بخش ۲۰ - هم در عیان و بیچونی ذات و تحقیق صفات گوید
تو بیچون آمدی این راز بشنو
یقین انجام با آغاز بشنو
تو بیچون آمدی اندر نمودار
ز ذات خویش اینجاگه پدیدار
تو بیچون آمدی در عرش اعظم
از آن دم بیشکی در سوی آن دم
تو بیچون آمدی در عرش اینجا
نمودی روی خود در فرش اینجا
تو بیچون آمدی در لوح بیشک
قلم بنوشته اینجاگه تو از یک
تو بیچون آمدی در عین جنّت
رسیدی این زمان در سرّ قربت
تو بیچون آمدی از شمس تابان
شدی اینجایگه چون شمس تابان
تو بیچون آمدی از مه بماهی
چگویم دوست در چشمم چو ماهی
تو بیچون آمدی از مشتری باز
در ایجا باز دیدی بیشکی راز
تو بیچون آمدی از زهره موجود
همه بود تو است و بود تو بود
تو بیچون آمدی در عین انجم
ز نور خویش کردی جملگی گم
تو بیچون آمدی در دید آتش
ترا آتش شده اینجایگه خوش
تو بیچون آمدی در مخزن باد
یقین مر باد از تو گشت آباد
تو بیچون آمدی آب روانه
شدی اندر همه چیزی روانه
تو بیچون آمدی در حقهٔ خاک
از آن پیداست در تو جمله افلاک
تو بیچون آمدی در معدن کان
حقیقت لؤلؤ و درّاست و مرجان
وصال کعبهٔ تو یافت منصور
از آن شد در همه آفاق مشهور
وصال کعبه میجویند عشاق
توئی کعبه یقین در عین آفاق
درون کعبهٔ دل رخ نمودی
عجایب این چنین پاسخ نمودی
مروّج کردهٔ مر کعبهٔ دل
گشادستی در اینجا راز مشکل
بتو روشن شدست این کعبه اینجا
درون کعبه را کردی مصفا
وصال کعبهٔ تو هر که یابد
بجز تو کعبه دیگر مینیابد
تمامت کعبه است ای راز دیده
یقین بگشای ای شهباز دیده
تو بر خود عاشقی معشوق هستی
وگر هم کافری بُت میپرستی
تو برخود عاشقی ای گمشده تو
حقیقت قطره و قلزم شده تو
وصالم مینمائی دم به دم باز
وجود خویشتن سوی عدم باز
چنان شو همچو اوّل در نمودار
که بودی در تمامت ناپدیدار
چنان شو همچو اوّل در فنا تو
که بودی ذات در عین لقا تو
چنان شو همچو اوّل در عیان لا
که الّا اللّه بودی در همه جا
چنان شو همچو اوّل در همه دید
مگرد این بار اندر گرد تقلید
چنان شو در همه یکتا نموده
که می خود گفته باشی یا شنوده
چنان شو همچو اوّل در همه گم
که عالم قطره بُد تو عین قلزم
چنان شو همچو اوّل راز دیده
که بودی این همه خود باز دیده
چنان شو در یکی چون اولین تو
که بودی در نمودار پسین تو
صفاتت محو کن تا کلی شوی ذات
اگرچه خود یکی دیدی در آیات
صفاتت محو کن کل بیچه و چون
حقیقت محو شو در هفت گردون
حقیقت محو شو در نور خورشید
برافکن مشتری با نور ناهید
حقیقت محو شو اندر قمر تو
بسوزان نور کوکب سر بسر تو
حقیقت محو شو در آفرینش
یکی گردان در اینجا جمله بینش
حقیقت محو شو ای نور جمله
که هستی بیشکی مشهور جمله
حقیقت محو شو اندر دو عالم
انالحق گوی اینجاگه دمادم
حقیقت محو شو چون خود نمودی
که چون خورشید در گفت و شنودی
حقیقت محو گرد و بی نشان شو
ورای ماورای انس و جان شو
توئی اصل و توئی فرع اندر اینجا
توئی عقل و حقیقت شرع اینجا
همه بازارتست و تو خدائی
عجائب میکنی از خود جدائی
چنانت عاشقان در جستجویند
که کلّی خود تواند و خود تو گویند
چنانت عاشقان محبوس گشتند
که خود را هم بدست تو بکشتند
چنانت عاشقان در نیست هستند
هنوزت عاشق عهد الستند
چنانت عاشقند ای جان که جان را
نمییابند خود را و نشان را
حقیقت عقل دور اندیش داری
ازآن سودا همه در پیش داری
بخواهی ریخت بیشک خون جمله
که هستی در درون بیرون جمله
فتادی جملگی عین تودیدم
بجز ذات تو من چیزی ندیدم
تو بودی بیشکی دیدار منصور
که کردی فاش خوددر جمله مشهور
تو بودی بیشکی بود وجودش
بقا گردی بکلّی بود بودش
تو بودی بیشکی باوی تو مطلق
زدی اینجا ز بود خود اناالحق
تو بودی بیشکی بردار رفته
اناالحق گفته خویش و خود شنفته
تو بودی بیشکی در خود نمودار
ز عشق خویش رفتی بر سردار
تو بودی هیچ غیری نیست ذاتت
درافکنده در آخر مر صفاتت
تو بودی خود بخود پیدا نموده
ز عشقش آن همه غوغا نموده
تو بودی بیشکی اسرار گفته
ابا منصور اندر دار گفته
ز تو منصور شوریده در اینجا
بجز تو هیچ نادیده در اینجا
همه ذات تو دید و خود فنا کرد
میان جملگی خود مقتدا کرد
همه ذات تو دید و خویش در باخت
میان عاشقان خود سر برافراخت
همه ذات تو دیده گشت عاشق
فنای خویشتن را دید لایق
همه ذات تو دید اینجای تحقیق
در آخر شد فنا و یافت توفیق
چو جز تو هیچ دیگر را نمییافت
وجود جملگی را شبنمی یافت
چنان در بحر ذاتت خورد غوطه
نه بی رزق و نه بی تدبیر فوطه
که خود را دید اینجا جوهر تو
بسوزانید مر هفت اختر تو
لقای تو عیان خویشتن دید
نمود تو میان جان و تن دید
چنان اندر صفاتت گشت موصوف
عیان در قرب ذاتت گشت موصوف
فنا کرد اختیار و بود خود یافت
ترا در جزو و کل محبوب خود یافت
چنان در عشق تو حیران شده هست
که صورت پیش ذرّات تو بشکست
نمود اوراز خود از جملگی باز
ز عشق ذات اینجا گشت سرباز
یقین تو درون جان و دل دید
گذر ازجان و از دل کرد تقلید
همه بی روی تو هیچست اینجا
حقیقت پیچ در پیچست اینجا
وصالم یافت در عین دلم او
نمود خویشتن زد بر عدم او
چنانت عاشق و سرمست آمد
که کلّی نیست گشت و هست آمد
چنانت دید اینجاگاه اظهار
که بیخود می برآمد بر سردار
چنانت جان و خون اندر قدم ریخت
که پیوند خود از آفاق بگسیخت
چنانت واله و حیران یکی یافت
که خود ذات تو در خود بیشکی یافت
تو واصل گردی و او راز بر گفت
اناالحق از تو بشنفت و خبر گفت
اگرچه بود صورت با معانی
ز تو برگفت کل راز نهانی
تو موجودی که میگوئی اناالحق
تو باطل یافتی زاندم زنی حق
ز تو منصور بردارست اینجا
حقیقت او نمودارست اینجا
ز تو منصور این عزّ و شرف دید
حققت جوهر تو در صدف دید
صدف بشکست کو بُد راز دیده
درون خود ترا بُد راز دیده
هر آنکو دید از تو یک نمودار
وجود خویشتن را کرد بردار
نه منصور از حقیقت زد اناالحق
که ذرّات جهان گویند اناالحق
کسی باید کز این سرّ راز داند
یکی نکته از این سر باز داند
وصال دوست را شاید یکی گو
وجود خویش در باز و چنان گو
نه هر کس این دم اینجاگه برآرد
کسی باید که چون او سر برآرد
نشاید عشق جانان ناتوان را
کسی باید که در بازد جهان را
بیک ره دست از جان برفشاند
بجز جانان کسی دیگر نداند
فنای خود بقای دوست بیند
بقای جان لقای دوست بیند
چنان باشد ز یکتائی جانان
که یابد عین رسوائی ایشان
کمال عشق دروی راز باشد
ز عشق دوست او سرباز باشد
چنان بیند وجود خویش اینجا
که پنهان باشد اندر عشق پیدا
کمال او وجود دوست باشد
حقیقت مغز کل نی پوست باشد
جمال دوست بیند در عیان او
بماندی بی نشان جاودان او
حقیقت بود خود یابد ز صورت
یکی بیند در اینجا بی کدورت
یکی بیند نمود خویش و جانان
یکی پیدا شود مرکاه پنهان
کشد رسوائی عشق حقیقت
براندازد برسوائی طبیعت
برسوائی توانی یافت بیچون
نیابی راز تا نفشانیش خون
برسوائی توانی یافت دلدار
اگر آئی تو چون حلاج بردار
برسوائی توانی یافت رویش
اگر گشته شوی در خاک کویش
برسوائی اگر کشته شوی تو
میان خاک آغشته شوی تو
کمالت بیشتر در حضرت یار
شود آنگه رسی در قربت یار
اگر کشته شوی این سرّ جانی
نه کشتن یابی آخر زندگانی
اگر کشته شوی در کوی جانان
بیابی تو نفس در روی جانان
اگر کشته شوی دل زنده گردی
چو خورشیدی بکل تابنده گردی
اگر کشته شوی در قربت یار
رسی اندر زمان حضرت یار
اگر کشته شوی در پیش جانان
شوی خورشید همچون ماه تابان
اگر کشته شوی مانند جرجیس
نماند مکر و شید و زرق و تلبیس
اگر کشته شوی مانند اسحق
تو باشی بیشکی دیدار آفاق
اگر کشته شوی چون مرتضی تو
شوی بیشک حقیقت کل خدا تو
اگر کشته شوی چون پور حیدر
تو باشی در بر معنی کل در
اگر کشته شوی مانند منصور
شوی اندر نمود عشق مشهور
اگر کشته شوی مانند عطّار
تو باشی بیشکی دیدار جبّار
تو باشی آن زمان دیدار اللّه
حقیقت در عیان دیدار اللّه
تو باشی جزو و کل را دید در دید
ار این سرّ ز من بتوانی اشنید
اگر گشته نخواهی گشت در دوست
نیابی مغز و یابی در یقین پوست
اگر این سر بدانی راز یابی
شوی کشته تو جانان بازیابی
یقین میدان که کشتن در بر یار
به از این زندگانی تو عطّار
یقین میدان که سر خواهد بریدن
جمال دوست جان خواهد بدیدن
چه باشد جان و تن من شرم دارم
دگر میگویم و پاسخ گذارم
هزارا جان چه باشد تا فنایت
کنم اینجایگه در خاک پایت
چه باشد صد هزاران جان چه باشد
که عاشق بر رخ دلدار باشد
چه باشد سرسزای جان جانم
مرا مقصود این با خود رسانم
رهان با خود مرا زین تنگنائی
که مردم کشتن است اندر جدائی
جدائی نیست لیکن این غرض هست
چو نقشی برده بر جانم فروبست
دمادم میکنم من زوجدائی
که تا یابم مگر از وی رهائی
مرا تا هست صورت نیست آرام
مرا آرام آن دم ای دلارام
بود کز صورتم فانی کنی تو
مر این صورت بیک ره بشکنی تو
ز دست صورت اندر صد بلایم
بکش و آنگه رسان در دید لایم
از این صورت اگرچه راز دیدم
بمردم از خود و در تو رسیدم
ولیکن گرچه صورت هست در وی
حققت مستی دارم از این می
چو اینجا وصل دارم از رخ تو
کز این صورت گذارم پاسخ تو
ولی رازم تو میدانی در اینجا
مُرادم هم تو بتوانی در اینجا
چو سرّ آخرت ز اوّل بدیدم
اگرچه صورت کل ناپدیدم
مرا عشق تو میدارد دمادم
وصالی میرساند از تو هر دم
مرا عشق تو خواهد کرد کشته
که آخر بازیابم عین رشته
مرا عشقت بخواهد کشت آخر
ز پنهانی شوم آنگاه ظاهر
مرا عشقت کُشد آخر بزاری
کنم در سرّ عشقت پایداری
مرا عشقت بخواهد کشت تحقیق
که تا یابم در آخر دوست توفیق
مرا عشقت بخواهد کشت دانم
کز این معنی ز صورت وارهانم
چنانت رفتهام از خود بیکبار
که گوئی هستم اندر عین دیدار
بکش تا زنده گردم من برویت
شوم من کشته اندر خاک کویت
بکش تا زندهام گردانی ای دوست
برون آور مرا یکباره از پوست
بکش تا زندهٔ جاوید باشم
ترا من بندهٔ جاوید باشم
بکش عطّار را تا باز یابم
جمالت را و در خدمت شتابم
بکش عطّار را تا جان فشاند
که جز ذات تو مر چیزی نماند
بکش عطّار تا اسرارت ای جان
بگوید فاش دیگر بارت ای جان
بکش عطّار تا دیدار بیند
ترا مر برتر از اسرار بیند
تو او را میکشی او زنده تست
خداوندی و او خود بندهٔتست
یقین فرمان تست اکنون خداوند
برون آور مرا بیچاره از بند
در این بند و بلا او را فکندی
بماندست این زمان در مستمندی
در این بند و بلا او را بخواهی
تو گشتی حاکمی و پادشاهی
در این بند و بلا او هست تسلیم
حقیقت فارغست از ترس وز بیم
در این بند و بلا مستانه و خوش
گهی تسلیم هست و گاه سرکش
در این بند و بلا چون رخ نمائی
ورا بندی تو ازدل برگشائی
در این بند و بلا میگوید از تو
مراد جاودانی جوید از تو
در این بند و بلا آمد گرفتار
ندارد کار جز در گفتن اسرار
در این بند و بلا دُر میفشاند
که میداند که جاویدان نماند
در این بند و بلا آخر رهائی
نخواهد یافت از قیدت جدائی
در این بند و بلا میباش با او
مراد بندهٔ بیچاره میجو
در این بند و بلا میدان تو رازم
که در عشقت همی سوزیم و سازم
در این بند و بلا من آنچنان راز
ز تو دیدم که با تو گفتهام باز
در این بند و بلا من باتو گویم
دوای دردم اینجا از تو جویم
در این بند و بلا دیدم جفایت
در آخر بینم امّید وفایت
در این بند و بلا فریاد من رس
که من جز تو ندارم در جهان کس
در این بند و بلا گشتم گرفتار
ز تو در بندم ای مه رخ برون آر
جفاکردی وفا کن آخر ای دوست
که عین این جفا دانم نه نیکوست
وفا باشد جفای تو بَرِ من
در آن عهدی که کردستی تو مشکن
وفای تو جفای دیگرانست
ولیک این معنی اینجا کس ندانست
بجز آنکو شناسد رازت ای جان
که دید آغاز و هم انجامت ای جان
من از آن عهد جان اندر کف دست
نهادستم که از رویت شدم مست
من از آن عهد خود را راز دیدم
که اینجا عهدت ای جان باز دیدم
من از آن عهد کل جان میفشانم
یقین پیدا و پنهان میفشانم
من از آن عهد جانان یافتستم
یقین برکشت خود بشتافتستم
مرا عهد تو اینجا کشت تحقیق
که در کشتن بیابم عین توفیق
مرا عهد تو یادست ای دل و جان
چو خواهی کشتنم آخر مرنجان
مرا عهد تو یادست از حقیقت
از آن بیزارم از عین طبیعت
مرا عهد تو یادست و بکش زار
مرا آنگه حجاب از پیش بردار
مرا عهد تو یادست و تودانی
بکش تا باز یابم زندگانی
مرا عهد تو یادست و همه یاد
هزاران جان فدای روی تو باد
ز عهدت این زمان من پایدارم
ز زندان بر کنون در پای دارم
ز عهدت بر نگردیدم در این راز
مرا سر این زمان از سر بینداز
ز عهدت بر نگردیدم تو دانی
که بخشیدی مرا سرّ معانی
ز عهدت جانفشانم آخر کار
چه باشد چونکه دارم چون تودلدار
مرا چون جز تو جانان هیچکس نیست
بجز تو هرگزم فریادرس نیست
توبخشیدی در اینجا راز چونست
نمودستی مرا آغاز چونست
تو بخشیدی مرا این فضل و حکمت
رسانیدی مرا در عین قربت
تو بخشیدی عیان انجام از تو
ندیدم هیچکس در راز از تو
ز وصلت کی توانم شکر کردن
نهادستم برت تسلیم گردن
شدم تسلیم جانا در بر تو
اگرچه نیستم من در خور تو
نمود انبیا بنمودیم پاک
تو دادی مر مرا هم زهر و تریاک
ز سرّ انبیای برگزیده
شدم در قربت تو راز دیده
چنان ره گم شدم در اوّل کار
که خواهستم شدن من گم بیکبار
در آخر فضل کردی ره نمودی
درم بُد بسته وانگه برگشودی
ز فضلت شکر دارم ای دل و جان
توئی جانا مرا هم جان و جانان
ز قول شرعت ای دیدار جمله
نمودم بیشکی اسرار جمله
چو گفتی مَنْ رَآنی حق تو باشی
یقین جان من مطلق تو باشی
حقیقت با تو دارم من سر و کار
که بگرفتی دل و جانم بیکبار
همه گفتار من با تست اینجا
که راز جملگی گشت از تو پیدا
چو تو کس نیست ای ذات همه تو
یقین و عین آیات همه تو
حقیقت چون دوئی برداشتی باز
حجاب آخر ز پیش من برانداز
حجابم صورتست و دور گردان
مرا نزدیک خود معذور گردان
ایا عطّار تا چندین چگوئی
خدا با تست دیگر می چه جوئی
خدا باتست اندر پردهٔ راز
نموده مر ترا انجام و آغاز
خدا با تست پیدا خود نموده
درت کلّی و معنی برگشوده
خدا با تست ای دانای اسرار
نهان اندر جهان صورت پدیدار
خدا با تست اینجا راز دیدی
همه عهد الستت باز دیدی
خدا با تست در پیدا و پنهان
همیشه راز میگوید زهر سان
خدا با تست در خلقت بگفتار
همی گوید زهر شیوه ز اسرار
خدا با تست میگوید که چونم
یقین با تودرون و هم برونم
خدا با تست اکنون بر یقین باش
گمان بردار و اینجا پیش بین باش
خدا با تست هم اینجا هم آنجا
نهان بود و کنون در تست پیدا
خدا با تست اینجا راز گفته
ترا اسرار کلّی باز گفته
خدا با تست بیشک همچو منصور
اناالحق میزند تا نفخهٔ صور
خدا با تست ای مانندهٔ سر
ز باطن میکند اسرار ظاهر
خدا با تست چون منصور حلاج
نهاده بر سرت از سرّ خود تاج
خدا با تست اینجاگاه چون حق
ز بود خود زند در تو اناالحق
خدا با تست راز فاش بنگر
توئی نقش ویت نقاش بنگر
خدا با تست اینجا در دل و جان
نظر کردی و دیدی سرّ پنهان
خدا با تست و میگوید تو بشنو
نویسنده هم اوست ای پیر بگرو
خدا با تست دید مصطفی هم
حقیقت انبیا و اولیا هم
خدا و مصطفی در بود بنگر
چنین اسرار از ایشان بود بنگر
خدا و مصطفی بیشک نمودار
ترادر جان همی گویند اسرار
خدا و مصطفی داری حقیقت
حقیقت از خدا ز احمد شریعت
شریعت ره سپردستی ز احمد
که تا گشتی تو منصور و مؤیّد
حقیقت از خدا داری تو در جان
همی گوئی از این دم راز جانان
ره عشقست حقیقت کل نمودست
اگرچه خود حقیقت بود بودست
حقیقت شرع دان و شرع اللّه
ز شرعت دم زن اینجا صبغةاللّه
حقیقت شرع دید مصطفی دان
که دید مصطفی کلّی یقین دان
محمد با خدا هر دو یقین است
نظر کن رحمة للعالمین است
هر آن چیزی که غیر از مصطفایست
حقیقت دان که تشویش و بلایست
ره احمد(ص) ره بیچون ذاتست
محمد(ص) بیشکی بیچون ذاتست
اگرچه در سلوک مصطفائی
از آن پیوسته در دید لقائی
ز دید مصطفی این دم زدی تو
ز معنی کام اینجا بستدی تو
دم او در دم تست ای گزیده
از آنی از دم او راز دیده
منه پای از خدا و شرع بیرون
بهم از مصطفی بین راز بیچون
ره احمد گزین و زو مدد خواه
که اودیدست کل دیدار اللّه
چو احمد در دل و جان دوستداری
همه مغزی نه چون خر پوست داری
ز احمد مغز جان آباد کردی
طبیعت از میان آزاد کردی
رهت احمد نمود ای پیر عطّار
از او گوی و از او میدان تو اسرار
رهت احمد نمود اینجا بتحقیق
از او مییافتستی عین توفیق
رهت احمد نموده هم بمنصور
ترادر جمله عالم کرد مشهور
ترا مشهور کرد اندر بر دوست
رسانیدت که هستی رهبر اوست
دمی کاینجا زدی از مصطفی بود
از آنت اندرون پرصفا بود
دمی کاینجا زدی او ره نمودت
دربسته یقین او برگشودت
دم احمد ترا در جانست اینجا
دلت همچون مه تابانست اینجا
دم احمد تو داری زان شدی شاد
حقیقت حق شدی در لیس فی الدار
دم احمد زدی در راستی تو
در آن معنی از آن آراستی تو
دم احمد درون تو چو جان کرد
بسی اینجا ترا شرح و بیان کرد
دم او در درون بنگر که اوئی
حقیقت اوست با تو پس چه جوئی
یقین احمدِ مختارِ تازی
ترا با اوست اینجا عشقبازی
یقین مصطفی هر دل که بگرفت
دو عالم را بیک ارزن بنگرفت
دلت چون مصطفی دیدست جانی
از آن دلشاد در عین العیانی
هر آنکو شرع احمد دارد اینجا
محمّد ضائعش نگذارد اینجا
ز احمد هر دلی کو راز یابد
چو من گم کردهٔ خود باز یابد
ز احمد گر ترا بگشاید این در
شوی در دید معنی همچو حیدر
ز احمد حیدر اینجا در یقین شد
از آن بر اوّلین او راستین شد
ز احمد راز دان و سر تو بشناس
چو حیدر از نهنگ و دیو مهراس
ز احمد راز دان و جانفشان شو
چو جان داری حقیقت جان جان شو
چو احمد راز دان و گرد بیچون
بدان اسرار ما را بیچه و چون
ز احمد گر شوی واصل چو عطّار
ز جسم و جان شوی کل ناپدیدار
ز احمد گر شوی اینجا تو مؤمن
شوی ز آفات و مرعاهات ایمن
ز احمد گر شوی واصل در اینجا
کنی دیدار ما حاصل در اینجا
ز احمد گر شوی واصل چو مردان
برت سجده کند این چرخ گردان
ز احمد گر شوی واصل چو آدم
یقین بخشد ترا سرّ دمادم
ز احمد گر شوی واصل تو چون نوح
بیابی اندر اینجا قوّت روح
ز احمد گر شوی واصل تو بی بیم
نسوزی تو بنارش چون براهیم
ز احمد گر شوی واصل چو موسی
شوی در کوه و طور دل تو یکتا
ز احمد گر شوی واصل چو هارون
بکام تو شود این هفت گردون
ز احمد گر شوی واصل چو یعقوب
بیابی در زمان دیدار محبوب
ز احمد گر شوی واصل چو یوسف
جمال یار یابی بی تأسّف
ز احمد گر شوی واصل چو جرجیس
شوی زنده چو جان بی مکر و تلبیس
ز احمد گر شوی واصل چو یونس
خدا بینی درون جان تو مونس
شوی در عشق چون موسی مصفّی
ز احمد گر شوی واصل چو عیسی
ز احمد گر شوی واصل چو حیدر
شوی در کائنات جان و دل در
ز احمد گر شوی واصل چو منصور
شوی ذات عیان نورٌ علی نور
ز احمد گر شوی واصل چو عطّار
هزاران جان ترا آید پدیدار
ز احمد واصلم در قربتِ او
فتاده این زمان در حضرت او
ز احمد واصلم در قربتِ ذات
مرا گویاست از وی جمله ذرات
