بخش ۵۹ - آغاز نامۀ گل بخسرو
بصدره نامهیی آغاز کردم
گرفتم کلک و کاغذ باز کردم
ز آه آتشینم نامه میسوخت
ز سوزنامه دست و خامه میسوخت
ز اشکم عالمی توفان رسیده
جهانی آتشم از جان دمیده
گه آتش با فلک بالا گرفتی
گه از اشکم زمین دریا گرفتی
میان آب و آتش چاکر تو
چگونه نامه بنویسد بر تو
ولیکن مردم چشمم عفی اللّه
ز خون دل نوشت این خط دلخواه
سیاهی را بخون دیده بسرشت
همه نامه بنوک مژّه بنوشت
سخنها زان چو آب زر بلندست
که روی من بر آن عکس اوفگندست
همه معنی او چون دُر از آنست
که چشمم بر سر آن دُرفشانست
عفی اللّه مردم چشمم که پیوست
بزیر پرده بی روی تو بنشست
نمیآید ز زیر پرده بیرون
سیه پوشیده و بنشسته در خون
چولاله بر سیاهی راه بسته
میان خون و تاریکی نشسته
بخرسندی شده در زیر پرده
همه خونابه و پیه آبه خورده
غلط گفتم که پیه آبه نخوردهست
که بیتو دست سوی آن نکردهست
دلم در کاسهٔ سر صد هوس پخت
که تاپیه آبه یی بی همنفس پخت
چو تو حاضر نبودی خیره درماند
همه پیه آبه بر روی من افشاند
نداند خورد یک پیه آبه بی تو
شده چون ماهیی برتابه بی تو
مکن جور و جفای خویشتن بین
وفا و مردمی از چشم من بین
گرفتی طارم دل جای آخر
بطاق مردم چشم آی آخر
که تا پیه آبهیی آرد ترا پیش
خورد در پیش تو پیه آبهٔ خویش
ز شور جانم ای همخوابهٔ من
نمک دارد بسی پیه آبهٔ من
سوی من گر کنی یک تاختن تو
ازان پیه آبه شورآری چو من تو
غلط گفتم تو شاه روزگاری
سر پیه آبهٔ ما می نداری
اگر پیه آبه یی سازد گدایی
کی آید میهمانش پادشایی
اگر رغبت کنی پیه آبه بگذار
ز دل سازم کبابت ای جگر خوار
جگر گوشه تویی دل پاره داری
بخور دل نیز چون خونخواره داری
عفی اللّه مردم چشمم که پیوست
میان کفّهٔ خون بیتو بنشست
نمیدانی که با این کفّهٔ خون
بخون غرقه چه نقدی سنجد اکنون
گر او را هست نقد عمر در خور
بسش نقدی بوجه از وجه من بر
ز بس کاین کفّه از دل جوی خون یافت
هزاران رشتهٔ خونین فزون یافت
کنون او کفّه و خون رشته دارد
ترازویی بخون آغشته دارد
زبانه چون ز دل یافت این ترازو
بود در چشم پیوسته چو ابرو
چو چندین چشمهٔ خون میکند او
چه میسنجد بدو چون میکند او
گرم از خون نبودی چشم پر در
بر ابرو سنجمی یکبار دیگر
اگر این چشمه گردون کم نمودی
دوابودی که برتووزن بودی
چو چشمه میکند وزنی ندارد
چه کفهست اینکه وزنی مینیارد
چو از چشمم هزاران چشمه بارم
زمین دل همه تخم تو کارم
مرا زین چشمه خون صد شاخ خیزد
روا نبود اگر برخاک ریزد
زمین دل بران چشمه بکارم
اگر آبی بسر آید ببارم
چو کِشتم را شود خرمن رسیده
زباد سردِ گردانم دمیده
هزاران دانه بر چشمم کند راه
ازان خرمن بسوی من رسد کاه
ترا دهقانیم افسانه آید
مرا زین کشت کاه و دانه آید
همیشه زین زمین و چشمه بر راه
مراهم دانه خواهد بود، هم کاه
چو دایم بر سر این کشتزارم
تو خوش بنشین که من برگی ندارم
عفی اللّه مردم چشمم که پیوست
میان خار مژگان بیتو بنشست
نمیآید ز زیر خار بیرون
سیه کرده سری و خفته در خون
چنین در زیر خار و خون ازانست
کزو برگ گل سرخت نهانست
چو گل نیست این زمان با خار سازد
چو شادی نیست با تیمار سازد
ز چشم خویش بی گلبرگ رویت
بسی پختم گلاب از آرزویت
ز نرگسدان چشمم گل دروده
مژه چون نایژه بر در نموده
ز دل آتش ببالا در رسیده
گلاب از نایژه بر زر چکیده
گلاب از چشم من سر زد بصد سوز
ببوی چون تو مهمانی دل افروز
چه گر روشن کنی کنج خرابی
که تا بر رویت افشاند گلابی
رهت از دیده چندانی زند آب
کزین راهت نیارد کرد بشتاب
عفی اللّه مردم چشمم که پیوست
چو نیلوفر میان آب بنشست
چو او نیلوفر بی آفتابست
ببوی آشنا در زیر آبست
اگر یابد ز خورشید رخت تاب
برون آرد چو نیلوفر سر از آب
برارد آب از دریای سینه
کند در چشم همچون آبگینه
توان دیدن پری در شیشه بسیار
ترا در شیشه میجوید پری وار
تو درّی یا پری ای حور سرمست
که میجوید ترا در آب پیوست
بسان ماهی بی خورد و بی خواب
ندارد زندگی یک لحظه بی آب
همی گردد ز سر تا پای چشمم
دُری میجوید از دریای چشمم
تو پنهان گشتهیی چون درّ دریا
نمیایی ز زیر آب پیدا
