بخش ۱ - بسم اللّه الرحمن الرحیم
بنام آنکه گنج جسم و جان ساخت
طلسم گنج جان هردو جهان ساخت
جهانداری که پیدا و نهانست
نهان در جسم و پیدا در جهانست
چو ظاهر شد ظهور او جهان بود
چو باطن شد بطونش نور جان بود
زپنهانیش در باطن چو جان ساخت
ز پیداییش در ظاهر جهان ساخت
چه ظاهر آنکه از باطن ظهورست
چه باطن آنکه ظاهر تر ز نورست
زمین را جفت طاق آسمان ساخت
خداوندی که جان داد و جهان ساخت
تن تاریک نور جان ازو یافت
خرد نوباوهٔ ایمان ازو یافت
چو کاف طاق و نون را جفت هم کرد
بسی فرزند موجود از عدم کرد
ز کفکی مادر ازدودی پدر ساخت
ز هر دو هر زمان نسلی دگر ساخت
چو طفلی ساخت شش روز این جهان را
چو مهدی، داد جنبش آسمان را
سر چرخ فلک در چنبر آورد
بصد دستش فرو برد و برآورد
شب تاریک را آبستنی داد
ز ابطانش فلک را روشنی داد
شبانگه چون طلسم شب عیان کرد
بوقت صبحدم گنجی روان کرد
چو صادق کرد صبح گوهری را
برو افشاند زرّ جعفری را
چو آتش گرم در راهش قدم زد
فرو کرد آب رویش تا علم زد
چو باد از مهر او ره زود برداشت
گرش از خاک گردی بود برداشت
چو آب از سوز شوقش چاشنی برد
بیک آتش ازو تر دامنی برد
اگرچه خاک آمد خاکسارش
ز ره برداشت از بادی غبارش
چه گویم گر زمین گر آسمانست
یکی لب خشک ودیگر تشنه جانست
همه در راه او سرگشتگانند
بدو تشنه بدو آغشتگانند
کفی خاک از در او آدم آمد
غباری از ره او عالم آمد
خداوند جهان و نور جان اوست
پدید آرندهٔ هر دوجهان اوست
جهان یک قطره از دریای جودش
ولی جان غرقهٔ نور وجودش
بیک حرف از دو حرف ایجاد کرده
بشش روز این سپهر هفت پرده
فلک گسترده و انجم نموده
دو گیتی در وجودش گم نموده
نه بی او جایز آن را خود فنائی
نه بی او هیچ ممکن را بقائی
نه هرگز جنبشش بود ونه آرام
نه آمد شد نه آغاز و نه انجام
خداوند اوست از مه تا بماهی
زهی ملک و کمال و پادشاهی
بدانک او در حقیقت پادشاهست
که مراین را که گفتم دو گواهست
گواهی میدهد بر هستی پاک
بلندی سپهر و پستی خاک
همه جای اوست و او از جای خالی
تعالی اللّه زهی نور معالی
چو او را نیست جایی در سر و پای
توانی یافت او را در همه جای
جهان کز اوّل و کز آخر آمد
وگر باطن شد و گر ظاهر آمد
در اصل کار چون هر دو جهان اوست
چه گردی گرد شبهت اصل آن اوست
چه میپرسی چه باطن یا چه ظاهر
چه میگویی چه اوّل یا چه آخر
چو ذاتش باطن و ظاهر ندارد
صفاتش اوّل و آخر ندارد
مکان را باطن و ظاهر نماید
زمان را اوّل و آخر نماید
عدد گردر حقیقت از احد خاست
ولی آنجا نیامد جز احد راست
یقین دان این چه رفت و بی شکی دان
هزار و یک چوصد کم یک یکی دان
وجودی بی نهایت سایه انداخت
نزول سایه چندین مایه انداخت
وجود سایه چون در یافت آن خواست
که خود را بی نهایت آورد راست
چو طاوس فلک را زرفشان کرد
هزاران دانهٔ زرّین عیان کرد
لباس خور چو از کافور پوشید
ز عنبر در شب دیجور پوشید
زروز و شب دو خادم بر در اوست
که آن کافور و این یک عنبر اوست
چو مصر جامع عالم عیان کرد
ز چرخ نیلگون نیلی روان کرد
ز آبی در زمستان نقره انگیخت
ز بادی در خزان زر بر زمین ریخت
سر هر مه مه نو را جوان کرد
بطفلی پشت او همچون کمان کرد
زره پوشید در آب از نسیمی
بماهی داد جوشن همچو سیمی
چو قهرش از شفق خونی عجب کرد
همه در گردن زنگی شب کرد
چو زنگی بی گنه برگشت خندان
زانجم بین سفیدش کرد دندان
ز نوح پاک کنعانی برآورد
خلیلی ازگلستانی برآورد
برآورد از قدمگاهی زلالی
که شد خشک آن ز گرما هم به سالی
ز راه آستین آبستنی داد
ز روح محض طفلی بی منی داد
ز مریم بی پدر عیسی برآورد
ز شاخ خشک خرمایی ترآورد
چو شاه صبح را زرّین سپر داد
بملک نیمروزش چتر زر داد
چو بالا یافت ملک نیمروزش
علم میزد رخ عالم فروزش
همو را در زوال چرخ انداخت
وزو اندر ترازو چشمهیی ساخت
که هان ای چشمهٔ خشک روانه
چو چشمه در ترازو زن زبانه
که تا بنمایی اینجا زور بازو
بهای خود ببینی در ترازو
بساط آسمان تا هفتمینش
کند طی چون سجلّی از زمینش
کند چون پشم کوه آهنین را
چنان کاندر بدل فرش زمین را
زمین را او بدل در حال سازد
که از اوتاد کوه ابدال سازد
چو آتش هفت دریا را تب آرد
زمین را لرزه داء الثَعلَب آرد
دهد یرقان اسود ماه و خور را
چو تنگی نفس صبح و سحر را
چو هر شب در شبه گوهر نشاند
نگین روز را در زر نشاند
گشاید نرگس از پیهی سیه پوش
ز عصفوری برآرد لالهٔ گوش
گه از آتش گلستانی برآرد
گه ازدریا بیابانی برآرد
ز سنگ خاره اشتر او نماید
ز آبی دانهٔ دُرّ او نماید
چو گل را مهد از زنگار سازد
بگردش دور باش از خار سازد
چو لاله می درآرد سر براهش
ز اطلس بر کمر دوزد کلاهش
چو سر بنهد بنفشه در جوانیش
دهد خرقه بپیری جاودانیش
چو سوسن ده زبان شد یاد کردش
غلام خویش خواند آزاد کردش
چو نرگس زار تن در مرگ دادش
هم از سیم و هم از زر برگ دادش
چو آمد یاسمین هندوی راهش
بشادی نیک میدارد نگاهش
چو اصلش بی نهایت بود او نیز
وجود بی نهایت خواست یک چیز
ولی بر بی نهایت هیچ نرسد
ازین نقصان بدو جز پیچ نرسد
ز پیچیدن نبودش هیچ چاره
شد القصه ز نقصان پاره پاره
چو هر پاره بهر سویی برون شد
چنین گشت و چنان و چند و چون شد
اگر هستی تو اهل پردهٔ راز
بگویم اوّل وآخر بتو باز
وجودی در زوال حدّ و غایت
فرو شد در وجود بی نهاست
چو بود او روز اوّل در فروغش
در آخر سوی او آمد رجوعش
درآمد پشهیی از لاف سرمست
خوشی بر فرق کوه قاف بنشست
چو او برخاست زانجا با عدم شد
چه افزود اندران کوه و چه کم شد
ازانجا کاین همه آمد بصد بار
بدانجا باز گرددآخر کار
همه اینجا برنگ پوست آید
ولی آنجا برنگ دوست آید
کلام اللّه اینجا صد هزارست
ولی آنجا بیک رو آشکارست
همه اینجا برنگ خویش باشد
ولی آنجا هزاران بیش باشد
همه آنجایگه یکسان نماید
که هرچ آنجایگه شد آن نماید
اگر جمله یکی ور صد هزارست
بجز او نیست این خود آشکارست
اگر گویی عدد پس چیست آخر
شد و آمد برای کیست آخر
جواب تو بسست این نکته پیوست
که کوران پیل میسودند در دست
یکی خرطوم او سود و یکی پای
همه یک چیز را سودند و یکجای
چو وصفش کرد هر یک مختلف بود
ولی در اصل ذاتی متّصف بود
اگر خواهی جوابی و دلیلی
جهانی جمله پرکورند و پیلی
اگر یک چیز گوناگون نماید
عجب نبود چو بوقلمون نماید
عدد گر مینماید تو یقین دان
که توحیدست در عین الیقین آن
تو هم یک چیزی و هم صد هزاری
دلیل از خویش روشنتر نداری
عدد گر غیر خودبینی روانیست
ولی چون عین خود بینی خطا نیست
هزاران قطره چون در چشمم آید
اگردریا نبینم خشمم آید
ز باران قطره گر پیدا نماید
چو در دریا رود دریا نماید
وگر تو آتش وگر برف بینی
همه قرآنست گر صد حرف بینی
اگر بر هر فلک صد گونه شمعند
برنگ آفتاب آن جمله جمعند
مراتب کان در ارواحست جاوید
چو صد شمعست پیش قرص خورشید
اگر روحی بود معیوب مانده
بماند همچنان محجوب مانده
هزاران خانه در شهدست امّا
یقین دان کان طلسمست و معمّا
همی آن خانها هرگه که حل گشت
عدد شد ناپدید و یک عسل گشت
هزاران نقش بر یک نحل بستند
ولی جز آن همه درهم شکستند
اگر سنگی نیی نقش آر در سنگ
ببین آن نقشها یک رو و یک رنگ
همه چیزی چو یکرنگست اینجا
اگر جمع آوری سنگست اینجا
دران وحدت دو عالم را شکی نیست
که موجود حقیقی جز یکی نیست
خداست و خلق جز نور خدا نیست
ولی زو نور او هرگز جدانیست
حقست ونور حق چیزی دگر نیست
