گنجور

بخش ۳۲ - پرسش از بایزید بسطامی که حق را کجا توان دید (ادامه)

خدا کن بود او در بود خود باز
حقیقت آنگهی شو صاحب راز
خدائی کن در اینجا خود فنا کن
پس آنگاهی سر و پایت خدا کن
خدابین بود خود را بود او بین
مبین بَد جملگی او رانکو بین
حقیقت همچو منصور یگانه
انالحق زن تو در بود زمانه
حقیقت همچو منصور سرافراز
نمود صورت از خود دور انداز
حقیقت همچو منصورت یکی بین
همه حق گرد و حق را در یکی بین
حقیقت ز آن دم هو راز مطلق
ز هو زن هم ز هو میگو اناالحق
حقیقت همچو او بردارِ شوق آی
همه عالم در اینجا راز بنمای
همه عالم چو خود تو پیش بین کن
اگر از سرّ او گوئی چنین کن
اگر از سر اوئی راز برگوی
همه ذرّات اینجاگه خبر گوی
که بود جملهتان بیشک خدایست
کسی داند که این راز آشنایست
تو گر منصور راه لامکانی
چنین کن تا بقای جاودانی
بیابی اندر اینجا زانکه اینجا
حقیقت نیست عشق و شور و غوغا
همه اینجاست و آنجا هیچ نبود
حقیقت صورتی جز هیچ نبود
بصورت این معانی را ندانی
ز جان دریاب این راز نهانی
ز جان دریاب اینجا مگذر از جان
که جان پیوسته باشد ذات جانان
درون جانست جانانت سخنگوی
حقیقت مر ورا اندر سخن جوی
درون جانست اندر گفتگویت
حقیقت خویش اندر جستجویت
درون جانست اسرار دوعالم
ترا بنموده دیدار دو عالم
درون جانست نی در پوست ای دل
ز جان کن عاقبت مقصود حاصل
درون جانست اندر پرده پنهان
همی گوید ترا اسرار جانان
که ای غافل چه گر عمری دوید
حقیقت بود من اینجا ندیدی
خطابت میکند درجان یقین یار
همی گوید ترا این سر ز اسرار
خطاب دوست خواهم گفت اینجا
دُرِ اسرار خواهم سُفت اینجا
خطاب دوست خواهم گفت بشنو
بدین اسرار منصوری تو بگرو
خطابت میکند هر لحظهات یار
که هان از بود خودکل گرد بیزار
خطابت میکند در روز و در شب
حقیقت دوست را بی کام و بی لب
که ای اینجا کمال من ندیده
زهی اینجا جمال من ندیده
جمال من ندیده غافلاتو
در اینجاگاه ای بیحاصلا تو
تو از من زنده و من از تو دیدار
تراگویم حقیقت هر دم اسرار
تو از من زنده و من از تو پیدا
درونِ جان تو اینجاگه هویدا
درون جانِ تو در گفتگویم
نظر کن در دم عین تو هویم
درونِ جانِ تو اینجا جلالیم
خود اندر خودهمه عین وصالیم
درون جان تو رخ را نمودیم
از آن در دید تو یکتا نمودیم
نظر کن بنده در ما باز بین ما
دوئی منگر که ما هستیم یکتا
دوئی منگر که ما یکتا بدیدیم
ز پنهانی خود پیدا بدیدیم
دوئی منگر که ما یکتای ذاتیم
ترا اینجایگه عین صفاتیم
دوئی منگر که ما را هست دیدار
ز یکی مانگر ای صاحب اسرار
دوئی منگر که ما بیچون رازیم
که یک پنهان خود را مینوازیم
ز یک بینان خود واقف شدستیم
که هم از عشق خود واصف شدستیم
بیک بینان خود اینجا عیانیم
حقیقت بیشکی جان جهانیم
جهان جان بما پیدا نمود است
که ما را انتها پیدا نمود است
اَزَل را با ابد پیوند ما دان
حقیقت ذات ما را کل بقا دان
منم دانای بیچون و چرایم
که درجانها تمامت رهنمایم
منم اللّه و رحمن و رحیمم
ابی صورت یقین حیّ قدیمم
بدانم راز موری در بُن چاه
که از سرّ همه دانایم آگاه
منم بر جمله و جمله ز من خاست
حقیقت هرچه پنهانست و پیداست
همه ذات من است و غیر من نیست
یقین جمله منم هم جان و تن نیست
مبین جان من و از من نگر تو
ایا مؤمن اگرداری خبر تو
همه ذات من است و غیر هم نیست
چو بشناسی بعشقم بیش و کم نیست
ترا اندر اَزَل بگزیدهام من
درون جان حقیقت دیدهام من
ز من پیدائی و پنهان شوی باز
دگرباره بمن اعیان شوی باز
له الملک و مرا نبود زوالم
که در اعیان تجلیّ جلالم
تعالی مالک الملک قدیمم
که بسم اللّه رحمن و رحیمم
یکی ذاتم که من اوّل ندارم
ز ذات خود همه جانی برآرم
یکی ذاتم که مانندم نباشد
حقیقت خویش و پیوندم نباشد
مبین جز ذات من اینجا هواللّه
تمامم شد صفات از قل هواللّه
تو ای عطار این سر میچگوئی
چو بودت اوست اکنون می چه جوئی
تو ای عطّار دیدار لقائی
حقیقت در عیان یار خدائی
تو اوئی او تو هر دو مر یکی راز
حقیقت او بتو پیدا شده باز
تو اوئی واصل اسرار گردت
در اینجاگه بکل دیدار کردت
تو اوئی واصل اعیان نمودت
حقیقت کل رخ اندر جان نمودت
ندیدی غیر او اکنون زاسرار
تمامت سالکان کردی خبردار
خبر کردی همه ذرّات عالم
که هر ذرّات راگوئی دمادم
عیان گفتی حقیقت راز منصور
نمودی سرّ تو بی سرباز منصور
حقیقت سر بخواهی باخت اینجا
که یکتائی تو یکتائی تو یکتا
تو یکتای تمامت سالکانی
حقیقت در حقیقت جان جانی
تو یکتائی و جان جان ندیده
رخ او را چنین اعیان ندیده
تو یکتائی و در وصل تجلّی
رسیدستی بکل اصل تجلّی
در اینجا یافتی و در یقین باز
تراکل شد درِ عین الیقین باز
در عین الیقین بر تو گشادست
ترا گنج حقیقت جمله دادست
در عین الیقین بگشودهٔ تو
یقین گنج عیان بنمودهٔ تو
در عین الیقین راکردهٔ باز
نمود گنج کل را کردهٔ باز
در عین الیقین جمله نمودند
حقیقت در جهان برتو گشودند
همه راز جهان اینجا ترا فاش
شد اینجا زانکه دیدستی تو نقاش
همه اسرارها بخشید یارت
که او اندر ازل بُد دوستدارت
دل آگاه تو معنی جانانست
یقین گنجینهٔ اسرار رحمانست
دل آگاه تو تا جان بدیدست
درون جان تو جانان بدیدست
دل آگاه تو این جمله معنی
یقین بنمود از دیدار مولی
دل آگاه تو گنجیست بیچون
که این دُرها همی ریزد به بیرون
دل آگاه توهرگز نریزد
که جز جوهر از او هرگز نخیزد
دل آگاه تو گنجینهٔ جانست
یقین گنجینهٔ اسرار جانانست
دلت گنجینهٔ جانست اینجا
در او خورشید تابانست اینجا
دلت گنجینهٔ نور و صفایست
که در وی نورخاص مصطفایست
دلت گنجینهٔ بود الهست
که جان بنموده ازدیدار شاهست
دل آگاه تو گنجیست از دید
که میریزد چنین دُرهای توحید
دل آگاه تو گنج عیانست
زبان تو از آن گوهر فشانست
دلت گنجینهٔ بود خدایست
که مر بیچارگان را رهنمایست
دلت گنجینهٔ معبود پاکست
که آن گنجینه در دیدار خاکست
از این گنجینه اینجا سالکانت
یقین شد جوهر عین العیانت
از این گنجینهٔ جوهر فشاندی
بسر آخر در این حضرت نماندی
از این گنجینهٔ تو خاص و هم عام
مراد خویشتن یابند اتمام
از این گنجینه کاینجا داد شاهت
فشاندستی تو اندر خاک راهت
ترا زیبد که این گنجینهٔ شاه
فشانی جملگی بر سالک راه
از این گنجینه اینجا سالکان را
حقیقت دیده کردی جان جان را
زهی واصل که اینجاگه توئی تو
که بیشک محو کردستی دوئی تو
زهی واصل که که کل دیدار کردی
همه ذرّات را بیدار کردی
زهی واصل که اصل کار داری
که در جانان دلی بیدار داری
زهی واصل که در یکی نمودار
حقیقت دیدی اینجاگاه دلدار
زهی واصل که جان بشناختی تو
ز جان در جزو و کل درباختی تو
دل و جانت منوّر شد حقیقت
همه ذرّات تو جان شد ز دیدت
دل و جانت لقای دوست دیدست
چنان کاینجا لقای اوست دیدست
دل و جانت چنان ازوصل جانان
خبر دارند کاندر اصل جانان
دل و جانت بکلّی جان بدیدند
چو منصوراز حقیقت آن بدیدند
دل و جانت چو منصور از یقین باز
یکی دیدند در عین الیقین راز
دل و جانت لقای یار دارند
حقیقت نقطه و پرگار دارند
دل و جانت یکی اندر یکیاند
حقیقت هر دوجانان بیشکیاند
دل و جانت ز ذات لامکان کل
شده یکی عیان کون و مکان کل
دل و جان تو هر دو نور عشقند
حقیقت بیشکی منصور عشقند
زهی منصور اعیان خراسان
که تو داری حقیقت همدم آن
دم او از تو پیدا شد در اینجا
فکندستی کنون توشورو غوغا
دم او از تو پیدا شد عیانی
چو او گفتی همه راز نهانی
دم او از تو پیدا شد در اسرار
حقیقت کردهٔ بر جمله اظهار
دم او از تو پیدا شد که جانها
نمودار تو یکتا شد چو یکتا
دم او از تو پیدای جهان است
که میدانی که جمله جان جانست
تو میدانی که دیدستی یقین تو
حقیقت در درونت بیشکی تو
تو میدانی حقیقت سرّ جانان
دمادم میکنی بر جمله اعیان
تو میدانی حقیقت راز اوّل
که گفتی در عیان اعزاز اوّل
تو میدانی که اوّل آخر کار
یکی دیدی حقیقت جمله دلدار
تو میدانی که سرّ لامکانی
که این دُرهای معنی میفشانی
تو میدانی که خود بشناختستی
بآخر خویش در وی باختستی
تو میدانی حقیقت جوهر دوست
در این دنیا و دیدی مغز در پوست
تو دیدستی جمال بی نشانی
که امروز از حقیقت اونشانی
تو از او، او ز تو پیدا حقیقت
تو عین دید او یکتا حقیقت
که عطّارست ذات بود اللّه
در اینجا بیشکی و گشته آگاه
تو آگاهی ز ذات اینجایگه تو
یقین دیدی عیان دیدار شه تو
تو آگاهی ز ذات و هم صفاتت
که میگوئی بیان ازنور ذاتت
که دانستست در این دنیای غدّار
که تو داری جمال طلعت یار
جمال طلعت جانان تو داری
حقیقت در جان کل آن تو داری
جمال طلعت جانان نمودی
دو عالم را یقین زینسان نمودی
جمال طلعت ز دیدار
همه ذرّات را کردی خبردار
جمال طلعت جانان در اعیان
نمودی در یقین جمله بدیشان
که تو داری حقیقت دید دیدار
یقین خواهی شد اینجا ناپدیدار
حدیث وصل اینجاگه یقین است
که ذرّات حقیقت پیش بین است
تو مرد پیش بینان جهانی
که اسرار حقیقت را تو دانی
تو مرد پیش بینانی در اینجا
حقیقت سرّ پنهانی در اینجا
حقیقت پیش بینان جهان را
در اینجاگه تو کردستی عیان را
حقیقت پیش بینان جمله دیدی
یکی اندر یکیشان جمله دیدی
همه ارواح دیدی انبیا را
دراینجاگه تو دیدی آشکارا
همه ارواح صدّیقان این راه
تو دیدی وشدی از جمله آگاه
همه ارواح صدّیقان اسرار
ترا اینجایگه آمد پدیدار
همه ارواح مردان جهان تو
درون خویشتن دیدی عیان تو
همه ارواح اندر تست موجود
کز اینسان یافتستی جمله مقصود
همه ارواح را اینجا حقیقت
ز یکی گشته اینجاگه پدیدت
پدیدارست در تو جمله ارواح
حقیقت انبیا و عین اشباح
پدیدارست در تو جمله مردان
حقیقت انبیا و اولیا زان
تر اینجا پدیدارست در یک
که احمد در حقیقت دید بیشک
ترا اینجاست زان زیشان ندیدی
تو از آنسان بجانان کل رسیدی
ترا اینجاست وصل و روشنائی
حقیقت نور دیدار خدائی
ترا اینجاست بود کل مسلّم
که دیدستی زخود دیدار آدم
ترا اینجاست آدم آشکاره
تو در او او بتو اینجا نظاره
ترا اینجاست آدم تا که دیدی
که در دم دید آدم را بدیدی
ترا اینجاست آدم جنّت اینجاست
حقیقت مر ترا این قربت اینجاست
ترا اینجاست آدم تا بدانی
دم تست و یقین زاندم عیانی
ترا اینجاست نوح برگزیده
ازآنی تو جمال روح دیده
ترا اینجاست آن دیدار نوحست
ازآنت این همه فتح و فتوحست
ترا اینجاست نوح و بحر و کشتی
که در دریای جانان برگذشتی
ترا اینجاست شیث راز دیده
جمال او درونت باز دیده
ترا اینجاست ابراهیم از آذر
فتاده در درون در عین آذر
ترا اینجاست ابراهیم خلّت
در این آتش رسیده سوی قربت
ترا اینجاست ابراهیم در تن
شود در عاقبت اینجا بت اشکن
ترا اینجاست اسمیعیل در جان
که خواهدکردش ابراهیم قربان
ترا اینجاست اسمیعیل تحقیق
بخواهد گشت کشته زو توفیق