ز احمد واصلم در شرع احمد
دم او میزنم در نیک و در بد
ز احمد واصلم نزدیکِ مردان
حقیقت اوست کل تنبیه مردان
ز احمد واصلم جز او نجویم
هر آن چیزی که گفتم اوست گویم
ز احمد گفتم این شرح و بیانها
که بیشک احمد آمد جان جانها
ز احمد گفتم این راز نهانی
مرا بگشاد درهای معانی
ز احمد گویم و زو بشنوم باز
که گنجشکم من اندر چنگ شهباز
چو احمد شاهباز عالم آمد
حقیقت تاج فرق احمد آمد
چو احمد شاه و جمله چون گدایند
همه از او رموزی میگشایند
هر آنکو ره دهد احمد برِ خود
کند او را حقیقت رهبرِ خود
هر آنکو ره دهد دیدار یابد
یقین از دید او مر یار یابد
هر آنکو ره دهد در خدمت شاه
بیابد در زمان دیدار اللّه
هر آنکو ره دهد در سرّ بیچون
خدا اینجا ببیند بی چه و چون
هر آنکو ره دهد در وصل دلدار
هم اینجاگه ببیند اصل دلدار
هر آنکو ره دهد در خدمت دوست
شود مغز و برون آرندش از پوست
هر آنکو دید پیغمبر(ص) در اینجا
حقیقت در درون آن رهبر اینجا
حقیقت واصل هر دوجهان شد
بمعنی برتر از کون و مکان شد
حقیقت راه دید و راهبر یافت
در اینجا جان جان در جان و تن یافت
بدید آن راز کان نتوان نمودن
بجز او کس مر این نتوان نمودن
هر آنکو دست زد در دامن او
خوشی آسوده شد در مسکن او
هر آنکو جز محمد(ص) پیر جوید
بهرزه هرچه گوید هیچ گوید
هر آنکو جز محمد(ص) دید اینجا
یقین نایافت دید دید اینجا
هر آنکو جز محمد راهبر یافت
حقیقت دور گشت از خیر و شر یافت
هر آنکو جز محمد(ص) یار بیند
کجا جانان در اینجا باز بیند
هر آنکو جز محمد یافت چیزی
بنزد عاشقان نرزد پشیزی
هر آنکو راه او جست و دم او
ز شرع او بُد اینجا همدم او
حقیقت یافت بیچون و چرا باز
در آخر دید اینجا بیشکی راز
ابا او باش و راز او تو بنگر
در این بنگر ز دیدارش تو برخور
ابا او باش تا بنمایدت کل
برون آرد ترا از رنج وز دل
ابا او باش تا جانت نماید
در اینجا راز جانانت نماید
ابا او باش و با او مهتری کن
گدای او شو و زین پس سری کن
ابا او باش و جان اندر میان نه
چو از جان تو است انصاف جان ده
ابا او باش تا در قربت او
شوی بیشک وصال حضرت او
ابا او باش تا ذاتت نماید
حقیقت تا سرا پایت نماید
ابا او باش و خاک پای او باش
که کل نقشند و زو بنگر تو نقاش
ابا او باش اینجا تا توانی
که بیشک اوست راز کن فکانی
ابا او باش اینجا تا به بینی
که او اینجاست دوست حق یقینی
ابا او باش و تو بین زو همه دوست
اگر تو مرد راهی خود همه اوست
بنزد واصلان کار دیده
که ایشانند دید یار دیده
محمد(ص) با خدا دانند یک ذات
اگر مرد رهی بین زین تو ایات
محمد(ص) رحمت اللّه و حبیب است
همه رنجور عشقند او طبیب است
دوی درد عالم احمد(ص) آمد
که حلّ مشکل نیک و بد آمد
دوای سالکانست او حقیقت
که او بنمود اسرار شریعت
دوا از مصطفی جو تاتوانی
که تا یابی شفا از ناتوانی
دوا از مصطفی جو و ز حیدر
اگر مردی از این هر دو تو مگذر
دوا از مصطفی جو و لقا یاب
بسوی مصطفی از جان تو بشتاب
محمد(ص) باتو است ای کار دیده
چرا غافل شدی بردار دیده
محمد(ص) با تو است و بنگرش روی
تو راز دل همه با مصطفی گوی
محمد(ص) با تواست ار راز بینی
سزد گر روی احمد باز بینی
درون جان ببین دیدار احمد
حقیقت بر خور از اسرار احمد
درون جان محمد را نظر کن
دل وجان را ز دید او خبر کن
درون جان صفای نور او بین
دو عالم را یکی منشور او بین
درون جان مر او را بین و شو ذات
حقیقت جان از او کن تو چو ذرّات
درون جان چو دیدی باز او را
دل وجان در خدایش باز او را
درون جان گرفت و هر دو عالم
یکی گردد نبیند جز که محرم
از او واصل شو و دم زن تو الحق
سزد گرهم از او گوئی اناالحق
از او واصل شو ای مرد یگانه
که تا باحق بمانی جاودانه
از او واصل شو این دم زن در اینجا
حقیقت جزو کل بر هم زن اینجا
از او واصل شو و اشیا برانداز
عیان صورت از پیدا بر انداز
از او واصل شو و برگوی از وی
بجز او هیچ منگر تا شوی شئی
زمین و آسمان و خاک در اوست
خوشا آنکس که خاک حیدر اوست
وجود مصطفی نور خدا بود
از آن او پیشوای انبیا بود
طفیل اوست اینجا هر چه بینی
مبین جز او اگر صاحب یقینی
اگر نه نور او بودی در افلاک
کجا این منزلت دیدی کف خاک
ز نور اوست عرش و فرش و کرسی
چه کرّوبی چه روحانی چه قدسی
ز نور اوست جزوی در دل و جان
حقیقت برتر از خورشید تابان
ز نور اوست عکسی اندر آفاق
از آنش سالکان هستند مشتاق
ز نور اوست جزوی نور خورشید
فکنده پرتوی در دهر جاوید
ز نور اوست جزوی در قمر تاب
از آن آمد در اینجاگه جهان تاب
ز نور اوست جزوی مشتری بین
همه ذرّات او را مشتری بین
ز نور اوست جزوی نور زهره
از آن شد در همه آفاق شهره
ز نور اوست جزوی در کواکب
از آن رخشانست اینجا نجم ثاقب
ز نور اوست یک ذره در آتش
از آن آتش شدست اینجای سرکش
ز نور اوست یک ذره سوی باد
از آن کردست اینجا عالم آباد
ز نور اوست یک ذره سوی آب
از آن کل میشود صنع جهان تاب
ز نور اوست جزوی در سوی خاک
از آن کل میشود در صنع او پاک
ز نور اوست یک ذره سوی کوه
از آن مر جوهری آرد باشکوه
ز نور اوست جزوی در سوی ما
از آن پیوسته اندر شور و غوغا
ز نور اوست یک ذره صدف وار
از آن اینجا نماید درّ شهوار
ز نور اوست اشیا سر بسر نور
از آن مشتق شده اسرار منصور
زمین و آسمان از نور او بین
فغان و شور در منصور او بین
محمد(ص) نو ذاتست ازنمودار
میان انبیا او صاحب اسرار
دلا جان در ره احمد برافشان
در آخر در پیش بیشک سر افشان
دلا جز وی مبین در هر چه بینی
که جز او نیست در صاحب یقینی
دلا در وی ببین کو دید یار است
جهان در دید دیدش رهگذار است
نمودارست شرعش در معانی
ورا اینجا سزد صاحب قرانی
جز اودیدی جز او کس نیست مهتر
همه عالم سراست و اوست سرور
از او اینجا طلب کن تا بیابی
چو او با تست نزد که شتابی
از او اینجا طلب کن دید بیچون
که بنماید ترا اسرار بیچون
زهی معنی تو صورت گرفته
وجود جان منصورت گرفته
ز تو ره باز دیده پیر رهبر
ز تو کل دم زده ای شاه سرور
ز تو ره باز دیده اندر اینجا
فکنده در همه آفاق غوغا
ز تو ره باز دیده در معانی
رسیده در دم صاحبقرانی
ز تو ره باز دیده بر سر راه
زده دم کل عیان انّی انااللّه
ز تو ره در قربت عزت رسیده
جمال بی نشانی باز دیده
ز تو در راه بیچون راه برده
برافکنده در اینجا هفت پرده
ز تو اثبات الّا اللّه کرده
گذشته از برون هفت پرده
ز تو تا جاودان شوری فکنده
نموده خویش از نور تو زنده
ز تو لا یافته الّا شده کل
درون جزو و کل یکتا شده کل
ز تو دیده ز تو گفته حقیقت
سپرده مر ترا راه شریعت
تو میدانی که بیشک از تو دم زد
ز شوقِ ذوق در کویت قدم زد
تو میدانی که جان وسر برافشاند
ز بهر جمله بر خاک درافشاند
کسی کو باز دیدت همچو منصور
ز دیدار تو شد در جمله مشهور
کسی کو باز دیدت عین دیدار
چو منصور آمدت پر شوق بردار
حقیقت مقتدا و پیشوائی
که ذرّات دو عالم پیشوائی
توئی اصل و همه فرع تو دیدم
حقیقت بیشکی شرع تو دیدم
اگر فرع تو نبود لیک شرعت
اساسی کرد اندر اصل و فرعت
چو فرع تست اصل ذات پاکت
درون جزو و کل در عین خاکت
طلبکار تواند اینجا همه کس
توئی در جان و دل فریادشان رس
طلبکار تو و تو در درونی
نمیدانند اینجاگاه چونی
طلبکار تواند اینجای ذرّات
تو بنمودی حقیقت نفخهٔ ذات
طلبکار تو جمله سالکانند
فتاده در ره کون و مکانند
طلبکار تو و تو در وجودی
که پیش از آفرینش کل تو بودی
طلبکار تو اینجا هر چه بینم
تو میدانی که در عین الیقینم
طلبکار تو میجویند رازت
که تا ناگه بیابند جمله بازت
طلبکار است جان در تن طلبکار
نمایش بیشکی اینجای دیدار
طلبکار است دل در قربتِ تو
فتاده بیخود اندر حضرت تو
طلبکار است اینجا جمله اشیا
که تا بوئی بیابد ازتو اینجا
طلبکار است خورشید فلک بست
از آن با نور رویت با تو پیوست
طلبکار است و سرگردان شده ماه
همی گردد ترا در عین خرگاه
طلبکار تو اینجا مشتری است
بجان و دل ترا او مشتری است
طلبکار تواند اینجا نجومات
کجا دانند از سرّ علومات
طلبکار تو اینجاگه شده عرش
حقیقت نور تو افشانده بر فرش
طلبکار تو کرسی گشته با لوح
که تا بوئی بیابندت از آن روح
طلبکار تو است افلاک و انجم
همه در بحر عشق تو شده گم
طلبکار تو است اینجای آتش
همی سوزد ز شوق روی تو خوَش
طلبکار تو است اینجایگه باد
از آن کرده تمامت از تو آباد
طلبکار تو است اینجایگه آب
که نورتست در وی جان تو دریاب
طلبکار تو است اینجایگه طین
که تا بوئی بیابد این دل و دین
طلبکار تو است اینجایگه کوه
بمانده دائم اندر عار اندوه
طلبکار تو است اینجای دریا
از آن خویش میزند در جوش غوغا
طلبکار تو میبینم یکایک
توئی پیدا شده در جمله بیشک
طلبکار تو میبینم دو عالم
تمامت انبیای ما تقدّم
همه در تو چنان مشتاق بودند
که در تو نور کلّی طاق بودند
همه از آرزوی روی ماهت
شده پنهان کل در خاک راهت
اگر آدم بد از تو دید او راز
حقیقت از تو هم انجام و آغاز
اگر هم نوح از شوقست ای جان
فتاده در سر دریای عمّان
اگر هم شیت بد در خاک کویت
شد اینجا جانفشان از شوق رویت
اگر هم بد خلیل از شوق دیدار
شد اینجاگاه از سرّ تو در نار
اگر هم بود اسماعیل ای جان
ز عشقت خویش را میکرد قربان
اگر هم بود اسحاق گزیده
ز عشق روی تو شد سر بُریده
اگر هم بود یعقوب از غم تو
درون ریشش آمد مرهم تو
اگرچه بود یوسف در چه راز
ز تو هم یافت آخر عزّ و اعزاز
اگر هم بود موسیّ گزیده
ز عشقت گشت اینجا راز دیده
اگر هم بود ایّوب بلاکش
ز شوق عشق تو در پنج و در شش
اگر هم بود جرجیس از عنایت
ترا شد پاره پاره در هدایت
اگر هم بود عیسی صاحب راز
ز شوقت جان خود را باخته باز
اگر هم بود عیسی صاحب اسرار
ز شوقت چند ره آمد ابردار
اگر هم بود حیدر با تو هم سر
حقیقت راز تو دانست و شد سر
تمامت اولیا از تو نمودند
کرامات و ولایت کز تو دیدند
تمامت سالکانِ راه دیده
شدند از مهر رویت سر بریده
تمامت واصلان در عین دیدار
شدند اینجایگه از تو پدیدار
زهی بگذشته از کون و مکان تو
طلسمند این همه در عشق جان تو
زهی بگذشته تو از چرخ اعلا
درون جزو و کل پنهان و پیدا
زهی دید تمامت ارزنی تو
تمامت برزد و کل ارزنی تو
زهی دیده در اینجا ذات بیچون
خدا بی واسطه تو بی چه و چون
زهی از تو شده پیدا شریعت
در او مخفی نمودستی حقیقت
زهی مهتر که در تو جمله پیداست
همه ذرّات از عشق تو شیداست
زهی بنهاده اینجاگه اساست
نموده شرع بی حدّ و قیاست
زهی در جمله تو بنموده دیدار
عیان در جان و صورت ناپدیدار
زهی گفته در اینجا آنچه دیده
چو تو دیگر کسی هرگز ندیده
زهی درجان عطّار آمده راز
نموده مر ورا انجام و آغاز
زهی عطّار از تو مست وحیران
شده ازتو بکل پیدا و پنهان
زهی عطّار از تو راز دیده
ترادرجان خود کل بازدیده
زهی عطّار در تو ناپدیدار
شده واله فشانده سر در اسرار
زهی عطّار در توکل شده حق
اناالحق گفته از تو راز مطلق
زهی عطّار در سرّ محمد(ص)
شد از جان تو منصور و مؤیّد
زهی عطّار کز سرّ کماهی
محمد(ص) را یقین دیده الهی
زهی عطّار تا چند از بیانت
بگو مر جمله اسرار نهانت
زهی عطّار کاینجا راز دیدی
محمد در درونت باز دیدی
تو مگذر از یقین ای پیر عطّار
که پیغامبر نمودت جمله اسرار
تو مگذر زینچنین شاه سرافراز
که او آخر تراکرده سرافراز
تو مگذر زین نمود آفرینش
که پیدا شد ترا در عین بینش
از او خواه این زمان درمان ریشت
که داری درد و درمان هست پیشت
از او خواه این زمان چیزی که خواهی
که خوش آسوده در نزدیک شاهی
از او خواه این زمان دیدار بیچون
که بنماید زخود کل بی چه و چون
از او خواه این زمان تا رخ نماید
یکی را پرده از رخ برگشاید
از او خواه این زمان روح دل خود
چو خود بردار با خود حاصل خود
از او خواه این زمان تو ذات او را
که میدانی یقین آیات او را
از او خواه این زمان او را نظر کن
وجود او مر او را خاک در کن
چو داری با خود اینجا سرّ احمد
مبین جز او که چیزی نیست از بد
همه نیکست اینجا هر چه دیدی
چو او اندر همه چیزی بدیدی
همه نیکست کز کل دید و دانست
محمد در همه اسرار دانست
همه نیکست اینجا هرچه یابی
ولی چون مصطفی هرگز نیابی
چو دیدم مصطفی دیدم حقیقت
سپردم راه شرع اندر طریقت
از او بنمود اینجا جوهر ذات
که تا واصل کنم من جمله ذرّات
از او واصل کنم من عاشقان را
بعزّ آن گه رسانم سالکان را
از او واصلم کنم تا جمله دانند
محمد(ص) را ببینند گرتوانند
که تا چون من شوند اینجا حقیقت
ابی شک پاک از دید طبیعت
چو من واصل شوند و راز بینند
سراپا را محمد(ص) باز بینند
محمد باز بینند جمله در خود
شوند فارغ یقین از نیک وز بد
محمد باز بینند از شریعت
بیارند آنگهی از پی طریقت
چو احمد روی بنمودست دانم
درون جزو و کل عین العیانم
حقیقت من محمد نام دارم
از او پیدا حقیقت کام دارم
فریدالدّین محمد هست نامم
محمد(ص) داده اینجا جمله کامم
از آن تکرار علم وحی دارم
که غیر از مصطفی چیزی ندارم
مرا این سرّ محمد بر گشادست
حقیقت جوهرم در جان نهادست
مرا این سر از او گشتست پیدا
که چون منصور گشتستم هویدا
مرا این سر کز او دارم عیانست
که جان و صورت من بی نشان است
چنان در تقوی باطن یکیام
که کلّی با محمّد بیشکیام
که در یکی زدم اینجا قدم من
گذشتم از وجود و از عدم من
قدم را محو کردم در نهانی
یکی گشتم ز اسرار معانی
دوعالم را یکی دیدم در اینجا
محمد(ص) از همه بگزیدم اینجا
چو او بُد جزو و کل دیگر چه بینم
از این بیشک در این عین الیقینم
چو اودیدم که بیشک جزو و کل بود
تنم را در بلا او عین ذل بود
بسی دیدم بلا و رنج اینجا
شد آخر پای من در گنج اینجا
چو دیدم بود گنج کل محمّد(ص)
ز من برداشت رنج کل محمد(ص)
ز گنج او جواهر یافتم من
یقینِ ذاتِ ظاهر یافتم من
ز گنج او بسی دُرهای اسرار
برافشاندم در اینجاگه باسرار
ز گنج او بسی گوهر فشاندم
بعرش و فرش و ماه و خور فشاندم
ز گنج او تمامت با نصیبند
نمیدانند جمله با حبیبند
ز گنج او اگرچه هست گوهر
مرا آن جوهر است اندر برم بر
دَرِ این گنج من کل برگشادم
تمامت سالکان را داد دادم
در این گنج کل آن کس ببیند
که جز پیغامبر اینجا مینبیند
از این گنجِ معانی بهره یابد
پس آنگاهی ز دل او زهره یابد
دَرِ گنج معانی برگشاید
همه در گنج بیشک ره نماید
چو من این گنج بر کلّی فشاندم
ز جان و دل ز سرّ خود براندم
دَرِ این گنج بگشادست عطّار
همه آفاق را کرده گهربار
بسر این گنج در اسرار افشاند
بگفت و گرچه مخفی نکتهها راند
چنان این گنج او خواهد نمودن
در آخر از میان خواهد ربودن
که کلّی این طلسم و بود جسمش
کند خرد و نماند عین اسمش
طلسم و گنج را خرد آورد او
می صاف از سرور وی خورد او
شود عشقش حقیقت آخر کار
طلسم و گنج گرداند پدیدار
طلسم اینجایگه چون بشکند باز
شود پیدا از او انجام و آغاز
نماند گنج کان دیگر نبیند
کسی الا به جز آنکو ببیند
که گنج اینجا دو است ار چه یکی است
بمعنی و بصورت بیشکی است
یکی گنج صفاتست اندر اینجا
حقیقت گنج ذاتست اندر اینجا
ز اوّل گنج ذات آنگه صفاتست
کز این ذرّات آخر با ثباتست
ز گنج اوّلت اشیا نماید
چو گنج ذات ناپیدا نماید
ز اوّل گنج چون پیدا ببینی
نظر کن گر تو مر صاحب یقینی
ز گنج ظاهرت مر جمله اشیاست
که در بود تو اینجاگاه پیداست
صفای تست اینجا گنج معنی
نیابی تا نیابی رنج معنی
بکش رنجی و آنگه گنج بنگر
دگر آن گنج را بی رنج بنگر
چو گنج این صفات خود بدیدی
بصورت خوب و نیک و بد بدیدی
نظر کن گنج هر جوهر که یابی
برافشان تا دگر چیزی نیابی
چو گنج اینجا برافشانی بیکبار
حقیقت گنج ذات آید پدیدار
چو گنج ذات بینی بیشکی تو
حقیقت هر دو را بینی یکی تو
یقین این گنج را آن گنج بینی
مر این فرصت که آن بی رنج بینی
یکی گنج است بی اسم ار بدانی
همه جانست با جسم ار بدانی
یکی گنجست در عالم گرفته
از اول صورت آدم گرفته
یکی گنجست پیدا و نهانی
یقین در تو اگر این کل بدانی
یکی گنجست در تو ناپدیدار
وجود تو طلسمی زو پدیدار
یکی گنجست در تو درگشاده
هزاران جوهر اندر وی نهاده
یکی گنجست کان ذات الهی است
هر آنکو یافت او را پادشاهیست
یکی گنجست کز دیدار آن گنج
بسی خوردند اینجاگه غم و رنج
یکی گنجست پر دُرِّ الهی
گرفته نور او مه تا بماهی
ز ماهی تا به مه این گنج بنگر
توئی از عاشقان بیرنج بنگر
که تا این گنج اینجا آشکارست
نمودارم در آخر پنج و چارست
مرا گنجی است حاصل در دل و جان
کرا بنمایم اینجا گنج پنهان
ز ماهی تا به مه پر دُرّ و جوهر
گرفته نور آن در هفت اختر
زماهی تا به مه دیدم همه گنج
بسی بردم در اینجاگاه من رنج
مرا گنجیست حاصل تا بدانید
دل و جانم از آن واصل بدانید
مرا آن گنج اینجا دست دادست
دل و جانم از اینجا مست دادست
مرا آن گنج حاصل شد بیکبار
طلسم او شد اینجا ناپدیدار
مرا آن گنج اینجا رخ نمودست
عجب آن گنج در گفت و شنودست
کرا بنمایم اینجا گنج اسرار
که تا بشناسد اینجاگاه عطار
کرا بنمایم اینجا گنج جانان
که او میدیده باشد رنج جانان
کرا بنمایم اینجا گنج تحقیق
مگر آنکو که یابد رنج توفیق
کرا بنمایم اینجا گنج جوهر
مگر آنکو ببازد همچو من سر
کرا بنمایم اینجا گنج معنی
مگر آنکو رسد در عین تقوی
کرا بنمایم اینجا گنج جانان
مگر آنکو شود در دوست پنهان
کرا بنمایم و من با که گویم
که خواهد برد از این میدان چو گویم
کرا این گنج بنمایم در اینجا
که گردد همچو من در عشق رسوا
برسوائی توانی یافت اینجا
بکش رنجی تو ای عطّار اینجا
سر تو بر سر گنجست بردار
مثال عین منصوری تو بردار
سر تو بر سر گنجست رفته
از آن آسوده و رنجست رفته
سر تو بر سر گنج الهی است
گدا بودی در آخر پادشاهیست
سر تو بر سر گنج یقین است
همه ذرّات تو عین الیقین است
سر گنج معانی بر سر تست
حقیقت مصطفی مر افسر تست
سر این گنج بگشادست احمد
حققت مر ترا دادست احمد
ولیکن گر ترا میباید این گنج
بر افشان جان و سر بر این سر گنج
سرت بردار کن وین گنج بستان
ابی سر شو ببر این گنج بستان
چه باشد گرچه سیصد رنج باشد
نخواهم سر مرا چون گنج باشد
نخواهم سر حقیقت گنج خواهم
دل از دوست من بیرنج خواهم
ببُر سر تا شود گنج آشکارت
چنین اینجا قلم راندست یارت
بسر گنج حقیقت یافت خواهی
بسر دریاب مر گنج الهی
سر خود را فدای گنج کردم
تو میدانی که من پر رنج بردم
سرم بادا فدای گنج جانم
که خواهم برد آخر رنج جانم
فدای گنج ذات تست ای جان
همی گویم بکُش خواهی برنجان
چو من عاشق در این گنج تو هستم
تو میدانی که بر رنج تو هستم
ز گنج تست این فریاد و شورم
بکش تا گنج بنمائی بزورم
بزور این گنج را برداشت منصور
ورا در جمله عالم کرد مشهور
بزور این گنج کی نتوان ستد باز
یکی بینی در اینجا نیک و بد باز
زهی منصور کین گنجست مسلم
شد اینجا کس ندید از عهد آدم
زهی منصور صاحب درد تحقیق