تویی فارغ ز من عالم گرفته
منم غوّاص دریا دم گرفته
اگر زین قعر بحرم برنیاری
فرو میرم درین دریا بزاری
عفی اللّه مردم چشمم که صد بار
درین دریا فرو شد سر نگونسار
بسی دارد درین دریا ز دل تاب
ازان چون مردم آبیست بر آب
همه غوّاصی دریای خون کرد
بخون در رفت و زخون سر برون کرد
ز دریای دلم گوهر برآورد
ز چشم اشک ریزم با سر آورد
بسفت از نوک مژگان گوهر خویش
چو باران ریخت بر خاک از در خویش
که تادر پیش من آیی بکاری
ترا از راه من نبود غباری
عفی اللّه مردم چشمم کزین سوز
ز دریا آشنا جوید شب و روز
چو دریای دلم پر موج خونست
که داند تا درین دریاش چونست
درین دریا عجایب دید بسیار
همه بر تو شمارم گوش میدار
چو دریا کرد غرق دلستانش
ز دریا با لب آمد لیک جانش
چو در دریا بسی میکرد یا رب
ز دریا دید خشکی لیک در لب
چو گوهر جست بسیاری ز دریا
ز دریا با سرآمد لیک رسوا
چو درّی جست ازان دریا گزیده
ز دریا یافت صد دُر لیک دیده
درین دریا چو شد شیرین دل از تن
ز دریا شد برون لیکن دل از من
چو آن دُریافتی بنمود از رشک
ز دریا رفت بر هامون دُر اشک
درین دریا چو شد لب تشنه غرقاب
ز دریا درگذشت امّا ز سر آب
چو در دریا فرو شد همدم تو
ز دریا جان نبرد الّا غم تو
عفی اللّه مردم چشمم که پیوست
همه بر روی من دارد زخون دست
چو رویم گونهٔ گلگون ندارد
زمانی روی من بی خون ندارد
که تا پیش تو آرد سرخ رویم
بشست از خون چشمم این نگویم
عجب در مردم چشمم بماندم
که چون صد چشمهٔ خون را براندم
چگونه زنده می ماند درین سوز
که خون ریزیست کار او شب و روز
چنین کاری چو از دل میکند او
بسی خاکم بخون گل میکند او
مگر آیی بکوی ناتوانی
بماند پایتو در گل زمانی
عفی اللّه مردم چشمم که اکنون
ز حقّه مهره میگرداند از خون
چو خون دل بخورد و ترک جان کرد
هزاران کعبتین از خون روان کرد
بمهره فال میگیرد که تابوک
برون آید بترک هجرت از سوک
اگر صد مهره گرداند برین فال
همه بر روی من آید علی الحال
اگر یک راه شش پنجی برآید
دمی زو بیغم و رنجی برآید
ازین ششدر کناری گیرد آخر
همه کارش قراری گیرد آخر
چو دل شد شاه عشقت را حرمگاه
عفی اللّه مردم چشمم عفی اللّه
که بر بام حرم چون پاسبانی
زند چوبک ز مژّه هر زمانی
بشکل پاسبانش نیست آرام
شده چوبک زن از مژگان برین بام
چو چوبک میزند هندو از آنست
عجب نبود که هندو پاسبانست
سیه پوشیده همچون ابروی تست
سیه باشد بلی چون هندوی تست
بسی سودا بپخت از کاسهٔ سر
سیه رو آمد از مطبخ سوی در
سیه زان شد که تن درداد بیتو
که تا خونش بروی افتاد بیتو
سیه زان شد که بی رویت نگه کرد
ازین تشویر روی خود سیه کرد
ازان در جامهٔ ماتم میان بست
که بی رویت برو عالم سیاهست
سیه شد چون نظر بیتو گشادست
دلم زین غصّه داغش بر نهادست
از آب او چو حال من تبه شد
بسی آتش درو بستم سیه شد
فتاد از آتش دل سوز در وی
سیه شد چون فرو شد روز بروی
مگر گویی ز دریاهای پرجوش
خلیفهست آب را زان شد سیه پوش
ز دل آتش برون آمد ز چشم آب
چو در آتش نهادم شد سیه تاب
بنور روی تو چون نیست راهیش
چنین بگرفت سودای سیاهیش
ز بس خون کو برآورد و فرو برد
سیه زان شد که گویی خون درو مرد
عجب نبود سیه بودن مقیمش
که میبینم سیه، رنگ گلیمش
سیه شد زانکه چشمش دُرفشان بود
که دُر را با شبه گویی قران بود
درین ماتم چنین اندیشمندست
بلایی بی تواش بر سر فگندست
سیه زانست جای او و دلگیر
که بی تو پای او ماندست در قیر
سیاه از آتش سوزان هجرانست
چومسکین سوختست آری سیه زانست
سرشک او اگر نیست آب حیوان
چرا شد در سیاهی مانده پنهان
چو شبرو او سیه میپوشید اکنون
مگر شب میرود لیکن ازو خون
چو شبرو پر دلیش از حد برونست
ولیکن پر دلی او ز خونست
سیه شد از بلای عشق جانسوز
دلم چون شمع میسوزد شب و روز
ز دل چون دود بر بالا رسیدست
ز دود دل سیاهی ناپدیدست
سیاهی را ازان دیده چو بسرشت
سوی زلف سیاهت نامه بنوشت
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بصدره نامهیی آغاز کردم
گرفتم کلک و کاغذ باز کردم
هوش مصنوعی: برای نوشتن یک نامه، شروع به کار کردم و قلم و کاغذ را آماده کردم.
