گنجور

بخش ۳۴ - درخبردادن صاحب اسرار فرماید

یکی گفتست از پیران اسرار
که هر کو شد ز هر کل او خبردار
یقین مر ذات جانان بازبیند
در اینجا راز پنهان باز بیند
در آخر ذات اصل آید از اودید
یکی گردد عیان در سرّ توحید
حقیقت مطلّع گردد در اسرار
کند اسرار آن بر خلق اظهار
بگوید باز آخر راز دیده
در اینجاگه شود او سر بُریده
شود کشته کز اینجا بازگوید
نماند او کز اینجا راز گوید
حقیقت هرکه او توحید کل فاش
کند اینجایگه با رند و اوباش
بشرعش همچو منصور از نمودار
کنند اینجایگه مردان ابردار
بگفتند ونه اندیشه نمودند
که اندر وصل او اعیان بودند
بگفتند و شدند از شوق جانباز
بگو مر جان خود در جان جانباز
بگو مانندهٔ منصور رازت
که گرداند ز سوز اندر گدازت
چه به زین کاندر این عالم حقیقت
ز کُشتن باز یابی دید دیدست
چه به زین کاندر این دار فنا تو
ز کُشتن یابی اینجاگه بقا تو
چه به زین کاندر این عالم ز دیدار
ز کُشتن یابی اینجاگه رخ یار
چه به زین کاندر این عالم یقین تو
ز کُشتن یابی این عین الیقین تو
چه به زین کاندر این عالم تو جانان
ز کُشتن یابی این اسرار اعیان
منم امروز جان دل گشاده
دل و جان بر سوی کُشتن نهاده
منم امروز گفته رازها فاش
ابا زاهد ابا قلّاش و اوباش
حقیقت من نمودم فاش اینجا
ز دید جملگی نقّاش اینجا
چو رازِ او بکردم آشکاره
بخواهد کردنم او پاره پاره
چو راز او بگفتم فاش در کلّ
گشتادستم در اینجاگه دَرِ کلّ
دَرِ کل من گشایم و زا هر کس
نه بگشاد است جزمنصور هر کس
در کلّ آنچنان کردم یقین باز
که من باشم حقیقت صاحبِ راز
در کلّ من گشادستم ز جانان
بگفتستم حقیقت راز پنهان
در کلّ من گشادستم از آن دید
دو چشم جان من اینجا عیان دید
در کلّ من گشادستم در اسرار
که از اسرار کلّم من خبردار
در کلّ من گشادستم از آن ذات
حقیقت وصل دارم جمله ذرّات
در کلّ من گشادستم بتحقیق
حقیقت مرد واصل یافت صدّیق
در کلّ این زمان از من گشادست
دلم ز اعیان بود دوست شادست
در کلّ من گشادستم ز حضرت
مرا دادند اینجاگاه قربت
در کلّ من گشادم تا بدانند
حقیقت سالکان در ره نمانند
در کلّ من گشادم در بر دوست
که من بودم حقیقت رهبر دوست
در کلّ من گشادم راز دیدم
از آن در گفت جانان باز دیدم
منم امروز واصل اندر آفاق
فتاده همچو منصورم یقین طاق
منم امروز واصل راز دیدم
از آن در وصل جانان باز دیدم
منم امروزواصل راز گفته
ابا جمله خدائی بازگفته
منم امروز گفته سرّ اسرار
اگر خواهیم کردن زود بردار
منم امروز گفته سرّها فاش
که عطّار است اینجا دید نقّاش
منم امروز سرّ لانموده
حقیقت خویشتن یکتا نموده
منم آدم منم نوح و منم دوست
تمامت انبیا در مغز و در پوست
مرا ایجاست زانم وصل اینجاست
حقیقت انبیا هم اصل اینجاست
ز وصلم این زمان عین خدائی
حقیقت نیست پنهان در جدائی
جدائی نیست من دیدار دارم
حقیقت بیشکی من یاردارم
جدائی نیست در توحید رازم
که دیدار است در جان سرفرازم
جدائی نیست هستم واصل ذات
حقیقت قل هو اللّهام از آیات
جدائی نیست هستم دید جانان
که میگویم همه توحید جانان
جدائی نیست چون منصورم امروز
درون جزو و کل مشهورم امروز
جدائی نیست چون منصور حلّاج
منم بر فرق بنهاده عیان تاج
جدائی نیست چون او راز گفتم
ابا خود گفتم و وز خود شنفتم
جدائی نیست در یکی نمودم
ز یکی اندر این گفت و شنودم
جدائی نیست من خورشید جانم
که درجمله یقین عین روانم
جدائی نیست من خورشید ذاتم
که بنموده رخ خود در صفاتم
جدائی نیست من خورشید رازم
نمود نور خود در جمله بازم
جدائی نیست من خورشید عشقم
فنایم نیست من جاوید عشقم
جدائی نیست من خورشید لایم
فنایم نیست بیشک کل بقایم
جدائی نیست بودانبیایم
حقیقت در حقیقت اولیایم
جدائی نیست من آدم بُدستم
حقیقت آدمم و دَم شدستتم
جدائی نیست من کشتی نوحم
ز کشتی جسم نوح اینجاست روحم
جدائی نیست ابراهیم روزم
که اندر آتش اینجاگه بسوزم
جدائی نیست اسمیعیلم اعیان
همی خواهم شدن در عشق قربان
جدائی نیست هستم دید اسحاق
بریده سر شوم در دید مشتاق
جدائی نیست من یعقوب رازم
حقیقت یوسف اینجا دیده بازم
جدائی نیست من یوسف شدستم
که اندر اصل من یوسف بدستم
جدائی نیست من موسی طورم
که در طورم حقیقت غرق نورم
جدائی نیست من ایّوب رازم
حقیقت درد عشقم چاره سازم
جدائی نیست من جرجیس دیدم
که خود را چند باره سر بُریدم
جدائی نیست هستم من زکریا
که اندر شوقم و صد باره شیدا
جدائی نیست اعیانم بدیده
ز فرقم تا قدم اینجا بدیده
جدائی نیست چون یحیی در این سرّ
بریدستم یقین در طشت این سر
شدستم این زمان دیدار عیسی
جدائی نیست گشتم دید یکتا
جدائی نیست من مانند احمد(ص)
شدستم باز منصور و مؤیّد
جدائی نیست هستم حیدر راز
که کردستم حقیقت را درش باز
جدائی نیست اینجا مکر و شینم
حقیقت همچنین دید حسینم
جدائی نیست من شیخ کبیرم
بمعنی در عیانم بی نظیرم