ترا این گنج گشت از یار توفیق
زهی منصور بگشاده درِ گنج
نهاده جان و سر را بر سر گنج
زهی منصور گنج اینجا فشانده
بسر در راز جانان تو بمانده
بسر این گنج جان برداشتی تو
که پیر گنج رهبر داشتی تو
چو پیر گنج در بگشود اینجا
ترا مر گنج کل بنمود اینجا
چو پیر گنج این در برگشودت
ترا این گنج مر کلّی نمودت
چو پیر گنج اینجا یافتی باز
شدی از گنج معنی جان و سر باز
چو پیر گنج دیدی گنج بردی
که در اوّل حقیقت رنج بردی
ترا این گنج شد اینجا پدیدار
ولی در گنج گشتی ناپدیدار
ترا این گنج معنی شد مسلّم
که از معنی زدی در گنج کل دم
بیک ره گنج بنمودی بعشاق
فکنده دمدمه در کلّ آفاق
بیک ره دم زدی در گنج اینجا
برافکندی بکلّی رنج اینجا
بیک ره دم زدی اندر اناالحق
از آن بردی تو گنج ذات مطلق
بیک ره گنج بنمودی بمردان
شکستی مر طلسم چرخ گردان
بیک ره گنج اینجا برفشاندی
همه در سوی ذات خویش خواندی
بیک ره پرده از سر بر گرفتی
یقین این گنج ظاهر برگرفتی
ترا زیبد دم اینجاگه زدن کل
که بیرون آوری ذرّات از ذل
تو داری مملکت بر هفت گردون
که گنج ذات دیدی بیچه و چون
ترا زیبد از اینجا گنج بردن
که از جان و دل اینجا رنج بردن
تو گنج ذات دیدی در صفاتت
بگفتی بیشکی اسرار ذاتت
تو گنج ذات دیدی بی بهانه
زدی دم از اناالحق جاودانه
تو گنج ذات دیدی اندر اینجا
مرا بر واصلان کردی تو پیدا
زدی دم از اناالحق جاودانه
چو جانان یافتستی بی بهانه
تو گنج ذات دیدی از یقینت
یکی شد اندر اینجا کفر و دینت
تو گنج ذات دیدی و شدی ذات
ز معمور تو اینجا جمله ذرّات
حقیقت گنج ذات اندر صفاتی
ندانم این بیان جز نور ذاتی
که یابد گنج تو جز دید عطّار
که بگشودی بکل تقلید عطّار
از آن عطار در تو ناپدیدست
که دائم با تو در گفت و شنیدست
بیانش جملگی با تست اینجا
که او را در میان جان تو پیدا
شدی و راز گفتی در نمودش
فنا خواهی تو کردن بود بودش
فتاده اوّل و آخر مر او را
که اینجا کل نظر کردی تو او را
ز تو عطّار دیدار تو دیدست
در اینجا عین اسرار تو دیدست
ز تو عطّار در تو بی نشان شد
اگرچه در تو اوّل بی نشان شد
ز تو عطّار این سر یافت آسان
از آن میگردد او در خویش حیران
ز تو عطّار این سر یافت در جان
از آن شد در وجود خویش پنهان
ز تو عطّار در گفت و شنیدست
چگویم کز هویدا ناپدیدست
تو گنجی دادهٔ عطّار اینجا
که میریزد دُرِ اسرار اینجا
تو گنجی دادهٔعطّار در خویش
که پرده برگرفت اینجای از خویش
تو گنجی دادهٔ مر جوهرش باز
که ارزان داده است آن جوهرش باز
تو گنجی دادهٔ عطّار بفشاند
ترا دید و ترا اینجایگه خواند
ترا دارد دگر کس را ندارد
اگرچه گنج چون گوهر ندارد
ز گنج ذات خود او بی بهانه
دی دم از اناالحق جاودانه
که جز آن جوهرش یکی نبیند
اگرچه هست ناپیدا ببیند
ازآن جوهر دلا اندر فنائی
چه غم داری که منصور بقائی
توئی گنج و توئی منصور معنی
دمیده در دم خود صور معنی
در اینجا جوهری داری چو منصور
که خواهد بود آن جوهر پر از نور
توانی جوهر خود باز دیدن
چو منصورت ابا تو راز دیدن
چو منصور است با تو در میانه
ز کُشتن بین حیات جاودانه
حیاتِ جانِ تو بعد مماتست
در آخر مر ترا دیدار ذاتست
حیاتی یافت خواهی آخر کار
که مانی تا ابد در وصل دلدار
حیاتی یافت خواهی در دل و جان
در آخر هیچ نبود جز که جانان
حیاتی یافت خواهی از دم ذات
که ازدم زنده گردانی تو ذرّات
حیاتی یافت خواهی بی چه و چون
که محکوم تو گردد هفت گردون
حیاتی یافت خواهی عاشق آسا
که باشی بیشکی در عشق یکتا
حیاتی یافت خواهی آن سری تو
که معنی یافت خواهی جوهری تو
حیاتی طیبه آن نام دارد
که شاه اندر یداللّه جام دارد
دهد مر جان عشق آنجا که خواهد
که آخر گنج ذات خود نماید
دهد آن جمله را مر جمله عشاق
که تا گردند در آخر همه طاق
دهد آن جام معنی سالکان را
که تا بیهوش بیند جان جان را
دهد آن جام اندر آخر کار
حجاب عقل بردارد بیکبار
دهد آن جام و بنماید جمالش
بتابد آن زمان نور جلالش
دهد آن جام پس گوید انااللّه
ایا عاشق از این سر باش آگاه
دهد آن جام و بنماید رخ خویش
حجاب جسم و جان بردارد از پیش
دهد آن جام مر هر کس بقدرش
بتابد از تجلّی نور بدرش
دهد آن جام اگر داری تو خاطر
بنوش آن جام و پنهان شو بظاهر
بنوش آن جام اگر داری تو طاقت
ز هستی کن خراب آنگه وثاقت
بنوش آن جام می ازدست دلدار
مشو ازدست و بنگر دست دلدار
بنوش آن جام و آنگه دم فروکش
یقین مخفی شو اندر چار و سه شش
بنوش آن جام می بی عین درخواست
که جان باشد در آن لحظه مرا راست
بنوش آن جام از سلطان جمله
که بخشد مر ترا برهان جمله
بنوش آن جام و مستی را بکن تو
چو نتوانی مگو از این سخن تو
بنوش آن جام و بنگر عین انجام
که تا شاهت چه میبخشد سرانجام
بنوش آن جام و بنگر عین آغاز
که تا جانت کجا خواهد بدن باز
بنوش آن جام و باش اندر سکون تو
که پیر عشق باشد رهنمون تو
بنوش آن جام و بنگر سر آن ذات
نگه میدار از خود جمله ذرّات
بنوش آن جام و وز بیرون منه کام
که تا مقصود حاصل بینی و کام
بنوش آن جام و آهسته شو اینجا
بیک ذاتت تجلّی کرد و یکتا
بنوش آن جام چون مردان تو مطلق
که خودحق گوید از مستی اناالحق
نگه میدار صورت اندر این باز
اگر کردی چنین بینی تو شهباز
تمامت انبیا این جام خوردند
بخاموشی پس آنگه نام بردند
ز خاموشی جمال یار دیدند
درون با یار در خلوت گزیدند
چواحمد نوش کرد آن جام اول
نشد مانندهٔ صورت معطل
چو احمد نوش کرد این جام اینجا
نبوّت یافت هم فرجام اینجا
ز خاموشی که بودش مقتدا شد
از آن بر جزو و بر کل پادشا شد
چو کرد آن جام نوش از دست دلدار
بشد چون دیگران او مست دلدار
چو کرد آن جام نوش اندر طبیعت
فرود آمد بدو رازِ شریعت
در آن هستی حقیقت گشت هشیار
جمال جاودانش شد پدیدار
در آن مستی چنان هشیار حق بود
که ازمستی بکل دیدار حق بود
در آن مستی اساس شرع بنهاد
حقیقت اصل کل در شرع بگشاد
رموز سرّ جان با کس نگفت او
بجز حیدر ز دیگر مینهفت او
چنان در قربت دانش عیان شد
که در قربت جمال بی نشان شد
در آن قربت که بد دیدار اللّه
چنان بُد دائماً در عشق آگاه
که میدانست اینجا راز بیچون
شریعت کرد اساس بی چه و چون
چو میدانست صرف هر وجود او
حقیقت کرد حقّ و حق سجود او
پس آنگه گشت واجب جمله را سِرّ
که تادارند نگه معنی ظاهر
سجود دوست کرد از بی نشانی
مر او را منکشف شد از معانی
سجود دوست کرد اندر بر دوست
که او بد در حقیقت رهبر دوست
سجود دوست کرد و شکر او گفت
حقیقت دم زد و اسرار بنهفت
سجود دوست کرد اندر حقیقت
از آن تقوی نبودش خود وصیّت
بعزّت یافت تقوی وز فتوّت
بدو اظهار شد سرّ نبوّت
بعزّت یافت اینجاگه کمالش
که بنمود او ز اظهار جلالش
سجود دوست کرد از آشنائی
نزد دم چون کسان اندر خدائی
بعزّت یافت اینجا ذات بیچون
بحرمت برگذشت از هفت گردون
از آن با کس نگفت و ذات بیچون
که کس را خود نمیدید او چو آن خون
حقیقت کرد مخفی راز اینجا
ولیکن با علی گفت باز اینجا
شب معراج او اندر زمین بود
یقین او عیان عین الیقین بود
چنان اندر صفات و ذات ره داشت
که اندر طین یقین دیدار شه داشت
همه دیدار دید و جاودان شد
ولیکن شه ز دید خود نهان شد
چنان در سیر قربت رفت جاوید
بمعنی برگذشت از نور خورشید
تمامت پردهها را راه کرد او
ز عشقت جزو و کل آگاه کرد او
بهر چیزی که پیش سیّد آمد
اگرچه در نمودش جیّد آمد
از آن بالاتر آنجاگه طلب کرد
وجود خویشتن را پر ادب کرد
گذر میکرد و میشد سوی افلاک
ابا عقل کل اندر عین لولاک
ز عقل کل گذر کرد وبرون تاخت
بیک ره پردهٔ عزّت برانداخت
چو پرده برفتاد از عین ذاتش
نگه میکرد اینجاگه صفاتش
نمود خویشتن را بی غرض دید
تمامت آفرینش در عرض دید
چنان دید اندر اینجا عین دیدار
که میخواهست کل بیند عیان یار
در آخر گرچه کل دید آفرینش
در این معنی هزاران آفرینش
که اوّل دید آخر جملگی اوست
یکی اندر حقیقت مغز با پوست
چو در عزت جلال کبریا یافت
نمود ذات پاک انبیا یافت
همه در خود بدید اندر حقیقت
گذر کرده ز اجرام طبیعت
همه در خود بدید اندر یکی بود
وجود پاک او حق بیشکی بود
زمین و آسمان را یافت خرگاه
همه ذرّه گدا و او شده شاه
برفعت در تجلّی بوداعیان
ز نور آفرینش جمله حیران
حقیقت او چو بود خود نظر کرد
بدید و جمله ذرّه را خبر کرد
وزان پس بُد یقین آفرینش
که مر او خود نبد جز عین بینش
خدا خود دید و او بد عین اللّه
نیابد این سخن هر زشت گمراه
محقق این بیان در خویش بیند
که سرّ مصطفی در پیش بیند
حقیقت ذات شد احمد در آن دم
برِ او ارزنی بُد هر دو عالم
بر او هردوعالم محو بنمود
حقیقت دید خود دیدار معبود
خدا را دید در خود آشکاره
بعزت شد ز خود در حق نظاره
خدا را دید او خود بیچه و چون
مگو با آن که گوید آنچه وین چون
خدا را دید او در آفرینش
ولی در خویش شد عین الیقینش
یقینش زان بُد اینجا در نبوّت
که دید آن شب ز اندر عین قربت
یکی را دید اینجا بیچه و چون
زمین و آسمان اسرار بیچون
یکی را دید و شد اندر یکی ذات
ز ذات اینجا نمود او عین آیات
حقیقت هرچه با حق گفت بشنید
ز ذات پاک خود دیدار کل دید
چو باز آمد سوی صورت یقین او
بدانسته نمود اوّلین او
حقیقت حق شد و هم حق بدیده
در اینجاگه بکام دل رسیده
حقیقت حق شد و اندر صفا ذات
خبر کرد از نبوّت جمله ذرّات
چنان بد در صفا دیدار اسرار
که بُد خود جان و دل اندر یقین یار
حقیقت چون چنان خود دید در حق
حقیقت من رَآنی گفت مطلق
ابا حیدر نهانِ سرّ بیان کرد
علی را نیز هم در خود عیان کرد
علی با خویشتن هم کرد یک او
اگر نه این چنین دانی نه نیکو
بود ای مرد رهبر اعتقادت
از این معنی تو رهبر اعتقادت
محمّد را علی دان و علی یار
که هر دو از خدا بودند بیدار
از آن سیّد حقیقت لحمکٌ لحم
بیان کرد و ندارد خارجی فهم
که دریابد که حیدر مصطفی بود
ز نور او عیان نور خدا بود
چو هر دو را یکی دانی از ایشان
شوی واصل به بینی ذات اعیان
چون سیّد با علی برگفت اسرار
علی طاقت نیاورد ازدم یار
برفت و گفت با جاه و نهان شد
دگر با او ابر شرح و بیان شد
تو گر مانند ایشان راز بینی
نمود عشق ذاتت باز بینی
بود مرجاه دل گر باز گوئی
ابا ناجنس بی ره راز گوئی
مکمّل باش و دل خاموش میدار
وگرنه جای خود بینی تو بردار
حقیقت چون تو خود را در ببستی
چوحیدر فارغ از هر بد نشستی
مگو اسرار با جاهل حقیقت
که جاهل هست در عین طبیعت
نداند داد منکر داد از خود
نماید مر ترا افعال خود بد
اگر می راز گوئی با کسی گوی
که آرد مر ترا او روی در روی
یکی باشد ابا تو در معانی
ابا او صرف کن این زندگانی
که هستند این زمان مر راز دیده
حقیقت صاحب آن راز دیده
چو با ایشان بگوئی راز خویشت
نهندت مرهمی بر جان ریشت
نه چون نادان که چون اسرار بشنود
دمادم مر ترا انکار بنمود
مگو اسرار حق جانا تو با عام
بترس از عام در شرح کالانعام
که اینجا اصل هست و فرع بنگر
حقیقت این بیان در شرع بنگر
چو احمد راز خود با مرتضی گفت
نه با مرجاهلونَ ناسزا گفت
حقیقت مغز نی چون پوست آمد
اگرچه جمله دید و دوست آمد
بیان در شرع این دم میرود کل
که مرعین حقیقت را تو بی ذل
ندانی و نیابی یار بیچون
مکو اسرار خود با هر دو گردون
تو ای عطّار اگرچه در بلائی
حقیقت بیشکی در عین لائی
نگفتی راز خود جز با دم خویش
که با خود داری اینجا آدم خویش
بمعنی راز خود را جز که با خود
از آنی فارغ از دیدار هر بَد
چو راز دوست با خود گفتی اینجا
دُرِ اسرار خود را سفتی اینجا
از آن بردی تو اینجاگوی معنی
که داری انس یار و بوی معنی
رسیدت در مشام جان حقیقت
شدی فارغ تو از عین طبیعت
جمال یار در صورت بدیدی
در اینجا دید منصورت بدیدی
از آن دم در زدی اندر دم دوست
که دیدی مغز جانت را تو بی پوست
از آن داری تو سرّ عشق دلدار
که میگوئی همه در دیدن یار
بسی گفتی بسی دیدی تو بیخویش
مگو تا چند خواهی گفت درویش
ولیکن تا یکی حرفت بیاید
بگفتن دم فروبستن نشاید
نه این سرّ مر تو میگوئی که جانان
حقیقت میکند این نصّ و برهان
نه این سرّ مر تو میگوئی چه و چون
ترا میگوید اینجا بیچه و چون
نه این سرّ مر تو میگوئی چه و چون
ترا میگوید از اسرار بیچون
نه این سرّ مر تو میجوئی حقیقت
که گفتی و یقین میگو یقینت
خدا بنمود رازت گفت سرباز
در آخر پیش روی یار سر باز
مترس از جان و بین تا چند گوید
که اصل خویش اینجاگاه جوید
مر او را کشتن تو هست مقصود
بکش خود را و کل شو دید معبود
دمادم مینماید دید معراج
دمادم مینهد بر فرق او تاج
دمادم میکند اینجا ندایت
در این اسرارها سرّ هدایت
تو اینجا یافتی تا خوش بدانی
که بگشاده در گنج معانی
ترا این گنج معنی یار بخشید
بآخر مر ترا دیدار بخشید
ترا این گنج معنی یار دادست
یقین بی زحمت اغیار دادست
ترا این گنج معنی رایگانست
که دیدارش به از کون و مکانست
ترا این گنج معنی شاه بخشید
حقیقت مر دل آگاه بخشید
ترا این گنج معنی دوست دادست
حقیقت گنج اینجا در نهادست
بنزد همّتت دنیا خیالی است
که دنیا سر بسر نزدت خیالی است
بنزد همّتت دنیا نیاید
یکی ارزن اگر عمرت سرآید
ز دنیا آنقدر بس یادگاری
که بنمودت حقیقت دوست باری
ز دنیا آنقدر بس پیش واصل
که مقصود کسان کردی تو حاصل
ز دنیا یادگاری باز ماند
خوشا آنکس که با شهباز ماند
ز دنیا گرچه درآخر فنایست
همی دون عاقبت دید لقایست
ز دنیا گفتن تو راز حق بود
که گوشت در یقین از دوست بشنود
همه اسرار اینجا فاش کردی
حقیقت نقش خود نقاش کردی
همه اسرار بیچون باز گفتی
ولی با صاحب این راز گفتی
در این دنیا به جز نامی نماند
که هر کس را سرانجامی نماند
در این دنیا به جز نیکی مکن تو
بجز نیکی میاور در سُخُن تو
بجز نیکی نخواهد بود پاداش
خوشا آنکس که مر او راست پاداش
بجز نیکی نخواهد برد از اینجا
خوشا آنکس به نیکی مرد اینجا
بجز نیکی نخواهد برد با خود
که مر پنهان نماند نیک و هم بد
بجز نیکی مکن ای یار خوشرو
ز نیکی گفته است عطار بشنو
بجز نیکی نماند جاودانه
که کلّی نیک دید یار یگانه
بجز نیکی مکن بر جای هرکس
که نیکی میرسد فریاد هر کس
بجز نیکی مکن و ز نیک اندیش
که هم نیکیت آید عاقبت پیش
بجز نیکی مکن در زندگانی
که نیکی یابی اینجا جاودانی
بجز نیکی مکن یار دلفروز
تو نیکی را همه از نیک آموز
بجز نیکی مکن در هیچ بابی
که تا هرگز نه بینی تو عذابی
بجز نیکی مکن تا حق شوی تو
حقیقت نور حق مطلق شوی تو
زنیکی حق در اینجا رخ نمودست
ز نیکی جملگی پاسخ نمودست
هر آنکو کرد نیکی بد ندید او
حقیقت در میان خود ندید او
چه به باشد ز نیکی کردن ای دوست
بنه در پیش نیکی گردن ای دوست
ز نیکی چون نهادی خویش گردن
پس آنگه مر ترا این گوی بردن
سزد کین جا بری مانند منصور
شوی از نیکی اینجاگاه مشهور
دلا نیکی کن و بد را میندیش
که نیکی آیدت پیوسته در پیش
دلا نیکی کن اندر بردباری
اگر از نیک مردان هوش داری
دلا نیکی کن از نیکی خبردار
که از نیکی شوی از حق خبردار
دلا نیکی کن اندر عین دنیا
تو بیشکی بدی دان پیش دنیا
دلا نیکی کن از جان تا توانی
بدی هرگز مکن تا راز دانی
دلا نیکی کن از عین هدایت
که تا یابی تو پیوسته سعادت
به نیکی کوش همچو انبیا تو
که از نیکی شوی عین صفا تو
به نیکی کوش چون منصور حلاج
که از نیکی نهی بر فرقها تاج
به نیکی کوش و نیکی کن ز دنیا
که نیکی دوست دارد یار یکتا
به نیکی کوش و در نیکی سخن گوی
که از نیکی ببردی از سخن گوی
مکن هرگز بدی تا بد نبینی
چنین دان راز اگر صاحب یقینی
مکن هرگز بدی بر جای دشمن
که حق را دوست گردانی از این فن
مکن هرگز بدی بر جای هر کس
ترا این نکته میگویم همین بس
بکن هرگز بدی تا میتوانی
که مانی در عذاب جاودانی
مشو غرّه ببد کردن در اینجا
که ناگه بشکند هر گردن اینجا
در این دنیا نمود خود چنان کرد
که در نیکی وجود خود نهان کرد
چنان در نیکوی خود کرد تسلیم
ز حق بد دائما با ترس و با بیم
بطاعت زندگانی را بسربرد
پس از طاعت یقین گوی ادب برد
نکرد آزار کس در دار دنیا
پس آنگه رفت تا دیدارمولی
نرنجانید کس هم خود نرنجید
جهان چون برگ کاهی او نسنجید
در آخر رفت اندر نیکنامی
نه در ناپختگی و ناتمامی
هر آنکو این چنین رفت از نمودار
حقیقت از حقیقت شد خبردار
در آن سر هر چه کردی پیشت آید
چو نیکو بنگری در خویشت آید
در آن سر میبدانی کین چه سر بود
خوشا آنکس که اینجا باخبر بود
نداند هر کسی این سرّ اسرار
نیابد هر بصر مردیدن یار
مگر آنکو هدایت یافت اینجا
هم از آن پای می بشناخت اینجا
در آن سر هر که نیکی کرده باشد
بسوی دوست نیکی بوده باشد
عوض یابد بهشت جاودانی
وگرنه عین دوزخ جاودانی
نه شعر است این که عین حکمتست این
حقیقت سرّ یار و قربتست این
حقیقت این بیانها مغز جانست
نه شعر است این که سرّ جان جانست
حقیقت جان جان این رازها گفت
چو گوش دل شنید این راز بنهفت
شریعت باز بین است این بیانها
ز هر گونه نوشتست این عیانها
چو اصل دوست اینجا باز دیدی
نوشتی آنچه آنجا راز دیدی
حقیقت اصل کل بنمودهٔتو
هزاران چشمها بگشودهٔ تو
هزاران چشمهٔ معنی در اسرار
ترا درجان و دل آید پدیدار
هزاران چشمهٔ معنی تو داری
شده ریزان چو ابر نوبهاری
حقیقت چشمهٔ دل ز آن سرایست
دلت بیچاره اینجاگه بخوابست
تمامت چشمه زان دریای بوداست
که بحر است و ترا چشمه نمود است
حقیقت بحرکل دان چشمهایت
نکو بگشای اینجا چشمهایت
نظر کن چشمهای بحر بیچون
که بنمود است اینجا بیچه و چون
از این دریا که اوّل چشمه بودست
که بحر است و ترا چشمه ببودست
حقیقت چشمهایت گشت دریا
از آن در میفشاند بر ثرّیا
کز آن جوهر بعالم روشنائی
حقیقت دارد از عین صفائی
از آن جوهر همه اشیا پدیدست
ولی در قعر دریا ناپدیدست
از آن جوهر در اینجا بی نشانست
که کس اسرار جوهر می ندانست
از آن جوهر که در جانست پیدا
حققت نور جانانست پیدا
از آن نورست تابان هر دو عالم
نماید نور خود در جان دمادم
از آن نور است تابان آسمانها
از آن نور است این شرح و بیانها
از آن نور است پیدا جوهر دل
حقیقت کرده هر مقصود حاصل
از آن نور است اینجا جوهر جان
که در صورت شدست اینجای رخشان
از آن نورست اینجا عین دیده
اگر صاحبدلی بگشای دیده
از آن نور است اینجا عین اشیا
حقیقت جمله پنهانی و پیدا
از آن نور است اینجا نور خورشید
حقیقت مشتری و نور ناهید
بخش ۱۹ - در عین ذات و حقیقت صفات و کاف و نون فرماید: ز اصل کاف و نون گشتی تو پیدابخش ۲۱ - تمامی اشیا از یک نور واحدند: از آن نور است بیشک تابش ماه
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تو بیچون آمدی این راز بشنو
یقین انجام با آغاز بشنو
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ دلیل و توجیهی به اینجا آمدی، حالا این راز را بشنو: بدانی که هر پایانی در واقع شروعی دارد.