ترا اینجاست اسحق گزیده
که اندر عشق گردد سر بُریده
ترا اینجاست اسحق وفادار
ز جانان زندگی یابد دگر بار
ترا اینجاست یعقوب جفاکش
ز عشق یوسف اندر صد جفا خَوش
ترا اینجاست یعقوب و یقین است
که یوسف او کنون کلّی بدیدست
ترا اینجاست یعقوب ازنمودار
بدیده باز یوسف را دگر بار
ترا اینجاست موسی بر سر طور
حقیقت رازگویان غرقهٔ نور
ترا اینجاست موسی رخ نموده
ابا حق دمبدم پاسخ نموده
ترا اینجاست موسی صاحب راز
حقیقت پرده کرده از رخ او باز
ترا اینجاست موسی راز دیده
جمال شاه اینجا باز دیده
ترا اینجاست موسی عشق جانان
حقیقت یافته دیدار اعیان
ترا اینجاست ایّوب و شده خوب
رسیده بیشکی در وصل محبوب
ترا اینجاست جرجیس عیانی
ز کشتن یافت او راز نهانی
ترا اینجاست جرجیس دمادم
شده زنده یقین از عین آندم
ترا اینجاست صالح صاحب راز
حقیقت یافته ناقه دگر باز
ترا اینجاست زکریا زنده گشته
درون آن شجر تابنده گشته
ترا اینجا است خضر و آب حیوان
حقیقت خورده دیده جان جانان
ترا اینجا است عیسی روحِ اَللّه
حقیقت روح از اللّه آگاه
ترا اینجا است دیدار محمد(ص)
حقیقت جمله اسرار محمد(ص)
ترا اینجا است مردیدار حیدر
گشاده بر تو ای عطّار او در
ترا اینجا است فرزندان ایشان
یقین دیدار حُسنت ای دُر افشان
ترا اینجا است دیدار همه دید
که میبینی یکی زیشان ز توحید
ز توحید حقیقت جمله دیدی
از آن اینجا بکام دل رسیدی
ز توحید حقیقت وصل ایشان
ترا پیداست اینجا اصل ایشان
ز توحید حقیقت باز دیدی
که ایشان در درونت راز دیدی
درون تو کنون دیدار ایشانست
حقیقت این همه اسرار ایشانست
درون تو بکلّی راز دریافت
از ایشان اندر اینجاگه خبر یافت
درون تو از ایشان یافت جانان
که ایشانند اندر جمله حیران
چو خورشیدند ایشان جمله در کل
حقیقت بودشان برداشته ذل
چو خورشیدند ایشان سوی افلاک
حقیقت در همه ذرّات افلاک
چو خورشیدند ایشان مر سر افراز
حقیقت نور افکنده همه راز
چو خورشیدند ایشان نور عالم
حقیقت جملگی منشور عالم
چو خورشیدند ایشان نور تابان
حقیقت بر همه ذرّات انسان
چو خورشیدند اگر بینی تو این راز
حقیقت همچو من اندر یقین باز
چو خورشیدند اگر دانستهٔ تو
چگویم چونکه نتوانستهٔ تو
برو خاموش شو تا سِرّ ندیدی
حقیقت بودشان ظاهر ندیدی
برو خاموش شو چون میندانی
که بیشک خوار و سرگردان جانی
برو خاموش شو در سرّ اسرار
که تا گردی مگر روزی خبردار
برو خاموش شو وز این مزن دم
که تا یابی مگر بوئی از آن دم
برو خاموش شو تا راز بینی
مگر آخر تو این سرّ باز بینی
برو خاموش شو اندر شریعت
که ناگاهی شود این سرّ پدیدت
برو خاموش شو اینجا بتحقیق
که درآخر ترا بخشند توفیق
برو خاموش شو در عالم ای یار
که تا آخر شوی زین سر خبردار
برو خاموش شو ای بیوفا تو
سَرِ اسرارِ شرع مصطفی تو
سرِ اسرارِ شرع مصطفی یاب
در آخر از حقیقت وصل دریاب
سپر راه شریعت کآخر کار
برون آئی یقین از عین پندار
سپر راه شریعت همچو منصور
که ناگاهی نماید بیشکی نور
بنور شرع ایشان را بیابی
درون خویشتن زینسان بیابی
بنور شرع اصل ذات ایشان
همه در خود نظر کن بیشکی آن
همه در خود بیاب و زنده دل شو
در اینجا بیحجاب آب و گل شو
همه در خود بیاب اینجا حقیقت
که در تست این همه یکتا حقیقت
همه در خود بیاب اینجایگه دوست
که تا چون مغز بیرون آئی از پوست
همه در خود بیاب اینجا بتحقیق
که در اینجا توانی یافت توفیق
همه در خود بیاب و آشنا شو
در اینجاگاه دیدار لقا شو
همه در خود بیاب و گرد جانان
که تا یابی حقیقت فرد جانان
همه در خود بیاب و ذات بیچون
حقیقت خویشتن بین بیچه و چون
همه در خود بیاب اینجا بیان تو
حقیقت بین در اینجا جان جان تو
همه در خود بیاب اینجا عیان ذات
حقیقت بیشکی خورشید آیات
همه در خود بیاب و گرد واصل
که مقصود است در تو جمله حاصل
ترا اینجاست مقصود ای خردمند
حقیقت عین معبود ای خردمند
ترا اینجاست مقصود و ندیدی
ترا اینجاست معبود و ندیدی
ترا معبود اینجایست بنگر
حقیقت بود پیدایست بنگر
ترامعبود اینجاست او نظر کن
وجود و جان وخود را در خبر کن
ترا معبود اینجایست دریاب
ز دیدار نمود جان خبر یاب
نمود جان ازو بین و دل خویش
که او معبود هردوحاصل خویش
از این هر دو در اینجاگه بیابی
اگراینجا دل آگه بیابی
دل آگاه میباید در این راز
که دریابد وصال اینجایگه باز
دل آگاه میباید در اینجا
که این در بازبگشاید در اینجا
دل آگاه میباید در این سر
که اسرارش همه آمد بظاهر
دل آگاه میباید در اعیان
که در خود بازیابد بیشکی جان
دل آگاه میباید که دلدار
درون او شود اینجا پدیدار
دل آگاه میباید که بیچون
نماید رویش اینجا بیچه و چون
دل آگاه میباید چو عطّار
که بروی کشف گردد جمله اسرار
دل آگاه میباید ز توحید
که یکی یابد اینجاگاه در دید
دل آگاه میباید چو آدم
که اینجاگه خبر یابد دمادم
دل آگاه میباید که چون نوح
در این دریا بیاید قوّت روح
دل آگاه میباید که در راز
چو ابراهیم یابد سرّ او باز
دل آگاه میباید که ازجان
چو اسمعیل گردد عین قربان
دل آگاه میباید در آفاق
که گردد سر بریده همچو اسحاق
دل آگاه میباید که محبوب
شود در عاقبت مانند ایّوب
دل آگاه میباید چو موسی
که گردد سوی طور عشق یکتا
دل آگاه میباید در این راه
که بیرون آید و گردد یقین شاه
دل آگاه میباید چو یوسف
که شاهی یابد اینجا بی تأسّف
دل آگاه میباید چو ایّوب
که طالب آید و گردد چو مطلوب
دل آگاه میباید چو صالح
که گردد در یقین عین مصالح
دل آگاه میباید نظاره
زکریاوار گشته پاره پاره
دل آگاه میباید چو عیسی
که در یابد حقیقت قرب اعلی
دل آگاه میباید چو احمد
که باشد در عیان کل مؤیّد
دل آگاه میباید چو حیدر
که دریابد حقایق را سراسر
دل آگاه همچون مرتضی کو
که تا بیخود شود گردد خدا او
دل آگاه میباید حَسَن وار
که جام زهر نوشد از کف یار
دل آگاه میباید حسینی
شهید عشق گشتن بهر دینی
دل آگاه میباید چو اصحاب
که دریابند خورشید جهانتاب
دل آگاه میباید چو منصور
که صورت محو گرداند سوی نور
دل آگاه منصور ار بدانی
حقیقت بازدانی این معانی
دل آگاه او اسرار دیدست
در اینجا و در آنجا یاردیدست
دل آگاه او یکتا از آن شد
که ازمعنی ز صورت بی نشان شد
دل آگاه او اسرار جان یافت
درون جان خود او جان جان یافت
دل آگاه او اللّه دریافت
حقیقت تخت دل آن شاه دریافت
دل آگاه او دم از خدا زد
حقیقت عین صورت بر فنا زد
دل آگاه او دم زد ز بیچون
حقیقت کار خود بستد ز بیچون
دل آگاه او دم زد ز دلدار
ز شوق یار آمد بر سردار
دل آگاه او اعیان ذاتست
که هم جانان و هم پنهان ذاتست
دل آگاه او اینجا اناالحق
زد اندر دار و گفت او رازِ مطلق
دل آگاه او از صورت خویش
حجابی یافت آن برداشت از پیش
دل آگاه میباید ز صورت
که تا این سر بداند بی نفورت
هر آنکواین حقیقت یافت سرباز
چو او بردار آمد گشت جانباز
هر آنکو این حقیقت یافت در خویش
حجاب جسم و جان برداشت از پیش
هر آنکو این حقیقت در نظر یافت
حقیقت جملگی اندر نظر یافت
هر آنکو عاشق منصور جان شد
چو او اینجا ز صورت بی نشان شد
هر آنکو عاشق منصور جان است
حقیقت دان که از خود بی نشانست
هر آنکو دم زد اینجا بازدید او
حقیقت درعیان این راز دید او
هر آنکو غیر از این چیز دگر دید
حقیقت هیچ بیشک در نظر دید
وصال اینجا است از منصور حلّاج
نمیخواهی که اندر فرق جان تاج
نهی دم زین مزن در صورت خویش
حقیقت فاش بشنو مرد درویش
چه به زین دوست میداری در اینجا
که مر این پرده برداری در اینجا
چه به زین دوست میداری که از یار
شوی اینجا چو او بیشک خبردار
چه به زین دوست میداری بدنیا
که میبینی در او دیدار مولا
چه به زین دوست میداری حقیقت
که آمد بی نشان اینجا بدیدت
چه به زین دوست میداری که در دل
عیان دلدار بینی دوست حاصل
چه به زین دوست میداری که در جان
حقیقت یابی اندر روی جانان
چه به زین دوست میداری در این سِر
که مر دلدار خود در عین ظاهر
چه به زین دوست میداری تو رهبر
که مردلدار خود یابی تو در بر
چه به زین دوست میداری تو دریاب
یقین او تست اینجاگه خبریاب
چه به زین دوست میداری بگو باز
که روی جان جان بینی بجان باز
همه وصلست هجران رفت از پیش
همه جانست مر جان رفت از پیش
همه وصلست و دیدارست اینجا
دلت جانانه پندار است اینجا
همه وصلست ودیدارست بیچون
ولیکن تو شده اینجا دگرگون
همه وصلست هجران را رها کن
درون جان و دل را با صفا کن
همه وصلست اندر خویش بنگر
تو داری یار اندر پیش بنگر
همه وصلست اندر جان و در دل
شده مقصود اینجا جمله حاصل
همه وصلست اینجا واصلی نیست
که دریابد که جمله جز بلی نیست
همه وصلست و یکی در یکی است
بنزد واصلان آن بیشکی است
همه وصلست و واصل یافته دوست
که میداند که دید جملگی اوست
همه وصلست و واصل راه دیده
حقیقت دید جمله شاه دیده
همه وصلست و واصل در عیانست
ولیکن او ز کلّی بی نشانست
همه وصلست وواصل راز دیدست
همه در خویشتن او باز دیدست
همه وصلست وواصل عاشق خویش
حجاب جسم و جان برداشت از پیش
همه وصلست و عاشق واصل یار
نمیبیند به جز کل حاصل یار
همه وصلست در دیدار دیده
در اینجا بود خود او یار دیده
همه وصلست اندر بی نشانی
از آن وصلست آن جمله معانی
همه وصلست اینجا گاه بنگر
ترا گفتم دل آگاه بنگر
همه وصلست و جانان رخ نموده
ترا این جمله خود پاسخ نموده
همه وصلست و جانانست اینجا
بدان جان در تو اعیانست اینجا
همه وصلست و جانان راز بنمود
ترا انجام و هم آغاز بنمود
همه وصلست و جانان گفتگویست
حقیقت چرخ سرگردان چو گویست
همه وصلست اشیا را یکایک
همه در وصل گردانند بیشک
همه در وصل گردانند نایافت
مگر جان اندر این معنی خبریافت
همه در وصل اندر جستجویند
نمیدانند و کل دیدار اویند
همه در وصل گردانند اینجا
مر این سر را نمیدانند اینجا
همه در وصل با دلدار خویشند
نمیدانند عیان با یار خویشند
همه در وصل گردانند در راز
همی جویند وصل از جان جان باز
همه در وصل وصل اندر همه دید
حقیقت اصل اصل اندر همه دید
همه در وصل گردان الهند
یقین در عشق سرگردان شاهند
همه در وصل میگردند از آن دید
حقیقت در عیان سرّ توحید
همه در وصل میگردند اینجا
حقیقت جمله اندر شور و غوغا
همه در وصل بیچونند حیران
تو داری زانکه بیرونند حیران
حقیقت وصل کل در اندرونست
نداند هیچکس کین سر چگونست
حقیقت وصل کل دریاب در جان
حقیقت اندر اینجا یاب هر آن
زهی اسرار پنهان آشکاره
که شد چرخ فلک در وی نظاره

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خدا کن بود او در بود خود باز
حقیقت آنگهی شو صاحب راز
هوش مصنوعی: اگر او در وجود خودش وجود داشته باشد، پس در آن صورت حقیقت را درک کن و رازها را بفهم.