جدائی نیست من کل بایزیدم
که معنی گشته کلّی بر مزیدم
جدائی نیست هستم چو خلیدم
که مرغ وحدت اینجا گشت صیدم
جدائی نیست هستم امر معروف
چو معروفم کنون در جمله معروف
جدائی نیست هستم بُشر حافی
درون جان ودل در عشق صافی
جدائی نیست هستم بوسعیدم
که در عشق جلال اینجا سعیدم
جدائی نیست هستم چون حسن من
حقیقت در حقیقت گشت روشن
حقیقت انبیا و اولیایم
چو کل گفتم که دیدار خدایم
چه ماندست این زمان تا بازگویم
چه ماندست این زمان تا راز گویم
چه ماندست این زمان در دار دنیا
چو دیدم در عیان دیدار مولا
چه ماندست این زمان ای مرد دانا
چو گشتم در عیان عشق یکتا
چه ماندست این زمان چون جملگی اوست
ندیدم هیچ من جز صورت دوست
چه ماندست این زمان در سرّ توحید
نظر کردم من اندر دیده و دید
چه ماندست این زمان جز سر بریدن
حقیقت بعد از آن کل سرّ بدیدن
چه ماندست این زمان جان تا بدانی
بکن اینجا مرا در عشق فانی
چه ماندست این زمان بردار از پیش
حجابم زانکه مییابم هم از خویش
چه ماندست این زمان دیدار عطّار
که گردانی در اینجا ناپدیدار
چه ماندست این زمان صورت بیفکن
که تا گردد ترا آن ذات روشن
چه ماندست این زمان اسرار گفتم
حقیقت من ترا ای یار گفتم
چه ماندست این زمان جز دیدن من
حقیقت گفتن و بشنیدن من
چه ماندست این زمان هستم خبردار
بکش وین گفتن بیهوده بردار
تو ای عطّار دیدی راز بیچون
حقیقت نقطهٔ در هفت گردون
زهی بود تو بود راز دیده
که ازتو جمله گردند راز دیده
یقین با دوست دیگر در خطابی
در اینجاگه حقیقت بی حجابی
حجابت از میان صورت بدیدست
که اندر گفتن از تو در شنیدست
حجابت صورت و تو جان جانی
که در صورت یقین عین العیانی
حجابت صورتست و محو گردد
بساطِ لامکان اندر نوردد
حجابت نیست میدانی در اسرار
که او در پیش همّت ناپدیدار
حقیقت آمدست اندر فنا او
ز تو دارد نمودار بقا او
ز تو دارد در اینجا راز دیده
که از تو جمله گردیند راز دیده
ورا در دیدهٔ خود هیچ شک نیست
که میداند حقیقت جز که حق نیست
در آخر در یکی این دم یقین است
حقیقت راز دیده پیش بین است
یکی دارد که چندین راز دیدست
عیان عشق از تو باز دیدست
یکی دارد که کردستیش واصل
ورا اینجاست مر مقصود حاصل
یکی دارد که مقصودش عیانست
نشانش اندر آخر بی نشانست
یکی دارد نشان خویشتن گم
چو او کردست اینجاگاه او گم
یکی دارد صفات از تو بدیدار
ز تو اینجایگه دیدست دلدار
یکی دارد ز وصل اینجا حقیقت
دو روزی دیگر اینجاگه رفیقت
ز سر تا پای نور است و حضورست
ز شوق تو یقین سر و سرور است
ز سر تا پای اندر عین کل لاست
حقیقت او ز دید کل هویداست
ز سر تا پای در اعیان رسیداست
حقیقت دیدهٔ جان جان بدیدست
ز سر تا پای دیدست آنچه دیدست
ابا تست او که در گفت و شنیدست
ز سر تا پای در ذوقست اینجا
از این اسرار در شوقست اینجا
ز سر تا پای در راز جهانست
ورا اسرار کل عین العیانست
ز سر تا پای لا دیدست در خویش
حجاب خویش را برداشت از پیش
حجاب خویشتن برداشت صورت
بدور افکند از کلّ نفورت
حجاب خویشتن برداشت از راز
ز دیدتو حقیقت گشته سرباز
حجاب خویشتن از پیش برداشت
جز از تو در اعیان کلّی خبرداشت
چنین او را ببازیچه بدان هان
کز اوداری تو چندین نصّ و برهان
اگراینجا نباشد عین اینت
کجا گوئی بیانی در یقینت
حقیقت صورتت ادراک ذاتست
تمامت نور کل اندر صفاتست
صفای نور دارد چشم صورت
از آن اینجا است چندینی حضورت
صفای نور حق در وی پدیدست
از آن اینجایگه کلّی بدیدست
صفای نور حق زو هست موجود
یقین دیدست کل دیدار معبود
صفای نور حق در روشنائیست
که نور دیدهات عین خدائیست
صفای نور حق در اوست بنگر
که اینجاگه عجب نیکوست بنگر
صفای نور حق در وی رسیده
از آن کردند او را اسم دیده
که دیدست او حقیقت ذات دیدست
از آن دیدست نامش دید دیدست
از آن دیدست این دیده ز دیدار
که از ذاتست اینجاگه خبردار
از آن دیدست دیده بیشکی حق
که او اعیان بدیده بیشکی حق
از آن دیدست اینجا دیده گردون
که نور او است در وی بیچه و چون
از آن دیدست اینجا دیده آن سر
که اعیانست اینجا دیده آن سر
حقیقت دیده را منگر ببازی
که از دیده حقیقت سرفرازی
حقیقت دیده را بین ذات اللّه
اگر از دیدهٔ اینجا توآگاه
حقیقت دیده اینجا راز دیدست
نمود جمله اینجا باز دیدست
حقیقت دیده از اسرار دیدست
نمود نقطه و پرگار دیدست
حقیقت دیده اسرار کماهیست
گرفته نورش از مه تا بماهی است
حقیقت دیده اسرار عیانست
نشان دارد ولیکن بی نشان است
نشان دارد ولیکن بی نشانست
که راز دیده را هرگز ندانست
حقیقت دیده را گرخود بدیدی
کجا یک لحظه اینجا آرمیدی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی گفتست از پیران اسرار
که هر کو شد ز هر کل او خبردار
هوش مصنوعی: یکی از افراد سالخورده گفته است که هر کسی که از هر چیزی آگاه شود، به‌زودی از آن کل (مجموعه) نیز باخبر خواهد شد.