تو بیچون آمدی اندر نمودار
ز ذات خویش اینجاگه پدیدار
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ گونه ویژگی و خصیصهای به این دنیا وارد شدی و اکنون در اینجا به شکلی آشکار و مشخص به نمایش درآمدهای.
تو بیچون آمدی در عرش اعظم
از آن دم بیشکی در سوی آن دم
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ قیدی و محدودیتی وارد جهان بالاتر شدهای، از آن لحظه که به این مرتبه رسیدی، هرگز در آن لحظه نخواهی بود.
تو بیچون آمدی در عرش اینجا
نمودی روی خود در فرش اینجا
هوش مصنوعی: تو بیهیچ قید و شرطی از عرش بلند آمدی و چهرهی خود را در این مکان فرش و پایین نشان دادی.
تو بیچون آمدی در لوح بیشک
قلم بنوشته اینجاگه تو از یک
هوش مصنوعی: تو به گونهای وارد شدی که در حقیقت، قلم از قبل نوشته است که تو در اینجا از یک وجود آمدهای.
تو بیچون آمدی در عین جنّت
رسیدی این زمان در سرّ قربت
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ قید و شرطی به دنیا آمدی و در عین حال به بهشت رسیدی، اینک در اسرار نزدیکی و محبت قرار داری.
تو بیچون آمدی از شمس تابان
شدی اینجایگه چون شمس تابان
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ وجود و هویتی به اینجا آمدهای و از درخشش شمس، به مانند او درخشان و نورانی شدهای.
تو بیچون آمدی از مه بماهی
چگویم دوست در چشمم چو ماهی
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ نقص و عیب به من نزدیک شدهای، به طوری که نمیدانم دربارهات چه بگویم. تو در چشمان من مانند ماهی در آب زیبا و درخشان هستی.
تو بیچون آمدی از مشتری باز
در ایجا باز دیدی بیشکی راز
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ چیز و بدون هیچ گونه تعللی از مشتری به اینجا آمدی و دوباره اینجا را دیدی و به رازی پی بردی.
تو بیچون آمدی از زهره موجود
همه بود تو است و بود تو بود
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ دلیلی به این دنیا آمدی، تمام آنچه هستی و وجودت، فقط از تو ناشی میشود.
تو بیچون آمدی در عین انجم
ز نور خویش کردی جملگی گم
هوش مصنوعی: تو فارغ از هر گونه مشخصات و ویژگی، به دنیای ستارهها وارد شدی و با نور وجودت، همهچیز را تحت تأثیر قرار دادی و غرق در گمگشتگی کردی.
تو بیچون آمدی در دید آتش
ترا آتش شده اینجایگه خوش
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ شکی به اینجا آمدی و در دیدگاه من، آتش باعث شده است که تو هم مثل آتش، جذاب و دلنشین شوی.
تو بیچون آمدی در مخزن باد
یقین مر باد از تو گشت آباد
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ خاستگاهی وارد این دنیای غیب شدی و مانند باد، وجودت باعث آبادانی و رونق بخشیدن به این جا شد.
تو بیچون آمدی آب روانه
شدی اندر همه چیزی روانه
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ کم و کاستی وارد زندگی شدی و در همه چیز به صورت جاری و مداوم حضور داری.
تو بیچون آمدی در حقهٔ خاک
از آن پیداست در تو جمله افلاک
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ گونه نقص و عیبی به زمین آمدی و این نشاندهنده آن است که در وجود تو تمامی آسمانها و کائنات به خوبی و زیبایی نمایان است.
تو بیچون آمدی در معدن کان
حقیقت لؤلؤ و درّاست و مرجان
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ نقص و کمی به دنیای حقیقت وارد شدهای، جایی که گوهرها و مرواریدها و مرجانها وجود دارند.
وصال کعبهٔ تو یافت منصور
از آن شد در همه آفاق مشهور
هوش مصنوعی: منصور به وصالی دست یافت که او را در تمام جهانیان مشهور کرد، همچون کعبهای که به آن اهمیت و اعتبار داده میشود.
وصال کعبه میجویند عشاق
توئی کعبه یقین در عین آفاق
هوش مصنوعی: عاشقان به دنبال رسیدن به کعبه هستند، اما حقیقت این است که تو خود کعبهای هستی که در هر گوشهی جهان نمایان است.
درون کعبهٔ دل رخ نمودی
عجایب این چنین پاسخ نمودی
هوش مصنوعی: در دل من، همچون کعبه، زیباییها و شگفتیهای فراوانی را نمایان ساختی و به این طریق به همه سوالاتم پاسخ دادی.
مروّج کردهٔ مر کعبهٔ دل
گشادستی در اینجا راز مشکل
هوش مصنوعی: دل رقصان و گشادهای که در این مکان وجود دارد، به رازی عمیق اشاره میکند که در آن نهفته است.
بتو روشن شدست این کعبه اینجا
درون کعبه را کردی مصفا
هوش مصنوعی: تو به من نشان دادی که این کعبه، در حقیقت درون خود را پاک و روشن ساخته است.
وصال کعبهٔ تو هر که یابد
بجز تو کعبه دیگر مینیابد
هوش مصنوعی: هر کسی که به وصال تو برسد، دیگر هیچ کعبهای را نمیتواند پیدا کند، یعنی تو برای او بهترین و تنها معبود و مقصد خواهی بود.
تمامت کعبه است ای راز دیده
یقین بگشای ای شهباز دیده
هوش مصنوعی: ای راز بزرگ و حقیقتی که در دیدگان پنهان است، تو همان کعبهای، پس چشمانت را باز کن و حقیقت را ببین.
تو بر خود عاشقی معشوق هستی
وگر هم کافری بُت میپرستی
هوش مصنوعی: تو به خودت عشق میورزی و معشوقی، حتی اگر به نظر بیاید که به چیزی غیر از عشق باور داری.
تو برخود عاشقی ای گمشده تو
حقیقت قطره و قلزم شده تو
هوش مصنوعی: تو ای کسی که عاشقانه در جستجوی خود هستی، حقیقت تو همچون قطرهای است که در دریا حل شده و به وسعت بینهایت تبدیل شدهای.
وصالم مینمائی دم به دم باز
وجود خویشتن سوی عدم باز
هوش مصنوعی: هر لحظه با من ارتباط برقرار میکنی و وجود خود را به من نشان میدهی، در حالی که به طرف عدم و ناچیزی گرایش داری.
چنان شو همچو اوّل در نمودار
که بودی در تمامت ناپدیدار
هوش مصنوعی: خود را همانگونه بیافرین که در آغاز بودی، زمانی که کاملاً در وجودت پنهان بودی.
چنان شو همچو اوّل در فنا تو
که بودی ذات در عین لقا تو
هوش مصنوعی: به گونهای تغییر کن که همچون آغازین دوران خود در نهایت فنا باشی، زیرا در تحقق و وجود واقعی تو، همان ذات بوده است.
چنان شو همچو اوّل در عیان لا
که الّا اللّه بودی در همه جا
هوش مصنوعی: خود را چنان بساز که مانند روزهای نخست در درخشش و روشنی باشی، زیرا تنها وجود خداوند در همه جا مشاهده میشود.
چنان شو همچو اوّل در همه دید
مگرد این بار اندر گرد تقلید
هوش مصنوعی: به گونهای باش که همچون اولین بار در همه چیز خود را نشان دهی و در این مرتبه فقط به تقلید از دیگران نپرداز.
چنان شو در همه یکتا نموده
که می خود گفته باشی یا شنوده
هوش مصنوعی: تا جایی که میتوانی در کارها و رفتارهای خود به طور یکتا و منحصر به فرد عمل کن، گویی که همواره این را بر زبان میآوری یا از دیگران میشنوی.
چنان شو همچو اوّل در همه گم
که عالم قطره بُد تو عین قلزم
هوش مصنوعی: به گونهای در خود ذوب شو که مثل روز اول، در تمام چیزها ناپدید شوی، زیرا که جهان تنها یک قطره است و تو خود دریای عمیق و وسیع هستی.
چنان شو همچو اوّل راز دیده
که بودی این همه خود باز دیده
هوش مصنوعی: مثل روز اول از خودت بیخبر شو و آنچه را که دیدهای فراموش کن.
چنان شو در یکی چون اولین تو
که بودی در نمودار پسین تو
هوش مصنوعی: خود را آنچنان بساز که مانند نخستین باری که به وجود آمدی، در انتها نیز باشی.
صفاتت محو کن تا کلی شوی ذات
اگرچه خود یکی دیدی در آیات
هوش مصنوعی: خصیصهها و ویژگیهایت را نادیده بگیر تا به ذات اصلی و وحدت مطلق خود دست یابی، هرچند که در آیات الهی، تنوع را مشاهده کردهای.
صفاتت محو کن کل بیچه و چون
حقیقت محو شو در هفت گردون
هوش مصنوعی: ویژگیها و صفات خود را فراموش کن و به حقیقت بپیوند. در این حالت، مانند هفت آسمان و گردونها محو و ناپدید شو.
حقیقت محو شو در نور خورشید
برافکن مشتری با نور ناهید
هوش مصنوعی: واقعیت را در تابش نور خورشید ناپدید کن، تا سیاره مشتری با روشنایی ناهید درخشش بیافریند.
حقیقت محو شو اندر قمر تو
بسوزان نور کوکب سر بسر تو
هوش مصنوعی: حقیقت در نور زیبای تو ذوب میشود و درخشش ستارهها را با وجود تو تضعیف میکند.
حقیقت محو شو در آفرینش
یکی گردان در اینجا جمله بینش
هوش مصنوعی: به حقیقت خود را در آفریدن ناپدید کن و در اینجا با بینش کامل یکی شو.
حقیقت محو شو ای نور جمله
که هستی بیشکی مشهور جمله
هوش مصنوعی: ای نور، حقیقت را فراموش کن، زیرا تو در جهان به خوبی شناخته شدهای.
حقیقت محو شو اندر دو عالم
انالحق گوی اینجاگه دمادم
هوش مصنوعی: حقیقت در دو جهان ناپدید شو، و در این جا با صدای مداوم بگو که من همان حقیقت هستم.
حقیقت محو شو چون خود نمودی
که چون خورشید در گفت و شنودی
هوش مصنوعی: حقیقت را به گونهای پنهان کن که خودت را نشان ندهی، مانند خورشید که در گفتار و شنیدار، نورش را پخش میکند.
حقیقت محو گرد و بی نشان شو
ورای ماورای انس و جان شو
هوش مصنوعی: به حقیقت بپیوند و از خودت رد شو، فراتر از تمامی وجود و احساسات انسانی قرار بگیر.
توئی اصل و توئی فرع اندر اینجا
توئی عقل و حقیقت شرع اینجا
هوش مصنوعی: تو در اینجا هم اصل و هم فرع هستی، یعنی منبع و ریشهی همه چیز. در این مکان تو نمایندهی عقل و حقیقت دین نیز هستی.
همه بازارتست و تو خدائی
عجائب میکنی از خود جدائی
هوش مصنوعی: تمام عالم در اختیار توست و تو در آن به پا میخیزی و کارهای شگفتانگیزی انجام میدهی که از خودت دور میشوی.
چنانت عاشقان در جستجویند
که کلّی خود تواند و خود تو گویند
هوش مصنوعی: عاشقان به دنبال تو هستند به گونهای که تو خود را به تمامیت میرسانی و خودت را میشناسی.
چنانت عاشقان محبوس گشتند
که خود را هم بدست تو بکشتند
هوش مصنوعی: عاشقان آنچنان به تو وابسته و گرفتار شدهاند که حتی برای تو خود را فدای تو میکنند.
چنانت عاشقان در نیست هستند
هنوزت عاشق عهد الستند
هوش مصنوعی: عاشقان واقعی هنوز هم به خاطر عشق و محبتشان به تو بیوقفه به یاد تو هستند و از عشق به تو راضی و خوشنودند.
چنانت عاشقند ای جان که جان را
نمییابند خود را و نشان را
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری عمیق است که جانهای دیگر حتی نمیتوانند خودشان را بشناسند و نشان خود را پیدا کنند.
حقیقت عقل دور اندیش داری
ازآن سودا همه در پیش داری
هوش مصنوعی: عقل و دانش عمیق تو به تو این امکان را میدهد که به دوراندیشی بپردازی و از پیشرفتهای خود آگاه باشی و بر اساس آنچه که در آینده ممکن است اتفاق بیفتد، تصمیمگیری کنی.
بخواهی ریخت بیشک خون جمله
که هستی در درون بیرون جمله
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، بیتردید خون همهی موجودات درونت جاری است، هرچند که در بیرون از آن موجودیتها جدا باشند.
فتادی جملگی عین تودیدم
بجز ذات تو من چیزی ندیدم
هوش مصنوعی: تمام وجودم جز تو چیزی نمیبیند و به جز ذات تو هیچکس برای من اهمیت ندارد.
تو بودی بیشکی دیدار منصور
که کردی فاش خوددر جمله مشهور
هوش مصنوعی: تو بدون شک با منصور ملاقات کردی و این دیدار را بهنوعی برای خودت مشهور و آشکار ساختی.
تو بودی بیشکی بود وجودش
بقا گردی بکلّی بود بودش
هوش مصنوعی: تو بیگمان وجود داشتی و وجود تو جاودانه شد، بهطوری که تمامیت وجودت را در بر گرفت.
تو بودی بیشکی باوی تو مطلق
زدی اینجا ز بود خود اناالحق
هوش مصنوعی: تو بیشک با او به حقیقت پیوستهای، در اینجا از وجود خودت میگویی که من حقم.
تو بودی بیشکی بردار رفته
اناالحق گفته خویش و خود شنفته
هوش مصنوعی: تو بیشک رفتهای و به حقیقت خود رسیدهای و آنچه را که باید بشنوی، شنیدهای.
تو بودی بیشکی در خود نمودار
ز عشق خویش رفتی بر سردار
هوش مصنوعی: تو بدون شک در دل خود نشانی از عشق داشتی و به همین خاطر به سوی رهبری رفتی.
تو بودی هیچ غیری نیست ذاتت
درافکنده در آخر مر صفاتت
هوش مصنوعی: تو تنها هستی و هیچ چیز دیگری وجود ندارد؛ صفات تو در نهایت به ذات تو باز میگردد.
تو بودی خود بخود پیدا نموده
ز عشقش آن همه غوغا نموده
هوش مصنوعی: تو به خاطر عشقش به راحتی در دل مردم جا پیدا کردهای و آنقدر شور و هیجان ایجاد کردهای.
تو بودی بیشکی اسرار گفته
ابا منصور اندر دار گفته
هوش مصنوعی: تو بیشک رازهایی را که ابا منصور در زندان گفت، در اختیار داری.
ز تو منصور شوریده در اینجا
بجز تو هیچ نادیده در اینجا
هوش مصنوعی: فردی به نام منصور در اینجا دیوانهوار و شگفتزده از توست و در این مکان هیچ چیز دیگری وجود ندارد که به جز تو دیده شود.
همه ذات تو دید و خود فنا کرد
میان جملگی خود مقتدا کرد
هوش مصنوعی: همه موجودات به ذات تو نظر کردند و خود را فدای تو کردند و تو را پیشوای همه قرار دادند.
همه ذات تو دید و خویش در باخت
میان عاشقان خود سر برافراخت
هوش مصنوعی: هر کسی ذات و ماهیت تو را دریافت و در میان عشقورزان، خود را باخت و به عشق تو سر بلند کرد.
همه ذات تو دیده گشت عاشق
فنای خویشتن را دید لایق
هوش مصنوعی: تمام وجود تو عاشق شد، و فنای خود را شایسته دید.
همه ذات تو دید اینجای تحقیق
در آخر شد فنا و یافت توفیق
هوش مصنوعی: همه وجود تو در این مکان شهادت میدهد که در نهایت تمام چیزها از بین میروند و تنها موفقیت و پیروزی به دست میآید.
چو جز تو هیچ دیگر را نمییافت
وجود جملگی را شبنمی یافت
هوش مصنوعی: وقتی جز تو هیچ موجود دیگری وجود نداشت، همه چیز را همچون شبنمی میدید.
چنان در بحر ذاتت خورد غوطه
نه بی رزق و نه بی تدبیر فوطه
هوش مصنوعی: مثل کسی که در دریا غوطهور است، به عمق وجود خود فرو برو، بدون نیاز به مادیات یا برنامهریزی.
که خود را دید اینجا جوهر تو
بسوزانید مر هفت اختر تو
هوش مصنوعی: خودت را ببین، اینجا جوهر وجود تو را به آتش میکشند، آن هفت ستاره (سیاره) تو.
لقای تو عیان خویشتن دید
نمود تو میان جان و تن دید
هوش مصنوعی: دیدار تو به من نشان داد که من چه کسی هستم و تو را در دل و جانم احساس کردم.
چنان اندر صفاتت گشت موصوف
عیان در قرب ذاتت گشت موصوف
هوش مصنوعی: در ویژگیها و صفات تو، به وضوح مشخص شدهای و در نزدیکی وجودت، ویژگیهایت نمایان است.
فنا کرد اختیار و بود خود یافت
ترا در جزو و کل محبوب خود یافت
هوش مصنوعی: آدمی اختیار و ارادهاش را فدای عشق میکند و در این حالت خود را در تمامیت محبوبش مییابد، چه به صورت جزئی و چه به شکل کلی.
چنان در عشق تو حیران شده هست
که صورت پیش ذرّات تو بشکست
هوش مصنوعی: اینقدر در عشق تو گیج و حیران شدهام که وقتی به تو نگاه میکنم، درخشندگی تو باعث میشود همه چیز از جلو چشمانم محو شود.
نمود اوراز خود از جملگی باز
ز عشق ذات اینجا گشت سرباز
هوش مصنوعی: او از همگان نشان خود را پنهان کرد و به خاطر عشق به ذات حق، در اینجا تسلیم و فرمانبردار شد.
یقین تو درون جان و دل دید
گذر ازجان و از دل کرد تقلید
هوش مصنوعی: به طور حتم، تو در عمق وجود و احساساتت قرار داری و از طریق تجربه و مشاهده آنچه درونت میگذرد، الگوهایی را برای زندگیات ایجاد کردهای.
همه بی روی تو هیچست اینجا
حقیقت پیچ در پیچست اینجا
هوش مصنوعی: همه چیز بدون حضور تو بیارزش و بیمعناست، و حقیقت در اینجا نابسامان و به هم ریخته است.
وصالم یافت در عین دلم او
نمود خویشتن زد بر عدم او
هوش مصنوعی: در دل من، او را پیدا کردم و خود را به من نشان داد، به گونهای که وجود او را در غیابش احساس کردم.
چنانت عاشق و سرمست آمد
که کلّی نیست گشت و هست آمد
هوش مصنوعی: عشق و شادی تو به قدری عمیق و پررنگ است که همه چیز را تحت تاثیر قرار داده و به حالت کلّی و کامل در آمده است.
چنانت دید اینجاگاه اظهار
که بیخود می برآمد بر سردار
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به حالتی اشاره دارد که کسی در این مکان مشغول به نظر کردن و تماشا است، به گونهای که احساساتش به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و او خارج از خود به نظر میرسد. به عبارت دیگر، شخص در اینجا چنان غرق در تماشا و احساسات است که به نظر میرسد از خود بیخود شده و به شدت تحت تأثیر آنچه میبیند قرار گرفته است.
چنانت جان و خون اندر قدم ریخت
که پیوند خود از آفاق بگسیخت
هوش مصنوعی: به قدری عشق و احساس او عمیق و قوی است که جان و خونش را به پای تو میریزد و به خاطر تو از تمام ارتباطات و پیوندهایش در دنیا جدا میشود.
چنانت واله و حیران یکی یافت
که خود ذات تو در خود بیشکی یافت
هوش مصنوعی: شخصی به قدری دلباخته و متعجب شد که در وجود خودش حقیقتی را کشف کرد.
تو واصل گردی و او راز بر گفت
اناالحق از تو بشنفت و خبر گفت
هوش مصنوعی: تو به حقیقت رسیدی و او راز را بازگو کرد. من حق را از تو شنیدم و خبر را به تو منتقل کردم.
اگرچه بود صورت با معانی
ز تو برگفت کل راز نهانی
هوش مصنوعی: هرچند ظاهر و شکل تو به وضوح قابل دیدن است، اما در پشت آن، تمام اسرار نهان وجودت نهفته است.
تو موجودی که میگوئی اناالحق
تو باطل یافتی زاندم زنی حق
هوش مصنوعی: تو موجودی هستی که میگویی من حقیقت هستم، اما به دروغ بهنظر میرسی. به همین دلیل، من از تو دوری میکنم.
ز تو منصور بردارست اینجا
حقیقت او نمودارست اینجا
هوش مصنوعی: از تو، منصور (مقصود به شخصیت بزرگ و مشهور) اینجا حقیقتی تجلی یافته و نمایان است.
ز تو منصور این عزّ و شرف دید
حققت جوهر تو در صدف دید
هوش مصنوعی: از تو منصور، عزت و افتخار را دیده است و حقیقت تو مانند جواهری در صدف در نظرش آمده است.