ز آه آتشینم نامه میسوخت
ز سوزنامه دست و خامه میسوخت
هوش مصنوعی: از شدت آه و نالههای سوزان من، نامهام میسوزد و به همین دلیل، دستم و قلمم هم میسوزند.
ز اشکم عالمی توفان رسیده
جهانی آتشم از جان دمیده
هوش مصنوعی: از اشکهایم یک طوفان به راه افتاده و جهانی از آتش برانگیختهام که از جانم شعلهور شده است.
گه آتش با فلک بالا گرفتی
گه از اشکم زمین دریا گرفتی
هوش مصنوعی: گاه Flame of passion تو را به آسمان میبرد و گاه اشکهای من چنان فراوان است که زمین را تبدیل به دریا میکند.
میان آب و آتش چاکر تو
چگونه نامه بنویسد بر تو
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و متضاد، چه طور ممکن است که کسی برای تو نامه بنویسد؟
ولیکن مردم چشمم عفی اللّه
ز خون دل نوشت این خط دلخواه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که با وجود مشکلات و دردهای زیادی که در زندگی دارم، اما مردم و آنها که به چشمم میآیند، به من کمک میکنند تا این دردها را فراموش کنم و به چیزی که واقعاً میخواهم برسم. در واقع، این خطی که از دل رنجیدهام نشأت گرفته، میتواند به گواهی بر آنچه که در دل دارم باشد.
سیاهی را بخون دیده بسرشت
همه نامه بنوک مژّه بنوشت
هوش مصنوعی: همه نوشتهها با خون سیاهی که از چشمهایم به وجود آمده، به قلم مژهام رقم خوردهاند.
سخنها زان چو آب زر بلندست
که روی من بر آن عکس اوفگندست
هوش مصنوعی: سخنان او همچون طلا گرانبها و باارزشاند، زیرا که تصویر او بر آن نقش بسته است.
همه معنی او چون دُر از آنست
که چشمم بر سر آن دُرفشانست
هوش مصنوعی: همهٔ معانی و مفاهیم او مانند مرواریدهایی هستند که دلیل درخشندگی و زیباییشان این است که چشم من به آن درخشش توجه دارد.
عفی اللّه مردم چشمم که پیوست
بزیر پرده بی روی تو بنشست
هوش مصنوعی: خدایا مردم چشم من که همواره زیر سایه بیروی تو نشستهاند، چه بدجنسند.
نمیآید ز زیر پرده بیرون
سیه پوشیده و بنشسته در خون
هوش مصنوعی: از زیر پرده کسی بیرون نمیآید، او که در لباس سیاه نشسته و در خون غوطهور است.
چولاله بر سیاهی راه بسته
میان خون و تاریکی نشسته
هوش مصنوعی: صدای پرندهای که در دل تاریکی و خون نشسته، به نوعی میگوید که در این اوضاع نامساعد، هنوز امید و زندگی وجود دارد.
بخرسندی شده در زیر پرده
همه خونابه و پیه آبه خورده
هوش مصنوعی: در زیر لایههای پنهان و غیرقابل مشاهده، همه دردها و رنجها را تحمل کرده است و به خوشحالی دست یافته است.
غلط گفتم که پیه آبه نخوردهست
که بیتو دست سوی آن نکردهست
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم که فکر کردم چیزی از آن نمیخورند، در حالی که اساساً دستشان به آن نمیرسد.
دلم در کاسهٔ سر صد هوس پخت
که تاپیه آبه یی بی همنفس پخت
هوش مصنوعی: دل من پر از هوس و آرزوست، مثل کسی که خواهان غذایی خوشمزه است، اما هیچکس را برای تقسیم و شریک شدن در این لذت ندارد.
چو تو حاضر نبودی خیره درماند
همه پیه آبه بر روی من افشاند
هوش مصنوعی: وقتی تو اینجا نبودی، همه در حیرت و سردرگمی بودند و احساس ناامیدی روی من جاری شد.
نداند خورد یک پیه آبه بی تو
شده چون ماهیی برتابه بی تو
هوش مصنوعی: بدون تو، نمیداند که چگونه در آبی فرو رود؛ مانند ماهیای که در تابهای نشسته و بیتو نمیتواند زندگی کند.
مکن جور و جفای خویشتن بین
وفا و مردمی از چشم من بین
هوش مصنوعی: بیرحمی و ظلم خودت را نکن، وفا و انسانیت را از دید من ببین.
گرفتی طارم دل جای آخر
بطاق مردم چشم آی آخر
هوش مصنوعی: دل تو به جای آخرین علامت نشانی از اشتیاق و انتظار است. به این معنا که احساسات عمیق و نگرانیهای تو تحت تأثیر این نشانهها قرار دارد و تو در حال نگاه کردن به آیندهای هستی که امیدواری و آرزوهای تو را به تصویر میکشد.
که تا پیه آبهیی آرد ترا پیش
خورد در پیش تو پیه آبهٔ خویش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی کسی در حال آمادهسازی خود باشد، به زودی چیزی که برایش ارزش دارد را به دست خواهد آورد و به دیگران نیز نشان خواهد داد. در واقع، اهمیت تلاش و آمادگی در زندگی را بیان میکند.
ز شور جانم ای همخوابهٔ من
نمک دارد بسی پیه آبهٔ من
هوش مصنوعی: از شور و التهاب وجودم، ای معشوقهام، در زندگیام چیزهای زیادی وجود دارد که نشاندهندهی جذابیت و طراوت روح من است.