یقین مر ذات جانان بازبیند
در اینجا راز پنهان باز بیند
هوش مصنوعی: مطمئناً، وجود دوست معشوق را در این جهان دوباره خواهد دید و رازهای نهفته را خواهش خواهد کرد.
در آخر ذات اصل آید از اودید
یکی گردد عیان در سرّ توحید
هوش مصنوعی: در نهایت، حقیقت اصلی از او ظاهر می‌شود و در نهایت در عمق توحید، یکی شدن عیان می‌گردد.
حقیقت مطلّع گردد در اسرار
کند اسرار آن بر خلق اظهار
هوش مصنوعی: حقیقت به تدریج روشن می‌شود و اسرار آن به تدریج به دیگران نشان داده می‌شود.
بگوید باز آخر راز دیده
در اینجاگه شود او سر بُریده
هوش مصنوعی: بگوید بار دیگر راز چشمانم را در این مکان کشف کنند، درحالی‌که او در پی سر بریده‌اش باشد.
شود کشته کز اینجا بازگوید
نماند او کز اینجا راز گوید
هوش مصنوعی: کسی که از اینجا برود و بگوید، کشته خواهد شد؛ زیرا کسی که اینجا بماند، نمی‌تواند راز را فاش کند.
حقیقت هرکه او توحید کل فاش
کند اینجایگه با رند و اوباش
هوش مصنوعی: هرکس که حقیقت توحید را به وضوح بیان کند، در مکان‌هایی که رندان و اوباش حضور دارند، قرار می‌گیرد.
بشرعش همچو منصور از نمودار
کنند اینجایگه مردان ابردار
هوش مصنوعی: اینجا مردانی هستند که همچون منصور، با پیروی از اصول دین و قوانین شرع، به نمایش قدرت و وجود خود می‌پردازند.
بگفتند ونه اندیشه نمودند
که اندر وصل او اعیان بودند
هوش مصنوعی: گفتند و بدون فکر کردن عمل کردند، در حالی که در وصل او، چیزهای مهمی وجود داشتند.
بگفتند و شدند از شوق جانباز
بگو مر جان خود در جان جانباز
هوش مصنوعی: گفتند و از شوق جانبازان به هم نزدیک شدند. بگو که جان من در جان جانبازان است.
بگو مانندهٔ منصور رازت
که گرداند ز سوز اندر گدازت
هوش مصنوعی: بگو مانند منصور، راز خود را فاش کن تا آتش و سوزش درونت را روشن کند و تو را از این حالتی که داری، خلاص کند.
چه به زین کاندر این عالم حقیقت
ز کُشتن باز یابی دید دیدست
هوش مصنوعی: در این دنیا حقایق ارزشمندی وجود دارد که با کشتن آن‌ها چیزی به دست نخواهی آورد. مهم‌تر از آن، درک و بینش است که می‌تواند تو را به واقعیت‌های عمیق‌تری راهنمایی کند.
چه به زین کاندر این دار فنا تو
ز کُشتن یابی اینجاگه بقا تو
هوش مصنوعی: در این دنیا که گذرا و فانی است، چه بهتر که از مرگ نترسی و بدانی که جاودانگی در اینجا نیز امکان‌پذیر است.
چه به زین کاندر این عالم ز دیدار
ز کُشتن یابی اینجاگه رخ یار
هوش مصنوعی: در این دنیا چه چیزی می‌تواند به اندازه دیدن محبوب عزیز باشد؟ حتی اگر در اینجا دلی بشکند یا جان بگیرد، هیچ چیز به اندازه‌ی آن دیدار ارزشمند نیست.
چه به زین کاندر این عالم یقین تو
ز کُشتن یابی این عین الیقین تو
هوش مصنوعی: در این دنیا خیلی چیزها وجود دارد که به یقین می‌توان به آن‌ها پی برد، اما تو با کشتن امیدها و خواسته‌هایت به عین واقعیات و یقین دست می‌یابی.
چه به زین کاندر این عالم تو جانان
ز کُشتن یابی این اسرار اعیان
هوش مصنوعی: در این عالم، تو محبوب و عزیز هستی و با کشتن، می‌توانی به رازهای آفرینش دست یابی.
منم امروز جان دل گشاده
دل و جان بر سوی کُشتن نهاده
هوش مصنوعی: من امروز با دلی باز و آزاد، جانم را برای قربانی شدن آماده کرده‌ام.
منم امروز گفته رازها فاش
ابا زاهد ابا قلّاش و اوباش
هوش مصنوعی: من امروز رازها را برملا می‌کنم، بی‌توجه به زاهدان، بی‌اعتناع به افراد کم‌مقدار و ناپسند.
حقیقت من نمودم فاش اینجا
ز دید جملگی نقّاش اینجا
هوش مصنوعی: من در اینجا از حقیقت خود پرده‌برداری کردم و همه‌ی نقاشان اینجا آن را مشاهده کردند.
چو رازِ او بکردم آشکاره
بخواهد کردنم او پاره پاره
هوش مصنوعی: وقتی که راز او را فاش کردم، او می‌خواهد که مرا تکه‌تکه کند.
چو راز او بگفتم فاش در کلّ
گشتادستم در اینجاگه دَرِ کلّ
هوش مصنوعی: وقتی راز او را به وضوح بیان کردم، همه جا در این مکان حاضر شدم.