خدائی کن در اینجا خود فنا کن
پس آنگاهی سر و پایت خدا کن
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که هنگام عبادت و خدمت به خداوند، باید از خود و خودخواهی‌ها گذشت و خود را فانی کرد. سپس، بعد از این که خود را از قید و بندهای دنیوی رها کردیم، به مقام و مرتبه‌ای خواهیم رسید که خود را به خدا نزدیک‌تر می‌بینیم و در حقیقت، وجودمان و سرنوشت‌امان در دست خدا خواهد بود.
خدابین بود خود را بود او بین
مبین بَد جملگی او رانکو بین
هوش مصنوعی: کسی که به خداوند ایمان دارد و او را می‌بیند، خود را نیز می‌شناسد و از دیدن جملگی چیزها به درستی آگاه است. اما اگر از خداوند دور شود، همه چیز را به نادرستی خواهد دید.
حقیقت همچو منصور یگانه
انالحق زن تو در بود زمانه
هوش مصنوعی: حقیقت به اندازه منصور که خود را یکی با خدا می‌داند، در هر زمانی در تو وجود دارد.
حقیقت همچو منصور سرافراز
نمود صورت از خود دور انداز
هوش مصنوعی: حقیقت مانند منصور، باید با افتخار از خود دوری کند و تنها به نمایش خود بپردازد.
حقیقت همچو منصورت یکی بین
همه حق گرد و حق را در یکی بین
هوش مصنوعی: حقیقت مانند منصور است که در میان همه حقایق یکی است. بنابراین باید حق را در وجود واحدی مشاهده کنی.
حقیقت ز آن دم هو راز مطلق
ز هو زن هم ز هو میگو اناالحق
هوش مصنوعی: از آن لحظه که حقیقت به وجود آمد، همه چیز را به طور مطلق درک کن و همچنین از هو (عشق یا شور) بگو که من خود حق هستم.
حقیقت همچو او بردارِ شوق آی
همه عالم در اینجا راز بنمای
هوش مصنوعی: حقیقت مانند اوست، شوق و عشق را بیاور؛ همه دنیا در اینجا راز خود را آشکار می‌کند.
همه عالم چو خود تو پیش بین کن
اگر از سرّ او گوئی چنین کن
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به عمق وجود عالم پی ببری و همه موجودات را همانند خودت ببینی، باید به رازهای آن آگاهی پیدا کنی و درک کنی که چگونه باید با آن‌ها رفتار کنی.
اگر از سر اوئی راز برگوی
همه ذرّات اینجاگه خبر گوی
هوش مصنوعی: اگر از سر او سخن بگویی، همه ذرات این فضا نیز از آن راز مطلع خواهند شد.
که بود جملهتان بیشک خدایست
کسی داند که این راز آشنایست
هوش مصنوعی: هر که هستید، بی‌تردید خداوند است، فقط کسی این راز را می‌داند که با آن آشنا باشد.
تو گر منصور راه لامکانی
چنین کن تا بقای جاودانی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی مانند منصور از مرزهای مادی فراتر بروی و به جاودانگی برسی، باید چنین زندگی کنی.
بیابی اندر اینجا زانکه اینجا
حقیقت نیست عشق و شور و غوغا
هوش مصنوعی: اگر در اینجا به دنبال عشق و هیجان هستی، باید بگویی که اینجا جای حقیقت نیست و خبری از شور و جنجال نیست.
همه اینجاست و آنجا هیچ نبود
حقیقت صورتی جز هیچ نبود
هوش مصنوعی: همه چیز در اینجا وجود دارد و در آنجا هیچ چیزی نبود. واقعیت تنها یک نمود جز عدم وجود ندارد.
بصورت این معانی را ندانی
ز جان دریاب این راز نهانی
هوش مصنوعی: اگر به این معانی پی نبری، از جوانب زندگی به عمق این راز پنهان توجه کن.
ز جان دریاب اینجا مگذر از جان
که جان پیوسته باشد ذات جانان
هوش مصنوعی: از جانت قدر این لحظه را بدان و از آن نگذری، زیرا که جان همیشه با ذات خداوند در ارتباط است.
درون جانست جانانت سخنگوی
حقیقت مر ورا اندر سخن جوی
هوش مصنوعی: در حقیقت، سخن حقیقی در درون خودت نهفته است و باید با جستجو در کلمات و افکارت، به آن دست یابی.
درون جانست اندر گفتگویت
حقیقت خویش اندر جستجویت
هوش مصنوعی: حقیقت وجودت در عمق جانت نهفته است و در گفت‌وگوهایت می‌توانی آن را بیابی.
درون جانست اسرار دوعالم
ترا بنموده دیدار دو عالم
هوش مصنوعی: درون وجود انسان، رازهای دو جهان نهفته است. این اسرار باعث شده که انسان بتواند هر دو جهان را ببیند و درک کند.
درون جانست نی در پوست ای دل
ز جان کن عاقبت مقصود حاصل
هوش مصنوعی: درون وجود انسان، حقیقت و essence او نهفته است، نه در ظاهر و جسمش. ای دل، از عمق جان خود برخیز و به هدف نهایی‌ات دست یاب.
درون جانست اندر پرده پنهان
همی گوید ترا اسرار جانان
هوش مصنوعی: در دل انسان، حقیقتی پنهان وجود دارد که همواره از رازهای عشق و معشوق صحبت می‌کند.
که ای غافل چه گر عمری دوید
حقیقت بود من اینجا ندیدی
هوش مصنوعی: ای شخص غافل، چه اهمیت دارد اگر تمام عمر را در تلاش و دویدن گذراندی، حقیقت این است که من همین‌جا هستم و تو آن را ندیدی.
خطابت میکند درجان یقین یار
همی گوید ترا این سر ز اسرار
هوش مصنوعی: یار با تمام وجودت را به جانت متصل می‌کند و به تو می‌گوید که این موضوع از رازهای عمیق و پنهانی است.
خطاب دوست خواهم گفت اینجا
دُرِ اسرار خواهم سُفت اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا به دوستم می‌گویم که می‌خواهم به رازهای عمیق و ارزشمند دست پیدا کنم.
خطاب دوست خواهم گفت بشنو
بدین اسرار منصوری تو بگرو
هوش مصنوعی: به دوستم می‌گویم که به این رازهای عمیق گوش فرا دهد، تو هم بیا و به این اسرار توجه کن.
خطابت میکند هر لحظهات یار
که هان از بود خودکل گرد بیزار
هوش مصنوعی: هر لحظه محبوبت به تو می‌گوید که از وجود خود دل بکن و از آن رها شو.
خطابت میکند در روز و در شب
حقیقت دوست را بی کام و بی لب
هوش مصنوعی: دوست را در روز و شب به زبان بی‌کلام و بی‌لب، یعنی بدون گفتن و بیان، می‌ستاید و به او خطاب می‌کند.
که ای اینجا کمال من ندیده
زهی اینجا جمال من ندیده
هوش مصنوعی: ای کسی که در اینجا به عظمت من پی نبردی، چه خوشبختی که در اینجا زیبایی من را ندیدی.
جمال من ندیده غافلاتو
در اینجاگاه ای بیحاصلا تو
هوش مصنوعی: زیبایی من را نمی‌بینی، ای غافل، در این مکان بی‌فایده.
تو از من زنده و من از تو دیدار
تراگویم حقیقت هر دم اسرار
هوش مصنوعی: من از تو زنده‌ام و تو از من به زندگی ادامه می‌دهی، هر لحظه رازهایی را برای تو بازگو می‌کنم.
تو از من زنده و من از تو پیدا
درونِ جان تو اینجاگه هویدا
هوش مصنوعی: تو به نوعی از من زنده‌تری و من از وجود تو پیدا هستم. درون جان تو، حقیقت من به روشنی دیده می‌شود.
درون جانِ تو در گفتگویم
نظر کن در دم عین تو هویم
هوش مصنوعی: به عمق وجودت نگاه کن؛ وقتی با تو صحبت می‌کنم، در لحظه حاضر، تمام وجودم همانند توست.
درونِ جانِ تو اینجا جلالیم
خود اندر خودهمه عین وصالیم
هوش مصنوعی: در دل تو ما شکوه و عظمت داریم و در وجود خودمان تمام حقیقت یکدیگری را تجربه می‌کنیم.
درون جان تو رخ را نمودیم
از آن در دید تو یکتا نمودیم
هوش مصنوعی: ما زیبایی را در وجود تو نشان دادیم و آن را در نگاه تو به یک چیز منحصر به فرد تبدیل کردیم.
نظر کن بنده در ما باز بین ما
دوئی منگر که ما هستیم یکتا
هوش مصنوعی: به خود نگاه کن، بنده، و ببین که ما دو وجود جدا نیستیم. به این دوگانگی فکر نکن که ما در حقیقت یکی هستیم.
دوئی منگر که ما یکتا بدیدیم
ز پنهانی خود پیدا بدیدیم
هوش مصنوعی: به دوگانگی و تفاوت‌ها توجه نکن، زیرا ما در درون خود، یکپارچگی و وحدت را دیده‌ایم و چیزی از خود را که پنهان بود، آشکار کرده‌ایم.
دوئی منگر که ما یکتای ذاتیم
ترا اینجایگه عین صفاتیم
هوش مصنوعی: به دوگانگی نگاه نکن، زیرا ما ذات واحدی داریم. تو در اینجا تجلی صفات ما هستی.
دوئی منگر که ما را هست دیدار
ز یکی مانگر ای صاحب اسرار
هوش مصنوعی: به دوگانگی نگاه نکنید، زیرا میان ما دیداری وجود دارد. به یکی بنگرید، ای صاحب اسرار!
دوئی منگر که ما بیچون رازیم
که یک پنهان خود را مینوازیم
هوش مصنوعی: به دوگانگی و جدایی توجه نکنید، ما بدون دلیل و در عین حال، در دل راز و درونی که داریم، به آرامی خود را می‌پرورانیم و تغذیه می‌کنیم.
ز یک بینان خود واقف شدستیم
که هم از عشق خود واصف شدستیم
هوش مصنوعی: ما از همان ابتدا به این آگاهی رسیده‌ایم که به واسطه عشق خود، در مدح و توصیف آن به کمال رسیده‌ایم.
بیک بینان خود اینجا عیانیم
حقیقت بیشکی جان جهانیم
هوش مصنوعی: ما کسانی هستیم که در این جا به روشنی خود را نشان می‌دهیم و حقیقت را درک می‌کنیم؛ چرا که روح و وجود واقعی جهان به ما وابسته است.
جهان جان بما پیدا نمود است
که ما را انتها پیدا نمود است
هوش مصنوعی: جهان به ما نشان داد که ما نیز به پایان خود خواهیم رسید.
اَزَل را با ابد پیوند ما دان
حقیقت ذات ما را کل بقا دان
هوش مصنوعی: ما از پیوند ازل و ابد، به حقیقت وجود خود پی می‌بریم و درمی‌یابیم که سرشت ما جاودانگی است.
منم دانای بیچون و چرایم
که درجانها تمامت رهنمایم
هوش مصنوعی: من دانایی هستم که بدون شک و تردید، در دل‌ها و جان‌ها به تمام معنا راهنمایی می‌کنم.
منم اللّه و رحمن و رحیمم
ابی صورت یقین حیّ قدیمم
هوش مصنوعی: من خود هستم که رحمان و رحیم (دو اسم از نام‌های خدا) هستم، و به حقیقت وجودم جاودانه و پایدار است.
بدانم راز موری در بُن چاه
که از سرّ همه دانایم آگاه
هوش مصنوعی: من به خوبی می‌دانم که حتی یک مورچه در عمق چاه نیز چه رازی در دل دارد و از تمامی اسرار خبر دارم.
منم بر جمله و جمله ز من خاست
حقیقت هرچه پنهانست و پیداست
هوش مصنوعی: من منبع همه چیز هستم و تمام حقیقت‌ها از وجود من سرچشمه می‌گیرند، چه آن‌چه که پنهان است و چه آن‌چه که آشکار است.
همه ذات من است و غیر من نیست
یقین جمله منم هم جان و تن نیست
هوش مصنوعی: تمام وجود من از آنِ خودم است و هیچ چیز دیگری نیست. واقعاً همه‌ی وجود من شامل جان و جسم من می‌شود.
مبین جان من و از من نگر تو
ایا مؤمن اگرداری خبر تو
هوش مصنوعی: ای مؤمن، تو جان من را به خوبی می‌شناسی و نظر به من داری. آیا از حال من باخبری؟
همه ذات من است و غیر هم نیست
چو بشناسی بعشقم بیش و کم نیست
هوش مصنوعی: تمام وجود من عشق است و چیزی جز آن وجود ندارد. اگر truly آن را بشناسی، می‌فهمی که بیش و کم در آن وجود ندارد.
ترا اندر اَزَل بگزیدهام من
درون جان حقیقت دیدهام من
هوش مصنوعی: من در قدمت از روز ازل تو را برگزیده‌ام و در عمق جان، حقیقت تو را مشاهده کرده‌ام.