صدف بشکست کو بُد راز دیده
درون خود ترا بُد راز دیده
هوش مصنوعی: صدف شکسته و راز درونش نمایان شده و تو هم به نوعی راز و حقیقت درون خود را داری.
هر آنکو دید از تو یک نمودار
وجود خویشتن را کرد بردار
هوش مصنوعی: هر کسی که تصویر وجود خود را در وجود تو مشاهده کند، باید خود را از آن وضعیت جدا کند و از آن فاصله بگیرد.
نه منصور از حقیقت زد اناالحق
که ذرّات جهان گویند اناالحق
هوش مصنوعی: نه منصور از حقیقت گفت که من حق هستم، بلکه ذرّات جهان به تمامیت خود به این حقیقت اشاره میکنند که من خود حق هستم.
کسی باید کز این سرّ راز داند
یکی نکته از این سر باز داند
هوش مصنوعی: کسی باید باشد که این راز را بداند و نکتهای از این موضوع را درک کند.
وصال دوست را شاید یکی گو
وجود خویش در باز و چنان گو
هوش مصنوعی: دوستی را که به دیدار او میرسیم، ممکن است بگوییم که وجود خود را به خاطر او فراموش کردهایم و باید همین را بگوییم.
نه هر کس این دم اینجاگه برآرد
کسی باید که چون او سر برآرد
هوش مصنوعی: هر کسی نمیتواند در این مکان بهراحتی خود را نشان دهد. باید کسی بیاید که مانند او دارای ویژگیها و شایستگیهای خاصی باشد.
نشاید عشق جانان ناتوان را
کسی باید که در بازد جهان را
هوش مصنوعی: عشق محبوب نباید به کسی که ناتوان است، آسیب برساند؛ بلکه باید کسی در این دنیا وجود داشته باشد که به او کمک کند.
بیک ره دست از جان برفشاند
بجز جانان کسی دیگر نداند
هوش مصنوعی: انسانی که در عشق کسی غرق شده باشد، جز به معشوق خود به هیچ چیز دیگر اهمیت نمیدهد و تنها او را میشناسد.
فنای خود بقای دوست بیند
بقای جان لقای دوست بیند
هوش مصنوعی: کسی که خود را فدای دوست میکند، وجود خود را در زندگی دوست جاودانه میبیند و جانش را در وصال و نزدیکی دوست زنده و باقی حس میکند.
چنان باشد ز یکتائی جانان
که یابد عین رسوائی ایشان
هوش مصنوعی: وجود جانان به قدری یکتا و بینظیر است که حتی میتوانه به وضوح رسوایی آنها را ببیند.
کمال عشق دروی راز باشد
ز عشق دوست او سرباز باشد
هوش مصنوعی: عشق واقعی در دل کسی نهفته است که به رازهای عمیق آن پی ببرد. کسی که عاشق دوستش است، باید از خودگذشتگی و فداکاری نشان دهد.
چنان بیند وجود خویش اینجا
که پنهان باشد اندر عشق پیدا
هوش مصنوعی: انسان در اینجا به گونهای وجود خود را مشاهده میکند که در دل عشق، چیزی پنهان و در عین حال واضح است.
کمال او وجود دوست باشد
حقیقت مغز کل نی پوست باشد
هوش مصنوعی: کمال و تمامیت وجود در دوستی است و واقعیت اصلی مثل مغز است، در حالی که ظاهر چیزها مانند پوست میماند.
جمال دوست بیند در عیان او
بماندی بی نشان جاودان او
هوش مصنوعی: زیبایی یار را کسی میبیند که در حقیقتش زنده و پاینده است و به او هیچ نشانی از فانی بودن نیست.
حقیقت بود خود یابد ز صورت
یکی بیند در اینجا بی کدورت
هوش مصنوعی: حقیقت همان است که خود را در ظواهر نشان میدهد و انسان میتواند در اینجا بدون هیچگونه ابهامی آن را ببیند.
یکی بیند نمود خویش و جانان
یکی پیدا شود مرکاه پنهان
هوش مصنوعی: کسی که خود و محبوبش را ببیند، یکی از آنها به روشنی نمایان میشود و دیگری به طور نهانی و پنهان باقی میماند.
کشد رسوائی عشق حقیقت
براندازد برسوائی طبیعت
هوش مصنوعی: عشق باعث میشود که خجالت و رسوایی از بین برود و حقیقت را به نمایش بگذارد، در حالی که طبیعت گاهی میتواند ما را به وضعیتی ناخوشایند و شرمآور برساند.
برسوائی توانی یافت بیچون
نیابی راز تا نفشانیش خون
هوش مصنوعی: اگر به دنبال دانشی هستی، باید با تلاش و کوشش به آن دست یابی، وگرنه هرگز نمیتوانی آن را کشف کنی و به دیگران انتقال دهی.
برسوائی توانی یافت دلدار
اگر آئی تو چون حلاج بردار
هوش مصنوعی: اگر در جستجوی عشق و معشوق هستی، باید با شجاعت و دلیری به سمت او بروی؛ مانند حلاجی که با اعتماد به نفس و جسارت عمل میکند.
برسوائی توانی یافت رویش
اگر گشته شوی در خاک کویش
هوش مصنوعی: اگر در خاک کوی محبوب پیش بروی، میتوانی چهرهاش را ببینی.
برسوائی اگر کشته شوی تو
میان خاک آغشته شوی تو
هوش مصنوعی: اگر در بیابان کشته شوی، به خاکی که با خونت آغشته شده، وارد خواهی شد.
کمالت بیشتر در حضرت یار
شود آنگه رسی در قربت یار
هوش مصنوعی: هرچه ویژگیها و اخلاق خوب تو بیشتر باشد، به محبوب واقعی نزدیکتر میشوی و در نهایت به مقام نزدیکی و دوستی او دست مییابی.
اگر کشته شوی این سرّ جانی
نه کشتن یابی آخر زندگانی
هوش مصنوعی: اگر کشته شوی، این راز زندگی توست که در واقع مرگ نیست و در نهایت، زندگی تو همچنان ادامه دارد.
اگر کشته شوی در کوی جانان
بیابی تو نفس در روی جانان
هوش مصنوعی: اگر در مسیر عشق جانان جان بدهی، نفس و زندگیات را در چهره محبوب خواهی یافت.
اگر کشته شوی دل زنده گردی
چو خورشیدی بکل تابنده گردی
هوش مصنوعی: اگر کشته شوی، دل تو زنده میشود و مانند خورشید، درخشان و تابناک خواهی بود.
اگر کشته شوی در قربت یار
رسی اندر زمان حضرت یار
هوش مصنوعی: اگر در دوری و تنهایی کشته شوی، در زمان ظهور حضرت دوست به تو رسیدگی خواهند کرد.
اگر کشته شوی در پیش جانان
شوی خورشید همچون ماه تابان
هوش مصنوعی: اگر در عشق جانان به شهادت برسی، نور تو به اندازهی خورشید خواهد بود و همچنان درخشان و زیبا مانند ماه در آسمان خواهید درخشید.
اگر کشته شوی مانند جرجیس
نماند مکر و شید و زرق و تلبیس
هوش مصنوعی: اگر تو به شهادت برسی، مانند شخصیت جرجیس (که به عنوان یک قهرمان مذهبی شناخته میشود) دیگر نیرنگ، فریب و ظاهرسازی در دنیا باقی نمیماند.
اگر کشته شوی مانند اسحق
تو باشی بیشکی دیدار آفاق
هوش مصنوعی: اگر به قتل برسی، مانند اسحق، بدون شک آفاق و دنیا را ملاقات خواهی کرد.
اگر کشته شوی چون مرتضی تو
شوی بیشک حقیقت کل خدا تو
هوش مصنوعی: اگر کشته شوی، مانند علی (علیهالسلام) خواهی شد و به یقین، حقیقت کامل خداوندی خواهی شد.
اگر کشته شوی چون پور حیدر
تو باشی در بر معنی کل در
هوش مصنوعی: اگر تو در نبرد به شهادت برسی، چون پسر علی (حیدر) خواهی بود و در این حالت، وجودت تمام معنا را در بر خواهد داشت.
اگر کشته شوی مانند منصور
شوی اندر نمود عشق مشهور
هوش مصنوعی: اگر در راه عشق جان خود را فدای آن کنی، مانند منصور در دنیا معروف و مشهور خواهی شد.
اگر کشته شوی مانند عطّار
تو باشی بیشکی دیدار جبّار
هوش مصنوعی: اگر به شهادت برسی، مانند عطّار، تو نیز به مقام والایی خواهی رسید و در پیشگاه خداوند دیده خواهی شد.
تو باشی آن زمان دیدار اللّه
حقیقت در عیان دیدار اللّه
هوش مصنوعی: زمانی که تو حضور داشته باشی، حقیقت دیدار خداوند به طور واضح و روشن نمایان میشود.
تو باشی جزو و کل را دید در دید
ار این سرّ ز من بتوانی اشنید
هوش مصنوعی: اگر تو در جمع وجود داشته باشی، میتوانی تمام حقیقت را درک کنی. اگر بتوانی به عمق این راز پی ببری، میتوانی از من بشنوی.
اگر گشته نخواهی گشت در دوست
نیابی مغز و یابی در یقین پوست
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقت و عمق دوستی نباشی، هرگز به essencia واقعی آن دست نخواهی یافت و تنها به ظواهر و سطح آن اکتفا خواهی کرد.
اگر این سر بدانی راز یابی
شوی کشته تو جانان بازیابی
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت و راز دل ببینی، در آن صورت با اندیشهای عمیق میتوانی به جان و دل محبوب خود دست یابی و او را از نو بیابی.
یقین میدان که کشتن در بر یار
به از این زندگانی تو عطّار
هوش مصنوعی: به طور قطع میدانی که حتی کشتن در آغوش محبوب، بهتر از این زندگی تو است.
یقین میدان که سر خواهد بریدن
جمال دوست جان خواهد بدیدن
هوش مصنوعی: همیشه بدان که زیبایی معشوق میتواند جان را فدای خود کند و در نتیجه، عاشق در آرزوی دیدن او خواهد بود.
چه باشد جان و تن من شرم دارم
دگر میگویم و پاسخ گذارم
هوش مصنوعی: من شرم دارم که دیگر از جان و تن خود صحبت کنم و پاسخی برای این موضوع بدهم.
هزارا جان چه باشد تا فنایت
کنم اینجایگه در خاک پایت
هوش مصنوعی: چندین بار جانم را فدای تو میکنم تا اینکه در این مکان، در خاک پای تو قرار بگیرم.
چه باشد صد هزاران جان چه باشد
که عاشق بر رخ دلدار باشد
هوش مصنوعی: بسیاری از جانها چه اهمیتی دارند وقتی که عاشق زیبایی معشوق است؟
چه باشد سرسزای جان جانم
مرا مقصود این با خود رسانم
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که بگوید: چه چیزی میتواند باعث شادی و نشاط روح من شود؟ من هدفم این است که به این احساس دست پیدا کنم.
رهان با خود مرا زین تنگنائی
که مردم کشتن است اندر جدائی
هوش مصنوعی: مرا از این تنگنای زندگی که در آن مردم به خاطر جدایی همدیگر را آزار میدهند، نجات بده.
جدائی نیست لیکن این غرض هست
چو نقشی برده بر جانم فروبست
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، اما هدفی هست که مانند نقش و اثری عمیق بر جان من نشسته است.
دمادم میکنم من زوجدائی
که تا یابم مگر از وی رهائی
هوش مصنوعی: من هر لحظه به دلایل جدایی فکر میکنم تا شاید بتوانم از این وضعیت رهایی پیدا کنم.
مرا تا هست صورت نیست آرام
مرا آرام آن دم ای دلارام
هوش مصنوعی: تا وقتی که من هستم، آرامش وجود ندارد. زمانی که تو، ای دلبر، در کنارم باشی، آرامش را حس میکنم.
بود کز صورتم فانی کنی تو
مر این صورت بیک ره بشکنی تو
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این شعر به موضوع فنا و زوال اشاره دارد. گویا شاعر در حال بیان این است که اگر تو بخواهی، میتوانی این صورت و ظاهر دنیوی را از بین ببری یا شکافتی به سوی حقیقت و معنا ایجاد کنی. در اینجا، «صورتم» به شکل ظاهری و دنیا اشاره دارد و این اشعار لطیفی از عمیقترین احساسات انسانی در مورد وجود و عدم است.
ز دست صورت اندر صد بلایم
بکش و آنگه رسان در دید لایم
هوش مصنوعی: از دست مشکلات و سختیهایی که دارم رهایم کن و بعد مرا به جایی برسان که بتوانم تو را ببینم.
از این صورت اگرچه راز دیدم
بمردم از خود و در تو رسیدم
هوش مصنوعی: اگرچه از ظاهر چیزها به رازی پی بردم، اما از خودم رهایی یافتم و به تو رسیدم.
ولیکن گرچه صورت هست در وی
حققت مستی دارم از این می
هوش مصنوعی: اگرچه در ظاهری وجود دارد، اما من از حقیقت این مستی که در این می نهفته است، بیخبر نیستم.
چو اینجا وصل دارم از رخ تو
کز این صورت گذارم پاسخ تو
هوش مصنوعی: وقتی که در اینجا از چهره تو وصل و نزدیکی دارم، دیگر از این جلوه و زیبایی عبور نمیکنم تا به پاسخ تو برسم.
ولی رازم تو میدانی در اینجا
مُرادم هم تو بتوانی در اینجا
هوش مصنوعی: اما راز من را تو میدانی و منظورم این است که تو اینجا هم قادر خواهی بود.
چو سرّ آخرت ز اوّل بدیدم
اگرچه صورت کل ناپدیدم
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقت آخرت را از ابتدا مشاهده کردم، هرچند که شکل کلی آن را ندیدم.
مرا عشق تو میدارد دمادم
وصالی میرساند از تو هر دم
هوش مصنوعی: عشق تو هر لحظه مرا به وصالی نزدیکتر میکند و به من یادآوری میکند که چگونه در هر دم از عشق تو بهرهمند شوم.
مرا عشق تو خواهد کرد کشته
که آخر بازیابم عین رشته
هوش مصنوعی: عشق تو مرا به سوی نابودی میبرد، اما در نهایت ممکن است به حقیقت و موجودیت خودم برسیم.
مرا عشقت بخواهد کشت آخر
ز پنهانی شوم آنگاه ظاهر
هوش مصنوعی: عشق تو به من چنان قدرتی دارد که مرا به جایی میرساند که در نهایت از پنهان بودن خارج میشوم و نمایان میشوم.
مرا عشقت کُشد آخر بزاری
کنم در سرّ عشقت پایداری
هوش مصنوعی: عشق تو مرا نابود میکند، اما میخواهم در دل این عشق، ثابت قدم بمانم.
مرا عشقت بخواهد کشت تحقیق
که تا یابم در آخر دوست توفیق
هوش مصنوعی: عشق تو مرا به زحمت وادار میکند تا با تلاش و کوشش به دوستی دست یابم.
مرا عشقت بخواهد کشت دانم
کز این معنی ز صورت وارهانم
هوش مصنوعی: عشق تو مرا به جایی میکشاند که میدانم از این عشق باید از ظاهر و شکل خود دل بکَند.
چنانت رفتهام از خود بیکبار
که گوئی هستم اندر عین دیدار
هوش مصنوعی: من آنچنان از خود بیخود شدم که گویی در زمان دیدارت، دیگر وجود ندارم.
بکش تا زنده گردم من برویت
شوم من کشته اندر خاک کویت
هوش مصنوعی: بیا و من را بکش تا دوباره زنده شوم و در خاک تو همچون یک قربانی قرار گیرم.
بکش تا زندهام گردانی ای دوست
برون آور مرا یکباره از پوست
هوش مصنوعی: ای دوست، مرا بکش تا دوباره زنده شوم و به یکباره از قید و بند زندگی رها شوم.
بکش تا زندهٔ جاوید باشم
ترا من بندهٔ جاوید باشم
هوش مصنوعی: بکش تا من همیشه زنده باشم و تو نیز همیشه خاضع و مطیع من باشی.
بکش عطّار را تا باز یابم
جمالت را و در خدمت شتابم
هوش مصنوعی: عطار را بکش تا بتوانم زیبایی تو را پیدا کنم و در خدمتت باشم.
بکش عطّار را تا جان فشاند
که جز ذات تو مر چیزی نماند
هوش مصنوعی: عطار را بکش تا جانش بیرون آید، زیرا غیر از ذات تو هیچ چیز دیگری باقی نمانده است.
بکش عطّار تا اسرارت ای جان
بگوید فاش دیگر بارت ای جان
هوش مصنوعی: بکش عطّار تا رازهایت را بگوید، ای جان، به وضوح و بدون هیچ پنهانی بارت دیگر را هم بیان کند، ای جان.
بکش عطّار تا دیدار بیند
ترا مر برتر از اسرار بیند
هوش مصنوعی: عطار را بکش تا بتواند تو را ببیند، زیرا او تو را بالاتر از اسرار میبیند.
تو او را میکشی او زنده تست
خداوندی و او خود بندهٔتست
هوش مصنوعی: تو باعث میشوی که او بمیرد، در حالی که او از نظر خداوند زنده است. تو خالق او هستی و او فرشتهای است که در خدمت تو قرار دارد.
یقین فرمان تست اکنون خداوند
برون آور مرا بیچاره از بند
هوش مصنوعی: به یقین، فرمان توست که اکنون خدایا، مرا بیچاره و رها کن از این بند و زنجیر.
در این بند و بلا او را فکندی
بماندست این زمان در مستمندی
هوش مصنوعی: در این مشکلات و سختیها، او را گرفتار کردی و اکنون در این زمان در فقر و نیاز به سر میبرد.
در این بند و بلا او را بخواهی
تو گشتی حاکمی و پادشاهی
هوش مصنوعی: در این شرایط دشوار، اگر به او رو بیاوری، به نوعی به مقام و قدرت میرسی و به حاکمیت دست پیدا میکنی.
در این بند و بلا او هست تسلیم
حقیقت فارغست از ترس وز بیم
هوش مصنوعی: در این وضعیت دشوار، او تسلیم حقیقت است و از ترس و نگرانی آزاد است.
در این بند و بلا مستانه و خوش
گهی تسلیم هست و گاه سرکش
هوش مصنوعی: در این شرایط دشوار و سردرگم، برخی اوقات انسان به راحتی میپذیرد و تسلیم میشود و در مواقعی دیگر سرکش و نافرمان میگردد.
در این بند و بلا چون رخ نمائی
ورا بندی تو ازدل برگشائی
هوش مصنوعی: اگر در این سختی و مشکلات ظاهر شوی، تو میتوانی دلها را از غم و درد رها کنی.
در این بند و بلا میگوید از تو
مراد جاودانی جوید از تو
هوش مصنوعی: در این دشواری و مشکلات، او به تو اشاره میکند که از تو چیزی فراتر از زمان و گذرا میطلبد.
در این بند و بلا آمد گرفتار
ندارد کار جز در گفتن اسرار
هوش مصنوعی: در این وضعیت سخت و مشکلات، کسی که گرفتار است، جز بیان رازها کاری ندارد.
در این بند و بلا دُر میفشاند
که میداند که جاویدان نماند
هوش مصنوعی: در این وضعیت سخت و مشکلات، فردی از روی آگاهی و فهم درست، جلوه و زیبایی خود را به نمایش میگذارد، زیرا میداند که این زیبایی و ماندگاری همیشگی نخواهد داشت.
در این بند و بلا آخر رهائی
نخواهد یافت از قیدت جدائی
هوش مصنوعی: در این شرایط سخت و دشوار، نمیتوان از درد جدایی و دوری رهایی پیدا کرد.
در این بند و بلا میباش با او
مراد بندهٔ بیچاره میجو
هوش مصنوعی: در این مشکلات و سختیها با او باش، هدف از زندگی بندهٔ بیچاره را جستجو کن.
در این بند و بلا میدان تو رازم
که در عشقت همی سوزیم و سازم
هوش مصنوعی: در این شرایط سخت و دشوار، راز و رازهای عشقم را با تو در میان میگذارم؛ زیرا در عشق تو همواره در حال سوختن و فانی شدن هستم.
در این بند و بلا من آنچنان راز
ز تو دیدم که با تو گفتهام باز
هوش مصنوعی: در این بند و در این مشکلات، به قدری از راز تو آگاه شدم که آنها را با خودت در میان گذاشتهام.
در این بند و بلا من باتو گویم
دوای دردم اینجا از تو جویم
هوش مصنوعی: در این وضعیت سخت و مشکل، من از تو میخواهم که داروی دردم را به من بدهی.
در این بند و بلا دیدم جفایت
در آخر بینم امّید وفایت
هوش مصنوعی: در این تنگنا و مشکل، بیوفایی تو را مشاهده میکنم، اما در پایان امیدوارم به وفای تو برسم.
در این بند و بلا فریاد من رس
که من جز تو ندارم در جهان کس
هوش مصنوعی: در این وضعیت دشوار و در این شرایط سخت، به فریاد من برس، چرا که در این دنیا هیچ کس غیر از تو ندارم که به کمکم بیاید.
در این بند و بلا گشتم گرفتار
ز تو در بندم ای مه رخ برون آر
هوش مصنوعی: در این مشکلات و سختیها در دام تو گرفتار شدهام. ای چهرهی ماه، لطفاً مرا رها کن و نجاتم ده.
جفاکردی وفا کن آخر ای دوست
که عین این جفا دانم نه نیکوست
هوش مصنوعی: ای دوست، آخرین بار بر من جفا کردی، حالا وفا کن. میدانم که این جفا کردن نیکو نیست.
وفا باشد جفای تو بَرِ من
در آن عهدی که کردستی تو مشکن
هوش مصنوعی: وفاداری تو با من همان بیوفایی است در آن زمانی که به من قول داده بودی، تو را نشکنم.
وفای تو جفای دیگرانست
ولیک این معنی اینجا کس ندانست
هوش مصنوعی: وفای تو نسبت به دیگران کملطفی به شمار میرود، اما هیچکس در اینجا به این معنی واقف نیست.
بجز آنکو شناسد رازت ای جان
که دید آغاز و هم انجامت ای جان
هوش مصنوعی: جز آن کسی که راز تو را بشناسد، هیچکس نمیتواند آغاز و پایان تو را ببیند.
من از آن عهد جان اندر کف دست
نهادستم که از رویت شدم مست
هوش مصنوعی: من عهدی بستم که جانم را به دست آورم و به خاطر دیدن تو مست شوم.
من از آن عهد خود را راز دیدم
که اینجا عهدت ای جان باز دیدم
هوش مصنوعی: من در اینجا به یاد عهدی افتادم که پیشتر با تو داشتم و اکنون دوباره آن را احساس میکنم.
من از آن عهد کل جان میفشانم
یقین پیدا و پنهان میفشانم
هوش مصنوعی: من از آن پیمان و عهد با کمال زندگیام را به باد میدهم و به طور آشکار و پنهان، همه وجودم را فدای آن میکنم.
من از آن عهد جانان یافتستم
یقین برکشت خود بشتافتستم
هوش مصنوعی: من از آن زمان که به محبوبم ایمان آوردم، یقین پیدا کردم که به سرنوشت خودم باز میگردم و به سرعت به سمت آن رفتم.
مرا عهد تو اینجا کشت تحقیق
که در کشتن بیابم عین توفیق
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که پیمان و عهدی که با تو دارم، باعث شده است که حقیقتاً در اینجا کشته شوم. به عبارت دیگر، این عهد و وفاداری به تو به گونهای برایم قابل درک و ارزشمند است که در راه آن به موفقیت واقعی دست مییابم.