بباید گفت حق جز حق دگر کیست
اگر آن نور را صورت هزارست
ولی در پرده یک صورت نگارست
اگر باشد در عالم ور نباشد
همه او باشد و دیگر نباشد
نبود این هر دو عالم بود او کرد
نه خود رازان زیان نه سود او کرد
چنان کو بود اگرچه صد جهانست
کنون با آن و این او همچنانست
در اوّل تن سرشت و جانت او داد
خرد بخشیدت و ایمانت او داد
در آخر جان و تن از هم جدا کرد
ترا در خاک ره چون توتیا کرد
چو مرگ آمد ترا بنمود باتو
ندانستی که آن او بود یا تو
که گر او باتو چندینی نبودی
ترا جان و دل و دینی نبودی
چو تو بی او نیی تو کیستی اوست
همه اوست ای تو در معنی همه پوست
چو زو داری تو دایم جان و تن را
چه خواهی کرد با او خویشتن را
چو تو باقی بدویی این بیندیش
بدو باید که مینازی نه بر خویش
تو میگویی که خوش باشم من اینجا
چگونه خوش بود با دشمن اینجا
ترا دشمن تویی از خودحذر کن
اگر خاکیست در کان تو زر کن
چو تو کم میتوانی گشت جاوید
در آن نوری که عکس اوست خورشید
چو آخر زر تواند شد همه خاک
نماند خاک و نبود مرد غمناک
چو داری آفتابی سایه بگذار
چو شیر مادر آید دایه بگذار
بقدر ذرّهیی گر در حسابی
ز خورشید الهی در حجابی
بیک ذرّه ندارد هیچ تابی
کسی از دست تو جز آفتابی
کسی کو در غلط ماندست از آنست
که در بحر شک و تیه گمانست
ولیکن هر که دارد کعبه درگاه
نگردد در میان کعبه گمراه
کسی کو در میان کعبه درگشاد است
همه سویی برو کعبه گشادست
ز نور معرفت تحقیق مابس
وزو راه هدی توفیق ما بس
بلی قومی که گم گشتند ازان ذات
فقالوا ربّنا ربّ السّموات
ولی قومی که در ره خیره گشتند
بدو چشم جهان بین تیره گشتند
کسی خورشید اگر بسیار بیند
شود خیره کجا اغیار بیند
ولی چون آفتاب آید پدیدار
نماند سایه را در دیده مقدار
که داند کان چه خورشیدست روشن
که بر هر ذرّهیی تابد معین
اگر بر ذرّهایی تابد زمانی
فرو گیرد چو خورشیدی جهانی
روا باشد انااللّه از درختی
چرا نبود روا از نیک بختی
کسی کو محو آن خورشید گردد
فنایی در بقا جاوید گردد
اگر خواهی که یابی آن گهر باز
چو پروانه وجود خویش در باز
اگر قومیپی این راه بردند
چو گم گشتند پی آنگاه بردند
ترا بی خویش به با دوست بودن
که بیخود بودنت با اوست بودن
اگر با او توانی بود یکدم
بحق او که بهتر از دو عالم
چو مردان خوی کن با او که پیوست
نخواهی بود بی او تا که او هست
چو باید بود با او جاودانت
نباید بود بی او یک زمانت
برنگ او شوومندیش از خویش
کزو اندیشی آخر به که از خویش
چو قطره هیچ نندیشد ز خود باز
یقین میدان که دریا شد ز اعزاز
چنین آمد ز حق کانانکه هستند
چو جان در راه او بازند رستند
چگونه نقد جان بازیم با او
که از خود مینپردازیم با او
چگویم چون نمیدانم اگر هیچ
که اویست و همویست و دگر هیچ
چرا گویم که چون او هست کس نیست
چو او هست وجز او نیست اینت بس نیست
نمیآید احد در دیدهٔ تو
احد آمد عدد در دیدهٔ تو
چو تو بر قدر دید خویش بینی
یکی را صد هزاران بیش بینی
که دارد آگهی تا این چه کارست
تعدّد هست و بیرون از شمارست
درین ره جان پاکان چون گرفتست
که راهی مشکل و کاری شگفتست
همه عالم تهی پر بر هم آمیخت
تعجّب با تحیر در هم آمیخت
بسی اصحاب دل اندیشه کردند
بآخر عجز و حیرت پیشه کردند
چو تو هستی خدایا ما که باشیم
کمیم از قطره در دریا که باشیم
تویی جمله ترا از جمله بس تو
نداری دوستی با هیچکس تو
از آن باکس نداری دوستداری
که تو هم صنع خود را دوست داری
چو صنع تست اگر جز تو کسی هست
اثر نیست از کسی گرچه بسی هست
چو استحقاق هستی نیست در کس
ترا قیومی و هستی ترا بس
کمال ذات تو دانستن آسانست
ولی از جانب ماجمله نقصانست
تویی جمله ولی ما می ندانیم
ز پنهانیت پیدا می ندانیم
جهان پر آفتابست و ستم نیست
اگر خفّاش نابیناست غم نیست
اگر خفّاش را چشمی نباشد
ازو خورشید را خشمی نباشد
کسی کوداندت بیرون پردهست
که هر کو در درون شد محو کردهست
خیال معرفت در ما از آنست
که آن دریا ازین قطره نهانست
چو دریا قطره را عین الیقین شد
نبودش تاب تا زیر زمین شد
شناسای تو بیرون از تو کس نیست
چو عقل و جان تو میدانی تو بس نیست
تویی دانای آن الّا تویی تو
چه داند عقل و جان الّا تویی تو
چو تو هستی یکی وین یک تمامست
برون زین یک یکی دیگر کدامست
اگر احول احد را در عدد نیست
غلط در دیدهٔ اوست از احد نیست
اگر قبطی زلالی خورد و خون شد
ولیکن عقل میداند که چون شد
ز بوقلمون عالم در غروری
سرابی آب میبینی که دوری
چو دوری عالم پرپیچ بینی
که گر نزدیک گردی هیچ بینی
خداوندا بسی اسرار گفتم
چگویم نیز چون بسیار گفتم
الهی سخت میترسم بغایت
که در پیشست راهی بینهایت
ز تاریکی در آوردی تو ما را
بتاریکی فرو بردی تو ما را
بخوبی صورتی پرداختی تو
بخواری سوی خاک انداختی تو
قبای فهم این بر قد ما نیست
کسی را زهرهٔ چون و چرا نیست
تو میدانی که عقلم دور بینست
سر مویی نمیبینم یقینست
سر مویی مرا معلوم گردان
که در دست توام چون موم گردان
اگر من دوزخیام گر بهشتی
تو میدانی تو تا چونم سرشتی
مرا چون در عدم میدیدهیی تو
که مال ونفس من بخریدهیی تو
ز من عیبی که میبینی رضا ده
چو بخریدی مکن عیبم بهاده
مزن زخمم که غفّا را لذنوبی
مکن عیبم چو ستّار العیوبی
چو بهر کردن آزاد یا رب
فریضه کردهیی مال مُکاتب
بسرّ سینهٔ آزاد مردان
که کلّی گردنم آزاد گردان
خداوندا بسی تقصیر کردم
شبه در معصیت چون شیر کردم
که هر کازادی گردن ندارد
قبول بندگی کردن ندارد
ندارم هیچ جز بیچارگی من
ز کار افتادهام یکبارگی من
مرا گر دست گیری جای آن هست
وگر دستم نگیری رفتم ازدست
چو هستی ناگزیر ای دستگیرم
مزن دستم که ازتو ناگزیرم
بسی گرچه گناه خویش دانم
ولکین رحمتت زان بیش دانم
خداوندا دل و دینم نگهدار
تو دادی آنم راینم نگهدار
در آن ساعت که ما و من نماند
چراغ عمر را روغن نماند
از آن زیتونهٔ وادی ایمن
که نه شرقی و نه غربیست روغن
چراغ جان بدان روغن برافروز
چو من مردم مرا بی من برافروز
چو جانم بر لب آید میتوانی
مرا آن دم ندایی بشنوانی
که تا من زان ندا در استقامت
شوم در خواب تا روز قیامت
کفی خاکم چو خاکم تیره داری
مگردان زیر خاکم خاکساری
چو دربندد دری از خاک و خشتم
دری بگشای در گور از بهشتم
چو پیش آری صراط بیسر و پای
مرا پیری ده و طفلی براندای
اگرچه بر عمل خواهی جزاداد
توانی داد بی علّت عطا داد
عمل کان از من آید چون من آید
که از لاف و منی آبستن آید
چو فضلت هست بی علّت الهی
بجرم علّتی از من چه خواهی
ولی فضل تو چون بیعلّت افتاد
بهر که افتاد صاحب دولت افتاد
نبوّت بی عمل چون میتوان داد
توانی بیعمل خط امان داد
چنانم رایگان کردی پدیدار
بفضلت رایگانم شو خریدار
برون بر از دو کونم ای نکوکار
درون مقعد صدقم فرود آر
بجز تو درجهان کس را ندانم
بجز تو جاودان کس را نخوانم
ترا خوانم گرم خوانی وگرنه
ترا دانم گرم دانی وگرنه
بسی نم ریخت این چشمم تو دانی
بیک شبنم گرم بخشی توانی
اگر گویم بسی وگر نگویم
چو میدانی همه دیگر چگویم
هم از خود سیرم و هم از دو عالم
ترا میبایدم و اللّه اعلم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بنام آنکه گنج جسم و جان ساخت
طلسم گنج جان هردو جهان ساخت
هوش مصنوعی: به نام کسی که گنجینهی وجود را آفرید و رمز و راز زندگی را برای هر دو جهان به وجود آورد.