دَرِ کل من گشایم و زا هر کس
نه بگشاد است جزمنصور هر کس
هوش مصنوعی: من درهای همه را می‌گشایم، اما هیچ‌کس غیر از منصور در را به روی خود نمی‌گشاید.
در کلّ آنچنان کردم یقین باز
که من باشم حقیقت صاحبِ راز
هوش مصنوعی: به طور کلی، به طور قطعی به این نتیجه رسیدم که من خودم حقیقت و صاحب راز هستم.
در کلّ من گشادستم ز جانان
بگفتستم حقیقت راز پنهان
هوش مصنوعی: من در تمام وجودم از عشق معشوق پر هستم و حقیقت رازهای پنهان را با او در میان گذاشته‌ام.
در کلّ من گشادستم از آن دید
دو چشم جان من اینجا عیان دید
هوش مصنوعی: من در تمام وجودم گشاده‌دستم، زیرا این دو چشم روح من اینجا به وضوح می‌بیند.
در کلّ من گشادستم در اسرار
که از اسرار کلّم من خبردار
هوش مصنوعی: من در تمامیت وجودم دسترسی وسیعی به اسرار دارم و از رازهای کلام من باخبر هستم.
در کلّ من گشادستم از آن ذات
حقیقت وصل دارم جمله ذرّات
هوش مصنوعی: من به دلیل ارتباطی که با حقیقت دارم، به همه چیز و همه ذرات جهان وابسته و گشاده‌دستم.
در کلّ من گشادستم بتحقیق
حقیقت مرد واصل یافت صدّیق
هوش مصنوعی: من به طور کلی به حقیقت و روح انسانی جهانی دست یافته‌ام و افرادی که به این حقیقت رسیده‌اند، به راستی به درجه صداقت و دوستی دست یافته‌اند.
در کلّ این زمان از من گشادست
دلم ز اعیان بود دوست شادست
هوش مصنوعی: در این دوران، دل من به خوبی باز شده و احساس شادی می‌کنم، چرا که دوستی از افراد برجسته و مهم در کنارم هست.
در کلّ من گشادستم ز حضرت
مرا دادند اینجاگاه قربت
هوش مصنوعی: من به خاطر گستردگی وجودم از جانب خداوند به این مکان دورافتاده و بیگانه فرستاده شده‌ام.
در کلّ من گشادم تا بدانند
حقیقت سالکان در ره نمانند
هوش مصنوعی: من به طور کلی همه چیز را باز کردم تا مردم بدانند که حقیقت چیست و سالکان در مسیر خود نمانند و به هدفشان برسند.
در کلّ من گشادم در بر دوست
که من بودم حقیقت رهبر دوست
هوش مصنوعی: در واقع من در را به روی دوستی باز کردم، چون خودم حقیقت راهنمای او بودم.
در کلّ من گشادم راز دیدم
از آن در گفت جانان باز دیدم
هوش مصنوعی: در عمیق‌ترین وجود خود، رازی را کشف کردم و از آن در، به سخنان معشوق پی بردم.
منم امروز واصل اندر آفاق
فتاده همچو منصورم یقین طاق
هوش مصنوعی: من امروز در جهانی پراکنده‌ام، مانند منصور که به یقین در اوج قدرت و مقام است.
منم امروز واصل راز دیدم
از آن در وصل جانان باز دیدم
هوش مصنوعی: امروز به حقیقتی عمیق و رازآلود دست یافتم، و این پیوند با معشوق در این راستا برایم تجلی پیدا کرد.
منم امروزواصل راز گفته
ابا جمله خدائی بازگفته
هوش مصنوعی: امروز من به رمز و رازهایی که خداوند بیان کرده، پی برده‌ام و آن را به دیگران انتقال می‌دهم.
منم امروز گفته سرّ اسرار
اگر خواهیم کردن زود بردار
هوش مصنوعی: من امروز می‌خواهم رازهای عمیق را بگویم. اگر بخواهید، می‌توانید به سرعت این حرف‌ها را پس بگیرید.
منم امروز گفته سرّها فاش
که عطّار است اینجا دید نقّاش
هوش مصنوعی: امروز من رازهای پنهان را فاش می‌کنم، چرا که عطّار در اینجا نقاشی را دیده است.
منم امروز سرّ لانموده
حقیقت خویشتن یکتا نموده
هوش مصنوعی: امروز من به راز پنهان حقیقت وجود خودم پی برده‌ام و آن را به صورت یکتایی در آورده‌ام.
منم آدم منم نوح و منم دوست
تمامت انبیا در مغز و در پوست
هوش مصنوعی: من انسان هستم، من نوح هستم و من دوست تو هستم؛ در وجود و در ذات خود همه پیامبران را در خود دارم.
مرا ایجاست زانم وصل اینجاست
حقیقت انبیا هم اصل اینجاست
هوش مصنوعی: من در اینجا هستم چون در اینجا وصالم وجود دارد و واقعیت پیامبران نیز از همین جا آغاز می‌شود.
ز وصلم این زمان عین خدائی
حقیقت نیست پنهان در جدائی
هوش مصنوعی: در حال حاضر از ارتباط و وصالی که دارم، این احساس را دارم که حقیقت خداوند نیست که در جدایی پنهان باشد.
جدائی نیست من دیدار دارم
حقیقت بیشکی من یاردارم
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، من همیشه در ملاقات هستم. در واقع، من دوست و یار دارم.
جدائی نیست در توحید رازم
که دیدار است در جان سرفرازم
هوش مصنوعی: جدایی در مفهوم یکتایی خدا وجود ندارد؛ دیدار و ارتباط با او در دل من همیشه احساس می‌شود و موجب افتخار من است.
جدائی نیست هستم واصل ذات
حقیقت قل هو اللّهام از آیات
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد؛ من هستم و این اصل حقیقت است. بگویید، او خداست.
جدائی نیست هستم دید جانان
که میگویم همه توحید جانان
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، چون من همیشه در یاد او هستم. هنگامی که سخن می‌گویم، فقط یاد او را دارم.
جدائی نیست چون منصورم امروز
درون جزو و کل مشهورم امروز
هوش مصنوعی: امروز احساس نزدیکی دارم، چون مانند منصور دیگر جدایی وجود ندارد و در هر دو مرکز و حاشیه شناخته‌ شده‌ام.