سوی من گر کنی یک تاختن تو
ازان پیه آبه شورآری چو من تو
هوش مصنوعی: اگر تو به سمت من یک بار حمله کنی، مانند من، شور و هیجان در تو به وجود خواهد آمد.
غلط گفتم تو شاه روزگاری
سر پیه آبهٔ ما می نداری
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم که تو را بزرگ و مهم میدانستم، در حالی که به رنج و درد ما توجهی نداری.
اگر پیه آبه یی سازد گدایی
کی آید میهمانش پادشایی
هوش مصنوعی: اگر کسی با دست خود زندگیاش را به سختی و زحمت بسازد، هیچگاه مهمان گدا و بیچیز نمیشود، بلکه برعکس، مورد احترام و توجه بزرگان و افراد مهم خواهد بود.
اگر رغبت کنی پیه آبه بگذار
ز دل سازم کبابت ای جگر خوار
هوش مصنوعی: اگر خواسته باشی، من سختیهای دل را تحمل میکنم و برای تو، آتش عشق را روشن میکنم، ای محبوب دلخوار من.
جگر گوشه تویی دل پاره داری
بخور دل نیز چون خونخواره داری
هوش مصنوعی: تو چون جگر گوشهای برایم عزیز و ارزشمندی، ولی تو هم دلی پاره و broken heart داری که مانند یک خونخوار به درد و رنج دچار است.
عفی اللّه مردم چشمم که پیوست
میان کفّهٔ خون بیتو بنشست
هوش مصنوعی: خداوند متعال مردم چشمم را ببخشد که در این شرایط سخت و دردناک، به وسط خون من نشستهاند.
نمیدانی که با این کفّهٔ خون
بخون غرقه چه نقدی سنجد اکنون
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که با این کفهٔ پر از خون، چه بهایی اکنون تعیین خواهد شد.
گر او را هست نقد عمر در خور
بسش نقدی بوجه از وجه من بر
هوش مصنوعی: اگر او از عمرش چیزی دارد که ارزشمند است، برایش به اندازهی ارزشش چیزی از دارایی من هم میدهم.
ز بس کاین کفّه از دل جوی خون یافت
هزاران رشتهٔ خونین فزون یافت
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه این طرف از دل، جریان خون را به وفور حس کرده، هزاران رشتهٔ خونین بیش از حد انتظار به وجود آورده است.
کنون او کفّه و خون رشته دارد
ترازویی بخون آغشته دارد
هوش مصنوعی: حال او بر دو کفهای از خون و زندگی قرار دارد که ترازویی در دست دارد که به خون آغشته شده است.
زبانه چون ز دل یافت این ترازو
بود در چشم پیوسته چو ابرو
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی احساسات عمیق ما با دقت و توازن سنجیده میشود، نتیجهاش به وضوح در چهرهمان نمایان میشود، مانند ابروهایی که همیشه به هم پیوسته و هماهنگ هستند.
چو چندین چشمهٔ خون میکند او
چه میسنجد بدو چون میکند او
هوش مصنوعی: وقتی او خون زیادی را به زمین میریزد، چه چیزی را میسنجد و چه احساسی دارد؟
گرم از خون نبودی چشم پر در
بر ابرو سنجمی یکبار دیگر
هوش مصنوعی: اگر خون گرم نمیبود، چشمان پر از عشق تو بر ابروهای نازک و زیبا، یکبار دیگر هم دیدنی بودند.
اگر این چشمه گردون کم نمودی
دوابودی که برتووزن بودی
هوش مصنوعی: اگر این دنیا کم ارزش میشد، تو هم بر انگشت شمار کسانی میبودی که دارای ارزش و اهمیت بودند.
چو چشمه میکند وزنی ندارد
چه کفهست اینکه وزنی مینیارد
هوش مصنوعی: چشم مانند چشمهای است که هیچ وزنی ندارد، بنابراین چه چیز میتواند آن را سنگین کند؟
چو از چشمم هزاران چشمه بارم
زمین دل همه تخم تو کارم
هوش مصنوعی: وقتی از چشمانم هزاران اشک میبارد، دل من تمام توجه و تلاشش را معطوف به تو میکند.
مرا زین چشمه خون صد شاخ خیزد
روا نبود اگر برخاک ریزد
هوش مصنوعی: من از این چشمه خون، صد شاخ برمیآید؛ ناپسند است که اگر بر زمین بریزد.
زمین دل بران چشمه بکارم
اگر آبی بسر آید ببارم
هوش مصنوعی: اگر زمین را آبیاری کنم و چشمهای در آن ایجاد شود، با کمال میل و شوق میفشارم تا باروری و رشد حاصل شود.
چو کِشتم را شود خرمن رسیده
زباد سردِ گردانم دمیده
هوش مصنوعی: وقتی که محصولم را برداشت کنم، به مانند محصولی است که در اثر باد سرد درختان بر زمین افتاده است.
هزاران دانه بر چشمم کند راه
ازان خرمن بسوی من رسد کاه
هوش مصنوعی: هزاران دانه روی چشمم جا میگیرند تا از آن خوشهها، کاه به سمت من بیفتد.
ترا دهقانیم افسانه آید
مرا زین کشت کاه و دانه آید
هوش مصنوعی: من کشاورزی هستم و از سرزمین حاصلخیز خود قصهها و داستانها برایم به وجود میآید. از این کشتهای کاه و دانه، زندگی و برکت به من میرسد.
همیشه زین زمین و چشمه بر راه
مراهم دانه خواهد بود، هم کاه
هوش مصنوعی: همیشه در سرزمان و جادهام، هم دانه و هم کاه وجود خواهد داشت.