جهانداری که پیدا و نهانست
نهان در جسم و پیدا در جهانست
هوش مصنوعی: مدیری که هم در باطن و هم در ظاهر وجود دارد، در درون انسانها پنهان است و در عالم قابل مشاهده و شناخته شده است.
چو ظاهر شد ظهور او جهان بود
چو باطن شد بطونش نور جان بود
هوش مصنوعی: زمانی که او (خدا یا حقیقت) خود را به صورت ملموس و محسوس به نشان میگذارد، جهان به وجود میآید؛ و زمانی که او به عمق و باطن خود پرداخته میشود، آن عمق همچون نور جان میشود.
زپنهانیش در باطن چو جان ساخت
ز پیداییش در ظاهر جهان ساخت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که زیبایی و حقیقت درونی چیزی در خفا و باطنی است و این در نهایت تأثیر خود را در جنبههای ظاهری و مشهود آن نشان میدهد. به عبارت دیگر، آنچه در درون نهفته است، به نحوی در دنیای بیرونی جلوهگر میشود.
چه ظاهر آنکه از باطن ظهورست
چه باطن آنکه ظاهر تر ز نورست
هوش مصنوعی: چقدر زیباست آنچه که از درون به آشکارا میآید و چقدر عمیق و درخشان است آنچه که در درونش نور بیشتری دارد.
زمین را جفت طاق آسمان ساخت
خداوندی که جان داد و جهان ساخت
هوش مصنوعی: خداوندی که زندگی و جهان را آفرید، زمین را به گونهای طراحی کرد که به طاق آسمان متصل باشد.
تن تاریک نور جان ازو یافت
خرد نوباوهٔ ایمان ازو یافت
هوش مصنوعی: در تاریکی وجود، پرتو نور جان از او به وجود آمده است و به نوعی، خرد و عقل نوپا و تازهای نیز از او به دست آمده است.
چو کاف طاق و نون را جفت هم کرد
بسی فرزند موجود از عدم کرد
هوش مصنوعی: زمانی که حرف کاف و نون کنار هم قرار گرفتند، حاصلش ایجاد موجوداتی بود که از هیچ به وجود آمدند.
ز کفکی مادر ازدودی پدر ساخت
ز هر دو هر زمان نسلی دگر ساخت
هوش مصنوعی: از ترکیب ویژگیهای مادر و پدر، هر بار نسلی جدید شکل میگیرد.
چو طفلی ساخت شش روز این جهان را
چو مهدی، داد جنبش آسمان را
هوش مصنوعی: جهان را مانند یک کودک در شش روز ساخته است و مانند مهدی، حرکت و جنبش آسمان را به آن بخشیده است.
سر چرخ فلک در چنبر آورد
بصد دستش فرو برد و برآورد
هوش مصنوعی: سر چرخ فلک در دستانش محصور شد و او با قدرت آن را بالا و پایین برد.
شب تاریک را آبستنی داد
ز ابطانش فلک را روشنی داد
هوش مصنوعی: شب تاریک باردار شد و از دل خود، آسمان را روشنایی بخشید.
شبانگه چون طلسم شب عیان کرد
بوقت صبحدم گنجی روان کرد
هوش مصنوعی: شبانگاه وقتی که راز شب آشکار شد، در وقت صبح گنجی به راه انداخت.
چو صادق کرد صبح گوهری را
برو افشاند زرّ جعفری را
هوش مصنوعی: زمانی که صبح صادق با نور خود، گوهری درخشان را نمایان میکند، همانند آن است که زر زردی را به نمایش میگذارد.
چو آتش گرم در راهش قدم زد
فرو کرد آب رویش تا علم زد
هوش مصنوعی: وقتی آتش در راهش قدم گذاشت، آب بر رویش ریخت تا علم و شعور خود را نشان دهد.
چو باد از مهر او ره زود برداشت
گرش از خاک گردی بود برداشت
هوش مصنوعی: همچون باد، به سرعت از عشق او جدا شدم، اگرچه ممکن است از خاک برخواسته باشم.
چو آب از سوز شوقش چاشنی برد
بیک آتش ازو تر دامنی برد
هوش مصنوعی: وقتی سوز و شوق او به مانند آب، زندگی را تازه و نازک میکند، از آن شعلهای به وجود میآید که دامن را میسوزاند.
اگرچه خاک آمد خاکسارش
ز ره برداشت از بادی غبارش
هوش مصنوعی: هرچند که او از خاک به وجود آمده، اما خاکش به خاطر بادی از راه دور، غبارش را بهدور میزند.
چه گویم گر زمین گر آسمانست
یکی لب خشک ودیگر تشنه جانست
هوش مصنوعی: میخواهم بگویم که در دنیای اطرافم، چیزی وجود دارد که یکی از آنها خشک و بیروح است و دیگری در تشنگی و نیاز به زندگی به سر میبرد.
همه در راه او سرگشتگانند
بدو تشنه بدو آغشتگانند
هوش مصنوعی: همه افراد در مسیر او گم شدهاند و به او نیاز دارند و به او وابستهاند.
کفی خاک از در او آدم آمد
غباری از ره او عالم آمد
هوش مصنوعی: از در او، آدمی به وجود آمد که از خاک تشکیل شده و به دنبال او، جهانی پر از علم و دانش شکل گرفت.
خداوند جهان و نور جان اوست
پدید آرندهٔ هر دوجهان اوست
هوش مصنوعی: خداوند، خالق جهان و مظهر نور و حیات است و اوست که هر دو جهان را به وجود آورده است.
جهان یک قطره از دریای جودش
ولی جان غرقهٔ نور وجودش
هوش مصنوعی: جهان تنها یک نقطه کوچک از بخشش و کرم خداوند است، اما وجود انسان به روشنی و نور الهی آکنده شده است.
بیک حرف از دو حرف ایجاد کرده
بشش روز این سپهر هفت پرده
هوش مصنوعی: با یک حرف از دو حرف، شش روز در این آسمان هفت پرده را شکل داده است.
فلک گسترده و انجم نموده
دو گیتی در وجودش گم نموده
هوش مصنوعی: آسمان گشوده شده و ستارهها در آن، دو جهان را در وجود خود پنهان کردهاند.
نه بی او جایز آن را خود فنائی
نه بی او هیچ ممکن را بقائی
هوش مصنوعی: بدون او، وجود هیچ چیز امکانپذیر نیست و خودم نیز بدون او نمیتوانم وجود داشتم.
نه هرگز جنبشش بود ونه آرام
نه آمد شد نه آغاز و نه انجام
هوش مصنوعی: هیچ حرکتی نداشت و هیچ سكونی هم نبود؛ نه چیزی به وجود آمد و نه پایان و نه شروعی وجود داشت.
خداوند اوست از مه تا بماهی
زهی ملک و کمال و پادشاهی
هوش مصنوعی: خداوند از آغاز آفرینش تا به حال، صاحب تمام مخلوقات و پادشاهی مطلق است که کمال و زیبایی را در دستان دارد.
بدانک او در حقیقت پادشاهست
که مراین را که گفتم دو گواهست
هوش مصنوعی: بدان که او در واقع پادشاه است، زیرا دو شاهد بر این موضوع وجود دارد.
گواهی میدهد بر هستی پاک
بلندی سپهر و پستی خاک
هوش مصنوعی: وجود آسمانهای بلند و زمینهای پست، نشانهای است بر وجود یک حقیقت پاک و جاودانی.
همه جای اوست و او از جای خالی
تعالی اللّه زهی نور معالی
هوش مصنوعی: او در همه جا حضور دارد و از آنجایی که هیچ چیزی نمیتواند او را محدود کند، عظمت و نور او بیکران است.
چو او را نیست جایی در سر و پای
توانی یافت او را در همه جای
هوش مصنوعی: هرگاه او را در سر و پای تو نمیتوان یافت، میتوانی او را در همه جا مشاهده کنی.
جهان کز اوّل و کز آخر آمد
وگر باطن شد و گر ظاهر آمد
هوش مصنوعی: جهان از ابتدا تا انتهای خود، به شکلهایی مختلف و درونی یا بیرونی ظهور کرده است.
در اصل کار چون هر دو جهان اوست
چه گردی گرد شبهت اصل آن اوست
هوش مصنوعی: در واقع، هر دو جهان از آن اوست، بنابراین هر چیزی که در این دنیا وجود دارد، تنها تجلی و نشانهای از اوست.
چه میپرسی چه باطن یا چه ظاهر
چه میگویی چه اوّل یا چه آخر
هوش مصنوعی: چه نیازی به پرسش درباره باطن یا ظاهر داری؟ چه میگویی، آیا ابتدا و انتها هم مهم است؟
چو ذاتش باطن و ظاهر ندارد
صفاتش اوّل و آخر ندارد
هوش مصنوعی: وجود او نه باطنی دارد و نه ظاهری، و صفاتش نه آغاز دارد و نه انجام.
مکان را باطن و ظاهر نماید
زمان را اوّل و آخر نماید
هوش مصنوعی: زمان میتواند نمایانگر عمق و حقیقت مکان باشد و همچنین آغاز و پایان را مشخص کند.
عدد گردر حقیقت از احد خاست
ولی آنجا نیامد جز احد راست
هوش مصنوعی: عدد در واقع از وجود واحد و یگانه به وجود آمد، اما در حقیقت به آن واحد حقیقی بازنگشت.