جدائی نیست چون منصور حلّاج
منم بر فرق بنهاده عیان تاج
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، زیرا من مانند منصور حلاج هستم که تاجی روشن بر سر دارم.
جدائی نیست چون او راز گفتم
ابا خود گفتم و وز خود شنفتم
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، زیرا وقتی در مورد او صحبت کردم، در واقع از خودم گفتم و خودم هم این را شنیدم.
جدائی نیست در یکی نمودم
ز یکی اندر این گفت و شنودم
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، چون من یکی را از دیگری جدا نکردم و در این صحبت و گفتگو، این موضوع را بیان کردم.
جدائی نیست من خورشید جانم
که درجمله یقین عین روانم
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، زیرا من مانند خورشید زندگی‌ام هستم و به طور قطع احساسات و روح من در این حقیقت تجلی می‌یابد.
جدائی نیست من خورشید ذاتم
که بنموده رخ خود در صفاتم
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، چون من ذاتاً مانند خورشید هستم و ویژگی‌هایم نمایانگر نور و روشنی من است.
جدائی نیست من خورشید رازم
نمود نور خود در جمله بازم
هوش مصنوعی: جدایی معنا ندارد؛ من همچون خورشید، راز خود را با نورم در همه جا منتشر می‌کنم.
جدائی نیست من خورشید عشقم
فنایم نیست من جاوید عشقم
هوش مصنوعی: جدایی نمی‌تواند من را از عشق دور کند، زیرا من همیشه در عشق هستم و فناپذیر نیستم. عشق من جاودان است.
جدائی نیست من خورشید لایم
فنایم نیست بیشک کل بقایم
هوش مصنوعی: جدایی‌ام از تو نیست، من مانند خورشید درخشانم و هیچ چیزی نمی‌تواند مرا محو کند. بی‌تردید، وجود من در جاودانگی است.
جدائی نیست بودانبیایم
حقیقت در حقیقت اولیایم
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، ما در حقیقت با هم هستیم و این واقعیت وجود اولیا و دوستان خداوند است.
جدائی نیست من آدم بُدستم
حقیقت آدمم و دَم شدستتم
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، من همیشه انسان هستم و حقیقت وجود من در ارتباط با دیگران و زندگی‌ام نهفته است.
جدائی نیست من کشتی نوحم
ز کشتی جسم نوح اینجاست روحم
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد؛ من همان کشتی نوح هستم، اما کشتی جسم نوح در اینجا نیست و روح من در اینجا حاضر است.
جدائی نیست ابراهیم روزم
که اندر آتش اینجاگه بسوزم
هوش مصنوعی: جدایی برای من مانند ابراهیم نیست که در آتش بسوزد، زیرا من در اینجا دچار عذاب نمی‌شوم.
جدائی نیست اسمیعیلم اعیان
همی خواهم شدن در عشق قربان
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، ای عزیلم، من همواره در عشق می‌خواهم قربانی شوم.
جدائی نیست هستم دید اسحاق
بریده سر شوم در دید مشتاق
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به احساس جدایی و دوری از محبوب اشاره می‌کند. او می‌گوید که اگر دوری از یار را تجربه کند، به شدت تحت تاثیر قرار می‌گیرد و به خاطر اشتیاقی که به او دارد، ممکن است دچار درد و رنج شود. این بیانگر عشق عمیق و وابستگی او به محبوب است.
جدائی نیست من یعقوب رازم
حقیقت یوسف اینجا دیده بازم
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، زیرا من مانند یعقوب از راز حقیقت یوسف آگاه هستم و دوباره اینجا آن را مشاهده می‌کنم.
جدائی نیست من یوسف شدستم
که اندر اصل من یوسف بدستم
هوش مصنوعی: من در اصل خود یوسف هستم و جدایی برای من وجود ندارد، چون در دل و روانم به او وابسته‌ام.
جدائی نیست من موسی طورم
که در طورم حقیقت غرق نورم
هوش مصنوعی: جدائی وجود ندارد، من مانند موسی در کوه طور هستم که در آنجا حقیقت را در نور فراوان غرق شده می‌بینم.
جدائی نیست من ایّوب رازم
حقیقت درد عشقم چاره سازم
هوش مصنوعی: جدایی برای من معنایی ندارد، مثل ایوب که با دردش زندگی می‌کند. راز واقعی من عشق است و می‌توانم با آن به مقابله با مشکلات بپردازم.
جدائی نیست من جرجیس دیدم
که خود را چند باره سر بُریدم
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، من جرجیس را دیدم که چندین بار خود را سر بریده است.
جدائی نیست هستم من زکریا
که اندر شوقم و صد باره شیدا
هوش مصنوعی: جدایی برای من وجود ندارد، من زکریا هستم که به خاطر عشقم همیشه شیدا و عاشق هستم.
جدائی نیست اعیانم بدیده
ز فرقم تا قدم اینجا بدیده
هوش مصنوعی: من از نظر ظاهری جدایی ندارم و دست کم از فرق من تا اینجا، همه چیز را می‌توان دید.
جدائی نیست چون یحیی در این سرّ
بریدستم یقین در طشت این سر
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد زیرا یحیی (ع) را در این راز سر بریدم. مطمئناً سر او در ظرفی است.
شدستم این زمان دیدار عیسی
جدائی نیست گشتم دید یکتا
هوش مصنوعی: این زمان که با هم دیدار می‌کنم، حس جدایی ندارم. وقتی او را دیدم، فقط یک واقعیت را تجربه کردم.
جدائی نیست من مانند احمد(ص)
شدستم باز منصور و مؤیّد
هوش مصنوعی: برای من جدایی معنا ندارد. من هم مانند احمد (پیامبر) دوباره به مقام‌های عالی می‌رسم و حمایت می‌شوم.
جدائی نیست هستم حیدر راز
که کردستم حقیقت را درش باز
هوش مصنوعی: جدایی نیست، من حیدر هستم و راز را فهمیدم، حقیقت را در این موضوع آشکار کردم.