ز من پیدائی و پنهان شوی باز
دگرباره بمن اعیان شوی باز
هوش مصنوعی: تو بار دیگر از من آشکار می‌شوی و دوباره به من نزدیک می‌آیی.
له الملک و مرا نبود زوالم
که در اعیان تجلیّ جلالم
هوش مصنوعی: ملک و سلطنت برای اوست و من از آن بی‌بهره‌ام، چرا که در ذات خود تجلی و نمایانی بزرگی او را می‌بینم.
تعالی مالک الملک قدیمم
که بسم اللّه رحمن و رحیمم
هوش مصنوعی: عظمت و جایگاه بالای مالک هستی و قدیم، که به نام خداوند بخشنده و مهربان آغاز می‌شود.
یکی ذاتم که من اوّل ندارم
ز ذات خود همه جانی برآرم
هوش مصنوعی: من یک وجودی دارم که از خودم آغاز نشده و از آن وجود، همه‌چیز را به وجود می‌آورم.
یکی ذاتم که مانندم نباشد
حقیقت خویش و پیوندم نباشد
هوش مصنوعی: یک موجودیتی وجود دارد که هیچ مشابه ای ندارد و این حقیقت من است که با دیگران پیوندی ندارد.
مبین جز ذات من اینجا هواللّه
تمامم شد صفات از قل هواللّه
هوش مصنوعی: مفهوم این بیت این است که تنها حقیقتی که وجود دارد، خود خداوند است و صفات و ویژگی‌های او به خوبی در کلامش بیان شده است. در واقع، هیچ چیزی غیر از او وجود ندارد و همه چیز به او وابسته است.
تو ای عطار این سر میچگوئی
چو بودت اوست اکنون می چه جوئی
هوش مصنوعی: ای عطار، تو درباره‌ی سر (عشقی یا حقیقت) سخن می‌گویی، حال که او در نزد توست، دیگر چرا به دنبال می‌گردی؟
تو ای عطّار دیدار لقائی
حقیقت در عیان یار خدائی
هوش مصنوعی: ای عطّار، تو در دیدار حقیقت یار خداوندی، موفق و شگفت‌انگیز هستی.
تو اوئی او تو هر دو مر یکی راز
حقیقت او بتو پیدا شده باز
هوش مصنوعی: تو و او یکی هستید و این راز حقیقت به تو آشکار شده است.
تو اوئی واصل اسرار گردت
در اینجاگه بکل دیدار کردت
هوش مصنوعی: تو همان کسی هستی که اسرار در اطرافت را در این مکان به خوبی می‌شناسی و ملاقات کرده‌ای.
تو اوئی واصل اعیان نمودت
حقیقت کل رخ اندر جان نمودت
هوش مصنوعی: تو خودی و حقیقت وجودت در زندگی و روح‌ات نمایان است.
ندیدی غیر او اکنون زاسرار
تمامت سالکان کردی خبردار
هوش مصنوعی: تو اکنون از اسرار واقعی سالکان آگاه شده‌ای و دیگر غیر او را نمی‌بینی.
خبر کردی همه ذرّات عالم
که هر ذرّات راگوئی دمادم
هوش مصنوعی: خبر داده‌ای که همه ذرات جهان به طور مداوم در حال گفتن و شنیدن هستند و هر ذره، حقیقتی را بیان می‌کند.
عیان گفتی حقیقت راز منصور
نمودی سرّ تو بی سرباز منصور
هوش مصنوعی: آشکار کرده‌ای حقیقتی را که منصور به نمایش گذاشت، بی‌اینکه یاری از کسی داشته باشد.
حقیقت سر بخواهی باخت اینجا
که یکتائی تو یکتائی تو یکتا
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقت هستی، بدانی که در اینجا باختی؛ زیرا یکتایی تو، تنها یکتایی توست و بس.
تو یکتای تمامت سالکانی
حقیقت در حقیقت جان جانی
هوش مصنوعی: تو یگانه‌ای و همه سالکان حقیقت، در واقع، تو جان هر جان دیگری هستی.
تو یکتائی و جان جان ندیده
رخ او را چنین اعیان ندیده
هوش مصنوعی: تو بی‌نظیری و جان‌ها نتوانسته‌اند چهره‌ات را به این وضوح ببینند.
تو یکتائی و در وصل تجلّی
رسیدستی بکل اصل تجلّی
هوش مصنوعی: تو تنها و یگانه‌ای و در پیوند با من، به ظهور و تجلی کامل رسیده‌ای.
در اینجا یافتی و در یقین باز
تراکل شد درِ عین الیقین باز
هوش مصنوعی: در اینجا تو به حقیقت رسیدی و در یقین، دوباره دروازه حقیقت برای تو گشوده شد.
در عین الیقین بر تو گشادست
ترا گنج حقیقت جمله دادست
هوش مصنوعی: در حالی که به یقین کامل رسیده‌ای، گنجینه‌ای از حقیقت به تو داده شده و بر تو باز شده است.
در عین الیقین بگشودهٔ تو
یقین گنج عیان بنمودهٔ تو
هوش مصنوعی: در حالتی از یقین، تو به من گنجی عیان و روشن را نمایان کرده‌ای.
در عین الیقین راکردهٔ باز
نمود گنج کل را کردهٔ باز
هوش مصنوعی: در حالی که به حقیقت کامل اطمینان دارم، به گنجینه‌ای دست یافته‌ام که همه چیز را برایم آشکار کرده است.
در عین الیقین جمله نمودند
حقیقت در جهان برتو گشودند
هوش مصنوعی: در حقیقت مطمئن، همه چیز در دنیا به وضوح برای تو نمایان شد و رازها برایت آشکار گردید.
همه راز جهان اینجا ترا فاش
شد اینجا زانکه دیدستی تو نقاش
هوش مصنوعی: تمام اسرار عالم در اینجا برای تو آشکار شد، زیرا تو هنرمند را دیدی.
همه اسرارها بخشید یارت
که او اندر ازل بُد دوستدارت
هوش مصنوعی: یار تو همه اسرار را به تو عطا کرده است، چون او در آغاز خلقت، دوست تو بوده و همیشه در کنار تو بوده است.
دل آگاه تو معنی جانانست
یقین گنجینهٔ اسرار رحمانست
هوش مصنوعی: دل تو به خوبی می‌داند که معشوق واقعی چیست و در حقیقت، گنجینه‌ای از رازهای الهی را در خود دارد.
دل آگاه تو تا جان بدیدست
درون جان تو جانان بدیدست
هوش مصنوعی: دل تو که می‌داند و آگاه است، وقتی جانش را به نظاره می‌نشسته، در حقیقت، معشوقت را در عمق وجودش دیده است.
دل آگاه تو این جمله معنی
یقین بنمود از دیدار مولی
هوش مصنوعی: دل آگاه تو با دیدن مولی، معنی واقعی یقین را نشان داد.
دل آگاه تو گنجیست بیچون
که این دُرها همی ریزد به بیرون
هوش مصنوعی: دل آگاه تو، گنجی ارزشمند و بی‌نظیر است، همانند دُرهایی که به آرامی و بی‌وقفه از آن بیرون می‌ریزد.
دل آگاه توهرگز نریزد
که جز جوهر از او هرگز نخیزد
هوش مصنوعی: دل دانای تو هرگز نمی‌افتد، چرا که از او جز حقیقت و جوهر واقعی نمی‌جوشد.
دل آگاه تو گنجینهٔ جانست
یقین گنجینهٔ اسرار جانانست
هوش مصنوعی: دل آگاه تو، یک گنجینهٔ ارزشمند از احساسات و اطلاعات درونی توست و قطعاً این گنجینه، پر از رازها و اسرار وجود محبوب است.
دلت گنجینهٔ جانست اینجا
در او خورشید تابانست اینجا
هوش مصنوعی: دل تو مانند گنجینه‌ای است که در آن نور و روشنی وجود دارد. اینجا، در دل تو، مانند خورشید تابان، روشنی و زندگی نهفته است.
دلت گنجینهٔ نور و صفایست
که در وی نورخاص مصطفایست
هوش مصنوعی: دل تو مانند گنجینه‌ای پر از نور و زیبایی است و در درون آن، روشنی خاصی وجود دارد که به پیامبر اسلام، مصطفی تعلق دارد.
دلت گنجینهٔ بود الهست
که جان بنموده ازدیدار شاهست
هوش مصنوعی: دل تو مانند گنجینه‌ای است که حقیقت وجود را از طریق ملاقات با شاه (مطابق با عشق یا خدا) به نمایش گذاشته است.
دل آگاه تو گنجیست از دید
که میریزد چنین دُرهای توحید
هوش مصنوعی: دل آگاه تو مانند گنجی است که از درون آن، جواهرهای توحید و یکتاپرستی به بیرون می‌ریزد.
دل آگاه تو گنج عیانست
زبان تو از آن گوهر فشانست
هوش مصنوعی: دل آگاه تو مانند گنجینه‌ای روشن و مشخص است و زبان تو از آن گوهرهای ارزشمند، سخن می‌گوید.
دلت گنجینهٔ بود خدایست
که مر بیچارگان را رهنمایست
هوش مصنوعی: دل تو مانند یک گنجینه است و خداوند در آنجا قرار دارد، او منبع راهنمایی برای بیچارگان و نیازمندان است.
دلت گنجینهٔ معبود پاکست
که آن گنجینه در دیدار خاکست
هوش مصنوعی: دل تو منبعی از وجود خداوند است و این گنجینه فقط در ملاقات با خاک و دنیای مادی نمایان می‌شود.
از این گنجینه اینجا سالکانت
یقین شد جوهر عین العیانت
هوش مصنوعی: از این منبع باارزش، در این مکان، راهنمایان و جویندگان حقیقت به وضوح و اطمینان به جوهر و اصل واقعیت دست یافته‌اند.
از این گنجینهٔ جوهر فشاندی
بسر آخر در این حضرت نماندی
هوش مصنوعی: تو از این گنجینهٔ ارزشمند بهره‌برداری کردی و بالاخره در این مقام و جایگاه باقی نماندی.
از این گنجینهٔ تو خاص و هم عام
مراد خویشتن یابند اتمام
هوش مصنوعی: از این ثروت خاص و عمومی، همه می‌توانند به هدف و مقصود خود برسند.
از این گنجینه کاینجا داد شاهت
فشاندستی تو اندر خاک راهت
هوش مصنوعی: از این گنجینه که شاه تو اینجا به تو عطا کرده، تو هم باید در مسیر خود تلاش کنی و در زحمت باشی.
ترا زیبد که این گنجینهٔ شاه
فشانی جملگی بر سالک راه
هوش مصنوعی: خودت را لایق بدان که این گنج بزرگ از مواهب و نعمت‌ها را به راستی در اختیار مسافران و جویندگان حقیقت قرار دهی.
از این گنجینه اینجا سالکان را
حقیقت دیده کردی جان جان را
هوش مصنوعی: در اینجا، گنجینه‌ای از حقیقت وجود دارد که سالکان می‌توانند آن را ببینند و روح خود را با آن یکی کنند.
زهی واصل که اینجاگه توئی تو
که بیشک محو کردستی دوئی تو
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که به حقیقت نزدیک شده است، زیرا تو در اینجا وجود داری و به راستی که این دوگانگی را از بین برده‌ای.
زهی واصل که که کل دیدار کردی
همه ذرّات را بیدار کردی
هوش مصنوعی: شایسته است که از کسی که به حقیقت رسیده و همه چیز را به روشنی درک کرده و آگاه کرده است، ستایش کنیم. او توانسته است تمام عناصر و ذرات وجود را بیدار و روشن سازد.
زهی واصل که اصل کار داری
که در جانان دلی بیدار داری
هوش مصنوعی: خجسته است کسی که به حقیقت رسیده و در دل خود عشق و محبت دارد.
زهی واصل که در یکی نمودار
حقیقت دیدی اینجاگاه دلدار
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در این مکان، حقیقت را به روشنی مشاهده کرد و دلبر خود را دید.
زهی واصل که جان بشناختی تو
ز جان در جزو و کل درباختی تو
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که حقیقت وجود را شناخت و از تشخیص جان به جزئیات و کلیات رسید.
دل و جانت منوّر شد حقیقت
همه ذرّات تو جان شد ز دیدت
هوش مصنوعی: دل و جان تو از حقیقت روشن شد و تمام ذرات وجودت به خاطر دیدن تو جان گرفتند.
دل و جانت لقای دوست دیدست
چنان کاینجا لقای اوست دیدست
هوش مصنوعی: دل و جان تو ملاقات با دوست را چنان دیده‌اند که در اینجا نیز ملاقات او را مشاهده کرده‌ای.
دل و جانت چنان ازوصل جانان
خبر دارند کاندر اصل جانان
هوش مصنوعی: دل و جان تو آن‌قدر از وصال معشوق مطلع و آگاهند که خود معشوق نیز از طبع و ذاتش خبر ندارد.
دل و جانت بکلّی جان بدیدند
چو منصوراز حقیقت آن بدیدند
هوش مصنوعی: دل و جانت را به طور کامل دادند، مانند منصور که از حقیقت آگاه شد و جان خود را فدای آن کرد.
دل و جانت چو منصور از یقین باز
یکی دیدند در عین الیقین راز
هوش مصنوعی: دل و جان تو مانند منصور، وقتی که به یقین رسید، می‌توانند حقیقت را در واقعیت ببینند.
دل و جانت لقای یار دارند
حقیقت نقطه و پرگار دارند
هوش مصنوعی: دل و جانت به ملاقات محبوب می‌روند و حقیقتاً همانند نقطه و پرگار به هم وابسته هستند.