مرا عهد تو یادست ای دل و جان
چو خواهی کشتنم آخر مرنجان
هوش مصنوعی: دل و جانم به تو عهد و پیمان بسته است، پس اگر میخواهی مرا بکشی، لطفاً این کار را با آرامش انجام بده و من را نرنجان.
مرا عهد تو یادست از حقیقت
از آن بیزارم از عین طبیعت
هوش مصنوعی: من به یاد قولی که به تو دادهام هستم، اما از حقیقت دوری میکنم و از واقعیت طبیعی بیزارم.
مرا عهد تو یادست و بکش زار
مرا آنگه حجاب از پیش بردار
هوش مصنوعی: یاد تو برای من مانند یک پیمان است و مرا با درد و رنج بکشید، سپس پرده را از جلوی چشمانم بردارید.
مرا عهد تو یادست و تودانی
بکش تا باز یابم زندگانی
هوش مصنوعی: من به یاد عهد و پیمان تو هستم و تو این را میدانی. مرا بکش تا دوباره زندگی را به دست آورم.
مرا عهد تو یادست و همه یاد
هزاران جان فدای روی تو باد
هوش مصنوعی: من به یاد معرفی تو پیوستهام و همه موجودات جان خود را فدای چهره زیبای تو میکنند.
ز عهدت این زمان من پایدارم
ز زندان بر کنون در پای دارم
هوش مصنوعی: در این زمان من به وعدهام ثابتقدم هستم و از زندان رهایی یافتم و حالا محکم ایستادهام.
ز عهدت بر نگردیدم در این راز
مرا سر این زمان از سر بینداز
هوش مصنوعی: من از وعدهات برنمیگردم، در این موضوع من را راهنمایی کن تا در این زمان، بار دیگر به ماجرای این راز بپردازم.
ز عهدت بر نگردیدم تو دانی
که بخشیدی مرا سرّ معانی
هوش مصنوعی: من به عهد و پیمانی که بستهایم وفادار ماندهام و تو خود میدانی که چه رازهای عمیقی را به من بخشیدهای.
ز عهدت جانفشانم آخر کار
چه باشد چونکه دارم چون تودلدار
هوش مصنوعی: سرانجام من چه سرنوشتی خواهم داشت وقتی که جانم را به خاطر تو فدای میکنم، در حالی که تو را همچون معشوق خود میدانم.
مرا چون جز تو جانان هیچکس نیست
بجز تو هرگزم فریادرس نیست
هوش مصنوعی: هیچکس جز تو برای من عزیز و محبوب نیست و هیچکس دیگر نمیتواند در وقت نیاز به من کمک کند.
توبخشیدی در اینجا راز چونست
نمودستی مرا آغاز چونست
هوش مصنوعی: تو مرا بخشیدی و حالا میپرسم راز این کار چیست؟ چرا از اینجا شروع کردی؟
تو بخشیدی مرا این فضل و حکمت
رسانیدی مرا در عین قربت
هوش مصنوعی: تو به من لطف کردی و دانش و حکمت عطا نمودی، در حالی که در نزدیکی تو هستم.
تو بخشیدی عیان انجام از تو
ندیدم هیچکس در راز از تو
هوش مصنوعی: تو به من نشان دادی که چگونه باید عمل کنم، اما هیچکس را ندیدم که رازهای تو را بفهمد.
ز وصلت کی توانم شکر کردن
نهادستم برت تسلیم گردن
هوش مصنوعی: از عشق تو چطور میتوانم شکرگزاری کنم، چرا که خود را کاملاً تسلیم تو کردهام.
شدم تسلیم جانا در بر تو
اگرچه نیستم من در خور تو
هوش مصنوعی: من در آغوش تو تسلیم شدهام، حتی اگر لیاقت تو را نداشته باشم.
نمود انبیا بنمودیم پاک
تو دادی مر مرا هم زهر و تریاک
هوش مصنوعی: راه و روش پیامبران را بهوضوح نشان دادیم، ولی تو به من هم سم و هم داروی مداوا عطا کردی.
ز سرّ انبیای برگزیده
شدم در قربت تو راز دیده
هوش مصنوعی: من از حال و مقام پیامبران برگزیده آگاه شدهام و در نزد تو، به اسرار و حقیقتهای عمیق پی بردهام.
چنان ره گم شدم در اوّل کار
که خواهستم شدن من گم بیکبار
هوش مصنوعی: در ابتدای کار به قدری درگیر شدم که ناخواسته احساس کردم تمام وجودم ناپدید شده است.
در آخر فضل کردی ره نمودی
درم بُد بسته وانگه برگشودی
هوش مصنوعی: در پایان، لطفی کردی و راه را برایم روشن کردی، در حالی که در ابتدا درب بسته بود و سپس دوباره بازش کردی.
ز فضلت شکر دارم ای دل و جان
توئی جانا مرا هم جان و جانان
هوش مصنوعی: ای دل و جان، من از نعمتهای تو سپاسگزارم، زیرا تو برای من هم جان هستی و هم محبوبم.
ز قول شرعت ای دیدار جمله
نمودم بیشکی اسرار جمله
هوش مصنوعی: به خاطر دستور دین، من به دیدار تو آمدهام و به خوبی میدانم که همه رازها را به تو نشان دادهام.
چو گفتی مَنْ رَآنی حق تو باشی
یقین جان من مطلق تو باشی
هوش مصنوعی: وقتی گفتی که هر کس مرا ببیند، مطمئن باش که حق تو را درک کرده است و وجود من فقط وابسته به توست.
حقیقت با تو دارم من سر و کار
که بگرفتی دل و جانم بیکبار
هوش مصنوعی: من تنها با حقیقتی در ارتباط هستم که به یکباره دل و جانم را به خود جذب کردهای.
همه گفتار من با تست اینجا
که راز جملگی گشت از تو پیدا
هوش مصنوعی: تمام حرفهای من برای توست، زیرا که راز همه چیز از تو مشخص شده است.
چو تو کس نیست ای ذات همه تو
یقین و عین آیات همه تو
هوش مصنوعی: تو یگانهای و هیچ کس مثل تو نیست. وجود تو حقیقت همه نشانهها و آیات است.
حقیقت چون دوئی برداشتی باز
حجاب آخر ز پیش من برانداز
هوش مصنوعی: حقیقت زمانی که از دوگانگی کنار برود، آخرین پرده را نیز از مقابل من کنار بزن.
حجابم صورتست و دور گردان
مرا نزدیک خود معذور گردان
هوش مصنوعی: حجاب من چهرهام است و دور شدن من از تو را ببخش.
ایا عطّار تا چندین چگوئی
خدا با تست دیگر می چه جوئی
هوش مصنوعی: ای عطّار، تا چه مدت میخواهی بگویی خدا با توست؟ آیا به دنبال جواب دیگری هستی؟
خدا باتست اندر پردهٔ راز
نموده مر ترا انجام و آغاز
هوش مصنوعی: خداوند در پس پردههای پنهان، سرنوشت و آغاز و پایان تو را تعیین کرده است.
خدا با تست پیدا خود نموده
درت کلّی و معنی برگشوده
هوش مصنوعی: خداوند شما را در تمامیت و اصل وجودتان شناخته و به معنای حقیقی شما آگاه است.
خدا با تست ای دانای اسرار
نهان اندر جهان صورت پدیدار
هوش مصنوعی: خداوند همراه توست ای کسی که به رازهای پنهان آگاه هستی، در این دنیا همه چیز به شکل ظاهری خود نمایان است.
خدا با تست اینجا راز دیدی
همه عهد الستت باز دیدی
هوش مصنوعی: خداوند در کنار توست و تو اینجا به رازهای عمیق و عهدهای اولیه آشنایی پیدا کردهای.
خدا با تست در پیدا و پنهان
همیشه راز میگوید زهر سان
هوش مصنوعی: خداوند همیشه در زندگیات، چه در روشنایی و چه در تاریکی، با تو سخن میگوید و رازهایی را به تو میآموزد.
خدا با تست در خلقت بگفتار
همی گوید زهر شیوه ز اسرار
هوش مصنوعی: خدا به تو در آفرینش اشاره میکند و از رازهایی که در روشهای مختلف وجود دارد، سخن میگوید.
خدا با تست میگوید که چونم
یقین با تودرون و هم برونم
هوش مصنوعی: خداوند به من میگوید که من یقیناً در درون و بیرونم با تو هستم.
خدا با تست اکنون بر یقین باش
گمان بردار و اینجا پیش بین باش
هوش مصنوعی: خدا اکنون با توست، پس به یقین برس و دیگر فقط به گمان فکر نکن. به آینده نگاه کن و پیش بینی کن.
خدا با تست هم اینجا هم آنجا
نهان بود و کنون در تست پیدا
هوش مصنوعی: خداوند همیشه در زندگی ما، چه در این دنیا و چه در عالم دیگر، وجود داشته و حالا بیشتر از همیشه در کنار ما احساس میشود.
خدا با تست اینجا راز گفته
ترا اسرار کلّی باز گفته
هوش مصنوعی: خداوند در اینجا به تو پیامهای معنوی و اسرار بزرگ را به روشنی بیان کرده است.
خدا با تست بیشک همچو منصور
اناالحق میزند تا نفخهٔ صور
هوش مصنوعی: خداوند به یقین با توست، چنان که منصور حلاج میگفت "من حق هستم" و این را تا روز قیامت اعلام میکند.
خدا با تست ای مانندهٔ سر
ز باطن میکند اسرار ظاهر
هوش مصنوعی: خداوند به تو نزدیک است و از درون تو، رازهای ظاهرت را میداند.
خدا با تست چون منصور حلاج
نهاده بر سرت از سرّ خود تاج
هوش مصنوعی: خداوند همچون منصور حلاج، مایه افتخار و کرامت تو شده و بر سرت تاجی از حکمت و رازهای خود قرار داده است.
خدا با تست اینجاگاه چون حق
ز بود خود زند در تو اناالحق
هوش مصنوعی: خداوند به نزد تو است و چون حقیقت را در وجود خود مییابی، این نشان از تجلی او در وجود توست.
خدا با تست راز فاش بنگر
توئی نقش ویت نقاش بنگر
هوش مصنوعی: خداوند به تو، رازهای نهان را نشان میدهد. تو باید به نقش و تصویری که او خلق کرده، دقت کنی.
خدا با تست اینجا در دل و جان
نظر کردی و دیدی سرّ پنهان
هوش مصنوعی: خداوند با حضورش در دل و جانت، به تو توجه کرده و رازهای نهفته را دیده است.
خدا با تست و میگوید تو بشنو
نویسنده هم اوست ای پیر بگرو
هوش مصنوعی: خداوند با تو صحبت میکند و میگوید که تو باید به این پیام توجه کنی، و خود نویسنده این سخنان نیز اوست، ای سالک.
خدا با تست دید مصطفی هم
حقیقت انبیا و اولیا هم
هوش مصنوعی: خداوند با تو در ارتباط است و همچنین حقیقت پیامبران و اولیای الهی نیز در وجود تو تجلی یافته است.
خدا و مصطفی در بود بنگر
چنین اسرار از ایشان بود بنگر
هوش مصنوعی: به وجود خدا و پیامبر توجه کن و این رازها را از آنها مشاهده کن.
خدا و مصطفی بیشک نمودار
ترادر جان همی گویند اسرار
هوش مصنوعی: خدا و پیامبر (مصطفی) به وضوح در دلها و جانها نمایانتر از هر چیزی هستند و رازهای عمیقتری را میگویند.
خدا و مصطفی داری حقیقت
حقیقت از خدا ز احمد شریعت
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که وقتی که خدا و پیامبر (مصطفی) در کنار هم حضور دارند، حقیقت واقعی درک میشود. همچنین، اشاره میکند که درک این حقیقت از طریق پیامبر اسلام، احمد، به دست میآید و شریعت او نیز بر اساس همین حقیقت بنا شده است.
شریعت ره سپردستی ز احمد
که تا گشتی تو منصور و مؤیّد
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره به این است که با پیروی از اصول و قوانین شریعت و راهنماییهای پیامبر اسلام، فرد به مقام رفیع و پیروزی میرسد. به عبارت دیگر، اطاعت از دستورات مذهبی میتواند انسان را به موفقیت و تأیید الهی برساند.
حقیقت از خدا داری تو در جان
همی گوئی از این دم راز جانان
هوش مصنوعی: تو حقیقت را از خدا در درون خود داری و در این لحظه، اسرار محبوب را بیان میکنی.
ره عشقست حقیقت کل نمودست
اگرچه خود حقیقت بود بودست
هوش مصنوعی: راه عشق، حقیقتی است که همه چیز را نمایان کرده است، هرچند که خود آن حقیقت نیز وجود دارد.
حقیقت شرع دان و شرع اللّه
ز شرعت دم زن اینجا صبغةاللّه
هوش مصنوعی: حقیقت دین را بشناس و بدان که قوانین الهی را از زرتشتیان بگیر و در اینجا رنگ و بوی خدا را به خود بگیر.
حقیقت شرع دید مصطفی دان
که دید مصطفی کلّی یقین دان
هوش مصنوعی: شرع و دین را به درستی فقط پیامبر اسلام میشناسد و از شناخت او میتوان به یقین کامل رسید.
محمد با خدا هر دو یقین است
نظر کن رحمة للعالمین است
هوش مصنوعی: محمد و خدا هر دو به یکدیگر اطمینان دارند؛ نگاه کن که او رحمت برای همه جهانیان است.
هر آن چیزی که غیر از مصطفایست
حقیقت دان که تشویش و بلایست
هوش مصنوعی: هر چیزی که غیر از پیامبر (مصطفی) باشد، بدان که دروغ و سختی است.
ره احمد(ص) ره بیچون ذاتست
محمد(ص) بیشکی بیچون ذاتست
هوش مصنوعی: راه احمد(ص) راهی است که ذات او بینهایت و خالی از هر عیب و نقص است. بنابراین، ذات محمد(ص) نیز بدون هیچگونه شک و تردیدی بینهایت و کامل است.
اگرچه در سلوک مصطفائی
از آن پیوسته در دید لقائی
هوش مصنوعی: هرچند در مسیر معنوی و سلوک عرفانی به مقام و دیدارهای عمیقی دست یافتهام، اما همیشه در جستجوی وحضور و محبوب واقعی هستم.
ز دید مصطفی این دم زدی تو
ز معنی کام اینجا بستدی تو
هوش مصنوعی: از نگاه مصطفی، تو به معنای واقعی کلمه در اینجا متوقف شدهای و از حقیقت دور شدهای.
دم او در دم تست ای گزیده
از آنی از دم او راز دیده
هوش مصنوعی: حضور او شگفتانگیز است؛ تو که از او بهرهمند شدهای، از رازهای او آگاه و مطلع هستی.
منه پای از خدا و شرع بیرون
بهم از مصطفی بین راز بیچون
هوش مصنوعی: به پای خود از خدا و قوانین الهی بیرون نرو، به رازهای عمیق و بیچون پیامبر(ص) نگاه کن.
ره احمد گزین و زو مدد خواه
که اودیدست کل دیدار اللّه
هوش مصنوعی: راه احمد را برگزین و از او یاری بخواه، زیرا او کلید دیدار خداوند است.
چو احمد در دل و جان دوستداری
همه مغزی نه چون خر پوست داری
هوش مصنوعی: اگر در دل و جان خود محبت احمد را داشته باشی، پس همه چیز را درک کردهای؛ اما اگر مانند خر تنها به ظواهر بپردازی، چیزی از حقیقت را نصیب نداری.
ز احمد مغز جان آباد کردی
طبیعت از میان آزاد کردی
هوش مصنوعی: تو با وجود احمد، روح جان را زنده کردهای و از میان مشکلات، طبیعت را آزاد کردهای.
رهت احمد نمود ای پیر عطّار
از او گوی و از او میدان تو اسرار
هوش مصنوعی: ای پیر عطّار، راهت را احمد روشن کرده است؛ پس از او سخن بگو و از او دانش بیاموز، زیرا او به تو رازها را میآموزد.
رهت احمد نمود اینجا بتحقیق
از او مییافتستی عین توفیق
هوش مصنوعی: راه تو به لطف احمد مشخص شد و واقعاً از او میتوانستی توانایی و موفقیت خویش را دریابی.
رهت احمد نموده هم بمنصور
ترادر جمله عالم کرد مشهور
هوش مصنوعی: مسیر تو با نام احمد روشن شده و او در میان تمام مردم دنیا مشهورتر از منصور است.
ترا مشهور کرد اندر بر دوست
رسانیدت که هستی رهبر اوست
هوش مصنوعی: تو را معروف ساخت و به دوستی معرفی کرد، زیرا که تو سرپرست او هستی.
دمی کاینجا زدی از مصطفی بود
از آنت اندرون پرصفا بود
هوش مصنوعی: لحظهای که تو اینجا حضور داشتی، به خاطر پیامبر اسلام، مصطفی، بود و از وجود تو درونم سرشار از آرامش و خوبی بود.
دمی کاینجا زدی او ره نمودت
دربسته یقین او برگشودت
هوش مصنوعی: لحظهای که در اینجا آمدی، راهی که به نظرت بسته بود، به یقین برایت گشوده شد.
دم احمد ترا در جانست اینجا
دلت همچون مه تابانست اینجا
هوش مصنوعی: اگر به یاد احمد باشی، حضور او در وجودت حس میشود و دل تو در اینجا مانند ماهی درخشان است.
دم احمد تو داری زان شدی شاد
حقیقت حق شدی در لیس فی الدار
هوش مصنوعی: آنگاه که تو از نفس احمد روحی تازه میگیری، شاداب میشوی و به حقیقت وجود حق دست مییابی که هیچ چیزی در این دنیا نیست.
دم احمد زدی در راستی تو
در آن معنی از آن آراستی تو
هوش مصنوعی: تو در راستی و حقیقت به خوبی آراستهای و به وسیله احمد، دم زدی و به این معنا اشاره کردی.
دم احمد درون تو چو جان کرد
بسی اینجا ترا شرح و بیان کرد
هوش مصنوعی: نفسی که در وجود توست، مانند روحی است که احمد در تو دمیده. اینجا، بیمکث و به وضوح در مورد تو سخن گفته شده است.
دم او در درون بنگر که اوئی
حقیقت اوست با تو پس چه جوئی
هوش مصنوعی: به درون خود نگاه کن تا ببینی که حقیقت واقعی تو در آنجا نهفته است. پس چرا به دنبال چیز دیگری هستی؟
یقین احمدِ مختارِ تازی
ترا با اوست اینجا عشقبازی
هوش مصنوعی: به طور یقین، محبوب و برگزیده عربها، احمد (پیامبر اسلام) در اینجا حضور دارد و ما در حال شادی و عاشقانهگری هستیم.
یقین مصطفی هر دل که بگرفت
دو عالم را بیک ارزن بنگرفت
هوش مصنوعی: هر دلی که ایمان به مصطفی (پیامبر اسلام) پیدا کند، میتواند دو جهان را به قیمت ناچیزی در اختیار بگیرد.
دلت چون مصطفی دیدست جانی
از آن دلشاد در عین العیانی
هوش مصنوعی: دل تو چون دل حضرت مصطفی است و از این خوشحالی و شادی، جانت نیز سرزنده و شاداب شده است، حتی در میان روشنایی و حقیقت.
هر آنکو شرع احمد دارد اینجا
محمّد ضائعش نگذارد اینجا
هوش مصنوعی: هر کسی که پیرو دین و روش پیامبر احمد باشد، در اینجا محمد او را رها نخواهد کرد و اجازه نخواهد داد تا در معرض خطر قرار گیرد.
ز احمد هر دلی کو راز یابد
چو من گم کردهٔ خود باز یابد
هوش مصنوعی: هر دلی که از احمد حقیقتی را درک کند، مانند من که خود را گم کردهام، به آرامش و شناخت واقعی خواهد رسید.
ز احمد گر ترا بگشاید این در
شوی در دید معنی همچو حیدر
هوش مصنوعی: اگر در این در را بر تو احمد گشوده کند، در آن صورت مانند حیدر (علی) در حقیقت و معنا میشوی.
ز احمد حیدر اینجا در یقین شد
از آن بر اوّلین او راستین شد
هوش مصنوعی: از احمد حیدر در اینجا، یقین حاصل شد که او نخستین و راستین است.
ز احمد راز دان و سر تو بشناس
چو حیدر از نهنگ و دیو مهراس
هوش مصنوعی: از احمد (پیامبر) دانش و رازهای نهفته را بیاموز و خود را بشناس، همانطور که علی (حیدر) از هیبت نهنگ و دیو نترسید.
ز احمد راز دان و جانفشان شو
چو جان داری حقیقت جان جان شو
هوش مصنوعی: از احمد بیاموز و جان را فدای او کن، چون جان داری، حقیقت جان را ببین و آن را شناسایی کن.
چو احمد راز دان و گرد بیچون
بدان اسرار ما را بیچه و چون
هوش مصنوعی: چون احمد که راز را میداند و از بیچون بودن آگاه است، به اسرار ما آگاه است و ما را درک میکند.
ز احمد گر شوی واصل چو عطّار
ز جسم و جان شوی کل ناپدیدار
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت وجود احمد دست یابی، مانند عطّار، از جسم و جان خود جدا خواهی شد و همه چیز در عالم ناپدید میشود.
ز احمد گر شوی اینجا تو مؤمن
شوی ز آفات و مرعاهات ایمن
هوش مصنوعی: اگر به احمد (پیامبر) نزدیک شوی، ایمان پیدا میکنی و از آسیبها و خطرات محفوظ میمانی.
ز احمد گر شوی واصل در اینجا
کنی دیدار ما حاصل در اینجا
هوش مصنوعی: اگر به مقام احمد برسید، در این دنیا میتوانید دیدار ما را تجربه کنید.
ز احمد گر شوی واصل چو مردان
برت سجده کند این چرخ گردان
هوش مصنوعی: اگر به مقام و معرفت احمد (پیامبر اسلام) دست یابی، همچون مردان بزرگ، این جهان گردان به تو احترام خواهد گذاشت و برایت سجده خواهد کرد.
ز احمد گر شوی واصل چو آدم
یقین بخشد ترا سرّ دمادم
هوش مصنوعی: اگر از احمد بهرهمند شوی و به او نزدیک شوی، مانند آدم (انسان اولین) یقیناً به تو راز دائمی و پیوستهای را افشا خواهد کرد.
ز احمد گر شوی واصل تو چون نوح
بیابی اندر اینجا قوّت روح
هوش مصنوعی: اگر با احمد (پیامبر) مرتبط شوی، مانند نوح قوت و استقامت روحی خواهی یافت و در این دنیا سرشار از قدرت خواهی شد.
ز احمد گر شوی واصل تو بی بیم
نسوزی تو بنارش چون براهیم
هوش مصنوعی: اگر به مقام واقعی احمد (پیامبر اسلام) دست یابی، بدون نگرانی خواهی بود و مانند ابراهیم خلیل (پیامبر) در آتش نیز نسوزی.
ز احمد گر شوی واصل چو موسی
شوی در کوه و طور دل تو یکتا
هوش مصنوعی: اگر به سمت احمد (پیامبر اسلام) روی آوری و به مرتبهای نیکو دست یابی، مانند موسی در کوه طور، دل تو به وحدت و یگانگی خواهد رسید.
ز احمد گر شوی واصل چو هارون
بکام تو شود این هفت گردون
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت و رسالت احمد (پیشوای بزرگ اسلام) دست یابی، همچون هارون (نائب موسی) در زمان خود، جهانیان به خواستهها و آرزوهای تو پاسخ خواهند داد.