یقین دان این چه رفت و بی شکی دان
هزار و یک چوصد کم یک یکی دان
هوش مصنوعی: بدان که هر آنچه که گذشته است، حقیقت دارد و به هیچ وجه در آن تردید نکن. این رویدادها و واقعیتها در کنار هم همچون هزار و یک داستان حساب شدهاند، حتی اگر یک عدد کمتر از آنچه که به نظر میرسد، باشد.
وجودی بی نهایت سایه انداخت
نزول سایه چندین مایه انداخت
هوش مصنوعی: یک وجود بینهایت، سایهای بزرگ و گسترده ایجاد کرد و این سایه دارای چندین تأثیر و اثر بود.
وجود سایه چون در یافت آن خواست
که خود را بی نهایت آورد راست
هوش مصنوعی: سایهای که وجودش را حس کرد، تصمیم گرفت به صورت نامحدود پیش رود و خود را نشان دهد.
چو طاوس فلک را زرفشان کرد
هزاران دانهٔ زرّین عیان کرد
هوش مصنوعی: زمانی که قوس قزح رنگارنگ آسمان را به زیبایی زینت داد، هزاران دانهٔ طلایی را به وضوح نمایان ساخت.
لباس خور چو از کافور پوشید
ز عنبر در شب دیجور پوشید
هوش مصنوعی: وقتی لباس خورشید با عطر کافور آراسته شد، در شب تاریک با بوی خوش عنبر خود را مزین کرد.
زروز و شب دو خادم بر در اوست
که آن کافور و این یک عنبر اوست
هوش مصنوعی: در روز و شب دو خدمتکار در برابر او قرار دارند که یکی از آنها کافور و دیگری عنبر است.
چو مصر جامع عالم عیان کرد
ز چرخ نیلگون نیلی روان کرد
هوش مصنوعی: وقتی مصر در وادی علم و آگاهی به معروفیت رسید، همچون چرخ نیلی رنگی به گردش درآمد.
ز آبی در زمستان نقره انگیخت
ز بادی در خزان زر بر زمین ریخت
هوش مصنوعی: در زمستان، برف مانند نقره بر زمین نشسته است و در پاییز، باد زردی را بر زمین میریزد.
سر هر مه مه نو را جوان کرد
بطفلی پشت او همچون کمان کرد
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن زیبایی و حس جوانی است. به این صورت که هر ماه نو، جوان و شاداب به نظر میرسد و به مانند کودکی که به پشت آن نشسته، آرامش و لطافت را القا میکند، به زیبایی خود میافزاید.
زره پوشید در آب از نسیمی
بماهی داد جوشن همچو سیمی
هوش مصنوعی: در آب زرهی بر تن کرده و از نسیمی، به ماهی که مانند نقره است، جوشی میدهد.
چو قهرش از شفق خونی عجب کرد
همه در گردن زنگی شب کرد
هوش مصنوعی: وقتی که خشم او مانند شفق قرمز شد، همه در تاریکی شب احساس نگرانی کردند.
چو زنگی بی گنه برگشت خندان
زانجم بین سفیدش کرد دندان
هوش مصنوعی: وقتی زنگی بیگناه با خوشحالی بازگشت، دید که دندانهایش سفیدی پیدا کرده است.
ز نوح پاک کنعانی برآورد
خلیلی ازگلستانی برآورد
هوش مصنوعی: نوح (ع) از نسل پاک و نیک سرشتی به نام کنعان، فرزندی به نام خلیل (ع) آورد که در درختان گل و گلستانی برآمده است.
برآورد از قدمگاهی زلالی
که شد خشک آن ز گرما هم به سالی
هوش مصنوعی: از جایی که آب زلالی برمیخاست، در اثر گرما و گذشت زمان، آنجا خشک و بیآب شده است.
ز راه آستین آبستنی داد
ز روح محض طفلی بی منی داد
هوش مصنوعی: از طریق آستین، آبستن شد و روح خالصی را به دنیای بینهایت منتقل کرد.
ز مریم بی پدر عیسی برآورد
ز شاخ خشک خرمایی ترآورد
هوش مصنوعی: از مریم بدون پدر، عیسی به وجود آمد و از درخت خشک، خرمای تازهای به بار نشست.
چو شاه صبح را زرّین سپر داد
بملک نیمروزش چتر زر داد
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید طلایی به صبح میتابد، پادشاهش را با چتری طلایی در نیمروز میپوشاند.
چو بالا یافت ملک نیمروزش
علم میزد رخ عالم فروزش
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید در بالا میخشکد، علم و دانش به نمایش درمیآید و چهرهٔ عالم روشنتر میشود.
همو را در زوال چرخ انداخت
وزو اندر ترازو چشمهیی ساخت
هوش مصنوعی: او را به تنگنا انداخت و از او چیزی ساخت که ارزشش سنجیده شود.
که هان ای چشمهٔ خشک روانه
چو چشمه در ترازو زن زبانه
هوش مصنوعی: ای چشمهٔ خشک به یاد داشته باش که مانند چشمهای که در ترازو میچرخد، جریان خود را به نمایش بگذار.
که تا بنمایی اینجا زور بازو
بهای خود ببینی در ترازو
هوش مصنوعی: تا زمانی که نشاندهندهی قدرت و توانمندی خود در اینجا باشی، ارزش خود را در ترازوی سنجش میبینی.
بساط آسمان تا هفتمینش
کند طی چون سجلّی از زمینش
هوش مصنوعی: بسط آسمان تا هفتمین لایهاش را به زیر میکشد، مانند اینکه به یک سند از زمینش اشاره شود.
کند چون پشم کوه آهنین را
چنان کاندر بدل فرش زمین را
هوش مصنوعی: وقتی که پشم کوهی به راحتی از بالا جدا میشود، چنان که در زمین فرشینی هموار و لطیف قرار میگیرد.
زمین را او بدل در حال سازد
که از اوتاد کوه ابدال سازد
هوش مصنوعی: زمین را در حالتی تغییر میدهد که از کوهها فرشتگانی را بسازد.
چو آتش هفت دریا را تب آرد
زمین را لرزه داء الثَعلَب آرد
هوش مصنوعی: اگر آتش بر افروخته شود، حتی دریاها نیز دچار تلاطم و تب میشوند و زمین به لرزه درمیآید، و این نشانهای از نیرنگ و حیلهگری است.
دهد یرقان اسود ماه و خور را
چو تنگی نفس صبح و سحر را
هوش مصنوعی: وقتی که نفس صبح و شب به زحمت میافتد، رنگ زرد و سیاه به ماه و خورشید میدهم.
چو هر شب در شبه گوهر نشاند
نگین روز را در زر نشاند
هوش مصنوعی: هر شب مانند نگینی در دریا، زیباییهای روز را در زر و زیور نشان میدهد.
گشاید نرگس از پیهی سیه پوش
ز عصفوری برآرد لالهٔ گوش
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و سیاه مانند نرگس، گل لاله را از دل یک پرنده آزاد میکند.
گه از آتش گلستانی برآرد
گه ازدریا بیابانی برآرد
هوش مصنوعی: زمانی آتش گلستانی را شعله ور میکند و گاه دیگر از دریا بیابانی را به وجود میآورد.
ز سنگ خاره اشتر او نماید
ز آبی دانهٔ دُرّ او نماید
هوش مصنوعی: سنگ سخت نمیتواند او را متوقف کند، بلکه او از آب، دانهای گرانبها خواهد گرفت.
چو گل را مهد از زنگار سازد
بگردش دور باش از خار سازد
هوش مصنوعی: وقتی که گل را از آلودگی پاک کنند، به دور خود از خارها محافظت میشود.
چو لاله می درآرد سر براهش
ز اطلس بر کمر دوزد کلاهش
هوش مصنوعی: وقتی گل لاله سرش را از زمین بیرون میآورد، لباس نرم و زیبا بر کمرش را در بر میگیرد و بر روی سرش کلاهی میگذارد.
چو سر بنهد بنفشه در جوانیش
دهد خرقه بپیری جاودانیش
هوش مصنوعی: وقتی بنفشه در جوانی سر بر زمین میگذارد، در واقع پیری و جاودانگی خود را به نمایش میگذارد.
چو سوسن ده زبان شد یاد کردش
غلام خویش خواند آزاد کردش
هوش مصنوعی: وقتی سوسن ده زبان شد، یاد غلام خود را کرد و او را آزاد کرد.
چو نرگس زار تن در مرگ دادش
هم از سیم و هم از زر برگ دادش
هوش مصنوعی: وقتی زنبق در باغ به خواب رفت، به او هم از نقره و هم از طلا هدیه دادند.
چو آمد یاسمین هندوی راهش
بشادی نیک میدارد نگاهش
هوش مصنوعی: زمانی که یاسمین هندوی به راه میآید، خوشبختی و شادی را در نگاهش میتاباند.
چو اصلش بی نهایت بود او نیز
وجود بی نهایت خواست یک چیز
هوش مصنوعی: اگر سرچشمه مان به بینهایت وصل باشد، آنگاه او نیز به دنبال وجودی بینهایت است.
ولی بر بی نهایت هیچ نرسد
ازین نقصان بدو جز پیچ نرسد
هوش مصنوعی: اما هیچ نقصانی که در اینجا وجود دارد، به بینهایت نمیرسد و تنها چرخش یا پیچشی به سمت آن میتواند پیدا شود.
ز پیچیدن نبودش هیچ چاره
شد القصه ز نقصان پاره پاره
هوش مصنوعی: به خاطر پیچیدگی اوضاع و نبود هیچ راه حلی، در نهایت کار به وضعی ناگوار و نابسامان کشید.
چو هر پاره بهر سویی برون شد
چنین گشت و چنان و چند و چون شد
هوش مصنوعی: وقتی هر تکه به سمتی رفت، اوضاع به این شکل و آن شکل و به این صورت و آن صورت تغییر کرد.