دل و جانت یکی اندر یکیاند
حقیقت هر دوجانان بیشکیاند
هوش مصنوعی: دل و جان تو به هم پیوسته‌اند و در واقع هر دو یک حقیقت را تشکیل می‌دهند و به‌طور یقین هر دو در این وجود تو مشترک هستند.
دل و جانت ز ذات لامکان کل
شده یکی عیان کون و مکان کل
هوش مصنوعی: دل و جان تو به خداوندی که در غیر مکان وجود دارد متصل شده و آشکار است که همه چیز در این جهان یکی است.
دل و جان تو هر دو نور عشقند
حقیقت بیشکی منصور عشقند
هوش مصنوعی: دل و جان تو، هر دو پر از نور عشق هستند و حقیقتاً همگان به عشق تو عشق می‌ورزند.
زهی منصور اعیان خراسان
که تو داری حقیقت همدم آن
هوش مصنوعی: به راستی خوشا به حال آن مرد بزرگ خراسان که تو حقیقت و واقعیت را در کنار خود داری.
دم او از تو پیدا شد در اینجا
فکندستی کنون توشورو غوغا
هوش مصنوعی: نفس او از تو هویدا شد و در این مکان پراکنده است، اکنون تو باید شور و هیاهو به پا کنی.
دم او از تو پیدا شد عیانی
چو او گفتی همه راز نهانی
هوش مصنوعی: وقتی او دم می‌زند، حضورش به وضوح مشخص می‌شود، مانند اینکه وقتی او سخن می‌گوید، همهٔ رازها را فاش می‌کند.
دم او از تو پیدا شد در اسرار
حقیقت کردهٔ بر جمله اظهار
هوش مصنوعی: وجود او از تو روشن شد و تمامی رازهای حقیقت در او نمایان گشت.
دم او از تو پیدا شد که جانها
نمودار تو یکتا شد چو یکتا
هوش مصنوعی: ظهور او از وجود تو نمایان گردید، که جان‌ها در او یکی و یگانه شدند.
دم او از تو پیدای جهان است
که میدانی که جمله جان جانست
هوش مصنوعی: تنفس او در حقیقت نشانگر وجود تو در جهان است، زیرا می‌دانی که همه چیز به جان تعلق دارد.
تو میدانی که دیدستی یقین تو
حقیقت در درونت بیشکی تو
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که آنچه را دیدی، راست و واقعی است و این حقیقت در درون تو وجود دارد.
تو میدانی حقیقت سرّ جانان
دمادم میکنی بر جمله اعیان
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که حقیقت عشق و راز معشوق به طور پیوسته در دل همه مردم جاری است.
تو میدانی حقیقت راز اوّل
که گفتی در عیان اعزاز اوّل
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که حقیقت در آغاز چگونه بود، وقتی که اولین بار او را به وضوح معرفی کردی و ارادتت را نشان دادی.
تو میدانی که اوّل آخر کار
یکی دیدی حقیقت جمله دلدار
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که در ابتدای هر کار، در نهایت یک چیز را همواره دیدی، و آن هم حقیقت عشق محبوب است.
تو میدانی که سرّ لامکانی
که این دُرهای معنی میفشانی
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که راز بی‌مکانی تو کجاست که این همه معانی با گوهرهای زیبا بیان می‌کنی.
تو میدانی که خود بشناختستی
بآخر خویش در وی باختستی
هوش مصنوعی: تو خود آگاه هستی که در نهایت به چه چیزی رسیدی و در این مسیر چه چیزهایی را از دست داده‌ای.
تو میدانی حقیقت جوهر دوست
در این دنیا و دیدی مغز در پوست
هوش مصنوعی: تو خوب می‌دانی که ماهیت واقعی دوستی در این جهان چه چیزی است و همچنین متوجه شده‌ای که چه چیزهایی در باطن وجود دارد و چه چیزهایی فقط در ظاهر دیده می‌شوند.
تو دیدستی جمال بی نشانی
که امروز از حقیقت اونشانی
هوش مصنوعی: تو زیبایی را دیدی که نشانی از آن نیست و حالا می‌بینی که حقیقت آن چه بوده است.
تو از او، او ز تو پیدا حقیقت
تو عین دید او یکتا حقیقت
هوش مصنوعی: حقیقت وجود تو ناشی از اوست و او نیز از وجود تو نمایان می‌شود. به عبارت دیگر، تو و او یکی هستید و حقیقت وجود تو همانند مشاهده اوست.
که عطّارست ذات بود اللّه
در اینجا بیشکی و گشته آگاه
هوش مصنوعی: عطار در اینجا به عنوان یکی از نمایندگان خداوند معرفی شده و به دانایی و بصیرت او اشاره شده است. در واقع، او به معرفت و فهم عمیق از حقیقت اشاره می‌کند که نشان‌دهنده نزدیکی او به خداوند و شناخت عمیق او از مسائل روحانی است.
تو آگاهی ز ذات اینجایگه تو
یقین دیدی عیان دیدار شه تو
هوش مصنوعی: تو از حقیقت این مکان خبر داری و به خوبی با دیدار پادشاه آشنا هستی.
تو آگاهی ز ذات و هم صفاتت
که میگوئی بیان ازنور ذاتت
هوش مصنوعی: تو از حقیقت وجود و ویژگی‌های خود مطلع هستی، که وقتی از نور وجودت سخن می‌گویی، بخوبی می‌دانی چه می‌گویی.
که دانستست در این دنیای غدّار
که تو داری جمال طلعت یار
هوش مصنوعی: در این دنیای فریبنده، کسی به حقیقت پی می‌برد که زیبایی چهره محبوب را درک کند.
جمال طلعت جانان تو داری
حقیقت در جان کل آن تو داری
هوش مصنوعی: تو زیبایی چهره محبوب خود را داری و حقیقت存在 در وجود تو نهفته است.
جمال طلعت جانان نمودی
دو عالم را یقین زینسان نمودی
هوش مصنوعی: زیبایی چهره محبوب تو، به وضوح هر دو جهان را روشن کرده و مسلماً این گونه تاثیرگذار بود.
جمال طلعت ز دیدار
همه ذرّات را کردی خبردار
هوش مصنوعی: زیبایی چهره‌ات همه‌ی ذرات را از دیدار تو آگاه کرده است.
جمال طلعت جانان در اعیان
نمودی در یقین جمله بدیشان
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دلربای معشوق را به روشنی در نظر همه آشکار کردی، به‌گونه‌ای که همه به یقین رسیدند.
که تو داری حقیقت دید دیدار
یقین خواهی شد اینجا ناپدیدار
هوش مصنوعی: تو با واقعیات آشنا هستی و وقتی به حقایق پی ببری، در این مکان دیگر قابل مشاهده نخواهی بود.
حدیث وصل اینجاگه یقین است
که ذرّات حقیقت پیش بین است
هوش مصنوعی: در این مکان، صحبت از وصلی است که به آن ایمان کامل داریم و حقایق به دقت در نظر ما قرار گرفته‌اند.
تو مرد پیش بینان جهانی
که اسرار حقیقت را تو دانی
هوش مصنوعی: تو مردی هستی با بصیرتی فراتر از دیگران که رازهای حقیقت را به خوبی می‌شناسی.
تو مرد پیش بینانی در اینجا
حقیقت سرّ پنهانی در اینجا
هوش مصنوعی: تو در اینجا فردی هستی که می‌تواند آینده را به خوبی ببیند و در همین جا هم راز و حقیقتی نهفته است.
حقیقت پیش بینان جهان را
در اینجاگه تو کردستی عیان را
هوش مصنوعی: حقیقتی که آینده‌نگران درباره‌ی جهان پیش‌بینی کرده بودند، در این مکان به وضوح برای تو آشکار شده است.
حقیقت پیش بینان جمله دیدی
یکی اندر یکیشان جمله دیدی
هوش مصنوعی: حقیقت را در پیش‌بینی‌های همه‌ی بینایان می‌توان دید، زیرا هر کدام از آن‌ها به نوعی به یکدیگر مرتبط و یکسان هستند.
همه ارواح دیدی انبیا را
دراینجاگه تو دیدی آشکارا
هوش مصنوعی: اگر تو توانسته‌ای انبیاء را در اینجا به وضوح ببینی، پس به یاد داشته باش که همه ارواح آن‌ها را مشاهده کرده‌اند.
همه ارواح صدّیقان این راه
تو دیدی وشدی از جمله آگاه
هوش مصنوعی: همه روح‌های صالح و راستین این مسیر را مشاهده کرده‌اند و تو هم به جمع آن‌ها پیوسته و آگاه شده‌ای.
همه ارواح صدّیقان اسرار
ترا اینجایگه آمد پدیدار
هوش مصنوعی: همه ارواح پاک و با ایمان، رازهای تو را در این مکان آشکار کرده‌اند.
همه ارواح مردان جهان تو
درون خویشتن دیدی عیان تو
هوش مصنوعی: تمام روح‌های مردان جهان را تو در درون خود به وضوح مشاهده کردی.
همه ارواح اندر تست موجود
کز اینسان یافتستی جمله مقصود
هوش مصنوعی: تمامی روح‌ها در وجود تو هستند و تو به واسطه این حالت، به همه خواسته‌ها و مقصودهایی که جستجو کرده‌ای، دست یافته‌ای.
همه ارواح را اینجا حقیقت
ز یکی گشته اینجاگه پدیدت
هوش مصنوعی: همه جان‌ها در اینجا از یک حقیقت ناشی می‌شوند که در این مکان جلوه‌گر شده است.
پدیدارست در تو جمله ارواح
حقیقت انبیا و عین اشباح
هوش مصنوعی: در وجود تو همه‌ ارواح حقیقی پیامبران و شکل‌های واقعی آن‌ها ظاهر است.
پدیدارست در تو جمله مردان
حقیقت انبیا و اولیا زان
هوش مصنوعی: در وجود تو، همه مردان حقیقت، از جمله پیامبران و دوستان خدا، آشکار هستند.
تر اینجا پدیدارست در یک
که احمد در حقیقت دید بیشک
هوش مصنوعی: اینجا نشانه‌ای از حقیقت وجود دارد که به وضوح در چهره احمد نمایان است.
ترا اینجاست زان زیشان ندیدی
تو از آنسان بجانان کل رسیدی
هوش مصنوعی: تو اینجا هستی و از آنجا که آدم‌های دیگر بی‌خبرند، به اینجا و به این نکته رسیده‌ای که جانان واقعی کجاست.
ترا اینجاست وصل و روشنائی
حقیقت نور دیدار خدائی
هوش مصنوعی: تو در اینجا به وصلی رسیده‌ای که نور حقیقت و دیدار خداوند را به روشنی نمایان می‌سازد.
ترا اینجاست بود کل مسلّم
که دیدستی زخود دیدار آدم
هوش مصنوعی: تو در اینجا حضور داری و این کاملاً واضح است که خود را به خوبی شناخته‌ای و به دیدار خودت رسیده‌ای.
ترا اینجاست آدم آشکاره
تو در او او بتو اینجا نظاره
هوش مصنوعی: تو در اینجا وجود داری و خودت را نشان می‌دهی، ولی او (که به تو نگاه می‌کند) در حقیقت فقط تو را می‌بیند.
ترا اینجاست آدم تا که دیدی
که در دم دید آدم را بدیدی
هوش مصنوعی: هر زمان که تو به انسانیت و ماهیت واقعی آدمی پی بردی، در واقع به عمق وجود او نگریسته‌ای و او را درک کرده‌ای.
ترا اینجاست آدم جنّت اینجاست
حقیقت مر ترا این قربت اینجاست
هوش مصنوعی: تو در اینجا هستی، بهشت آدمی در همین مکان است. حقیقت تو نیز در این نزدیکی برپاست.
ترا اینجاست آدم تا بدانی
دم تست و یقین زاندم عیانی
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گوید که تو در این جا قرار داری تا بفهمی نفس زندگی و وجودت به چه چیزهایی وابسته است و با یقین و آگاهی به آن‌ها پی ببری.
ترا اینجاست نوح برگزیده
ازآنی تو جمال روح دیده
هوش مصنوعی: تو در اینجا، نوح انتخاب شده‌ای که از روی زیبایی روح خود به قله‌های بلند رسیده‌ای.
ترا اینجاست آن دیدار نوحست
ازآنت این همه فتح و فتوحست
هوش مصنوعی: تو در اینجا به دیدار تازه‌ای رسیده‌ای و از همین دیدار، این همه پیروزی و موفقیت حاصل شده است.
ترا اینجاست نوح و بحر و کشتی
که در دریای جانان برگذشتی
هوش مصنوعی: تو در اینجا قرار داری، همچون نوح و کشتی‌اش که در دریای عشق و ارادت به خداوند، عبور کرده‌ای.
ترا اینجاست شیث راز دیده
جمال او درونت باز دیده
هوش مصنوعی: تو در اینجا که حضور داری، راز زیبایی او در دل تو آشکار شده است.
ترا اینجاست ابراهیم از آذر
فتاده در درون در عین آذر
هوش مصنوعی: تو اینجا حضور داری در حالی که ابراهیم (پیامبر) از آتش (آذر) درون خود ناراحت و آشفته است.
ترا اینجاست ابراهیم خلّت
در این آتش رسیده سوی قربت
هوش مصنوعی: تو در اینجا هستی، مانند ابراهیم که در آتش خود را به قرب خداوند رسانده است.
ترا اینجاست ابراهیم در تن
شود در عاقبت اینجا بت اشکن
هوش مصنوعی: تو در اینجا ابراهیم هستی، در میان وجودت. در نهایت، تو نیز باید بت‌ها را بشکنی و راه را برای حقیقت باز کنی.