چو دایم بر سر این کشتزارم
تو خوش بنشین که من برگی ندارم
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از این است که من در حالتی هستم که نمیتوانم میوهای داشته باشم و به همین خاطر تنها میتوانم به تماشای تو بنشینم. تو در آرامش و خوشی به سر میکنی، در حالی که من در وضعیتی دشوار قرار دارم و هیچ بهرهای از این کشتزار ندارم.
عفی اللّه مردم چشمم که پیوست
میان خار مژگان بیتو بنشست
هوش مصنوعی: خدایم ببخشد آن کسانی که به خاطر زیبایی چشمانم، در میان درد و مشکلات زندگی غرق شدهاند.
نمیآید ز زیر خار بیرون
سیه کرده سری و خفته در خون
هوش مصنوعی: کسی که در شرایط سخت و دشواری قرار دارد، نمیتواند به راحتی از آن وضعیت بیرون بیاید و همچنان در غم و اندوه غرق است.
چنین در زیر خار و خون ازانست
کزو برگ گل سرخت نهانست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در زیر خار و خون، چیزی ارزشمند و زیبا نهفته است؛ مانند اینکه برگ گل، در زیر مشکلات و سختیها پنهان شده است. این نشاندهنده آهنگ پشتکار و زیبایی است که حتی در شرایط سخت هم میتواند وجود داشته باشد.
چو گل نیست این زمان با خار سازد
چو شادی نیست با تیمار سازد
هوش مصنوعی: زمانی که مانند گل نیست، باید با خارها کنار بیایید و اگر شادی وجود ندارد، باید با غم و درد سازش کنید.
ز چشم خویش بی گلبرگ رویت
بسی پختم گلاب از آرزویت
هوش مصنوعی: از چشمان خود به خاطر آرزوی تو، عطر گلاب فراوانی به زمین پخش کردم، چرا که همچون گلبرگ روی تو برایم ارزشمند است.
ز نرگسدان چشمم گل دروده
مژه چون نایژه بر در نموده
هوش مصنوعی: چشم من مانند گل نرگس درخشنده است و مژههایم چون نی در بر درختی به نمایش گذاشته شدهاند.
ز دل آتش ببالا در رسیده
گلاب از نایژه بر زر چکیده
هوش مصنوعی: از دل شعلههایی برخاسته، عطر گلابی از نایژه بیرون آمده و بر روی طلا ریخته شده است.
گلاب از چشم من سر زد بصد سوز
ببوی چون تو مهمانی دل افروز
هوش مصنوعی: چشم من از شدت احساس، مانند گلاب میچکد و با عطر تو، که دل را شاداب میکند، پر شده است.
چه گر روشن کنی کنج خرابی
که تا بر رویت افشاند گلابی
هوش مصنوعی: اگر گوشهای از ویرانه را روشن کنی، چطور میتواند بر روی تو گلاب ببارد؟
رهت از دیده چندانی زند آب
کزین راهت نیارد کرد بشتاب
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به مفهوم عدم توانایی در مشاهدهٔ حقیقت و یا مسیر زندگی اشاره دارد. او میگوید که اگر انسان چندان در مسیر خود به دور از چشم دیگران حرکت کند، ممکن است به طوری ناخواسته از آن مسیر منحرف شود و به هدف نرسد. در واقع، تنها با نگاه کردن به مسیر و آگاهی از آن است که میتوان از مشکلات و موانع عبور کرد و به جلو پیش رفت.
عفی اللّه مردم چشمم که پیوست
چو نیلوفر میان آب بنشست
هوش مصنوعی: به یاد کسی نشستهام که دلبر من است، و مانند نیلوفر در آب، همیشه در جلو چشمم است.
چو او نیلوفر بی آفتابست
ببوی آشنا در زیر آبست
هوش مصنوعی: اگر او را در نظر بگیری، مانند نیلوفر آبی است که بدون نور خورشید میماند و با بویی آشنا در زیر آب وجود دارد.
اگر یابد ز خورشید رخت تاب
برون آرد چو نیلوفر سر از آب
هوش مصنوعی: اگر چهرهات از نور خورشید بیفتد، مانند نیلوفر که سرش را از آب بیرون میآورد.
برارد آب از دریای سینه
کند در چشم همچون آبگینه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی با احساسات عمیق و قلبی پر از اندوه یا شوق، اشک میریزد. اشکها مانند آب زلال و شفاف از چشمانش میریزند و نشاندهندهی عمق احساسات او هستند.
توان دیدن پری در شیشه بسیار
ترا در شیشه میجوید پری وار
هوش مصنوعی: اگرچه تو میتوانی زیبایی و جذابیت را در دیگران ببینی، اما آنچه واقعاً به دنبالش هستی، همان ویژگیهای خاص و منحصر به فرد خودت است.
تو درّی یا پری ای حور سرمست
که میجوید ترا در آب پیوست
هوش مصنوعی: تو مانند مروارید یا پری زیبایی که در پی تو در آب همیشه جستجو میشود.
بسان ماهی بی خورد و بی خواب
ندارد زندگی یک لحظه بی آب
هوش مصنوعی: زندگی بدون آب برای یک ماهی غیرممکن است و او حتی برای یک لحظه نمیتواند بدون آب باشد، چون این عنصر حیاتی برای او ضروری است.
همی گردد ز سر تا پای چشمم
دُری میجوید از دریای چشمم
هوش مصنوعی: چشمم از سر تا پا در جستجوی باغی است که در آن دریایی از زیبایی نهفته باشد.