اگر هستی تو اهل پردهٔ راز
بگویم اوّل وآخر بتو باز
هوش مصنوعی: اگر تو کسی هستی که به اسرار و رازها علاقهمندی، پس من هم ابتدا و انتها را برایت بیان میکنم.
وجودی در زوال حدّ و غایت
فرو شد در وجود بی نهاست
هوش مصنوعی: وجودی که به پایان و زوال نزدیک شده، به وجودی بیحد و مرز و نامتناهی سقوط کرده است.
چو بود او روز اوّل در فروغش
در آخر سوی او آمد رجوعش
هوش مصنوعی: چگونه در آغاز وجودش در درخشندگی بود و در پایان هم به سمت او بازگشت.
درآمد پشهیی از لاف سرمست
خوشی بر فرق کوه قاف بنشست
هوش مصنوعی: پشهای با شادی و سرخوشی از نمدی بلند، بر بالای کوه قاف نشسته است.
چو او برخاست زانجا با عدم شد
چه افزود اندران کوه و چه کم شد
هوش مصنوعی: وقتی او از آنجا برخاست، به هیچ تبدیل شد. نه چیزی به کوهها افزوده شد و نه چیزی از آنها کم گردید.
ازانجا کاین همه آمد بصد بار
بدانجا باز گرددآخر کار
هوش مصنوعی: از همان جایی که این همه چیز آغاز شده، بارها به آنجا باز خواهد گشت و در نهایت همه چیز به همان نقطه اولیه خواهد رسید.
همه اینجا برنگ پوست آید
ولی آنجا برنگ دوست آید
هوش مصنوعی: در اینجا همه به ظواهر و چهرهها توجه میکنند، اما در آنجا همه چیز به عشق و دوستی وابسته است.
کلام اللّه اینجا صد هزارست
ولی آنجا بیک رو آشکارست
هوش مصنوعی: در اینجا هزاران کلمه و گفته خداوند وجود دارد، اما در آنجا یک حقیقت روشن و واضح است.
همه اینجا برنگ خویش باشد
ولی آنجا هزاران بیش باشد
هوش مصنوعی: همه در این دنیا با ویژگیها و ویژگیهای خود زندگی میکنند، اما در آنجا (در دنیای دیگر یا جهانی دیگر) چیزها بسیار بیشتر و متنوعتر خواهد بود.
همه آنجایگه یکسان نماید
که هرچ آنجایگه شد آن نماید
هوش مصنوعی: همه چیز در جایی که واقعاً شایسته آن است، به یک شکل و وضعیت دیده میشود و هر چیزی مطابق با ویژگیهای خود آنجا نمایان میگردد.
اگر جمله یکی ور صد هزارست
بجز او نیست این خود آشکارست
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که هر چه تعداد افراد یا چیزها باشد، در حقیقت همه آنها به جز او (خداوند) هیچ ارزشی ندارند و این مسئله کاملاً روشن و واضح است.
اگر گویی عدد پس چیست آخر
شد و آمد برای کیست آخر
هوش مصنوعی: اگر بگویی که عدد چیست، پس چرا به پایان رسید و برای چه کسی آمد؟
جواب تو بسست این نکته پیوست
که کوران پیل میسودند در دست
هوش مصنوعی: جواب تو این است که این نکته مربوط به این دارد که افرادی که نابینایند، عاجزانه و بدون شناخت درست، سعی میکنند فیلی را لمس کنند و درک درستی از آن نداشته باشند.
یکی خرطوم او سود و یکی پای
همه یک چیز را سودند و یکجای
هوش مصنوعی: در اینجا به تشبیه و مقایسهای اشاره شده است که هر کدام از افراد یا موجودات ویژگیها و خصوصیات متفاوتی دارند. مانند اینکه هر کس در یک زمینه خاص توانایی یا سودی دارد، اما ممکن است در زمینههای دیگر ناتوان باشد. بنابراین ممکن است هرکسی به نوعی به نفع خود عمل کند، اما بهطور کلی همه در یک مسیر قرار دارند.
چو وصفش کرد هر یک مختلف بود
ولی در اصل ذاتی متّصف بود
هوش مصنوعی: هر کس به نوعی و با زبانی خاص به توصیف او پرداخت، اما در حقیقت همه آنها به یک صفات اصلی و ذاتی او اشاره داشتند.
اگر خواهی جوابی و دلیلی
جهانی جمله پرکورند و پیلی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال پاسخی هستی، باید بدانید که تمام دنیا به خاطر آن تنها موضوع، به خواب رفته است و به هیچ چیزی توجهی ندارد.
اگر یک چیز گوناگون نماید
عجب نبود چو بوقلمون نماید
هوش مصنوعی: اگر چیزی رنگارنگ یا متنوع به نظر برسد، شگفتیای ندارد، مثلاً مانند بوقلمون که رنگهای مختلفی دارد.
عدد گر مینماید تو یقین دان
که توحیدست در عین الیقین آن
هوش مصنوعی: اگر عددی به نظر میرسد، بدان که این بیان، نشانی از حقیقت توحید است در عمیقترین یقین.
تو هم یک چیزی و هم صد هزاری
دلیل از خویش روشنتر نداری
هوش مصنوعی: تو هم چیزی هستی، اما هیچ دلیلی برای وجود خودت ندارید که به روشنی بتوانی بیان کنی.
عدد گر غیر خودبینی روانیست
ولی چون عین خود بینی خطا نیست
هوش مصنوعی: اگر انسان در وجود خود را نبیند و به عدد و شمارش دیگران توجه کند، به نوعی دیوانه است. اما اگر به خودبینی دچار شود و به خود توجه کند، این خطا نیست و نادرست به حساب نمیآید.
هزاران قطره چون در چشمم آید
اگردریا نبینم خشمم آید
هوش مصنوعی: وقتی هزاران قطره اشک در چشمانم جمع شود و دریا را نبینم، احساس خشم میکنم.
ز باران قطره گر پیدا نماید
چو در دریا رود دریا نماید
هوش مصنوعی: اگر قطرهای از باران نمایان شود، به دلیل اینکه به دریا میپیوندد، در نهایت دریا را به نمایش درمیآورد.
وگر تو آتش وگر برف بینی
همه قرآنست گر صد حرف بینی
هوش مصنوعی: اگر تو آتش را ببینی یا برف را، همه اینها معانی قرآن را در بر دارد، حتی اگر فقط صد حرف از آن را ببینی.
اگر بر هر فلک صد گونه شمعند
برنگ آفتاب آن جمله جمعند
هوش مصنوعی: اگر بر هر آسمان صد نوع شمع وجود داشته باشد، اما همه آنها تحت نور آفتاب قرار بگیرند، در حقیقت فقط نور آفتاب است که میدرخشد و ارزش واقعی را نشان میدهد.
مراتب کان در ارواحست جاوید
چو صد شمعست پیش قرص خورشید
هوش مصنوعی: در اینجا به تفاوت بین درجههای مختلف روح اشاره شده است. مانند این است که در مقایسه با نور خورشید، روشنایی صد شمع به چشم نمیآید. یعنی روحهای بزرگ و عالی در درک و قدرتشان به اندازهای هستند که مانند نور خورشید درخشان و متمایز هستند و دیگر درجات روح به اندازه آنها قابل توجه نیستند.
اگر روحی بود معیوب مانده
بماند همچنان محجوب مانده
هوش مصنوعی: اگر روحی دچار نقص و مشکل باشد، بهتر است که همچنان در خفا و دور از نظر دیگران بماند.
هزاران خانه در شهدست امّا
یقین دان کان طلسمست و معمّا
هوش مصنوعی: هزاران خانه در حقایق شیرین وجود دارد، اما به خوبی بدان که این مکانها نیز رمز و رازهایی دارند که در دل خود نهان است.
همی آن خانها هرگه که حل گشت
عدد شد ناپدید و یک عسل گشت
هوش مصنوعی: هر بار که تعداد آن خانها مشخص میشود، ناپدید میشوند و به یک عسل تبدیل میشوند.
هزاران نقش بر یک نحل بستند
ولی جز آن همه درهم شکستند
هوش مصنوعی: هزاران طراحی و تصویر بر یک زهره کشیدهاند، اما همه آنها محو و نابود شدند و تنها زیبایی واقعی باقی ماند.
اگر سنگی نیی نقش آر در سنگ
ببین آن نقشها یک رو و یک رنگ
هوش مصنوعی: اگر تو سنگ نیستی، پس در سنگها به نقشهایی که وجود دارد، توجه کن. آن نقشها همواره یکسان و یکنواخت هستند.
همه چیزی چو یکرنگست اینجا
اگر جمع آوری سنگست اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا همه چیز یکسان و بیتفاوت است، و اگر هم چیزی جمع شده باشد، تنها سنگهایی بدون ارزش هستند.
دران وحدت دو عالم را شکی نیست
که موجود حقیقی جز یکی نیست
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده است که در حقیقت و در واقعیت، هیچ شکی نیست که وجود حقیقی تنها یک چیز است و دوگانگی در وجود وجود ندارد.
خداست و خلق جز نور خدا نیست
ولی زو نور او هرگز جدانیست
هوش مصنوعی: خدا وجود دارد و چیزی که به جز اوست، نوری از وجود اوست. اما هیچ کس نمیتواند از آن نور جدا باشد.
حقست ونور حق چیزی دگر نیست
بباید گفت حق جز حق دگر کیست
هوش مصنوعی: راستی و حقیقت، همان نورِ الهی است و هیچ چیز دیگری نیست. بنابراین باید گفت که جز حقیقت، چیزی دیگر وجود ندارد.