جدائی نیست اینجا مکر و شینم
حقیقت همچنین دید حسینم
هوش مصنوعی: در اینجا جدایی وجود ندارد و اینجا تنها فریب و نیرنگ نیست. حقیقت را اینگونه می‌بینم که حسین نیز همین را درک کرده است.
جدائی نیست من شیخ کبیرم
بمعنی در عیانم بی نظیرم
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، من پیر و تجربه‌دار هستم، به گونه‌ای که در واقعیت بی‌نظیرم.
جدائی نیست من کل بایزیدم
که معنی گشته کلّی بر مزیدم
هوش مصنوعی: جدایی و فاصله‌ای بین من و او وجود ندارد؛ من تمام وجود بایزید هستم و معنی و مفهوم من به طور کلی در حال افزایش و تکامل است.
جدائی نیست هستم چو خلیدم
که مرغ وحدت اینجا گشت صیدم
هوش مصنوعی: جدا از هم نیستم، چون وقتی به خدا رسیدم، مثل پرنده‌ای هستم که در اینجا گرفتار شده است.
جدائی نیست هستم امر معروف
چو معروفم کنون در جمله معروف
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد. من در حال حاضر به فضیله‌ها و خوبی‌ها پرداخته‌ام، پس آن‌ها را در همه جا زنده نگه‌دار.
جدائی نیست هستم بُشر حافی
درون جان ودل در عشق صافی
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، من بشر هستم که در دل و جانم عشق را به طور خالصانه احساس می‌کنم.
جدائی نیست هستم بوسعیدم
که در عشق جلال اینجا سعیدم
هوش مصنوعی: جدایی برای من وجود ندارد، من از بوسعید هستم و در عشق جلال، در این جا خوشحالم.
جدائی نیست هستم چون حسن من
حقیقت در حقیقت گشت روشن
هوش مصنوعی: فراق و جدایی وجود ندارد، زیرا من به واسطه‌ی زیبایی‌ام حقیقت را در حقیقت روشن کرده‌ام.
حقیقت انبیا و اولیایم
چو کل گفتم که دیدار خدایم
هوش مصنوعی: پیامبران و اولیای من حقیقتی هستند که تمام وجودشان به دیدار خداوند متصل است.
چه ماندست این زمان تا بازگویم
چه ماندست این زمان تا راز گویم
هوش مصنوعی: در این لحظه چیزی باقی نمانده است تا بگویم یا تا رمزی را افشا کنم.
چه ماندست این زمان در دار دنیا
چو دیدم در عیان دیدار مولا
هوش مصنوعی: این دنیا چه چیزی برای ماندن دارد وقتی در آشتی و ملاقات با مولا را مشاهده کردم.
چه ماندست این زمان ای مرد دانا
چو گشتم در عیان عشق یکتا
هوش مصنوعی: این زمان، ای مرد خردمند، چه چیز باقی مانده است وقتی که محبت واقعی را به وضوح درک کرده‌ام؟
چه ماندست این زمان چون جملگی اوست
ندیدم هیچ من جز صورت دوست
هوش مصنوعی: در این دنیا، به جز چهره محبوبم، چیزی دیگر نمی‌بینم و همه چیز به او تعلق دارد.
چه ماندست این زمان در سرّ توحید
نظر کردم من اندر دیده و دید
هوش مصنوعی: در این زمان، وقتی به عمق مفهوم وحدت نگاه کردم، تنها چیزی که دیدم، درون چشم‌هایم بود.
چه ماندست این زمان جز سر بریدن
حقیقت بعد از آن کل سرّ بدیدن
هوش مصنوعی: در این زمان، چیزی جز از بین بردن حقیقت باقی نمانده و بعد از آن تمام رازها نمایان می‌شود.
چه ماندست این زمان جان تا بدانی
بکن اینجا مرا در عشق فانی
هوش مصنوعی: چه می‌ماند از جان آدمی در این دنیا تا زمانی که عشق را در سردی و نابودی بپذیرد. در اینجا، بگذار تا عشق مرا در خود ذوب کند و از بین ببرد.
چه ماندست این زمان بردار از پیش
حجابم زانکه مییابم هم از خویش
هوش مصنوعی: این زمان چیزی برای من باقی نمانده است، پس پرده را از روی خود بردار، زیرا من خود را در می‌یابم.
چه ماندست این زمان دیدار عطّار
که گردانی در اینجا ناپدیدار
هوش مصنوعی: این زمان که ما با عطّار دیدار کردیم، چه نشانه‌ای از او باقی مانده است، که به یکباره در اینجا ناپدید شده است.
چه ماندست این زمان صورت بیفکن
که تا گردد ترا آن ذات روشن
هوش مصنوعی: در این زمان، چیزی از تو باقی نمانده است؛ خود را کنار بگذار تا ذات روشن و اصلی‌ات نمایان شود.
چه ماندست این زمان اسرار گفتم
حقیقت من ترا ای یار گفتم
هوش مصنوعی: در این زمان چه چیزی باقی مانده است که من از رازها گفتم، حقیقت را به تو، ای دوست، بیان کردم.
چه ماندست این زمان جز دیدن من
حقیقت گفتن و بشنیدن من
هوش مصنوعی: در این زمان، تنها چیزی که باقی مانده، دیدن من، بیان حقیقت و شنیدن کلام من است.
چه ماندست این زمان هستم خبردار
بکش وین گفتن بیهوده بردار
هوش مصنوعی: این زمان چه چیزی باقی مانده که من در حال حاضر آگاه باشم، پس بکش و دیگر این پرچانگی را ادامه نده.
تو ای عطّار دیدی راز بیچون
حقیقت نقطهٔ در هفت گردون
هوش مصنوعی: ای عطّار، تو به راز بی‌چون حقیقت که نقطه‌ای در هفت آسمان است، پی‌بردی.
زهی بود تو بود راز دیده
که ازتو جمله گردند راز دیده
هوش مصنوعی: تو به قدری ارزشمند و با عظمت هستی که رازها و اسرار در وجود تو نهفته‌اند و همه چیز به خاطر وجود تو درک می‌شود.