ترا اینجاست اسمیعیل در جان
که خواهدکردش ابراهیم قربان
هوش مصنوعی: در وجود تو همانند اسماعیل، حقیقتی وجود دارد که ابراهیم (نماد قربانی کردن) آماده است تا آن را قربانی کند.
ترا اینجاست اسمیعیل تحقیق
بخواهد گشت کشته زو توفیق
هوش مصنوعی: در اینجا، کسی به نام اسماعیل به دنبال حقیقت و تحقیق است و در این راه، به خاطر کشته شدن به توفیق و موفقیت دست یافته است.
ترا اینجاست اسحق گزیده
که اندر عشق گردد سر بُریده
هوش مصنوعی: تو در اینجا مانند اسحاق هستی که در عشق، سرش بریده شده است.
ترا اینجاست اسحق وفادار
ز جانان زندگی یابد دگر بار
هوش مصنوعی: اینجا وفاداری اسحق وجود دارد که از محبوبش زندگی تازه‌ای می‌گیرد و دوباره جان تازه‌ای می‌یابد.
ترا اینجاست یعقوب جفاکش
ز عشق یوسف اندر صد جفا خَوش
هوش مصنوعی: اینجا یعقوب، از عشق یوسف در حال تحمل سختی‌های بسیار است.
ترا اینجاست یعقوب و یقین است
که یوسف او کنون کلّی بدیدست
هوش مصنوعی: تو در اینجا یعقوب هستی و مطمئن هستی که یوسف تو اکنون به طور کامل در دستت است.
ترا اینجاست یعقوب ازنمودار
بدیده باز یوسف را دگر بار
هوش مصنوعی: تو در اینجا مانند یعقوب هستی که دوباره یوسف را می‌بیند و از شوق و دیدار او چشمانش باز شده است.
ترا اینجاست موسی بر سر طور
حقیقت رازگویان غرقهٔ نور
هوش مصنوعی: تو در اینجا هستی، مانند موسی که بر کوه طور ایستاده و حقایق را با سخنانش فاش می‌کند، غرق در نور و معنویت.
ترا اینجاست موسی رخ نموده
ابا حق دمبدم پاسخ نموده
هوش مصنوعی: تو اینجا هستی و چهره‌ات مانند موسی درخشیده است و هر لحظه به حق پاسخ می‌دهی.
ترا اینجاست موسی صاحب راز
حقیقت پرده کرده از رخ او باز
هوش مصنوعی: تو در اینجا هستی، مانند موسی که رازهای حقیقت را کشف کرده و پرده را از روی چهره او کنار زده است.
ترا اینجاست موسی راز دیده
جمال شاه اینجا باز دیده
هوش مصنوعی: تو در اینجا به موسی اشاره می‌کنی که راز زیبایی شاه را در این مکان کشف کرده است.
ترا اینجاست موسی عشق جانان
حقیقت یافته دیدار اعیان
هوش مصنوعی: تو اینجا هستی، ای موسی، عشقی که حقیقتی از دیدار محبوب است و آن را به وضوح دیده‌ای.
ترا اینجاست ایّوب و شده خوب
رسیده بیشکی در وصل محبوب
هوش مصنوعی: ای دوست، تو در اینجا هستی و حالا که در وصل محبوب قرار گرفته‌ای، به خوبی می‌درخشی و به تمام کمال رسیده‌ای.
ترا اینجاست جرجیس عیانی
ز کشتن یافت او راز نهانی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به شخصیتی است که به واسطه تجربه‌ای که از مرگ یا دشواری‌ها دارد، به دانشی عمیق و پنهان دست یافته است. این فرد توانسته است از چالش‌ها یا امتحانات سخت، وقوف و بصیرت خاصی پیدا کند.
ترا اینجاست جرجیس دمادم
شده زنده یقین از عین آندم
هوش مصنوعی: تو همین‌جا حضور داری، جرجیس، و مدام زنده‌ بودن خود را از حقیقت آن لحظه می‌شناسی.
ترا اینجاست صالح صاحب راز
حقیقت یافته ناقه دگر باز
هوش مصنوعی: تو در اینجا هستی، صالح و دارای رازهایی از حقیقت، و دوباره بر مرکب دیگری سوار شده‌ای.
ترا اینجاست زکریا زنده گشته
درون آن شجر تابنده گشته
هوش مصنوعی: تو را در اینجا زکریا زنده دیده‌ام که در درون آن درخت نورانی به زندگی ادامه می‌دهد.
ترا اینجا است خضر و آب حیوان
حقیقت خورده دیده جان جانان
هوش مصنوعی: تو در اینجا همانند خضر (شخصیتی از ادبیات که به جاودانگی و دانایی شهرت دارد) و آب حیات را که حقیقت را در دل خود دارد، یافته‌ای و این بدان سبب است که جان تو به جان محبوب وابسته است.
ترا اینجا است عیسی روحِ اَللّه
حقیقت روح از اللّه آگاه
هوش مصنوعی: تو در اینجا مانند عیسی، روح خدا هستی و به حقیقت روح خدا آگاهی داری.
ترا اینجا است دیدار محمد(ص)
حقیقت جمله اسرار محمد(ص)
هوش مصنوعی: تو در اینجا با محمد (ص) ملاقات می‌کنی که حقیقت تمامی رازهای اوست.
ترا اینجا است مردیدار حیدر
گشاده بر تو ای عطّار او در
هوش مصنوعی: این جا، شخصی که به ملاقات حیدر آمدی، در انتظار تو است، ای عطّار.
ترا اینجا است فرزندان ایشان
یقین دیدار حُسنت ای دُر افشان
هوش مصنوعی: تو اینجا به فرزندان ایشان توجه کرده‌ای، به راستی که زیبایی تو را می‌بینند، ای گوهر درخشانی.
ترا اینجا است دیدار همه دید
که میبینی یکی زیشان ز توحید
هوش مصنوعی: شما در اینجا با همه ملاقات‌ها رو به رو هستید و هر کسی که می‌بیند، یکی از نشانه‌های یکتایی الهی را در شما مشاهده می‌کند.
ز توحید حقیقت جمله دیدی
از آن اینجا بکام دل رسیدی
هوش مصنوعی: از وحدت وجود، حقیقت تمام چیزها را مشاهده کردی و اکنون به آرزوی دل خود رسیدی.
ز توحید حقیقت وصل ایشان
ترا پیداست اینجا اصل ایشان
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح روشن است که اصل و حقیقت وصال آنها از وحدت الهی نمایان است.
ز توحید حقیقت باز دیدی
که ایشان در درونت راز دیدی
هوش مصنوعی: وقتی به حقیقت یک‌پارچگی توجه کردی، فهمیدی که آن‌ها در درون تو یک راز وجود دارد.
درون تو کنون دیدار ایشانست
حقیقت این همه اسرار ایشانست
هوش مصنوعی: درون تو حالا ملاقات با آن‌هاست و واقعیت تمامی این رازها در وجود تو نهفته است.
درون تو بکلّی راز دریافت
از ایشان اندر اینجاگه خبر یافت
هوش مصنوعی: در عمق وجود تو تمامی اسرار از آنها دریافت شده و در اینجا خبر آن را فهمید.
درون تو از ایشان یافت جانان
که ایشانند اندر جمله حیران
هوش مصنوعی: در دل تو محبوبی وجود دارد که همه ی آن‌ها در او حیران و شگفت‌زده‌اند.
چو خورشیدند ایشان جمله در کل
حقیقت بودشان برداشته ذل
هوش مصنوعی: همه آن‌ها مانند خورشید هستند و در حقیقت کلی، همگی از یک منبع و حقیقت واحد نشأت گرفته‌اند.
چو خورشیدند ایشان سوی افلاک
حقیقت در همه ذرّات افلاک
هوش مصنوعی: ایشان مانند خورشید هستند که به سمت آسمان و حقیقت می‌درخشند و در تمام ذرات آسمان حاضر و نمایان‌اند.
چو خورشیدند ایشان مر سر افراز
حقیقت نور افکنده همه راز
هوش مصنوعی: آنها مانند خورشید هستند که سر خود را بالا گرفته‌اند و حقیقت را روشن می‌سازند و تمام اسرار را روشن می‌کنند.
چو خورشیدند ایشان نور عالم
حقیقت جملگی منشور عالم
هوش مصنوعی: آن‌ها مثل خورشید هستند و نور حقیقت جهان را پخش می‌کنند؛ به گونه‌ای که همه جا را روشن می‌سازند.
چو خورشیدند ایشان نور تابان
حقیقت بر همه ذرّات انسان
هوش مصنوعی: آن‌ها مانند خورشید هستند که نور و حقیقت را بر تمام موجودات انسانی می‌تابانند.
چو خورشیدند اگر بینی تو این راز
حقیقت همچو من اندر یقین باز
هوش مصنوعی: اگر مانند خورشید به روشنایی و روشنی حقیقت نگاه کنی، می‌بینی که این راز در یقین و آگاهی به‌خوبی قابل درک است.
چو خورشیدند اگر دانستهٔ تو
چگویم چونکه نتوانستهٔ تو
هوش مصنوعی: اگر خورشیدها را هم بشناسم، باز نمی‌توانم در مورد تو چیزی بگویم چون تو درک نشدنی هستی.
برو خاموش شو تا سِرّ ندیدی
حقیقت بودشان ظاهر ندیدی
هوش مصنوعی: برو و ساکت باش، تا زمانی که رازهای پنهان حقیقت را ندیده‌ای، بهتر است به ظاهر آن‌ها توجه نکنی.
برو خاموش شو چون میندانی
که بیشک خوار و سرگردان جانی
هوش مصنوعی: برو و ساکت باش، زیرا نمی‌دانی که حتماً در نهایت ذلیل و گم شده خواهی بود.
برو خاموش شو در سرّ اسرار
که تا گردی مگر روزی خبردار
هوش مصنوعی: به آرامی به دنیای رازها وارد شو و سکوت کن، شاید روزی به حقیقتی پی ببری.
برو خاموش شو وز این مزن دم
که تا یابی مگر بوئی از آن دم
هوش مصنوعی: بهتر است ساکت بمانی و چیزی نگویی، زیرا ممکن است با سکوتت به چیزی ارزشمند دست یابی.
برو خاموش شو تا راز بینی
مگر آخر تو این سرّ باز بینی
هوش مصنوعی: سکوت کن تا بتوانی به حقیقت دست پیدا کنی؛ شاید در پایان، این راز برایت روشن شود.
برو خاموش شو اندر شریعت
که ناگاهی شود این سرّ پدیدت
هوش مصنوعی: به آرامی و به دور از هیاهو به راه خود ادامه بده، چون ممکن است ناخواسته راز تو آشکار شود.
برو خاموش شو اینجا بتحقیق
که درآخر ترا بخشند توفیق
هوش مصنوعی: بهتر است ساکت باشی و از اینجا بروی، چون در نهایت ممکن است به تو موفقیتی داده شود.
برو خاموش شو در عالم ای یار
که تا آخر شوی زین سر خبردار
هوش مصنوعی: ای یار، برو و در این دنیا بی‌صدا باش، تا اینکه در پایان، از این موضوع آگاه شوی.
برو خاموش شو ای بیوفا تو
سَرِ اسرارِ شرع مصطفی تو
هوش مصنوعی: برو و ساکت شو ای خیانتکار، تو آگاهی از رازهای دین محمد را نداری.
سرِ اسرارِ شرع مصطفی یاب
در آخر از حقیقت وصل دریاب
هوش مصنوعی: به عمق قوانین و معارف دین پیامبر دقت کن و در نهایت از حقیقت و اصل ارتباط با خداوند آگاه شو.
سپر راه شریعت کآخر کار
برون آئی یقین از عین پندار
هوش مصنوعی: در مسیر دین و شریعت، مانند سپری محکم عمل کن، چون در پایان یقیناً از جایی که تنها تصورات و خیالات است، بیرون خواهی آمد.
سپر راه شریعت همچو منصور
که ناگاهی نماید بیشکی نور
هوش مصنوعی: سپر راه شریعت مانند منصور است که ناگهان نور را نمایان می‌سازد.
بنور شرع ایشان را بیابی
درون خویشتن زینسان بیابی
هوش مصنوعی: با نور قوانین الهی، حقیقت درون خود را خواهی یافت، به همین شکل می‌توانی به آن دسترسی پیدا کنی.
بنور شرع اصل ذات ایشان
همه در خود نظر کن بیشکی آن
هوش مصنوعی: با نور قوانین دینی، حقیقت اصلی آنان را در خودشان مشاهده کن، بدون تردید.
همه در خود بیاب و زنده دل شو
در اینجا بیحجاب آب و گل شو
هوش مصنوعی: در درون خود به جستجوی حقیقت بپرداز و با دل شاد و زندگی جدیدی به دنیا نگاه کن. در اینجا از قید و بندها رها شو و خود را آزادانه بیان کن.
همه در خود بیاب اینجا حقیقت
که در تست این همه یکتا حقیقت
هوش مصنوعی: در اینجا به ما می‌گوید که برای درک واقعیت، باید به خود مراجعه کنیم. حقیقتی که در جستجویش هستیم، در درون ما و وجود خودمان نهفته است و تنها یک حقیقت وجود دارد که همه ما می‌توانیم آن را درون خود بیابیم.
همه در خود بیاب اینجایگه دوست
که تا چون مغز بیرون آئی از پوست
هوش مصنوعی: همه با دقت به درون خود نگاه کنید و دوست واقعی را در آنجا پیدا کنید، زیرا وقتی که مانند مغز از پوست خارج می‌شوید، فقط ماهیت درونی شما باقی می‌ماند.
همه در خود بیاب اینجا بتحقیق
که در اینجا توانی یافت توفیق
هوش مصنوعی: در اینجا به‌طور قطعی پیدا می‌کنی که برای موفقیت، همه چیز در درون خودت است.