اگر آن نور را صورت هزارست
ولی در پرده یک صورت نگارست
هوش مصنوعی: اگرچه آن نور (حق) هزاران جلوه و صورت دارد، اما در واقع فقط یک تصویر زیبا و مشخص در پس پرده وجود دارد.
اگر باشد در عالم ور نباشد
همه او باشد و دیگر نباشد
هوش مصنوعی: اگر در دنیا چیزی وجود داشته باشد یا نداشته باشد، همه چیز به او وابسته است و غیر از او هیچ چیز دیگری نیست.
نبود این هر دو عالم بود او کرد
نه خود رازان زیان نه سود او کرد
هوش مصنوعی: این نداشتن دو جهان به خاطر اوست، نه خود او نه رازهایی که زیان دارند و نه نفعی که به دست میآید.
چنان کو بود اگرچه صد جهانست
کنون با آن و این او همچنانست
هوش مصنوعی: اگرچه او فقط یک فرد است و در دنیای بزرگ ما صدها جهان وجود دارد، اما به همان شکل که هست، هنوز هم همینگونه باقی مانده است.
در اوّل تن سرشت و جانت او داد
خرد بخشیدت و ایمانت او داد
هوش مصنوعی: در ابتدا، او وجود و روح تو را خلق کرد و به تو خرد و ایمان عطا فرمود.
در آخر جان و تن از هم جدا کرد
ترا در خاک ره چون توتیا کرد
هوش مصنوعی: در پایان عمر، جان و تن از یکدیگر جدا میشوند و تو همچون تودهای از خاک در مسیر زندگی باقی میمانی.
چو مرگ آمد ترا بنمود باتو
ندانستی که آن او بود یا تو
هوش مصنوعی: وقتی مرگ به تو نزدیک شد، آن را دیدی، اما نمیدانستی که آیا او خودت هستی یا حسی از درون تو.
که گر او باتو چندینی نبودی
ترا جان و دل و دینی نبودی
هوش مصنوعی: اگر او با تو اینقدر نزدیکی نداشت، نه جانت، نه دلت و نه دینی برای تو وجود نمیداشت.
چو تو بی او نیی تو کیستی اوست
همه اوست ای تو در معنی همه پوست
هوش مصنوعی: اگر تو بدون او هستی، پس تو کیستی؟ او تمام است، و تو تنها ظاهری از او هستی.
چو زو داری تو دایم جان و تن را
چه خواهی کرد با او خویشتن را
هوش مصنوعی: وقتی که تو همیشه همراه او هستی، با جان و بدنت چه کاری میخواهی بکنی؟ خودت را چگونه میخواهی در این رابطه مدیریت کنی؟
چو تو باقی بدویی این بیندیش
بدو باید که مینازی نه بر خویش
هوش مصنوعی: اگر تو به دنبال نیکو بودن و خوب زیستن هستی، باید به این فکر کنی که خود را برتر از دیگران نپنداری و به خود بالیدن نکنید.
تو میگویی که خوش باشم من اینجا
چگونه خوش بود با دشمن اینجا
هوش مصنوعی: تو میگویی که باید خوشحال باشم، اما من با وجود دشمنان، چطور میتوانم در اینجا خوشحال باشم؟
ترا دشمن تویی از خودحذر کن
اگر خاکیست در کان تو زر کن
هوش مصنوعی: از خودت مراقب باش، زیرا دشمن واقعی تو خودت هستی. اگر در وجودت ذرهای خاک وجود دارد، باید آن را به طلا تبدیل کنی.
چو تو کم میتوانی گشت جاوید
در آن نوری که عکس اوست خورشید
هوش مصنوعی: وقتی تو نمیتوانی به اندازه کافی پیشرفت کنی، به سختی میتوانی در نوری که تصویر آن خورشید است، جاودانه بمانی.
چو آخر زر تواند شد همه خاک
نماند خاک و نبود مرد غمناک
هوش مصنوعی: زمانی که طلا به پایان میرسد، به خاک تبدیل میشود و هیچ اثری از خاک باقی نمیماند و در نتیجه، انسانی غمگین وجود نخواهد داشت.
چو داری آفتابی سایه بگذار
چو شیر مادر آید دایه بگذار
هوش مصنوعی: هرگاه که خورشیدی در زندگیات تابیده است، باید سعادتی را در کنار آن بگذاری. همانطور که وقتی شیر مادر میرسد، نوزاد به دایه اعتماد میکند و به او اتکا میکند.
بقدر ذرّهیی گر در حسابی
ز خورشید الهی در حجابی
هوش مصنوعی: اگر حتی به اندازه یک ذره هم در حساب و کتاب باشی، میتوانی از نور الهی همچون خورشید پردهبرداری کنی.
بیک ذرّه ندارد هیچ تابی
کسی از دست تو جز آفتابی
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازه تو توانایی و قدرتی ندارد، حتی اگر به مقدارکم باشد، مگر اینکه از تو تابش و روشنی بگیرد.
کسی کو در غلط ماندست از آنست
که در بحر شک و تیه گمانست
هوش مصنوعی: کسی که در اشتباه میماند، به این دلیل است که در دریای تردید و سردرگمی فرورفته است.
ولیکن هر که دارد کعبه درگاه
نگردد در میان کعبه گمراه
هوش مصنوعی: اما هر کسی که کعبهاش در دلش باشد، هرگز در میان کعبه گمراه نخواهد شد.
کسی کو در میان کعبه درگشاد است
همه سویی برو کعبه گشادست
هوش مصنوعی: کسی که در کعبه در میزند و در را باز میکند، همه جا به سوی او گشوده است و او برای دیگران راهگشایی میکند.
ز نور معرفت تحقیق مابس
وزو راه هدی توفیق ما بس
هوش مصنوعی: از نور علم و دانش، جستجو کنید و از راه هدایت، به موفقیت خواهید رسید.
بلی قومی که گم گشتند ازان ذات
فقالوا ربّنا ربّ السّموات
هوش مصنوعی: بله، گروهی از افرادی که از حقیقت دور شدند، گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانهاست.
ولی قومی که در ره خیره گشتند
بدو چشم جهان بین تیره گشتند
هوش مصنوعی: اما مردمانی که در مسیر خود به بیراهه رفتند، به چشم جهانی الهامبخش خود نگاه نکردند و در نتیجه، دیدگاه آنها تار و تیره شد.
کسی خورشید اگر بسیار بیند
شود خیره کجا اغیار بیند
هوش مصنوعی: اگر کسی خورشید را با شدت و به مقدار زیاد تماشا کند، آنگاه دچار خیرهسری میشود و نمیتواند چیزهای دیگر را ببیند.
ولی چون آفتاب آید پدیدار
نماند سایه را در دیده مقدار
هوش مصنوعی: وقتی که آفتاب طلوع میکند، سایه دیگر در نظر نمیماند و محو میشود.
که داند کان چه خورشیدست روشن
که بر هر ذرّهیی تابد معین
هوش مصنوعی: کسی نمیداند آنچه که خورشید به روشنی عرضه میکند، که بر هر ذرهای میتابد و آن را مشخص و واضح میسازد.
اگر بر ذرّهایی تابد زمانی
فرو گیرد چو خورشیدی جهانی
هوش مصنوعی: اگر نوری بر یک ذره بیفتد، آن ذره مانند خورشیدی میتواند جهانی را در بر بگیرد.
روا باشد انااللّه از درختی
چرا نبود روا از نیک بختی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر از درختی ثمرهای نیکو و زیبا به دست آید، جای شگفتی نیست، اما اگر فردی خوشبخت نتواند از زندگیاش بهرهمند شود، باید تعجب کرد. به عبارت دیگر، نتیجه خوب از ریشه و منشأ خوب و مثبت انتظار میرود، اما در مورد انسانها، گاهی شرایط مساعد مشکلاتی به وجود میآورد که باید به آن توجه کرد.
کسی کو محو آن خورشید گردد
فنایی در بقا جاوید گردد
هوش مصنوعی: کسی که به شدت تحت تأثیر آن خورشید قرار بگیرد و خود را از دست بدهد، در واقع در جاودانی و بقا قرار میگیرد.
اگر خواهی که یابی آن گهر باز
چو پروانه وجود خویش در باز
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به آن چیز ارزشمند دست یابی، باید مانند پروانه بیوقفه در جستجوی وجود خودت باشی.
اگر قومیپی این راه بردند
چو گم گشتند پی آنگاه بردند
هوش مصنوعی: اگر گروهی در این مسیر گام برداشتند و در راه گم شدند، پس از آن به دنبال راهی خواهند بود تا دوباره پیدا شوند.
ترا بی خویش به با دوست بودن
که بیخود بودنت با اوست بودن
هوش مصنوعی: دوستی با تو زمانی ارزش دارد که خود را فراموش کنی؛ زیرا در این صورت، ارتباط واقعی و عمیقتری با او برقرار میشود.
اگر با او توانی بود یکدم
بحق او که بهتر از دو عالم
هوش مصنوعی: اگر بتوانی یک لحظه با او باشی، این لحظه بسیار ارزشمندتر از تمام دنیاهاست.
چو مردان خوی کن با او که پیوست
نخواهی بود بی او تا که او هست
هوش مصنوعی: با او مانند مردان رفتار کن، زیرا هرگز نمیتوانی از او جدا باشی تا زمانی که او وجود دارد.
چو باید بود با او جاودانت
نباید بود بی او یک زمانت
هوش مصنوعی: اگر میخواهی با او همیشه و برای همیشه باشی، هرگز نباید بدون او حتی برای یک لحظه زندگی کنی.