تو پنهان گشتهیی چون درّ دریا
نمیایی ز زیر آب پیدا
هوش مصنوعی: تو به گونهای پنهان شدهای که مانند مروارید در دریا، نمیتوانی از زیر آب ظاهر شوی.
تویی فارغ ز من عالم گرفته
منم غوّاص دریا دم گرفته
هوش مصنوعی: تو از من بینیاز و مستقل هستی، در حالی که من در غم و اندوه غرق شدهام و به سختی نفس میزنم.
اگر زین قعر بحرم برنیاری
فرو میرم درین دریا بزاری
هوش مصنوعی: اگر از عمق این دریا به بیرون نیایی، من هم در این دریا غرق میشوم.
عفی اللّه مردم چشمم که صد بار
درین دریا فرو شد سر نگونسار
هوش مصنوعی: الهی، مردم چشمم را ببخش که صد بار در این دریا غرق شده است، و سرش به سمت پایین قرار گرفته است.
بسی دارد درین دریا ز دل تاب
ازان چون مردم آبیست بر آب
هوش مصنوعی: در این دریا، دلهای بسیاری وجود دارد که تاب و تحمل آنها به خاطر انسانها مانند آب در آب است.
همه غوّاصی دریای خون کرد
بخون در رفت و زخون سر برون کرد
هوش مصنوعی: همه در عمق مشکلات و رنجها غرق شدند، اما از دل این سختیها، جوانههای امید و زندگی پدیدار شد.
ز دریای دلم گوهر برآورد
ز چشم اشک ریزم با سر آورد
هوش مصنوعی: از عمق دلم، احساسات گرانبهایی چون گوهر خارج میشود، و من به خاطر آنچه در درونم میگذرد، از چشمانم اشک میریزم.
بسفت از نوک مژگان گوهر خویش
چو باران ریخت بر خاک از در خویش
هوش مصنوعی: این میگوید که به مانند بارانی که از چشمههای مژهها میچکد، زیبایی و ارزش وجودش بر زمین ریخته میشود.
که تادر پیش من آیی بکاری
ترا از راه من نبود غباری
هوش مصنوعی: زمانی که تو به نزد من بیایی، از طرف من هیچ چیزی نمیتواند مانع یا آلودگی برایت باشد.
عفی اللّه مردم چشمم کزین سوز
ز دریا آشنا جوید شب و روز
هوش مصنوعی: خداوند عذر مردم چشمم را ببخشد که در این آتش درد و رنج، به دنبال دوستی از عمق دریا میگردند، هم شب و هم روز.
چو دریای دلم پر موج خونست
که داند تا درین دریاش چونست
هوش مصنوعی: دل من همچون دریایی پر از موجهای خونی است و هیچکس نمیداند در این دریا چه حالتی دارد.
درین دریا عجایب دید بسیار
همه بر تو شمارم گوش میدار
هوش مصنوعی: در این دریا شگفتیهای زیادی را دیدهام، همه را برایت نام میبرم، فقط گوش کن.
چو دریا کرد غرق دلستانش
ز دریا با لب آمد لیک جانش
هوش مصنوعی: وقتی دریا دل محبوبش را غرق کرده بود، او از دریا با لبانش آمد، اما جانش هنوز به دریا وابسته بود.
چو در دریا بسی میکرد یا رب
ز دریا دید خشکی لیک در لب
هوش مصنوعی: زمانی که در دریا سفر میکرد و ای کاش پروردگار، خشکی را در دل دریا میدید، اما تنها به لب دریا رسید.
چو گوهر جست بسیاری ز دریا
ز دریا با سرآمد لیک رسوا
هوش مصنوعی: شاید دریاها پر از گوهرهای باارزش باشند و جستجو برای یافتن آنها بسیار باشد، اما در نهایت ممکن است که در این تلاشها فرد به شکست و رسوایی دچار شود.
چو درّی جست ازان دریا گزیده
ز دریا یافت صد دُر لیک دیده
هوش مصنوعی: کسی که به دریا میرود و از آن گوهرها را جستجو میکند، اگرچه صدها در دریا موجود است، تنها با چشم خود میتواند برخی از آنها را ببیند و کشف کند. در واقع، جستجو و تلاش برای یافتن زیباییها و ارزشها در زندگی همیشه نیاز به دقت و توجه دارد.
درین دریا چو شد شیرین دل از تن
ز دریا شد برون لیکن دل از من
هوش مصنوعی: در این دریا، وقتی دل شاداب و خوش میشود، از وجود خود جدا میشود و به دنیای بیرون میرود، اما دل من همچنان با من است و نمیتواند جدا شود.
چو آن دُریافتی بنمود از رشک
ز دریا رفت بر هامون دُر اشک
هوش مصنوعی: زمانی که آن مروارید گرانبها را دریافت کردی، از حسادت به دریا رفت و دُر اشک به هامون افتاد.
درین دریا چو شد لب تشنه غرقاب
ز دریا درگذشت امّا ز سر آب
هوش مصنوعی: در این دریا وقتی که لب تشنه میشود، در عمق غرق میشود، اما از روی آب عبور میکند.
چو در دریا فرو شد همدم تو
ز دریا جان نبرد الّا غم تو
هوش مصنوعی: وقتی که همدم تو در دریا غرق شد، از دریای غم تو هیچ چیز دیگری به او نمیرسد.
عفی اللّه مردم چشمم که پیوست
همه بر روی من دارد زخون دست
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، مردم چشم من را ببخش که همیشه به من نگاه میکنند و نشانهای از رنج و درد در دل دارند.
چو رویم گونهٔ گلگون ندارد
زمانی روی من بی خون ندارد
هوش مصنوعی: وقتی که روی من به زیبایی و رنگ گل نیست، هیچ وقت چهرهام بدون حس و حال عاطفی و شور و شوق نخواهد بود.