همه در خود بیاب و آشنا شو
در اینجاگاه دیدار لقا شو
هوش مصنوعی: در درون خود به جستجوی آگاهی برو و با خودت آشنا شو، چرا که اینجا نقطه‌ای است برای ملاقات و شناخت.
همه در خود بیاب و گرد جانان
که تا یابی حقیقت فرد جانان
هوش مصنوعی: همه چیز را در درون خود جست‌وجو کن و گرد محبوب بگرد، تا بتوانی حقیقت روح واقعی را پیدا کنی.
همه در خود بیاب و ذات بیچون
حقیقت خویشتن بین بیچه و چون
هوش مصنوعی: در خودت جستجو کن و حقیقت بدون هیچ قید و شرطی را بشناس، به آنچه هستی و چگونگی‌ات توجه کن.
همه در خود بیاب اینجا بیان تو
حقیقت بین در اینجا جان جان تو
هوش مصنوعی: همه چیز را در درون خودت جستجو کن. اینجا جاییست که حقیقت را می توانی ببینی و جان تو در اینجا نهفته است.
همه در خود بیاب اینجا عیان ذات
حقیقت بیشکی خورشید آیات
هوش مصنوعی: در اینجا یادآوری می‌شود که هر کس باید در درون خود به جستجوی حقیقت بپردازد و در این مسیر، روشنایی و روشنگری را در آیات و نشانه‌ها بیابد.
همه در خود بیاب و گرد واصل
که مقصود است در تو جمله حاصل
هوش مصنوعی: همه چیز را در درون خود جستجو کن و به اصل خود نزدیک شو، چرا که هدف و مقصود در وجود تو نهفته است.
ترا اینجاست مقصود ای خردمند
حقیقت عین معبود ای خردمند
هوش مصنوعی: در اینجا هدف تو مشخص است، ای اندیشمند. حقیقت همانند معبود و خالق است، ای خردمند.
ترا اینجاست مقصود و ندیدی
ترا اینجاست معبود و ندیدی
هوش مصنوعی: تو در جایی هستی که هدف و مقصودت آنجاست، اما خودت هنوز نمی‌دانی که در اینجا جای معبود و محبوب تو قرار دارد.
ترا معبود اینجایست بنگر
حقیقت بود پیدایست بنگر
هوش مصنوعی: خدای تو در اینجا حضور دارد، پس به واقعیت نگاه کن که آشکار است، به آن توجه کن.
ترامعبود اینجاست او نظر کن
وجود و جان وخود را در خبر کن
هوش مصنوعی: ترامع، یعنی خودت را در اینجا بشناس و به وجود و روح خودت توجه کن و از آنچه در دل داری باخبر باش.
ترا معبود اینجایست دریاب
ز دیدار نمود جان خبر یاب
هوش مصنوعی: ای معبود من! تو در اینجا حضور داری، پس از دیدار خودآگاه باش و از وجود من آگاه شو.
نمود جان ازو بین و دل خویش
که او معبود هردوحاصل خویش
هوش مصنوعی: جان و دل خود را از او ببین و درک کن، زیرا او معبود و هدف هر دوی آنهاست.
از این هر دو در اینجاگه بیابی
اگراینجا دل آگه بیابی
هوش مصنوعی: اگر در این مکان به شناختی از دل و احساسات خود برسی، هر دو جنبه را در اینجا پیدا خواهی کرد.
دل آگاه میباید در این راز
که دریابد وصال اینجایگه باز
هوش مصنوعی: دل آگاه باید تا درک کند که در این مکان، وصل دوباره ممکن است.
دل آگاه میباید در اینجا
که این در بازبگشاید در اینجا
هوش مصنوعی: دل باید آگاه باشد که در این مکان، در به رویش گشوده خواهد شد.
دل آگاه میباید در این سر
که اسرارش همه آمد بظاهر
هوش مصنوعی: دل آدمی باید در این دنیا باشد، زیرا رازهای او به وضوح نمایان می‌شود.
دل آگاه میباید در اعیان
که در خود بازیابد بیشکی جان
هوش مصنوعی: دل باید با آگاهی و بصیرت به حقایق درون خود نگاه کند تا روح را بیش از پیش درک کند.
دل آگاه میباید که دلدار
درون او شود اینجا پدیدار
هوش مصنوعی: دل باید آگاه باشد که محبوب درونش، باید در اینجا ظاهر شود.
دل آگاه میباید که بیچون
نماید رویش اینجا بیچه و چون
هوش مصنوعی: دل باید بیدار و آگاه باشد تا بتواند زیبایی و حقیقت را در اینجا مشاهده کند و به دنبال چیزهایی بدون دلیل و نشانه نباشد.
دل آگاه میباید چو عطّار
که بروی کشف گردد جمله اسرار
هوش مصنوعی: دل باید مانند عطّار، آگاهی و بصیرت داشته باشد تا بتواند تمامی رازها را کشف کند.
دل آگاه میباید ز توحید
که یکی یابد اینجاگاه در دید
هوش مصنوعی: قلب باید از حقیقت یکتایی آگاه باشد، زیرا تنها در اینجا و در نظر است که می‌تواند به وحدت برسد.
دل آگاه میباید چو آدم
که اینجاگه خبر یابد دمادم
هوش مصنوعی: دل باید مانند آدم آگاه باشد تا در این مکان پیوسته از خبرها باخبر شود.
دل آگاه میباید که چون نوح
در این دریا بیاید قوّت روح
هوش مصنوعی: دل باید آگاه باشد که همچون نوح در این دریا، نیروی روحی لازم است تا به هدفش برسد.
دل آگاه میباید که در راز
چو ابراهیم یابد سرّ او باز
هوش مصنوعی: دل باید آگاه باشد که باید مانند ابراهیم، در رازها به کشف و درک عمیق رسید.
دل آگاه میباید که ازجان
چو اسمعیل گردد عین قربان
هوش مصنوعی: دل باید آگاه باشد که وقتی عشق به اوج برسد، مانند اسماعیل باید جانش را فدای معشوق کند.
دل آگاه میباید در آفاق
که گردد سر بریده همچو اسحاق
هوش مصنوعی: دل باید آگاه باشد تا بداند در دنیا چه می‌گذرد؛ زیرا ممکن است سرش بریده شود، مانند حالتی که بر اسحاق گذشته است.
دل آگاه میباید که محبوب
شود در عاقبت مانند ایّوب
هوش مصنوعی: دل باید آگاه باشد که در نهایت باید به محبوبی دست یابد، مانند ایوب که در نهایت به مقام و مرتبه‌ای رسید.
دل آگاه میباید چو موسی
که گردد سوی طور عشق یکتا
هوش مصنوعی: دل باید آگاه و بیدار باشد، مانند موسی که به سوی کوه طور می‌رود تا عشق یکتا را بیابد.
دل آگاه میباید در این راه
که بیرون آید و گردد یقین شاه
هوش مصنوعی: دل باید در این مسیر هوشیار و آگاه باشد تا بتواند به درستی و با اطمینان قدم بردارد و به حقیقت دست یابد.
دل آگاه میباید چو یوسف
که شاهی یابد اینجا بی تأسّف
هوش مصنوعی: دل باید مانند یوسف با آگاهی باشد تا بتواند در این دنیا به موفقیت و مقام بالا دست پیدا کند، بدون اینکه از گذشته خود احساس پشیمانی کند.
دل آگاه میباید چو ایّوب
که طالب آید و گردد چو مطلوب
هوش مصنوعی: دل انسان باید مانند ایوب باشد که در جستجوی حقایق و نیازها، صبور و آگاه باشد تا زمانی که آنچه را که می‌طلبد، بیابد و به حقیقت نزدیک شود.
دل آگاه میباید چو صالح
که گردد در یقین عین مصالح
هوش مصنوعی: دل باید مانند شخص صالح و آگاه باشد تا به یقین و درستکاری برسد.
دل آگاه میباید نظاره
زکریاوار گشته پاره پاره
هوش مصنوعی: دل باید با آگاهی و دقت، همچون زکریا که با ایمان و معرفت به خدا نظر می‌کرد، به مسایل دقیق نگاه کند و پاره پاره شدن احساسات و تجربیات را درک کند.
دل آگاه میباید چو عیسی
که در یابد حقیقت قرب اعلی
هوش مصنوعی: دل باید آگاه و روشن باشد، مانند عیسی که توانایی درک حقیقت و نزدیکی به مقام اعلی را دارد.
دل آگاه میباید چو احمد
که باشد در عیان کل مؤیّد
هوش مصنوعی: دل باید با علم و آگاهی باشد، مانند پیامبر احمد که در همه حال تأیید شده و مشخص است.
دل آگاه میباید چو حیدر
که دریابد حقایق را سراسر
هوش مصنوعی: دل باید مانند دل حیدر (علی) آگاه باشد تا بتواند به طور کامل حقایق را درک کند.
دل آگاه همچون مرتضی کو
که تا بیخود شود گردد خدا او
هوش مصنوعی: دل آگاه مثل مرتضی (علی) است که وقتی به حالت بی‌خودی می‌رسد، به خداوند متصل می‌شود و در حقیقت به مقام والایی دست پیدا می‌کند.
دل آگاه میباید حَسَن وار
که جام زهر نوشد از کف یار
هوش مصنوعی: دل با آگاهی و دانایی باید مانند حسن، قدرت این را داشته باشد که از دست محبوب زهر بنوشد.
دل آگاه میباید حسینی
شهید عشق گشتن بهر دینی
هوش مصنوعی: دل باید آگاه باشد که همانند حسین، برای عشق و دین جان فشانده شود.
دل آگاه میباید چو اصحاب
که دریابند خورشید جهانتاب
هوش مصنوعی: دل باید مانند افرادی آگاه باشد که بتوانند نور خورشید روشن، و حقیقت را درک کنند و بشناسند.
دل آگاه میباید چو منصور
که صورت محو گرداند سوی نور
هوش مصنوعی: دل آگاه باید مانند منصور، به گونه‌ای که تمام وجودش را در نور محو کند و تنها به حقیقت و روشنایی بپردازد.
دل آگاه منصور ار بدانی
حقیقت بازدانی این معانی
هوش مصنوعی: اگر دل آگاه منصور را بشناسی، می‌توانی حقیقت این معانی را درک کنی.
دل آگاه او اسرار دیدست
در اینجا و در آنجا یاردیدست
هوش مصنوعی: دلِ آگاه او رازها را در این مکان و مکان‌های دیگر دیده و کشف کرده است.
دل آگاه او یکتا از آن شد
که ازمعنی ز صورت بی نشان شد
هوش مصنوعی: دل او که با خبر و آگاه بود، به یک حقیقت خاص دست یافت؛ چرا که از مفهوم واقعی فراتر رفته و از ظواهر بی‌معنا فاصله گرفت.
دل آگاه او اسرار جان یافت
درون جان خود او جان جان یافت
هوش مصنوعی: دل آگاه او به رازهای زندگی پی برد و در عمق وجودش، وجود واقعی خود را شناخت.
دل آگاه او اللّه دریافت
حقیقت تخت دل آن شاه دریافت
هوش مصنوعی: دل آگاه او به خدایی، حقیقت را درک می‌کند؛ همان‌طور که دل آن پادشاه نیز آن حقیقت را می‌شناسد.
دل آگاه او دم از خدا زد
حقیقت عین صورت بر فنا زد
هوش مصنوعی: دل آگاه او به خداوند اشاره کرد و حقیقتی را که وجود دارد، با دقت تمام به تحولی که از بین می‌رود، در آورد.
دل آگاه او دم زد ز بیچون
حقیقت کار خود بستد ز بیچون
هوش مصنوعی: دل آگاه او با صدای بلند از حقیقتی که پایه و اساس ندارد سخن گفت و از بی‌پایه بودن کار خود دست برداشت.
دل آگاه او دم زد ز دلدار
ز شوق یار آمد بر سردار
هوش مصنوعی: دل آگاه او از عشق محبوب سخن گفت و از شادی به خاطر دیدن یار، بر دل بزرگ و شجاعی تاثیر گذاشت.
دل آگاه او اعیان ذاتست
که هم جانان و هم پنهان ذاتست
هوش مصنوعی: دل او آگاه از حقیقت خود است، که هم وجود عشق را در بر دارد و هم رازهای نهفته را.
دل آگاه او اینجا اناالحق
زد اندر دار و گفت او رازِ مطلق
هوش مصنوعی: دل آگاه او در اینجا حقیقت را بیان کرد و گفت او راز بی‌نهایت را افشا کرد.
دل آگاه او از صورت خویش
حجابی یافت آن برداشت از پیش
هوش مصنوعی: دل او که دارای آگاهی است، به دلیل شناختی که از خود پیدا کرده، پرده‌ای از روی خودش برداشت و به حقیقتی عمیق‌تر نائل آمد.
دل آگاه میباید ز صورت
که تا این سر بداند بی نفورت
هوش مصنوعی: دل باید از ظواهر و اشکال آگاه باشد تا بتواند این سر (وجود) را بدون اینکه به نفرت دچار شود، بشناسد.
هر آنکواین حقیقت یافت سرباز
چو او بردار آمد گشت جانباز
هوش مصنوعی: هر کس که به این حقیقت پی ببرد، مانند سربازی آماده است که به میدانی از شجاعت گام می‌زند.
هر آنکو این حقیقت یافت در خویش
حجاب جسم و جان برداشت از پیش
هوش مصنوعی: هر کس که به این حقیقت دست پیدا کند، پرده‌های جسم و روح را از خود کنار می‌زند.