یقین با دوست دیگر در خطابی
در اینجاگه حقیقت بی حجابی
هوش مصنوعی: به طور یقین، دوست دیگری در اینجا وجود دارد که در یک گفت‌وگو، حقیقت را بدون پوشش و مبهم بیان می‌کند.
حجابت از میان صورت بدیدست
که اندر گفتن از تو در شنیدست
هوش مصنوعی: حجاب تو به قدری از زیبایی صورتت است که هر کس در مورد تو صحبت کند، تنها زیبایی‌ات را در نظر می‌گیرد.
حجابت صورت و تو جان جانی
که در صورت یقین عین العیانی
هوش مصنوعی: حجاب تو چهره‌ات است و تو روحی هستی که در حقیقت، جلوه‌ای از واقعیت را نمایان می‌سازی.
حجابت صورتست و محو گردد
بساطِ لامکان اندر نوردد
هوش مصنوعی: حجاب تو صورتت است و با این حجاب، دنیای بی‌زمان و مکان محو می‌شود و از بین می‌رود.
حجابت نیست میدانی در اسرار
که او در پیش همّت ناپدیدار
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که حجاب و پوشش تو در واقع، مانع از آشکار شدن رازها نیست، زیرا او همیشه در برابر اراده و تلاش تو به گونه‌ای ناپیداست و دیده نمی‌شود.
حقیقت آمدست اندر فنا او
ز تو دارد نمودار بقا او
هوش مصنوعی: حقیقت در فنا و زوال وجود دارد و از تو نشانه‌ای از بقا و ماندگاری خود را به نمایش گذاشته است.
ز تو دارد در اینجا راز دیده
که از تو جمله گردیند راز دیده
هوش مصنوعی: چشمان تو رازهایی دارند که به خاطر تو فاش می‌شوند و همه چیز را در خود گردآوری می‌کنند.
ورا در دیدهٔ خود هیچ شک نیست
که میداند حقیقت جز که حق نیست
هوش مصنوعی: او در نظر خودش هیچ تردیدی ندارد که می‌داند تنها حقیقت، فقط خداست.
در آخر در یکی این دم یقین است
حقیقت راز دیده پیش بین است
هوش مصنوعی: در نهایت، در یکی از این لحظات، به وضوح و قطعیت به حقیقت پی می‌بریم و رازهایی که در دیدگاه ما نهفته است، نمایان می‌شود.
یکی دارد که چندین راز دیدست
عیان عشق از تو باز دیدست
هوش مصنوعی: کسی وجود دارد که رازهای بسیاری را به وضوح دیده و عشق را از تو به روشنی دریافت کرده است.
یکی دارد که کردستیش واصل
ورا اینجاست مر مقصود حاصل
هوش مصنوعی: کسی وجود دارد که به هدف خود رسیده و اکنون در اینجا حاضر است.
یکی دارد که مقصودش عیانست
نشانش اندر آخر بی نشانست
هوش مصنوعی: یک نفر وجود دارد که آرزوی او کاملاً واضح و آشکار است، اما نشانه‌های او در انتها پنهان و نامشخص است.
یکی دارد نشان خویشتن گم
چو او کردست اینجاگاه او گم
هوش مصنوعی: کسی نشانی از خود را گم کرده و چون او اینجا قرار دارد، آن نشانه‌اش هم گم شده است.
یکی دارد صفات از تو بدیدار
ز تو اینجایگه دیدست دلدار
هوش مصنوعی: کسی که صفات تو را در ملاقات با تو دید، در این مکان دلدار خود را مشاهده کرده است.
یکی دارد ز وصل اینجا حقیقت
دو روزی دیگر اینجاگه رفیقت
هوش مصنوعی: یک نفر در اینجا از وصال و نزدیکی لذت می‌برد، اما دو روز دیگر اینجا دیگر دوست تو خواهد بود.
ز سر تا پای نور است و حضورست
ز شوق تو یقین سر و سرور است
هوش مصنوعی: از سر تا پای وجودم مملو از نور و حضور توست و از شوق و عشق تو، تک‌تک وجودم پر از شادی و خوشحالی است.
ز سر تا پای اندر عین کل لاست
حقیقت او ز دید کل هویداست
هوش مصنوعی: تمام وجود او، از سر تا پا، در حقیقت یکی است و از دیدگاهی کلی، کاملاً آشکار و نمایان است.
ز سر تا پای در اعیان رسیداست
حقیقت دیدهٔ جان جان بدیدست
هوش مصنوعی: به طور کلی، این عبارت به این معناست که تمام وجود و صفات انسان، به حقیقتی عمیق و غنی پیوند خورده است. بینایی جان یا بصیرت حقیقی، می‌تواند به شناخت عمیق‌تری از وجود و واقعیت دست یابد. این شناخت به انسان اجازه می‌دهد تا به عمق هستی و صفات آن پی ببرد.
ز سر تا پای دیدست آنچه دیدست
ابا تست او که در گفت و شنیدست
هوش مصنوعی: او از ابتدا تا انتهای وجودش، همه چیزهایی که دیده را دیده است، اما ابا دارد از آنچه که در گفت‌وگو و شنیدن به دست آورده است.
ز سر تا پای در ذوقست اینجا
از این اسرار در شوقست اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا همه جا پر از شادی و لذت است و از رازها و mysteries این مکان به وجد آمده‌اند.
ز سر تا پای در راز جهانست
ورا اسرار کل عین العیانست
هوش مصنوعی: او از سر تا پای خود پر از رازهای جهان است و همه اسرار در حقیقت برایش به وضوح نمایان است.
ز سر تا پای لا دیدست در خویش
حجاب خویش را برداشت از پیش
هوش مصنوعی: او از سر تا پا در وجود خود حجاب و پرده‌ای دیده و همین باعث شده که آن حجاب را از پیش رو بردارد.
حجاب خویشتن برداشت صورت
بدور افکند از کلّ نفورت
هوش مصنوعی: عذر و مانع خود را کنار گذاشت و چهره‌اش را از تمام نفرت‌ها دور کرد.
حجاب خویشتن برداشت از راز
ز دیدتو حقیقت گشته سرباز
هوش مصنوعی: حجاب و مانع وجود خود را کنار زده‌ای و به ذات و حقیقت خود پی برده‌ای.