برنگ او شوومندیش از خویش
کزو اندیشی آخر به که از خویش
هوش مصنوعی: از خودم فاصله بگیرم و به او توجه کنم، چون در نهایت، فکر کردن به خودم به کجا میرسد؟
چو قطره هیچ نندیشد ز خود باز
یقین میدان که دریا شد ز اعزاز
هوش مصنوعی: هر قطرهای هرگز به خود فکر نمیکند بلکه میداند که به سبب بزرگی و عظمتش، بخشی از دریا شده است.
چنین آمد ز حق کانانکه هستند
چو جان در راه او بازند رستند
هوش مصنوعی: اینطور به ما رسیده است که افرادی که مانند جان خود در مسیر خداوند تلاش میکنند، نجات مییابند.
چگونه نقد جان بازیم با او
که از خود مینپردازیم با او
هوش مصنوعی: چگونه میتوانیم جانمان را با کسی معامله کنیم در حالی که از خودمان غافل هستیم و به او توجه نمیکنیم؟
چگویم چون نمیدانم اگر هیچ
که اویست و همویست و دگر هیچ
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم سخن بگویم در حالی که نمیدانم او که هست و آیا کسی غیر از او وجود دارد یا نه؟
چرا گویم که چون او هست کس نیست
چو او هست وجز او نیست اینت بس نیست
هوش مصنوعی: چرا بگویم که مثل او هیچکس دیگری وجود ندارد. او تنهاست و جز او کسی نیست، همین برای تو کافی است.
نمیآید احد در دیدهٔ تو
احد آمد عدد در دیدهٔ تو
هوش مصنوعی: در نگاه تو، هیچکس وجود ندارد و فقط اعداد و معیارها را میبینی.
چو تو بر قدر دید خویش بینی
یکی را صد هزاران بیش بینی
هوش مصنوعی: وقتی تو خودت را به درستی بشناسی و از ارزش خود آگاه باشی، میتوانی ببینی که دیگران نیز از تو بهتر و بیشتر از آنچه که هستند، به نظر میرسند.
که دارد آگهی تا این چه کارست
تعدّد هست و بیرون از شمارست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی در حال اطلاعرسانی است که کارهایی که انجام میشود، بسیار متعدد و خارج از حد و شمار است. به عبارتی، احتمالاً کارها به قدری زیادند که نمیتوان آنها را به راحتی شمرد یا محدود کرد.
درین ره جان پاکان چون گرفتست
که راهی مشکل و کاری شگفتست
هوش مصنوعی: در این مسیر، روحهای پاک برای دستیابی به هدفهای والا، با چالشها و دشواریهای فراوانی مواجه هستند و این مسیر نیازمند تلاش و فداکاری بسیاری است.
همه عالم تهی پر بر هم آمیخت
تعجّب با تحیر در هم آمیخت
هوش مصنوعی: در همه جا، دنیا پر از شگفتیها و عجایب است که ذهنها را مشغول کرده و سبب حیرت و تعجب انسانها شده است.
بسی اصحاب دل اندیشه کردند
بآخر عجز و حیرت پیشه کردند
هوش مصنوعی: بسیاری از دلهای اهل عشق و معرفت به فکر افتادند و در نهایت به نتیجهای نرسیدند و تنها به حالت عجز و سردرگمی رسیدند.
چو تو هستی خدایا ما که باشیم
کمیم از قطره در دریا که باشیم
هوش مصنوعی: خدایا، وقتی تو وجود داری، ما چه کسی هستیم؟ ما مانند یک قطره در دریا هستیم و از تو بسیار ناچیزیم.
تویی جمله ترا از جمله بس تو
نداری دوستی با هیچکس تو
هوش مصنوعی: تو همه چیز را از آن خود میدانی و تنها هستی، از این رو هیچ دوستی با دیگران نداری.
از آن باکس نداری دوستداری
که تو هم صنع خود را دوست داری
هوش مصنوعی: تو آن چیزی را که ساختهای، دوست نداری، چون خودت هم آن را که ساختهای، دوست نداری.
چو صنع تست اگر جز تو کسی هست
اثر نیست از کسی گرچه بسی هست
هوش مصنوعی: اگر هنر و خلقت تو را در نظر بگیریم، هیچکس دیگر قدرت تأثیرگذاری ندارد. هرچند افراد زیادی در دنیا وجود دارند، اما هیچکدام اثر و نشانی از خود ندارند جز تو.
چو استحقاق هستی نیست در کس
ترا قیومی و هستی ترا بس
هوش مصنوعی: اگر کسی شایستگی نداشته باشد، هیچ کس نمیتواند به او قیم باشد و وجود او به خود او بستگی دارد.
کمال ذات تو دانستن آسانست
ولی از جانب ماجمله نقصانست
هوش مصنوعی: شناخت کمال تو کار سادهای است، اما از طرف ما، فقط نواقص وجود دارد.
تویی جمله ولی ما می ندانیم
ز پنهانیت پیدا می ندانیم
هوش مصنوعی: تو همهجا هستی، اما ما نمیدانیم از راز درونت خبر نداریم.
جهان پر آفتابست و ستم نیست
اگر خفّاش نابیناست غم نیست
هوش مصنوعی: جهان پر از نور و روشنی است و ظلم و ستمی در آن وجود ندارد. اگر خفاشی نابینا باشد، نباید نگران بود.
اگر خفّاش را چشمی نباشد
ازو خورشید را خشمی نباشد
هوش مصنوعی: اگر خفاشها نتوانند ببینند، خورشید هم از این موضوع ناراحت نمیشود.
کسی کوداندت بیرون پردهست
که هر کو در درون شد محو کردهست
هوش مصنوعی: شخصی در پشت پرده وجود دارد که هر کسی که به درون برود، او را به طور کامل تحت تاثیر قرار میدهد و محو میکند.
خیال معرفت در ما از آنست
که آن دریا ازین قطره نهانست
هوش مصنوعی: اندیشهی شناخت و معرفت در ما به این دلیل است که راز آن دریا در این قطره نهفته است.
چو دریا قطره را عین الیقین شد
نبودش تاب تا زیر زمین شد
هوش مصنوعی: وقتی دریا به قطرهای تبدیل میشود، یقین او به واقعیت آن دریا به حدی میرسد که دیگر نمیتواند به حال خود ادامه دهد و به زیر زمین میرود.
شناسای تو بیرون از تو کس نیست
چو عقل و جان تو میدانی تو بس نیست
هوش مصنوعی: هیچ کس جز خودت نمیتواند تو را بشناسد، زیرا تنها عقل و جان تو هستند که به حقیقت وجودت آگاهند و فکر دیگران در این زمینه کافی نیست.
تویی دانای آن الّا تویی تو
چه داند عقل و جان الّا تویی تو
هوش مصنوعی: تنها تو هستی که میدانی، عقل و روح هیچ چیز جز تو را نمیدانند.
چو تو هستی یکی وین یک تمامست
برون زین یک یکی دیگر کدامست
هوش مصنوعی: تو که وجودی یکتا و بینظیری، تمامیت و کمالی که در تو نهفته است، پس از تو هیچ موجود دیگری نمیتواند وجود داشته باشد.
اگر احول احد را در عدد نیست
غلط در دیدهٔ اوست از احد نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی در عدد و شمارش به اشتباه بیفتد، این اشتباه ناشی از نادرستی دیدگاه اوست و ارتباطی به حقیقت ندارد.
اگر قبطی زلالی خورد و خون شد
ولیکن عقل میداند که چون شد
هوش مصنوعی: اگر فردی از قبطی (کسی که از مصر است) شراب زلالی بنوشد و در نتیجه خونش عوض شود، اما عقل او میداند که این تغییر چه معنایی دارد و چگونه اتفاق افتاده است.
ز بوقلمون عالم در غروری
سرابی آب میبینی که دوری
هوش مصنوعی: در دنیای فریبندهای که مانند بوقلمون به خود میبالد، تو در دوردستها تصویری از آب را میبینی که در واقعیت وجود ندارد.
چو دوری عالم پرپیچ بینی
که گر نزدیک گردی هیچ بینی
هوش مصنوعی: وقتی دور هستی، عالم را پر از پیچیدگی میبینی، اما اگر نزدیک شوی، متوجه میشوی که هیچ چیز ندارد.
خداوندا بسی اسرار گفتم
چگویم نیز چون بسیار گفتم
هوش مصنوعی: خدایا، من رازهای زیادی را بیان کردم و نمیدانم چگونه دوباره آنها را بیان کنم چون قبلاً به اندازه کافی گفتهام.
الهی سخت میترسم بغایت
که در پیشست راهی بینهایت
هوش مصنوعی: خداوندا، من به شدت از این موضوع میترسم که راهی بیپایان در پیش رویم وجود دارد.
ز تاریکی در آوردی تو ما را
بتاریکی فرو بردی تو ما را
هوش مصنوعی: تو ما را از تاریکی نجات دادی، اما دوباره به تاریکی فرستادی.
بخوبی صورتی پرداختی تو
بخواری سوی خاک انداختی تو
هوش مصنوعی: تو با زیبایی خود، به خوبی خود را نشان دادی و در عین حال، به یادآوری نقاط ضعف و خاکی بودن انسان، به زمین و واقعیتهای زندگی اشاره کردی.
قبای فهم این بر قد ما نیست
کسی را زهرهٔ چون و چرا نیست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که درک عمیق و واقعی این موضوع دربارهٔ ما فراتر از تواناییهای ماست و هیچ کس جرأت بحث و بررسی آن را ندارد.
تو میدانی که عقلم دور بینست
سر مویی نمیبینم یقینست
هوش مصنوعی: تو میدانی که من درک و بینش عمیقی دارم و حتی مسألهای کوچک را هم با اطمینان کامل نمیتوانم نادیده بگیرم.