ز احمد گر شوی واصل چو یعقوب
بیابی در زمان دیدار محبوب
هوش مصنوعی: اگر به مقام و جایگاه احمد برسید، مانند یعقوب در زمان دیدار با محبوب خود، به حقایق و معنویت دست خواهید یافت.
ز احمد گر شوی واصل چو یوسف
جمال یار یابی بی تأسّف
هوش مصنوعی: اگر به مقام و مرتبه احمد (پیامبر اسلام) برسی، مانند يوسف زیبایی یار را خواهی یافت بدون هیچ گونه ناراحتی یا پشیمانی.
ز احمد گر شوی واصل چو جرجیس
شوی زنده چو جان بی مکر و تلبیس
هوش مصنوعی: اگر به مقام و شخصیت احمد (پیامبر اسلام) دست یابی، مانند جرجیس (شخصیتی مذهبی) زنده و با روح خواهی بود، بدون هیچ نیرنگ و فریبی.
ز احمد گر شوی واصل چو یونس
خدا بینی درون جان تو مونس
هوش مصنوعی: اگر به مقام احسان و معرفت حضرت احمد (پیامبر اسلام) دست یابی، مانند یونس پیامبر، خدا را در وجود خود احساس میکنی و او در درون تو مونس و همراز خواهد بود.
شوی در عشق چون موسی مصفّی
ز احمد گر شوی واصل چو عیسی
هوش مصنوعی: اگر در عشق پاک و خالص شوی مانند موسی که از احمد نور میگیرد، و اگر به مقام رسیدی مانند عیسی، به حقیقتی بزرگ دست پیدا کردهای.
ز احمد گر شوی واصل چو حیدر
شوی در کائنات جان و دل در
هوش مصنوعی: اگر به مقام احمد (پیامبر اسلام) برسید و مانند علی (امین و دلیر) شوید، در جهان وجود، جان و دل شما روشنی میگیرد و به مقام والایی دست پیدا میکنید.
ز احمد گر شوی واصل چو منصور
شوی ذات عیان نورٌ علی نور
هوش مصنوعی: اگر به مقام و شأن احمد (پیامبر اسلام) برسی، مانند منصور، به حقیقت واقعی دست مییابی که نوری بر نور است.
ز احمد گر شوی واصل چو عطّار
هزاران جان ترا آید پدیدار
هوش مصنوعی: اگر به مقام و معرفت احمد (پیامبر اسلام) برسید، مانند عطّار (شاعر معروف ایرانی) هزاران جان و روح شما به وضوح و روشنی در میآید.
ز احمد واصلم در قربتِ او
فتاده این زمان در حضرت او
هوش مصنوعی: این زمان من در نزدیکی و نزد و حضور احمد واصل شدهام.
ز احمد واصلم در قربتِ ذات
مرا گویاست از وی جمله ذرات
هوش مصنوعی: وجود من از نزد احمد است و او به من میگوید که همه ذرات وجودم به نزد او و در نزدیکی ذاتش هستند.
ز احمد واصلم در شرع احمد
دم او میزنم در نیک و در بد
هوش مصنوعی: من ارتباط خود را با پیامبر اسلام حفظ کردهام و در کارهای خوب و بد از او پیروی میکنم.
ز احمد واصلم نزدیکِ مردان
حقیقت اوست کل تنبیه مردان
هوش مصنوعی: از احمد واصل به حقیقت مردان نزدیک است، او کل تنبیه و هشدار برای مردان است.
ز احمد واصلم جز او نجویم
هر آن چیزی که گفتم اوست گویم
هوش مصنوعی: من از احمد واصل جز او چیزی نمیگویم و هر آنچه که تا به حال ذکر کردهام، فقط اوست که میگویم.
ز احمد گفتم این شرح و بیانها
که بیشک احمد آمد جان جانها
هوش مصنوعی: من به احمد گفتم که این توصیفها و شرحها، حقیقتاً نشاندهندهی این است که احمد، جان جانها را به همراه دارد.
ز احمد گفتم این راز نهانی
مرا بگشاد درهای معانی
هوش مصنوعی: من این راز پنهان را با احمد در میان گذاشتم و او درهای معانی را به رویم گشود.
ز احمد گویم و زو بشنوم باز
که گنجشکم من اندر چنگ شهباز
هوش مصنوعی: من از احمد صحبت میکنم و دوباره چیزی میشنوم که گنجشکم در دست شاهباز است.
چو احمد شاهباز عالم آمد
حقیقت تاج فرق احمد آمد
هوش مصنوعی: وقتی احمد به عنوان پادشاه عالم ظهور کرد، حقیقت مانند تاجی بر سر او نشسته است.
چو احمد شاه و جمله چون گدایند
همه از او رموزی میگشایند
هوش مصنوعی: چون احمد شاه است و همه مانند گدایان او هستند، همگی از او اسراری را بیرون میآورند.
هر آنکو ره دهد احمد برِ خود
کند او را حقیقت رهبرِ خود
هوش مصنوعی: هر کسی که به یاد و رهنمایی احمد (پیشوای بزرگ) قدم بردارد، او را به حقیقت و واقعیت میرساند و به راهبر واقعیاش تبدیل میشود.
هر آنکو ره دهد دیدار یابد
یقین از دید او مر یار یابد
هوش مصنوعی: هر کسی که راهی برای ملاقات دیگران پیدا کند، به طور قطع از دیدن آنها لذت خواهد برد و از نگاه آنها عشق واقعی را تجربه خواهد کرد.
هر آنکو ره دهد در خدمت شاه
بیابد در زمان دیدار اللّه
هوش مصنوعی: هر کسی که در خدمت شاه راهی پیدا کند، در زمان ملاقات با خدا کامیاب خواهد بود.
هر آنکو ره دهد در سرّ بیچون
خدا اینجا ببیند بی چه و چون
هوش مصنوعی: هر کسی که اجازه دهد به عمق معانی بینهایت و ذاتی خداوند وارد شود، اینجا میتواند بدون هیچگونه محدودیتی و درک و تصوراتی از آن، شاهد حقیقت باشد.
هر آنکو ره دهد در وصل دلدار
هم اینجاگه ببیند اصل دلدار
هوش مصنوعی: هر کس که در مسیر وصل و ارتباط با معشوق قدم بردارد، قطعاً در اینجا، منبع و حقیقت عشق را خواهد دید.
هر آنکو ره دهد در خدمت دوست
شود مغز و برون آرندش از پوست
هوش مصنوعی: هر کسی که در خدمت دوست باشد، به عمق وجود خود میرسد و ذاتش از ظاهرش جدا میشود.
هر آنکو دید پیغمبر(ص) در اینجا
حقیقت در درون آن رهبر اینجا
هوش مصنوعی: هر کسی که پیامبر (ص) را در اینجا ببیند، در حقیقت به ذات آن رهبر پی میبرد.
حقیقت واصل هر دوجهان شد
بمعنی برتر از کون و مکان شد
هوش مصنوعی: حقیقت به نقطهای دست یافته که فراتر از همهی موجودات و مکانهاست.
حقیقت راه دید و راهبر یافت
در اینجا جان جان در جان و تن یافت
هوش مصنوعی: حقیقت به روشنی خود را نمایان کرد و راهنمایی برای شناخت بهتر به دست آمد. در اینجا، روح زندگی، هم در بطن وجود و هم در جسم پیدا شده است.
بدید آن راز کان نتوان نمودن
بجز او کس مر این نتوان نمودن
هوش مصنوعی: او راز بزرگی را دید که هیچکس جز او نمیتواند آن را بیان کند.
هر آنکو دست زد در دامن او
خوشی آسوده شد در مسکن او
هوش مصنوعی: هر کسی که به دامان او دست بزند، خوشی و آرامش را در زندگی خود خواهد یافت.
هر آنکو جز محمد(ص) پیر جوید
بهرزه هرچه گوید هیچ گوید
هوش مصنوعی: هر کسی که به غیر از محمد (ص) به دنبال راهنما باشد، در واقع چیزی جز حرفهای بیمحتوا نمیشنود.
هر آنکو جز محمد(ص) دید اینجا
یقین نایافت دید دید اینجا
هوش مصنوعی: هر کسی که به جز محمد (ص) را در این مکان دید، به یقین به حقیقت نرسید و آنچه دید، همانطور که هست، نیست.
هر آنکو جز محمد راهبر یافت
حقیقت دور گشت از خیر و شر یافت
هوش مصنوعی: هرکسی که غیر از محمد (ص) را به عنوان راهنما بپذیرد، از خوبی و بدی دور میشود و حقیقت را گم میکند.
هر آنکو جز محمد(ص) یار بیند
کجا جانان در اینجا باز بیند
هوش مصنوعی: هر کسی که غیر از محمد(ص) را دوست بداند، چگونه میتواند محبوب واقعی را در اینجا مشاهده کند؟
هر آنکو جز محمد یافت چیزی
بنزد عاشقان نرزد پشیزی
هوش مصنوعی: هر کس غیر از محمد چیزی داشته باشد، در نظر عاشقان هیچ ارزشی ندارد و به اندازه یک سکه کوچک هم نمیارزد.
هر آنکو راه او جست و دم او
ز شرع او بُد اینجا همدم او
هوش مصنوعی: هر کسی که در جستجوی حقیقت و راه او باشد و وجودش با اصول او همراه شود، در اینجا نیز رفیق و همدم او خواهد بود.
حقیقت یافت بیچون و چرا باز
در آخر دید اینجا بیشکی راز
هوش مصنوعی: حقیقت به وضوح و بدون تردید مشخص شد و در نهایت هیچ شکی در اینجا وجود ندارد که یک راز در کار است.
ابا او باش و راز او تو بنگر
در این بنگر ز دیدارش تو برخور
هوش مصنوعی: با او همراه باش و به راز او نگاهی بینداز. در این نگاه، از دیدار او بهرهمند شو.
ابا او باش تا بنمایدت کل
برون آرد ترا از رنج وز دل
هوش مصنوعی: با او همراه باش تا به تو نشان دهد که چگونه میتوانی از رنج و درد دل خود آزاد شوی.
ابا او باش تا جانت نماید
در اینجا راز جانانت نماید
هوش مصنوعی: با او باش تا روح تو را بشناساند و اسرار وجودت را توضیح دهد.
ابا او باش و با او مهتری کن
گدای او شو و زین پس سری کن
هوش مصنوعی: با او همراه باش و نسبت به او احترام قائل باش، به او خدمت کن و از این پس در کارهایت او را در نظر داشته باش.
ابا او باش و جان اندر میان نه
چو از جان تو است انصاف جان ده
هوش مصنوعی: با او زندگی کن و جانت را در میانه بگذار؛ زیرا انصاف را از جان خود بگیر و به او هدیه کن.
ابا او باش تا در قربت او
شوی بیشک وصال حضرت او
هوش مصنوعی: با او همنشین شو تا به نزدیکیاش را پیدا کنی، زیرا که در پیوند با او، به وصلش خواهی رسید.
ابا او باش تا ذاتت نماید
حقیقت تا سرا پایت نماید
هوش مصنوعی: با او همراه باش تا حقیقت وجودت را به تو نشان دهد و تمام وجودت را در بر گیرد.
ابا او باش و خاک پای او باش
که کل نقشند و زو بنگر تو نقاش
هوش مصنوعی: با او همراه باش و خود را در خدمت او قرار ده، زیرا او همه چیز را خلق کرده و تو میتوانی از او الهام بگیری.
ابا او باش اینجا تا توانی
که بیشک اوست راز کن فکانی
هوش مصنوعی: در اینجا بمان و تا جایی که میتوانی با او همراه باش، زیرا او حقیقتی است که راز ایجاد همه موجودات را در خود دارد.
ابا او باش اینجا تا به بینی
که او اینجاست دوست حق یقینی
هوش مصنوعی: در اینجا بمان و اجازه بده که او را ببینی، زیرا او در اینجا حضور دارد و دوستی او واقعی و مسلم است.
ابا او باش و تو بین زو همه دوست
اگر تو مرد راهی خود همه اوست
هوش مصنوعی: با او باش و ببین که همه دوستان تو، اگر تو در راه خودت مردی، تنها اوست.
بنزد واصلان کار دیده
که ایشانند دید یار دیده
هوش مصنوعی: در نزد کسانی که به حقیقت واصل شدهاند، بهترین مقام آنها را میتوان دید، زیرا آنها به جایگاه دوست واقعی آگاهند.
محمد(ص) با خدا دانند یک ذات
اگر مرد رهی بین زین تو ایات
هوش مصنوعی: محمد(ص) و خداوند یک حقیقت و ذات واحد دارند. اگر کسی در مسیر واقعی خود قرار بگیرد، میتواند از این آیات الهی بهرهمند شود.
محمد(ص) رحمت اللّه و حبیب است
همه رنجور عشقند او طبیب است
هوش مصنوعی: محمد(ص) به عنوان رحمت الهی و محبوب خداوند شناخته میشود و همه کسانی که در عشق دچار مشکل و رنج هستند، او برایشان مانند یک پزشک است که به درمان آنها میپردازد.
دوی درد عالم احمد(ص) آمد
که حلّ مشکل نیک و بد آمد
هوش مصنوعی: در دنیا دو درد وجود دارد و پیامبر احمد (ص) آمده است تا مشکلات نیک و بد را حل کند.
دوای سالکانست او حقیقت
که او بنمود اسرار شریعت
هوش مصنوعی: او حقیقتی است که راهنمای سالکان بوده و اسرار دین را به نمایش گذاشته است.
دوا از مصطفی جو تاتوانی
که تا یابی شفا از ناتوانی
هوش مصنوعی: برای درمان مشکل خود، باید از منبعی قدرتمند و معتبر کمک بگیرید، چون تنها از طریق چنین منبعی میتوانید به بهبودی و حل مشکل دست پیدا کنید.
دوا از مصطفی جو و ز حیدر
اگر مردی از این هر دو تو مگذر
هوش مصنوعی: اگر به دنبال درمان و نجات هستی، به دو شخصیت بزرگ و معتبر یعنی پیامبر اسلام و امام علی نگاه کن. اگر از این دو بزرگوار بگذری، در واقع از بهترین منابع و راهها محروم خواهی شد.
دوا از مصطفی جو و لقا یاب
بسوی مصطفی از جان تو بشتاب
هوش مصنوعی: برای پیدا کردن درمان و نجات، به سمت مصطفی عزت و محبت برو و از جان و دل برای وصال او تلاش کن.
محمد(ص) باتو است ای کار دیده
چرا غافل شدی بردار دیده
هوش مصنوعی: محمد(ص) همیشه در کنار توست، ای کسی که میبینی، چرا از او غافل شدهای؟ چشمانت را باز کن و او را ببین.
محمد(ص) با تو است و بنگرش روی
تو راز دل همه با مصطفی گوی
هوش مصنوعی: محمد(ص) همیشه در کنار توست، پس به چهرهاش نگاه کن و راز دل خود را با او در میان بگذار.
محمد(ص) با تواست ار راز بینی
سزد گر روی احمد باز بینی
هوش مصنوعی: اگر به عمق وجود محمد(ص) بنگرید، میتوانید به زیبایی و شکوه احمد(ص) پی ببرید.
درون جان ببین دیدار احمد
حقیقت بر خور از اسرار احمد
هوش مصنوعی: در دل خود به تماشا بنشین و حقیقت وجود احمد را درک کن که از رازهای او نشأت میگیرد.
درون جان محمد را نظر کن
دل وجان را ز دید او خبر کن
هوش مصنوعی: به عمق وجود محمد بنگر و از دیدهاش به حال دل و جان خود آگاه شو.
درون جان صفای نور او بین
دو عالم را یکی منشور او بین
هوش مصنوعی: در دل انسان، زیبایی و روشنایی او را مشاهده کن که دو دنیای متفاوت را به هم پیوند میدهد.
درون جان مر او را بین و شو ذات
حقیقت جان از او کن تو چو ذرّات
هوش مصنوعی: در عمق وجودت او را ببین و با ذات حقیقت جان، او را بشناس، مانند ذراتی که در هم تنیدهاند.
درون جان چو دیدی باز او را
دل وجان در خدایش باز او را
هوش مصنوعی: اگر در درون وجودت او را ببینی، دل و جانت را به خداوندی او بسپار.
درون جان گرفت و هر دو عالم
یکی گردد نبیند جز که محرم
هوش مصنوعی: وقتی که روح درون آدمی عمیقاً بیدار شود، دو جهان به هم میپیوندند و هیچ کس جز کسی که به رازها آگاه است، این اتحاد را نمیبیند.
از او واصل شو و دم زن تو الحق
سزد گرهم از او گوئی اناالحق
هوش مصنوعی: با او ارتباط برقرار کن و از او صحبت کن، واقعاً شایسته است که اگر از او بگویی من حقیقت هستم.
از او واصل شو ای مرد یگانه
که تا باحق بمانی جاودانه
هوش مصنوعی: ای مرد بینظیر، از او (حق) پیوند بگیر تا همواره با حقیقت و جاودانگی همراه شوی.
از او واصل شو این دم زن در اینجا
حقیقت جزو کل بر هم زن اینجا
هوش مصنوعی: در این لحظه از او متصل شو و در این مکان، واقعیت را که جزئی از کل است به هم بیامیز.
از او واصل شو و اشیا برانداز
عیان صورت از پیدا بر انداز
هوش مصنوعی: با او ارتباط برقرار کن و چیزهای اطراف را کنار بگذار، تا این که حقیقت و واقعیت را از آنچه که در ظاهر قابل مشاهده است، بشناسی و درک کنی.
از او واصل شو و برگوی از وی
بجز او هیچ منگر تا شوی شئی
هوش مصنوعی: از او جدا شو و جز او به هیچ چیز دیگر نگاه نکن، تا به حقیقت وجودی خود برسی.
زمین و آسمان و خاک در اوست
خوشا آنکس که خاک حیدر اوست
هوش مصنوعی: زمین و آسمان و خاک در او به معنای وجود تمام زیباییها و نعمتها در آن فرد است. خوشا به حال کسی که از مایملک و اصل و نسب حیدر (علی) برخوردار است.
وجود مصطفی نور خدا بود
از آن او پیشوای انبیا بود
هوش مصنوعی: وجود پیامبر اسلام نور خداوند است و او پیشوای همه پیامبران به شمار میرود.
طفیل اوست اینجا هر چه بینی
مبین جز او اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: هر چیزی که در اینجا میبینی، پیداست که همه بر اثر وجود اوست. اگر به حقیقت و یقین برسیدی، جز او چیزی دیگر نخواهی دید.
اگر نه نور او بودی در افلاک
کجا این منزلت دیدی کف خاک
هوش مصنوعی: اگر نور خداوند در آسمانها نبود، هیچگاه نمیتوانستی این مقام و منزلت را در زمین مشاهده کنی.
ز نور اوست عرش و فرش و کرسی
چه کرّوبی چه روحانی چه قدسی
هوش مصنوعی: همه چیز در جهان، از جمله عرش و فرش و کرسی، به نور و وجود او وابسته است، خواه این موجودات فرشتگان باشند یا موجودات روحانی و مقدس.
ز نور اوست جزوی در دل و جان
حقیقت برتر از خورشید تابان
هوش مصنوعی: نور او در دل و جان انسان، شعاعی است که حقیقتی والاتر از نور خورشید را نمایان میکند.
ز نور اوست عکسی اندر آفاق
از آنش سالکان هستند مشتاق
هوش مصنوعی: نور او در سراسر جهان، تصویری افکنده است که سالکان و رهجویان، مشتاق دیدن و رسیدن به آن هستند.
ز نور اوست جزوی نور خورشید
فکنده پرتوی در دهر جاوید
هوش مصنوعی: از نور او، بخشی از نور خورشید در دنیا تابیده و تأثیر خود را به جا گذاشته است.
ز نور اوست جزوی در قمر تاب
از آن آمد در اینجاگه جهان تاب
هوش مصنوعی: به وسیله نور او، نوری کوچک که در قمر میدرخشد، به این مکان آمده و جهان را روشن کرده است.
ز نور اوست جزوی مشتری بین
همه ذرّات او را مشتری بین
هوش مصنوعی: نور اوست که در میان تمام ذرات وجود دارد و همه آنها را با زیبایی و شکوه به یکدیگر متصل میکند.
ز نور اوست جزوی نور زهره
از آن شد در همه آفاق شهره
هوش مصنوعی: از نور الهی، جزئی از نور سیاره زهره به وجود آمد که در تمام جهان مشهور و معروف شد.
ز نور اوست جزوی در کواکب
از آن رخشانست اینجا نجم ثاقب
هوش مصنوعی: از روشنی او، بخشی در میان ستارهها وجود دارد که به خاطر درخشندگیاش در اینجا به نجم ثاقب معروف است.
ز نور اوست یک ذره در آتش
از آن آتش شدست اینجای سرکش
هوش مصنوعی: از نور او یک ذره در آتش موجود است و همین ذره باعث شده که این آتش شعلهور و سرکش شود.
ز نور اوست یک ذره سوی باد
از آن کردست اینجا عالم آباد
هوش مصنوعی: این جهان آباد و پر از زندگی به خاطر نوری است که از اوست. مثل یک ذره کوچک که به سمت باد رفته، این عالم نیز به وجود آمده است.
ز نور اوست یک ذره سوی آب
از آن کل میشود صنع جهان تاب
هوش مصنوعی: از نور او یک ذره به سوی آب میتازد و از همین ذره، آن جهان تاب و آفرینش به وجود میآید.
ز نور اوست جزوی در سوی خاک
از آن کل میشود در صنع او پاک
هوش مصنوعی: از نور او، جزئی در خاک به وجود میآید و آن جز به خاطر آفرینش او، پاک و خالص است.
ز نور اوست یک ذره سوی کوه
از آن مر جوهری آرد باشکوه
هوش مصنوعی: از نور او یک ذره به سمت کوه میتابد و از آن نور، جواهر با ارزشی به وجود میآید.
ز نور اوست جزوی در سوی ما
از آن پیوسته اندر شور و غوغا
هوش مصنوعی: از نور او، بخشی به سمت ما آمده است که همیشه در حال شور و هیجان است.
ز نور اوست یک ذره صدف وار
از آن اینجا نماید درّ شهوار
هوش مصنوعی: از نور او یک دانه مانند صدف، در اینجا جواهر شگرفی را نمایان میکند.
ز نور اوست اشیا سر بسر نور
از آن مشتق شده اسرار منصور
هوش مصنوعی: تمامی موجودات از نور او شکل گرفتهاند و این نور، منشأ رازهای عمیق و معنوی است که به واسطه آن، حقیقتهای پنهان نمایان میشود.
زمین و آسمان از نور او بین
فغان و شور در منصور او بین
هوش مصنوعی: نوری که از اوست؛ زمین و آسمان را روشن کرده و در این میان، در درد و شوق، جلوهاش را میتوان در وجود منصوری مشاهده کرد.
محمد(ص) نو ذاتست ازنمودار
میان انبیا او صاحب اسرار
هوش مصنوعی: محمد(ص) از نظر وجودی، خاص و نیکوترین است و در میان پیامبران، او صاحب دانش و اسرار الهی میباشد.
دلا جان در ره احمد برافشان
در آخر در پیش بیشک سر افشان
هوش مصنوعی: ای دل، جان خود را در راه احمد (پیامبر اسلام) فدای او کن و سر خود را در این مسیر به افتخار و عظمت او بالا ببر.
دلا جز وی مبین در هر چه بینی
که جز او نیست در صاحب یقینی
هوش مصنوعی: ای دل، جز او را در هیچ چیزی نبین، زیرا که او تنها حقیقت است و در صاحب یقین است.