که تا پیش تو آرد سرخ رویم
بشست از خون چشمم این نگویم
هوش مصنوعی: من برای اینکه به تو نزدیک شوم، سرخ و شرمنده میآیم و از چشمهایم که پر از خون است، چیزی نمیگویم.
عجب در مردم چشمم بماندم
که چون صد چشمهٔ خون را براندم
هوش مصنوعی: در تعجبم که چگونه برخی افراد را تماشا میکنم، در حالی که میتوانند به راحتی باعث رنجش و آسیب دیگران شوند.
چگونه زنده می ماند درین سوز
که خون ریزیست کار او شب و روز
هوش مصنوعی: چگونه میتواند در این آتش سوزان زندگی کند، در حالی که دلش به خونریزی مشغول است هر شب و روز؟
چنین کاری چو از دل میکند او
بسی خاکم بخون گل میکند او
هوش مصنوعی: کسی که با احساس و از صمیم قلب کار کند، به جای اینکه خسته یا ناامید شود، میتواند از چیزهای معمولی و بیارزش، زیباترین و ارزشمندترینها را بسازد.
مگر آیی بکوی ناتوانی
بماند پایتو در گل زمانی
هوش مصنوعی: اگر روزی به خانه فردی ناتوان بیایی، ممکن است پای تو در گل و خاک بماند و نتوانی حرکت کنی.
عفی اللّه مردم چشمم که اکنون
ز حقّه مهره میگرداند از خون
هوش مصنوعی: ای کاش خدا مردم چشمم را ببخشد که اکنون برای جلب توجه و فریب دادن، از خون من بهرهبرداری میکنند.
چو خون دل بخورد و ترک جان کرد
هزاران کعبتین از خون روان کرد
هوش مصنوعی: زمانی که او خون دل خود را نوشید و جانش را ترک کرد، هزاران کعبه از خون جاریاش شکل گرفتند.
بمهره فال میگیرد که تابوک
برون آید بترک هجرت از سوک
هوش مصنوعی: بمهره فال میگیرد به این معناست که فردی برای گرفتن فال و پیشبینی آینده از تاس یا مهره استفاده میکند. در اینجا به نوعی از فرار از یک وضعیت ناخوشایند یا هجرت به مکانی بهتر اشاره شده است. در واقع، انسان در تلاش است تا با استفاده از ابزارهای مختلف، برای خود راهی بهتر پیدا کند و از رنج و مشکلات خود فاصله بگیرد.
اگر صد مهره گرداند برین فال
همه بر روی من آید علی الحال
هوش مصنوعی: اگر هزار بار نیز در این بازی شانس را بیازمایند، نتیجه همیشه به نفع من خواهد بود.
اگر یک راه شش پنجی برآید
دمی زو بیغم و رنجی برآید
هوش مصنوعی: اگر راهی وجود داشته باشد که انسان به سادگی و بدون نگرانی و درد به مقصودش برسد، باید آن را در نظر گرفت.
ازین ششدر کناری گیرد آخر
همه کارش قراری گیرد آخر
هوش مصنوعی: بعد از مدتی که هر کاری دنبال میشود، در نهایت همه چیز به یک نتیجه مشخص و نهایی میرسد.
چو دل شد شاه عشقت را حرمگاه
عفی اللّه مردم چشمم عفی اللّه
هوش مصنوعی: وقتی دل به عشق تو پیوند خورد، آنگاه مکانی مقدس و پاک برای تو میشود، ای که در برابر چشمانم عفیف و پاکی.
که بر بام حرم چون پاسبانی
زند چوبک ز مژّه هر زمانی
هوش مصنوعی: بر فراز حرم، به مانند یک نگهبان، چوبی به صدا در میآید که با هر لحظهای از حرکت مژهها به صدا درمیآید.
بشکل پاسبانش نیست آرام
شده چوبک زن از مژگان برین بام
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که چوبکزن دیگر نمیتواند مانند گذشته مراقب باشد و از بالای بام، به آرامی به کار خود ادامه میدهد. این تغییر وضعیت نشان میدهد که او دیگر در حالتی از فعالیت و هوشیاری نیست.
چو چوبک میزند هندو از آنست
عجب نبود که هندو پاسبانست
هوش مصنوعی: وقتی که هندو با چوبش ضربه میزند، تعجبی ندارد که او محافظ و نگهبان است.
سیه پوشیده همچون ابروی تست
سیه باشد بلی چون هندوی تست
هوش مصنوعی: چشمهای تیره و زیبایی مانند ابروهای تو دارند و به شیوایی و زیبایی چهرهی هندوها هستند.
بسی سودا بپخت از کاسهٔ سر
سیه رو آمد از مطبخ سوی در
هوش مصنوعی: بسیاری از افکار و اندیشهها در ذهن سیاهرو جمع شد و از آشپزخانه به سمت درب آمد.
سیه زان شد که تن درداد بیتو
که تا خونش بروی افتاد بیتو
هوش مصنوعی: زن سیاهپوش به خاطر غم و درد خود، جانش را به خاطر عشقش فدای او کرد و به خاطر آن عشق، حالش به شدت دگرگون شد.
سیه زان شد که بی رویت نگه کرد
ازین تشویر روی خود سیه کرد
هوش مصنوعی: چشمم به خاطر اینکه تو را نمیبینم، نگران و غمگین شده است. این غم و اندوه از دوری تو باعث شده که چهرهام در هم برود و بینور شود.