سر مویی مرا معلوم گردان
که در دست توام چون موم گردان
هوش مصنوعی: مرا به اندازهای که بتوانی بفهمی، روشن کن و به من نشان بده که من در دستان تو هستم و هر طور که بخواهی میتوانی مرا شکل دهی.
اگر من دوزخیام گر بهشتی
تو میدانی تو تا چونم سرشتی
هوش مصنوعی: اگر من به دوزخ میروم، تو با توجه به شخصیت و رفتار من، میتوانی بگویی که من چه نوع آدمی هستم.
مرا چون در عدم میدیدهیی تو
که مال ونفس من بخریدهیی تو
هوش مصنوعی: تو که مرا در حالت عدم میبینی، چطور میتوانی مال و جانم را از من بگیری؟
ز من عیبی که میبینی رضا ده
چو بخریدی مکن عیبم بهاده
هوش مصنوعی: هر عیبی که در من میبینی، اگر پذیرفتهای، پس دیگر به آن عیب نپرداز و آن را به رویم نیاور.
مزن زخمم که غفّا را لذنوبی
مکن عیبم چو ستّار العیوبی
هوش مصنوعی: زخمی به من نزن که غفور، گناهانم را پوشیده و عیوبم را مانند ستار العیوب پنهان کرده است.
چو بهر کردن آزاد یا رب
فریضه کردهیی مال مُکاتب
هوش مصنوعی: ای خدا، آیا برای آزاد کردن بندهای، وظیفهای مقرر کردهای که اموال را به خاطر آن بخواهی؟
بسرّ سینهٔ آزاد مردان
که کلّی گردنم آزاد گردان
هوش مصنوعی: در دل آزاد مردان، رازهای بزرگی نهفته است که از آنها باید آگاهی پیدا کرد و به همان اندازه که به آزادگی خود اهمیت میدهند، باید به دنبال شناخت و درک این اسرار باشند.
خداوندا بسی تقصیر کردم
شبه در معصیت چون شیر کردم
هوش مصنوعی: پروردگارا، من گناهان زیادی انجام دادهام و در شب مانند یک شیر در معصیت و نافرمانی سرگرم بودهام.
که هر کازادی گردن ندارد
قبول بندگی کردن ندارد
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی خود به درجه خاصی از بزرگ بودن یا اهمیت رسیده باشد، نمیتواند خود را زیر بار مسئولیت و خدمت به دیگران قرار دهد.
ندارم هیچ جز بیچارگی من
ز کار افتادهام یکبارگی من
هوش مصنوعی: من هیچ چیزی جز بیچارگی و گرفتاری ندارم، به یکباره از همه چیز بازماندهام.
مرا گر دست گیری جای آن هست
وگر دستم نگیری رفتم ازدست
هوش مصنوعی: اگر مرا کمک کنی، در جایگاه خاصی قرار میگیرم، و اگر مرا تنها بگذاری، از دستت میروم.
چو هستی ناگزیر ای دستگیرم
مزن دستم که ازتو ناگزیرم
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت مرا به سمت تو میکشاند، لطفاً مرا نزن، زیرا من چارهای جز پیروی از تو ندارم.
بسی گرچه گناه خویش دانم
ولکین رحمتت زان بیش دانم
هوش مصنوعی: من با اینکه میدانم گناهان خودم زیاد است، اما رحمت تو را بیشتر از آنچه که انجام دادهام، میدانم.
خداوندا دل و دینم نگهدار
تو دادی آنم راینم نگهدار
هوش مصنوعی: ای خداوند، دل و ایمانم را حفظ کن. تو آنچه را به من دادهای، پاس بدار.
در آن ساعت که ما و من نماند
چراغ عمر را روغن نماند
هوش مصنوعی: در زمانهایی که دیگر از من و تو خبری نیست، دیگر عمرمان به پایان رسیده و هیچ نوری برای روشنایی باقی نمانده است.
از آن زیتونهٔ وادی ایمن
که نه شرقی و نه غربیست روغن
هوش مصنوعی: از درخت زیتونی در سرزمین امن و آرام که نه به سمت شرق است و نه به سمت غرب، روغن میگیرند.
چراغ جان بدان روغن برافروز
چو من مردم مرا بی من برافروز
هوش مصنوعی: روح و جان خود را با نور عشق روشن کن، همانطور که من زندگی را بدون خودم تجربه کردهام.
چو جانم بر لب آید میتوانی
مرا آن دم ندایی بشنوانی
هوش مصنوعی: زمانی که جانم به لب برسد، میتوانی در آن لحظه صدایم کنی.
که تا من زان ندا در استقامت
شوم در خواب تا روز قیامت
هوش مصنوعی: تا زمانی که من از آن صدا در مسیر درست قرار بگیرم، در خواب ماندهام و بیدار نخواهم شد تا روز قیامت.
کفی خاکم چو خاکم تیره داری
مگردان زیر خاکم خاکساری
هوش مصنوعی: اگر خاک هستم و تو مرا در حالت تیره و غمگین نگه میداری، پس زیر خاکم هم هیچ خوب نیست، زیرا خاک میتواند در خاکساری و خضوع باشد.
چو دربندد دری از خاک و خشتم
دری بگشای در گور از بهشتم
هوش مصنوعی: زمانی که دری از خاک و خشت بسته شود، در دیگری از گور به بهشت باز خواهد شد.
چو پیش آری صراط بیسر و پای
مرا پیری ده و طفلی براندای
هوش مصنوعی: وقتی که به راه باریک و بی انتها میروم، من را با پیری همراه کن و با کودکی که خوشحال و بیدغدغه است، بفرست.
اگرچه بر عمل خواهی جزاداد
توانی داد بی علّت عطا داد
هوش مصنوعی: اگرچه تو میتوانی بر اساس رفتار دیگران قضاوت کنی، اما ممکن است بدون هیچ دلیلی هم به کسی چیزی ببخشی.
عمل کان از من آید چون من آید
که از لاف و منی آبستن آید
هوش مصنوعی: هر عملی که از من سر بزند، بستگی به زمانی دارد که خودم در آن حالت قرار بگیرم. اگر فقط حرفهای توخالی و بزرگمنشی کنم، هیچ نتیجهای به بار نخواهد آورد.
چو فضلت هست بی علّت الهی
بجرم علّتی از من چه خواهی
هوش مصنوعی: اگر موهبتی از جانب خداوند به من عطا شده، به خاطر گناهی که من مرتکب شدهام، از من چه انتظار داری؟
ولی فضل تو چون بیعلّت افتاد
بهر که افتاد صاحب دولت افتاد
هوش مصنوعی: فضل و نعمتی که تو داری، مانند باران بیدلیل بر سر هر کسی میبارد و به همین خاطر، هر کس که نیازمند باشد، از این نعمت بهرهمند میشود و در زندگیاش موفق خواهد شد.
نبوّت بی عمل چون میتوان داد
توانی بیعمل خط امان داد
هوش مصنوعی: نبوت بدون عمل ارزشی ندارد، همانطور که نمیتوان به کسی که هیچ تلاشی نکرده اطمینان کرد.
چنانم رایگان کردی پدیدار
بفضلت رایگانم شو خریدار
هوش مصنوعی: به لطف تو، من به گونهای مجانی و بیهیچ هزینهای در این دنیا ظهور کردهام. حالا نیز از تو میخواهم که به عنوان خریدار، این بیهزینه بودن مرا بپذیری.
برون بر از دو کونم ای نکوکار
درون مقعد صدقم فرود آر
هوش مصنوعی: ای نیکوکار، از دو سر این دنیای مادی دور شو و به درون وجود من که پر از خاکی و ظلمت است، نگاهی بینداز.
بجز تو درجهان کس را ندانم
بجز تو جاودان کس را نخوانم
هوش مصنوعی: جز تو هیچکس را در این جهان نمیشناسم و جز تو هیچکس را جاودانه نمیدانم.
ترا خوانم گرم خوانی وگرنه
ترا دانم گرم دانی وگرنه
هوش مصنوعی: من تو را صمیمانه میخوانم، اما اگر تو را نشناسم وگرنه به خوبی میدانم که تو هم تو را میشناسی.
بسی نم ریخت این چشمم تو دانی
بیک شبنم گرم بخشی توانی
هوش مصنوعی: چشم من از اشک پر شده و تو میدانی که آیا میتوانی به این حال من گرما و آرامش ببخشی؟
اگر گویم بسی وگر نگویم
چو میدانی همه دیگر چگویم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم زیاد صحبت کنم یا اگر سکوت کنم، تو خود میدانی که در دل چه میگذرد.
هم از خود سیرم و هم از دو عالم
ترا میبایدم و اللّه اعلم
هوش مصنوعی: من از خودم و از دو دنیا خستهام، گویی فقط به تو نیاز دارم و خدا بهتر میداند.
حاشیه ها
1397/05/20 10:08
زهره نامدار
چکیده مقاله ای در تکذیب انتساب خسرونامه به عطار
از جمله آثار فراوانی که به نادرست به عطّار نیشابوری نسبت داده اند ، یکی هم منظومة عاشقانة گل و هرمز معروف به خسرونامه است. درچند دهة اخیر پس از تحقیقات دکتر شفیعی کدکنی معلوم گردیده است که این منظومه بی گمان از عطّار نیشابوری نیست.امّا هنوز هویّت گویندة آن شناخته نشده است. دراین جستار، نشان داده ایم که گل و هرمز نزدیک به سال 600 هجری در اصفهان سروده شده و گویندة آن شیخ عطّار ابوعبدالله محمّد میانجی(میانه ای )درگذشته 619 بوده است.
کلیدواژه ها: عطّار نیشابوری، عطّار میانجی(میانه ای)، گل وهرمز، خسرونامه، منظومة عاشقانه.