معنی را به یک دم درکشد
هوش مصنوعی: هرکس که مانند دانهای به زمین بیفتد، باید تلاش کند تا مفهوم زندگی را در یک لحظه بفهمد و درک کند.
سرفرازی حقّ درویشان بود
آه و سوز و درد هم ز ایشان بود
هوش مصنوعی: سرافرازی و بزرگی به حق درویشان تعلق دارد و احساسات همچون آه و سوز و درد نیز از آن ها نشأت میگیرد.
گر تو میخواهی که یابی دولتی
وارهی بی شبهه از هر ذلّتی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به قدرت و کامیابی برسی و از هر نوع ذلتی رهایی یابی، باید تلاش کنی و به هدفهایت توجه داشته باشی.
رو طریق و راه درویشان بگیر
همچو ایشان باش و با ایشان بگیر
هوش مصنوعی: راه و روش درویشان را در پیش بگیر، مانند آنها رفتار کن و با آنها همراه شو.
هست شرع احمدی راه درست
هر که جز این راه رفت او رنج جست
هوش مصنوعی: راه درست پیروی از دین پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص)، است و هر کسی که از این مسیر منحرف شود، به دردسر و رنج خواهد افتاد.
هر که در الطاف سرمد باشد او
پیرو شرع محمد باشد او
هوش مصنوعی: هر کسی که از نعمتهای همیشگی و رحمتهای بیپایان برخوردار باشد، پیرو قوانین و آیینهای حضرت محمد (ص) خواهد بود.
گر تو یک دم همنشین جان شوی
همچو ناصر سرور ایمان شوی
هوش مصنوعی: اگر تو به مدت یک لحظه با جان و دل همراه شوی، مانند ناصر، که سرور ایمانداران است، به مقام رفیع دست مییابی.
ناصر خسرو بحق چون راه یافت
همچو منصور او نظر در شاه یافت
هوش مصنوعی: ناصر خسرو با شناخت درست و عمیق به حقیقت، مانند منصور که در کنار شاه بود، به مقام و موقعیت ویژهای دست پیدا کرد.
تو یقین میدان که شه بیراه نیست
گر روی راه دگر شه راه نیست
هوش مصنوعی: تو به خوبی میدانی که پادشاه در مسیر نادرستی نیست، اگر به راه دیگری بروی، دیگر پادشاهی وجود ندارد.