حجاب خویشتن از پیش برداشت
جز از تو در اعیان کلّی خبرداشت
هوش مصنوعی: دربه‌روی حقیقت خود را گشود و فقط تو از وجود کل چیز آگاه بودی.
چنین او را ببازیچه بدان هان
کز اوداری تو چندین نصّ و برهان
هوش مصنوعی: به او توجه کن و مثل یک بازیچه با او رفتار نکن، زیرا تو از او دلایل و شواهد زیادی داری.
اگراینجا نباشد عین اینت
کجا گوئی بیانی در یقینت
هوش مصنوعی: اگر اینجا عین حال و وضعیت تو نباشد، پس کجا می‌توانی در مورد یقین و باورهایت سخن بگویی؟
حقیقت صورتت ادراک ذاتست
تمامت نور کل اندر صفاتست
هوش مصنوعی: حقیقت چهره‌ات درک‌کننده‌ی ذات توست و تمامی وجودت نور کامل در ویژگی‌هایت است.
صفای نور دارد چشم صورت
از آن اینجا است چندینی حضورت
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و روشن تو از جلوه نور پر است و حضور تو در اینجا باعث می‌شود که این صفا و زیبایی را احساس کنیم.
صفای نور حق در وی پدیدست
از آن اینجایگه کلّی بدیدست
هوش مصنوعی: روشنی و زیبایی حق در او نمایان است و به همین دلیل همه چیز را در اینجا به‌طور کامل مشاهده می‌شود.
صفای نور حق زو هست موجود
یقین دیدست کل دیدار معبود
هوش مصنوعی: روشنی حقیقت خداوند به وجود آمده و یقیناً همه موجودات چهره معبود را دیده‌اند.
صفای نور حق در روشنائیست
که نور دیدهات عین خدائیست
هوش مصنوعی: نور راستین الهی در روشنایی است و نور چشمان تو تجلی خداوندی را در بر دارد.
صفای نور حق در اوست بنگر
که اینجاگه عجب نیکوست بنگر
هوش مصنوعی: نور حقیقت در اینجا به روشنی دیده می‌شود و این مکان بسیار زیبا و شگفت‌انگیز است. به آن خوب دقت کن.
صفای نور حق در وی رسیده
از آن کردند او را اسم دیده
هوش مصنوعی: نور حقی که از صفا و پاکی سرچشمه می‌گیرد، در وجود او تابیده و به همین دلیل او را با نام "دیده" شناخته‌اند.
که دیدست او حقیقت ذات دیدست
از آن دیدست نامش دید دیدست
هوش مصنوعی: کسی که حقیقت وجودی را مشاهده کرده، نام او را نیز از همان دیدن درک کرده است.
از آن دیدست این دیده ز دیدار
که از ذاتست اینجاگه خبردار
هوش مصنوعی: چشم من از دیدن تو آگاه شده است، چون اینجا جایی است که به ذات و حقیقت آشنا می‌شود.
از آن دیدست دیده بیشکی حق
که او اعیان بدیده بیشکی حق
هوش مصنوعی: چشم از حقیقت چیزی نمی‌بیند جز آنچه که واقعاً وجود دارد. انسان درک درستی از اشیاء و حقایق نخواهد داشت مگر آنکه به حقیقت درونی آنها توجه کند.
از آن دیدست اینجا دیده گردون
که نور او است در وی بیچه و چون
هوش مصنوعی: از آنجا که آسمان به اینجا نگاه کرده، می‌داند که نور او در دل اینجا جای دارد و مانند بی‌راز و بی‌چاره‌ای است که روشنایی وجودش در میان ماست.
از آن دیدست اینجا دیده آن سر
که اعیانست اینجا دیده آن سر
هوش مصنوعی: چشم آن سر به اینجا افتاده و دیده است، در حالی که خود آن سر در واقع، در اینجا وجود دارد.
حقیقت دیده را منگر ببازی
که از دیده حقیقت سرفرازی
هوش مصنوعی: به واقعیت‌هایی که از جنس ظاهر هستند توجه نکن، زیرا آن‌هایی که به حقیقت دست یافته‌اند، همواره سر بلند و برجسته‌اند.
حقیقت دیده را بین ذات اللّه
اگر از دیدهٔ اینجا توآگاه
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به حقیقت وجود خداوند پی ببری، باید با دلی پاک و آزاد از قضاوت‌های این دنیا، به آن نگاه کنی.
حقیقت دیده اینجا راز دیدست
نمود جمله اینجا باز دیدست
هوش مصنوعی: حقیقت اینجا به چشم دیده شده و تمام رازها نیز در اینجا آشکار شده‌اند.
حقیقت دیده از اسرار دیدست
نمود نقطه و پرگار دیدست
هوش مصنوعی: حقیقت، با دیدی عمیق و دقیق، به رازها و اسرار نگاه کرده است و به همین خاطر نقاط و دایره‌ها را به خوبی درک کرده است.
حقیقت دیده اسرار کماهیست
گرفته نورش از مه تا بماهی است
هوش مصنوعی: حقیقت مانند یک ماهی است که نورش را از مه کسب کرده است. این دیدگاه به ما می‌آموزد که برای درک عمق حقیقت، باید به منابع و زمینه‌های آن توجه کنیم.
حقیقت دیده اسرار عیانست
نشان دارد ولیکن بی نشان است
هوش مصنوعی: حقیقتی که درون اسرار نهفته است، دلیلی برای نشان دادن خود دارد، اما به طوری غیرملموس و بدون نشانه است.
نشان دارد ولیکن بی نشانست
که راز دیده را هرگز ندانست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی یا چیزی علائمی دارد، اما در عین حال بی‌خبر و بی‌نشانه است. همچنین بیان می‌کند که رازهایی که در درون یک فرد نهفته است، هیچ‌گاه آشکار نمی‌شود و درک نمی‌شود.
حقیقت دیده را گرخود بدیدی
کجا یک لحظه اینجا آرمیدی
هوش مصنوعی: اگر حقیقت را به چشم خود ببینی، در آن صورت هیچگاه در اینجا نمی‌مانی حتی برای یک لحظه.