هر آنکو این حقیقت در نظر یافت
حقیقت جملگی اندر نظر یافت
هوش مصنوعی: هر کسی که این حقیقت را در ذهن خود ببیند، تمام حقیقت‌ها را در نظر خود مشاهده خواهد کرد.
هر آنکو عاشق منصور جان شد
چو او اینجا ز صورت بی نشان شد
هوش مصنوعی: هر کسی که عاشق منصور شود، مانند او در اینجا از جزییات ظاهری خالی خواهد شد.
هر آنکو عاشق منصور جان است
حقیقت دان که از خود بی نشانست
هوش مصنوعی: هر کسی که عاشق منصور است، بداند که او خود را از دست داده و در حقیقت بی‌نشان شده است.
هر آنکو دم زد اینجا بازدید او
حقیقت درعیان این راز دید او
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا سخن بگوید، به نوعی شاهد حقیقت و رازهای آشکار آن خواهد بود.
هر آنکو غیر از این چیز دگر دید
حقیقت هیچ بیشک در نظر دید
هوش مصنوعی: هر کس که غیر از این واقعیت چیز دیگری ببیند، به درستی هیچ چیز را درک نکرده است.
وصال اینجا است از منصور حلّاج
نمیخواهی که اندر فرق جان تاج
هوش مصنوعی: در اینجا به نزدیکی و پیوند با حقیقت اشاره می‌شود که از تعالیم منصور حلاج نشأت گرفته است. به جای جستجوی دگرگونی‌های ظاهری در زندگی، باید به عمق وجود خود و ارتباطات معنوی تمرکز کرد. در حقیقت، بزرگترین ارزش‌های زندگی در درون ماست و نیازی به تزیینات ظاهری برای شناخت خود نیست.
نهی دم زین مزن در صورت خویش
حقیقت فاش بشنو مرد درویش
هوش مصنوعی: سکوت کن و از خودت حرف نزن، چون حقیقت را بشنو و درک کن، ای مرد درویش.
چه به زین دوست میداری در اینجا
که مر این پرده برداری در اینجا
هوش مصنوعی: آیا به دوستی که در اینجا است، بیشتر از این پرده‌ای که برچیده می‌شود، اهمیت می‌دهی؟
چه به زین دوست میداری که از یار
شوی اینجا چو او بیشک خبردار
هوش مصنوعی: بهتر است به جای این دوست، به محبوب واقعی خود اهمیت بدهی، چون او از همه چیز آگاه است.
چه به زین دوست میداری بدنیا
که میبینی در او دیدار مولا
هوش مصنوعی: آیا چیزی را که در دنیا به عنوان دوست می‌پرستی، با توجه به این که در او دیدار خداوند را می‌بینی، ارزشمندتر نیست؟
چه به زین دوست میداری حقیقت
که آمد بی نشان اینجا بدیدت
هوش مصنوعی: دوست داشتن حقیقتی که بدون هیچ علامتی به اینجا آمده و تو را دیده، بسیار بهتر است.
چه به زین دوست میداری که در دل
عیان دلدار بینی دوست حاصل
هوش مصنوعی: کدام دوست را بیشتر از همه دوست داری، که در دل تماشای محبوب را می‌بینی و از او لذت می‌بری؟
چه به زین دوست میداری که در جان
حقیقت یابی اندر روی جانان
هوش مصنوعی: بهتر است به جای این دوست، به کسی توجه کنی که در درون او وجود حقیقی و واقعی را احساس می‌کنی و به تصویر معشوق نگاهی عمیق‌تر بیندازی.
چه به زین دوست میداری در این سِر
که مر دلدار خود در عین ظاهر
هوش مصنوعی: بهتر است به جای اینکه به این دوست علاقه‌مند باشی، به این راز توجه کنی که معشوق خود را به وضوح می‌بینی.
چه به زین دوست میداری تو رهبر
که مردلدار خود یابی تو در بر
هوش مصنوعی: بهتر است به جای دوست، از رهبری که دوستش داری، کسی را برگزینی که در کنار تو قرار دارد و به تو کمک می‌کند.
چه به زین دوست میداری تو دریاب
یقین او تست اینجاگه خبریاب
هوش مصنوعی: بهتر است که به جای زین دوست، او را بشناسی و مطمئن باشی که او در این مکان، خبرهایی برای تو دارد.
چه به زین دوست میداری بگو باز
که روی جان جان بینی بجان باز
هوش مصنوعی: هر چه را که از این دوست دوست داشتی، بگو دوباره، چون وقتی چهره‌ات را می‌بینم، جانم به جانم می‌پیوندد.
همه وصلست هجران رفت از پیش
همه جانست مر جان رفت از پیش
هوش مصنوعی: همه چیز به هم پیوسته است و جدایی از بین رفته است. همه زندگی به وجود آمده و جان از دست رفته است.
همه وصلست و دیدارست اینجا
دلت جانانه پندار است اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا همه چیز به ارتباط و ملاقات مربوط می‌شود و دل انسان به طور عمیق در این فضا احساس می‌کند.
همه وصلست ودیدارست بیچون
ولیکن تو شده اینجا دگرگون
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح بیان شده است که همه چیز در ارتباط و دیدار با یکدیگر است، اما تو به گونه‌ای متفاوت و دگرگون در این میان هستی.
همه وصلست هجران را رها کن
درون جان و دل را با صفا کن
هوش مصنوعی: همه چیز به اتحاد و پیونده، پس بی‌نیاز از جدایی باش و دل و جان خود را پاک و خالص کن.
همه وصلست اندر خویش بنگر
تو داری یار اندر پیش بنگر
هوش مصنوعی: به همه جا نگاه کن؛ در درون خودت وصل و پیوستگی را ببین. تو همسرت را در برابر خود داری، نگاهی به او بینداز.
همه وصلست اندر جان و در دل
شده مقصود اینجا جمله حاصل
هوش مصنوعی: همه چیز به وسیله‌ی عشق و ارتباط درون قلب و جان انسان وجود دارد و در اینجا هدف اصلی به دست آمده است.
همه وصلست اینجا واصلی نیست
که دریابد که جمله جز بلی نیست
هوش مصنوعی: در اینجا همه چیز به هم مربوط است و هیچ حقیقت مستقلی وجود ندارد که بتواند این را درک کند؛ زیرا در نهایت همه چیز به یک جواب مثبت ختم می‌شود.
همه وصلست و یکی در یکی است
بنزد واصلان آن بیشکی است
هوش مصنوعی: همه چیز متصل و در هم تنیده است و در بین کسانی که به حقیقت رسیده‌اند، این موضوع کاملاً واضح و مشخص است.
همه وصلست و واصل یافته دوست
که میداند که دید جملگی اوست
هوش مصنوعی: همه چیز به هم متصل است و کسی که دوست را یافته، می‌داند که همه چیز در حقیقت خود اوست.
همه وصلست و واصل راه دیده
حقیقت دید جمله شاه دیده
هوش مصنوعی: همه چیز به هم پیوسته است و کسی که در مسیر حقیقت گام برمی‌دارد، می‌تواند واقعیات را به‌خوبی ببیند. در واقع، همه افراد با درک عمیق از حقیقت، خود را در جایگاه یک شاه می‌بینند.
همه وصلست و واصل در عیانست
ولیکن او ز کلّی بی نشانست
هوش مصنوعی: همه چیز به هم پیوسته است و آنچه به هم وصل می‌شود، در واقع آشکار است، ولی او که از کل وجود بی‌نشان است، قابل مشاهده نیست.
همه وصلست وواصل راز دیدست
همه در خویشتن او باز دیدست
هوش مصنوعی: همه چیز به هم وصل است و هر کسی که به درون خود نگاهی بیندازد، حقیقت وجود او را می‌بیند.
همه وصلست وواصل عاشق خویش
حجاب جسم و جان برداشت از پیش
هوش مصنوعی: همه چیز به هم وصل و مرتبط است و عاشق حقیقی، تمام موانع جسمی و روحی را از سر راه خود برداشته است.
همه وصلست و عاشق واصل یار
نمیبیند به جز کل حاصل یار
هوش مصنوعی: همه در ارتباط و عشق به محبوب هستند، اما هیچ‌کس به جز خودِ محبوب به جمال و زیبایی‌اش پی نمی‌برد.
همه وصلست در دیدار دیده
در اینجا بود خود او یار دیده
هوش مصنوعی: در اینجا همه چیز به ارتباط و دیدار وابسته است و خود او نیز در این دیدار در کنار ماست.
همه وصلست اندر بی نشانی
از آن وصلست آن جمله معانی
هوش مصنوعی: همه چیز در ارتباط است، ولی هیچ نشانه‌ای از آن ارتباط وجود ندارد؛ تمام این مفاهیم به نوعی به هم پیوسته‌اند.
همه وصلست اینجا گاه بنگر
ترا گفتم دل آگاه بنگر
هوش مصنوعی: در اینجا همه چیز به اتحاد و پیوند اشاره دارد. لحظه‌ای تأمل کن و به آنچه گفته‌ام توجه کن؛ دل آگاه و بیدار خود را باز کن و ببین.
همه وصلست و جانان رخ نموده
ترا این جمله خود پاسخ نموده
هوش مصنوعی: همه چیز به عشق و ارتباط با معشوق مربوط است و محبوب با ظاهر خود به تو پاسخ داده است.
همه وصلست و جانانست اینجا
بدان جان در تو اعیانست اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، همه چیز به وحدت و محبوب بودن اشاره دارد و وجود جان و حقیقت در تو به وضوح نمایان است.
همه وصلست و جانان راز بنمود
ترا انجام و هم آغاز بنمود
هوش مصنوعی: همه چیز به هم پیوسته است و محبوب، رازهای وجودت را به تو نشان داده است. او هم در پایان کار و هم در آغاز آن خود را نمایان کرده است.
همه وصلست و جانان گفتگویست
حقیقت چرخ سرگردان چو گویست
هوش مصنوعی: همه چیز در ارتباط است و معشوق در حال گفتگو است. حقیقت زندگی مانند گوی می‌چرخد و سرگردان است.
همه وصلست اشیا را یکایک
همه در وصل گردانند بیشک
هوش مصنوعی: همه چیز به نوعی به هم متصل است و هر یک از اشیا به شکلی در این ارتباط قرار دارند.
همه در وصل گردانند نایافت
مگر جان اندر این معنی خبریافت
هوش مصنوعی: همه در جستجوی وصال هستند، اما فقط جان انسان می‌تواند در این مفهوم به حقیقت برسد.
همه در وصل اندر جستجویند
نمیدانند و کل دیدار اویند
هوش مصنوعی: همه در تلاش برای ارتباط و نزدیکی هستند، اما بی‌خبر از این که واقعاً در حال دیدن و شناختن او هستند.
همه در وصل گردانند اینجا
مر این سر را نمیدانند اینجا
هوش مصنوعی: همه در اینجا به عشق و ارتباط نزدیک مشغولند، اما کسی نمی‌داند که این سر (یعنی من) در چه وضعیتی است.
همه در وصل با دلدار خویشند
نمیدانند عیان با یار خویشند
هوش مصنوعی: همه افراد در ارتباط با محبوب خود هستند، اما خودشان نمی‌دانند که این ارتباط کاملاً مشخص و واضح است.
همه در وصل گردانند در راز
همی جویند وصل از جان جان باز
هوش مصنوعی: همه تلاش می‌کنند تا به وصل و ارتباط نزدیک با یکدیگر دست یابند، اما در حقیقت، جوهر و حقیقت این وصل باید از عمق وجود و روح انسان سرچشمه بگیرد.
همه در وصل وصل اندر همه دید
حقیقت اصل اصل اندر همه دید
هوش مصنوعی: همه افراد به نوعی در ارتباط و پیوستگی با یکدیگر هستند و در این پیوند، حقیقت اصلی را در تمامی موجودات مشاهده می‌کنند.
همه در وصل گردان الهند
یقین در عشق سرگردان شاهند
هوش مصنوعی: همه در پی وصالی هستند که در آن عشق، شاه و سرگردان است. در واقع، همه در تلاشند تا به پیوندی دست یابند که در آن عشق، همواره محور و مرکز توجه باشد.
همه در وصل میگردند از آن دید
حقیقت در عیان سرّ توحید
هوش مصنوعی: همه در ارتباط با هم هستند و از آن جایی که حقیقت در مقابل چشمشان نمایان است، راز یکتایی خداوند را می‌بینند.
همه در وصل میگردند اینجا
حقیقت جمله اندر شور و غوغا
هوش مصنوعی: همه در این مکان به اتحاد و پیوند می‌پردازند و در حقیقت، همه چیز در حال و هوای شگفت‌انگیز و هیجان‌زده‌ای قرار دارد.
همه در وصل بیچونند حیران
تو داری زانکه بیرونند حیران
هوش مصنوعی: همه‌ی افرادی که به وصال و نزدیکی تو می‌رسند، بدون شک گیج و سردرگم هستند. تو به خاطر اینکه در این دنیا نیستی، حیران‌تر از همه‌ای.
حقیقت وصل کل در اندرونست
نداند هیچکس کین سر چگونست
هوش مصنوعی: حقیقت ارتباط همگان در عمق وجود انسان‌ها نهفته است و هیچ‌کس نمی‌داند که این راز چه خصوصیاتی دارد.
حقیقت وصل کل دریاب در جان
حقیقت اندر اینجا یاب هر آن
هوش مصنوعی: حقیقت اتصال و پیوند را در درون خود بشناس و در باطن آن را در اینجا پیدا کن.
زهی اسرار پنهان آشکاره
که شد چرخ فلک در وی نظاره
هوش مصنوعی: آه چه رازهای پنهانی که اکنون نمایان شده‌اند، زمانی که آسمان و ستاره‌ها به تماشای آن پرداخته‌اند.