ازان در جامهٔ ماتم میان بست
که بی رویت برو عالم سیاهست
هوش مصنوعی: او در لباس عزا خود را به سوگواری درآورده است، زیرا بدون حضور تو، جهان برایش تاریک و غمانگیز به نظر میرسد.
سیه شد چون نظر بیتو گشادست
دلم زین غصّه داغش بر نهادست
هوش مصنوعی: زمانی که به چهرهی تو نگاه میکنم، دل من به خاطر این غم سیاه میشود و این درد درونم را بیشتر میکند.
از آب او چو حال من تبه شد
بسی آتش درو بستم سیه شد
هوش مصنوعی: پس از آنکه حال من از آب او خراب شد، آتش بسیاری در دل خود زدم و همه چیز برایم تیره و تار گردید.
فتاد از آتش دل سوز در وی
سیه شد چون فرو شد روز بروی
هوش مصنوعی: در اثر آتش عشق و سوزی که در دلش بود، چهرهاش با تاریکی و غم پوشیده شد، مانند زمانی که روز به شب میرسد و نور از بین میرود.
مگر گویی ز دریاهای پرجوش
خلیفهست آب را زان شد سیه پوش
هوش مصنوعی: آیا نمیگویی که مانند دریاهای پرتلاطم، خلیج وجود دارد؟ آب به همین دلیل، تیره و تار شده است.
ز دل آتش برون آمد ز چشم آب
چو در آتش نهادم شد سیه تاب
هوش مصنوعی: چشمانم پر از اشک است و از دل من آتش میجوشد. وقتی آن اشکها بر روی آتش ریخته میشود، آتش تاریک و خاموش میشود.
بنور روی تو چون نیست راهیش
چنین بگرفت سودای سیاهیش
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که نور و روشنی چهرهی تو به اندازهای درخشان است که هیچ چیزی نمیتواند آن را پنهان کند، حتی افکار و آرزوهای تیره و ناامیدکننده نیز نمیتوانند بر این نور غلبه کنند.
ز بس خون کو برآورد و فرو برد
سیه زان شد که گویی خون درو مرد
هوش مصنوعی: به دلیل شدت خونریزی و تأثیر آن بر وضعیت، گویی که درون این فرد خونی وجود ندارد و او دیگر زندگی نمیکند.
عجب نبود سیه بودن مقیمش
که میبینم سیه، رنگ گلیمش
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که رنگ چادر یا لباس او سیاه است، چون خود او نیز سیهروی است و این سیاهی را به وضوح میبینم.
سیه شد زانکه چشمش دُرفشان بود
که دُر را با شبه گویی قران بود
هوش مصنوعی: چشم او به قدری زیبا و درخشان بود که شباهت زیادی به الماس داشت و این زیبایی دل هر بینندهای را میبرد.
درین ماتم چنین اندیشمندست
بلایی بی تواش بر سر فگندست
هوش مصنوعی: در این اندوه، اینگونه فکر میکند که مصیبتی بیاختیار بر سر او نازل شده است.
سیه زانست جای او و دلگیر
که بی تو پای او ماندست در قیر
هوش مصنوعی: جای او در تاریکی و حزن است، چون بدون تو پاهایش در گل و لای ماندهاند.
سیاه از آتش سوزان هجرانست
چومسکین سوختست آری سیه زانست
هوش مصنوعی: سیاهی ناشی از آتش سوزانی است که ناشی از دوری و جدایی است، مانند پرندهای که در آتش میسوزد و به همین دلیل سیاه میشود.
سرشک او اگر نیست آب حیوان
چرا شد در سیاهی مانده پنهان
هوش مصنوعی: اگر اشک او وجود ندارد، پس چرا آب حیات در تاریکی پنهان مانده است؟
چو شبرو او سیه میپوشید اکنون
مگر شب میرود لیکن ازو خون
هوش مصنوعی: شخصی که در شب به تاریکی رفته بود و لباس تیره به تن داشت، حالا شاید شب در حال سپری شدن است، اما هنوز اثر خون از او باقی مانده است.
چو شبرو پر دلیش از حد برونست
ولیکن پر دلی او ز خونست
هوش مصنوعی: شبگردی با دل پرسوز و دردمندش از حد و اندازه خودش فراتر رفته است، اما این شور و شوق او ناشی از غم و زخمهای عمیقش است.
سیه شد از بلای عشق جانسوز
دلم چون شمع میسوزد شب و روز
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق دردناک و دشوار رنگ سیاهی به خود گرفته است، مانند شمعی که شب و روز میسوزد.
ز دل چون دود بر بالا رسیدست
ز دود دل سیاهی ناپدیدست
هوش مصنوعی: وقتی دل مانند دودی به بالا میرود، سیاهی ناشی از غم و اندوه در دل ناپدید میشود.
سیاهی را ازان دیده چو بسرشت
سوی زلف سیاهت نامه بنوشت
هوش مصنوعی: چشم من، وقتی که به تاریکی نگاه میکند، نگاهش به سمت زلف سیاه تو مینشیند و دربارهاش چیزی مینویسد.
حاشیه ها
1388/05/06 16:08
رسته
بیت : 8
غلط: گه
درست : که
بیت : 34
غلط: درُِ
درست : در
بیت : 34
غلط: برابرُ
درست : بر ابرو
بیت : 36
غلط: و زنی
درست : وزنی
بیت : 38
غلط: مرازین
درست : مرا زین
بیت : 101
غلط: بیخت
درست : بپخت
بیت : 104
غلط: جام>
درست : جامه ی
بیت : 107
غلط: سوزد روی
درست : سوز در وی
بیت : 121
غلط: دو دبر
درست : دود بر
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.