دلا در وی ببین کو دید یار است
جهان در دید دیدش رهگذار است
هوش مصنوعی: ای دل، در درون خود نگریست کن که منبع عشق و یار کجاست. جهانی که در نگاه توست، در واقع تنها مسیر نگارش عشق و ارتباط با یار را به تو نشان میدهد.
نمودارست شرعش در معانی
ورا اینجا سزد صاحب قرانی
هوش مصنوعی: در معانی و مفاهیم دینی و شرعی، نشانهایی وجود دارد که بیانگر عمق آن sont. در اینجا، شایستگی و ارزش آن کسی که صاحب قرآن است به وضوح مشخص است.
جز اودیدی جز او کس نیست مهتر
همه عالم سراست و اوست سرور
هوش مصنوعی: هیچکس جز او در عالم وجود ندارد؛ او بزرگترین و بهترین است و سرور همه موجودات است.
از او اینجا طلب کن تا بیابی
چو او با تست نزد که شتابی
هوش مصنوعی: از او درخواست کن تا به دست آوری، چون او به سرعت در کنار توست.
از او اینجا طلب کن دید بیچون
که بنماید ترا اسرار بیچون
هوش مصنوعی: از او که در اینجا است، بخواه که حقیقت بیقید و شرط را به تو نشان دهد، زیرا او میتواند رازهای بدون قید و شرط را به تو نمایان کند.
زهی معنی تو صورت گرفته
وجود جان منصورت گرفته
هوش مصنوعی: شگفتا که تو با معنای عمیق خود، وجود و زندگی را برای دل محبوبت شکل دادهای.
ز تو ره باز دیده پیر رهبر
ز تو کل دم زده ای شاه سرور
هوش مصنوعی: از تو راهی برای دیدن پیدا شده است، ای پیر رهبری که از تو همواره سخن میگویند و تو، ای شاه بزرگ، در هر لحظه یاد تو بر زبانهاست.
ز تو ره باز دیده اندر اینجا
فکنده در همه آفاق غوغا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از تو، یعنی محبوب، نگاهی به این دنیا افکنده شده است و در همه جا صدایی و سروصدایی برپا کرده است. به طور کلی، حضور و تأثیر تو در هر گوشهای از جهان احساس میشود.
ز تو ره باز دیده در معانی
رسیده در دم صاحبقرانی
هوش مصنوعی: از تو راهی برای درک معانی باز شده و در یک لحظه به مقام والایی دست یافتهام.
ز تو ره باز دیده بر سر راه
زده دم کل عیان انّی انااللّه
هوش مصنوعی: از تو مسیر را باز کردهام و بر سر راه ایستادهام و دم کل (کلی) را نمایان کردهام و میگویم که من هستم، من همانم که هستم.
ز تو ره در قربت عزت رسیده
جمال بی نشانی باز دیده
هوش مصنوعی: از تو نزدیک شدن به مقام و عزت را یاد گرفتهام و زیبایی بینظیر تو را دوباره مشاهده کردهام.
ز تو در راه بیچون راه برده
برافکنده در اینجا هفت پرده
هوش مصنوعی: در پی تو، بدون هیچ دلیل و نشانهای، راهی انتخاب کردهام که در اینجا هفت پرده از آن کنار رفته است.
ز تو اثبات الّا اللّه کرده
گذشته از برون هفت پرده
هوش مصنوعی: از تو تنها خدا باقی مانده و فراتر از هفت پرده وجود، تمام چیزها را به اثبات رساندهای.
ز تو تا جاودان شوری فکنده
نموده خویش از نور تو زنده
هوش مصنوعی: از تو تا ابد شور و شوقی به وجود آمده است و به خاطر نور تو، زندگی ادامه دارد.
ز تو لا یافته الّا شده کل
درون جزو و کل یکتا شده کل
هوش مصنوعی: از تو چیزی جز یکپارچگی درون و یکتایی ندارم؛ همه چیز به یک کل تبدیل شده است.
ز تو دیده ز تو گفته حقیقت
سپرده مر ترا راه شریعت
هوش مصنوعی: چشمانت به تو مینگرد و سخنت را بهدرستی میگوید و حقیقت را به تو واگذار کرده است. حال تو را در مسیر دین و راههای صحیح هدایت کرده است.
تو میدانی که بیشک از تو دم زد
ز شوقِ ذوق در کویت قدم زد
هوش مصنوعی: تو خوب میدانی که من به خاطر شوق و عشق به تو در کوی تو قدم گذاشتم.
تو میدانی که جان وسر برافشاند
ز بهر جمله بر خاک درافشاند
هوش مصنوعی: تو میدانی که انسان حتی جان و سرش را نیز برای دیگران فدای میکند و به خاطر آنها روی زمین میسوزاند.
کسی کو باز دیدت همچو منصور
ز دیدار تو شد در جمله مشهور
هوش مصنوعی: کسی که پس از دیدن تو، مانند منصور مشهور شد، نشان میدهد که دیدار تو چنان تأثیری دارد که دیگران هم به خاطر آن به شهرت میرسند.
کسی کو باز دیدت عین دیدار
چو منصور آمدت پر شوق بردار
هوش مصنوعی: کسی که دوباره تو را ببیند، مانند دیدار منصور، با شور و شوق نزد تو میآید و تو را در آغوش میگیرد.
حقیقت مقتدا و پیشوائی
که ذرّات دو عالم پیشوائی
هوش مصنوعی: حقیقتی وجود دارد که رهبری و راهنمایی میکند، بهطوریکه تمامی ذرات جهان از آن پیروی میکنند.
توئی اصل و همه فرع تو دیدم
حقیقت بیشکی شرع تو دیدم
هوش مصنوعی: تو خود اصل و پایه هر چیزی هستی و همه چیزهای دیگر فرع و وابسته به تو هستند. من حقیقت را در وجود تو دیدم، حتی در احکام و قوانین شرعی که تو پایهگذار آنی.
اگر فرع تو نبود لیک شرعت
اساسی کرد اندر اصل و فرعت
هوش مصنوعی: اگر شاخهای از درخت وجود نداشت، اما قوانین اصلی در پایه و ریشه درخت برقرار شده است.
چو فرع تست اصل ذات پاکت
درون جزو و کل در عین خاکت
هوش مصنوعی: هرچند تو به ظاهر چیزی فرعی و جزئی به نظر میرسی، ولی ذات و وجود اصلی و پاک تو درونی است که هم در جزئیات و هم در کلیت خود نمایان است.
طلبکار تواند اینجا همه کس
توئی در جان و دل فریادشان رس
هوش مصنوعی: اینجا همه را در طلب خود میبینی، تنها تو هستی که در قلب و روحشان فریاد میزنی و تقاضا میکنی.
طلبکار تو و تو در درونی
نمیدانند اینجاگاه چونی
هوش مصنوعی: تو درون خود دچار یک وضعیت خاصی هستی، در حالی که دیگران فقط درخواستها و انتظاراتی از تو دارند و از حال و هوای واقعی تو بیخبرند.
طلبکار تواند اینجای ذرّات
تو بنمودی حقیقت نفخهٔ ذات
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تو میتوانی به روشنی نشان دهی که چه چیزی در وجود تو نهفته است و این نشاندهندهٔ حقیقت و عمق درون تو است.
طلبکار تو جمله سالکانند
فتاده در ره کون و مکانند
هوش مصنوعی: همهی آنهایی که در مسیر سیر و سلوکاند، از تو طلبی دارند و درگیر دنیا و جایگاههای مادی هستند.
طلبکار تو و تو در وجودی
که پیش از آفرینش کل تو بودی
هوش مصنوعی: شما از کسی طلب دارید، در حالی که وجود شما پیش از آنکه همه چیز آفریده شود، وجود داشته است.
طلبکار تو اینجا هر چه بینم
تو میدانی که در عین الیقینم
هوش مصنوعی: هر چیزی که من در اینجا مشاهده میکنم، تو به خوبی از آن مطلع هستی و من به یقین و اعتماد بر این موضوع پافشاری میکنم.
طلبکار تو میجویند رازت
که تا ناگه بیابند جمله بازت
هوش مصنوعی: آنهایی که از تو طلبی دارند، در پی کشف رازهای تو هستند تا ناگهان همه چیز را دربارهات دریابند.
طلبکار است جان در تن طلبکار
نمایش بیشکی اینجای دیدار
هوش مصنوعی: جان در بدن همچون طلبکاری است که به دنبال ادای حق و حقوقش میباشد و در این لحظه که در کنار تو هستم، میخواهد به تصویرکشی و نشان دادن خود بپردازد.
طلبکار است دل در قربتِ تو
فتاده بیخود اندر حضرت تو
هوش مصنوعی: دل در دوری تو به شدت بیتاب و ناآرام است و در این حال به تو نیازمند و طلبکار شده است.
طلبکار است اینجا جمله اشیا
که تا بوئی بیابد ازتو اینجا
هوش مصنوعی: تمام اشیاء در اینجا به نوعی در انتظارند که بویی از تو بگیرند و چیزی از تو نصیبشان شود.
طلبکار است خورشید فلک بست
از آن با نور رویت با تو پیوست
هوش مصنوعی: خورشید از آسمان طلبی دارد، زیرا نور چهره تو را دیده و با تو پیوند خورده است.
طلبکار است و سرگردان شده ماه
همی گردد ترا در عین خرگاه
هوش مصنوعی: او به دنبال خواستهاش است و در بلاتکلیفی به سر میبرد، در حالی که ماه به دور تو در حال چرخش است.
طلبکار تو اینجا مشتری است
بجان و دل ترا او مشتری است
هوش مصنوعی: خواستار تو در اینجا کسی است که به دل و جان تو علاقهمند است.
طلبکار تواند اینجا نجومات
کجا دانند از سرّ علومات
هوش مصنوعی: در اینجا کسی که طلبکار است، نمیتواند از اسرار علمها و دانشهای پنهان آگاه باشد.
طلبکار تو اینجاگه شده عرش
حقیقت نور تو افشانده بر فرش
هوش مصنوعی: در اینجا، کسی که در جستجوی طلب و خواستههایش است، به آسمان حقیقت رسیده و نور وجود تو بر زمین تابیده شده است.
طلبکار تو کرسی گشته با لوح
که تا بوئی بیابندت از آن روح
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که کسی که از تو طلبکار است، مانند یک نویسنده یا دفتردار شده که روی کرسی نشسته و منتظر است تا از تو خبری بیابد و برایش مفهومی برسد. او در انتظار است که بویی یا نشانهای از تو پیدا کند.
طلبکار تو است افلاک و انجم
همه در بحر عشق تو شده گم
هوش مصنوعی: کائنات و ستارهها همه در عشق تو غرق شدهاند و از تو طلب دارند.
طلبکار تو است اینجای آتش
همی سوزد ز شوق روی تو خوَش
هوش مصنوعی: اینجا آتش به شوق دیدن روی تو میسوزد و از تو خواستههایی دارد.
طلبکار تو است اینجایگه باد
از آن کرده تمامت از تو آباد
هوش مصنوعی: اینجا، باد خواستهات را از تو میخواهد و تمام زندگیات را به خاطر تو آباد کرده است.
طلبکار تو است اینجایگه آب
که نورتست در وی جان تو دریاب
هوش مصنوعی: اینجا آب در حال جاری شدن است و به تو نیاز دارد، پس زندگیات را در این نور و انرژیای که از آن میگیری، حفظ کن.
طلبکار تو است اینجایگه طین
که تا بوئی بیابد این دل و دین
هوش مصنوعی: کسی که در اینجا حضور دارد و در جستجوی عشق و علاقه است، در واقع به دنبال بویی دلنشین و یکی از سمبلهای مهر و محبت میگردد. دل و ایمان او به این جستجو وابسته است.
طلبکار تو است اینجایگه کوه
بمانده دائم اندر عار اندوه
هوش مصنوعی: اینجا کوه به خاطر غم و ناراحتی همیشه در حالت اندوه و ناراحتی باقی مانده است. این کوه به نوعی از تو طلبکار است و نشاندهنده بار سنگین غم و ناراحتی است که در خود دارد.
طلبکار تو است اینجای دریا
از آن خویش میزند در جوش غوغا
هوش مصنوعی: در اینجا دریای پرهیاهو و پرغوغا به نوعی عدم آرامش و بیقراری اشاره دارد. این وضعیت به نظر میرسد که ناشی از خواستهها و آرزوهای ناگفتهای باشد که همچون طلبی از خویشتن، همیشه در حال تلاطم است و آرامش را به چالش میکشد.
طلبکار تو میبینم یکایک
توئی پیدا شده در جمله بیشک
هوش مصنوعی: تو را در همه جا میبینم، گویا تنها تو هستی که در این میان خود را نشان دادهای.
طلبکار تو میبینم دو عالم
تمامت انبیای ما تقدّم
هوش مصنوعی: من میبینم که تو به عنوان طلبکار، دو عالم را در اختیار داری و همه پیامبران ما در این زمینه به تو تکیه کردهاند.
همه در تو چنان مشتاق بودند
که در تو نور کلّی طاق بودند
هوش مصنوعی: همه به قدری به تو علاقهمند بودند که در وجود تو نور و روشنایی خاصی میدیدند.
همه از آرزوی روی ماهت
شده پنهان کل در خاک راهت
هوش مصنوعی: همه به خاطر آرزوی دیدن چهره زیبای تو، به طور پنهانی در راه تو گام برمیدارند و هیچکس نمیتواند خود را از این عشق و شوق دور کند.
اگر آدم بد از تو دید او راز
حقیقت از تو هم انجام و آغاز
هوش مصنوعی: اگر فردی بد از تو رفتار کند، او نمیتواند به حقیقت وجودی تو پی ببرد و آغاز و پایان تو را درک کند.
اگر هم نوح از شوقست ای جان
فتاده در سر دریای عمّان
هوش مصنوعی: اگر نوح بر اثر عشق، در دل دریای عمان افتاده باشد، تو نیز با تمامی وجودت در عشق غرق شدهای.
اگر هم شیت بد در خاک کویت
شد اینجا جانفشان از شوق رویت
هوش مصنوعی: اگر در خاک تو هم بدی و زشتی باشد، من از عشق و شوق روی تو حاضر هستم جانم را فدای تو کنم.
اگر هم بد خلیل از شوق دیدار
شد اینجاگاه از سرّ تو در نار
هوش مصنوعی: اگرچه خلیل از شوق دیدار تو به اینجا آمده و ممکن است دچار آسیب شود، اما این موضوع به خاطر راز و وجود توست که او را به اینجا کشانده است.
اگر هم بود اسماعیل ای جان
ز عشقت خویش را میکرد قربان
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است روزی اسماعیل وجود داشته باشد، اما به خاطر عشق تو، خود را فدای تو میکنم.
اگر هم بود اسحاق گزیده
ز عشق روی تو شد سر بُریده
هوش مصنوعی: اگر عشق تو در دل کسی به قدری قوی باشد که مانند اسحاق، جان خود را فدای آن کند، او به خاطر این عشق، تمام وجودش را در خطر میاندازد.
اگر هم بود یعقوب از غم تو
درون ریشش آمد مرهم تو
هوش مصنوعی: اگر یعقوب هم از غم تو دچار درد و رنج شده باشد، برای تسکین او میتوانی مرهمی باشی.
اگرچه بود یوسف در چه راز
ز تو هم یافت آخر عزّ و اعزاز
هوش مصنوعی: اگرچه یوسف از رازی باخبر بود، اما در نهایت به عزت و احترام رسید.
اگر هم بود موسیّ گزیده
ز عشقت گشت اینجا راز دیده
هوش مصنوعی: اگرچه موسی نیز انتخاب شده بود، اما عشق تو به او باعث شد که در اینجا با راز چشمانش روبرو شود.
اگر هم بود ایّوب بلاکش
ز شوق عشق تو در پنج و در شش
هوش مصنوعی: اگر ایّوب هم در سختیها و بلاها قرار میگرفت، آنهم به خاطر محبت و شوق عشق تو بود.
اگر هم بود جرجیس از عنایت
ترا شد پاره پاره در هدایت
هوش مصنوعی: اگر جرجیس هم به خاطر لطف و محبت تو به هدایت رسید، به خاطر قسمتی از هدایت بود که نصیبش شد.
اگر هم بود عیسی صاحب راز
ز شوقت جان خود را باخته باز
هوش مصنوعی: اگر حتی عیسی، که دارای اسرار بزرگ است، به عشق و محبت دائم جان خود را از دست بدهد، باز هم در این عشق و شوق به زندگی ادامه میدهد.
اگر هم بود عیسی صاحب اسرار
ز شوقت چند ره آمد ابردار
هوش مصنوعی: اگر عیسی، که دارای رازها و دانش عمیق است، هم وجود داشته باشد، به خاطر علاقهاش به ما، چندین بار به این دنیا آمده است.
اگر هم بود حیدر با تو هم سر
حقیقت راز تو دانست و شد سر
هوش مصنوعی: اگر هم حیدر (علی) با تو باشد، او حقیقت راز تو را میداند و این موضوع برای او روشن است.
تمامت اولیا از تو نمودند
کرامات و ولایت کز تو دیدند
هوش مصنوعی: تمامی اولیا (بزرگان معنوی) کارهای شگفتانگیز و ویژگیهای خاص خود را از تو به نمایش گذاشتند و مقام رهبری و ولایت را از تو دریافت کردند.
تمامت سالکانِ راه دیده
شدند از مهر رویت سر بریده
هوش مصنوعی: تمام رهپیمایانی که در این راه قدم گذاشتهاند، از عشق و زیبایی چهرهات به شدت آسیب دیده و مجروح شدهاند.
تمامت واصلان در عین دیدار
شدند اینجایگه از تو پدیدار
هوش مصنوعی: همهٔ کسانی که به حقیقت رسیدهاند، در لحظهٔ دیدار با تو، آشکار شدند.
زهی بگذشته از کون و مکان تو
طلسمند این همه در عشق جان تو
هوش مصنوعی: عشق تو فراتر از زمان و مکان است و این همه زیباییها و جذابیتها در این عشق طلسموارند.
زهی بگذشته تو از چرخ اعلا
درون جزو و کل پنهان و پیدا
هوش مصنوعی: تو از دایره بلند آسمان گذشتی و در دل جزئیات و کلها، به صورت پنهان و نمایان قرار داری.
زهی دید تمامت ارزنی تو
تمامت برزد و کل ارزنی تو
هوش مصنوعی: چه نیکو است که تمام وجودت را با ارزش میپندارم و همه چیزت را در نظر دارم.
زهی دیده در اینجا ذات بیچون
خدا بی واسطه تو بی چه و چون
هوش مصنوعی: ای چشم، چه خوب است که در اینجا ذات بیمانند و بدون واسطه خدا را ببینی، بدون هیچ قید و شرطی.
زهی از تو شده پیدا شریعت
در او مخفی نمودستی حقیقت
هوش مصنوعی: از تو به خوبی روشن شده است که ظاهر دین نمایان است، اما حقیقت آن در پس این ظاهر پنهان است.
زهی مهتر که در تو جمله پیداست
همه ذرّات از عشق تو شیداست
هوش مصنوعی: چه خوب است که در وجود تو همهچیز به وضوح نمایان است و تمامی ذرات جهان در عشق تو سرشار از شوق و شادابیاند.
زهی بنهاده اینجاگه اساست
نموده شرع بی حدّ و قیاست
هوش مصنوعی: به راستی که اینجا جایگاهی بزرگ و با ارزش است که در آن اصولی پایهگذاری شده است و قانونها به هیچگونه محدودیت و اندازهای وابسته نیستند.
زهی در جمله تو بنموده دیدار
عیان در جان و صورت ناپدیدار
هوش مصنوعی: چه زیباست که در میان همه موجودات، دیدار تو به وضوح در وجود و شکل من نمایان است، در حالی که در عمق وجودم، تو را نمیتوان به راحتی مشاهده کرد.
زهی گفته در اینجا آنچه دیده
چو تو دیگر کسی هرگز ندیده
هوش مصنوعی: چه شگفتآور است که آنچه تو دیدهای، هیچکس دیگر هرگز نظیر آن را تجربه نکرده است.
زهی درجان عطّار آمده راز
نموده مر ورا انجام و آغاز
هوش مصنوعی: عطّار به نکتهای عمیق اشاره کرده و به بیان اسرار پرداخته است؛ او از ابتدا و انتهای زندگی صحبت میکند و به رازهای وجود اشاره دارد.
زهی عطّار از تو مست وحیران
شده ازتو بکل پیدا و پنهان
هوش مصنوعی: عطار، تو باعث شدهای که من به شدت غرق در عشق و شگفتی تو شوم؛ چه در حضور و چه در غیبت، تو را در همه جا حس میکنم.
زهی عطّار از تو راز دیده
ترادرجان خود کل بازدیده
هوش مصنوعی: عطار، تو با بینش و دانش خود، رازهایی را از درد و رنج جان من میدانی که هیچ کس دیگری نمیداند.
زهی عطّار در تو ناپدیدار
شده واله فشانده سر در اسرار
هوش مصنوعی: عطّار در تو به طور نامرئی وجود دارد و عاشقانه سر خود را در رازها و علمهای عمیق نهان کرده است.
زهی عطّار در توکل شده حق
اناالحق گفته از تو راز مطلق
هوش مصنوعی: عطار با اعتماد به خداوند، به حقیقت مطلق و اسرار عمیق هستی دست یافته است.
زهی عطّار در سرّ محمد(ص)
شد از جان تو منصور و مؤیّد
هوش مصنوعی: عطار در دل محمد (ص) به عظمتی دست یافت و از جان تو به مقام منصور و مؤیّد رسید.
زهی عطّار کز سرّ کماهی
محمد(ص) را یقین دیده الهی
هوش مصنوعی: عطار خوشا به حال کسی که حقیقت محمد(ص) را با چشمی الهی و واقعی دیده است.
زهی عطّار تا چند از بیانت
بگو مر جمله اسرار نهانت
هوش مصنوعی: به چه اندازه تو توانایی داری، عطار! از سخنانت بگو که تمام اسرار پنهانت را در بر دارد.
زهی عطّار کاینجا راز دیدی
محمد در درونت باز دیدی
هوش مصنوعی: عطار، یعنی عطار نیشابوری، تو را در اینجا به راز بزرگی هدایت کرد. تو در درون خود، حقیقت وجود محمد را مشاهده کردی.
تو مگذر از یقین ای پیر عطّار
که پیغامبر نمودت جمله اسرار
هوش مصنوعی: ای پیر عطّار، از یقین عبور نکن؛ زیرا پیامبر به تو همه اسرار را نشان داده است.
تو مگذر زینچنین شاه سرافراز
که او آخر تراکرده سرافراز
هوش مصنوعی: تو نباید به راحتی از کنار چنین پادشاه بزرگواری بگذری، زیرا او در نهایت تو را نیز به مقام و منزلت والایی میرساند.
تو مگذر زین نمود آفرینش
که پیدا شد ترا در عین بینش
هوش مصنوعی: نگاهت را از ظاهر دنیا برنگردان، چون در حقیقت و در عمق بینش، وجود تو به روشنی آشکار شده است.
از او خواه این زمان درمان ریشت
که داری درد و درمان هست پیشت
هوش مصنوعی: از او بخواه که در این لحظه به فکر درمان دردهای تو باشد، چرا که تو هم اکنون دچار درد هستی و راه درمان نیز در دست اوست.
از او خواه این زمان چیزی که خواهی
که خوش آسوده در نزدیک شاهی
هوش مصنوعی: از او بخواه که هر چه میخواهی را در این زمان به تو بدهد، چون تو در کنار پادشاه در آرامش و آسایش هستی.
از او خواه این زمان دیدار بیچون
که بنماید زخود کل بی چه و چون
هوش مصنوعی: از او بخواه که این بار بیهیچ قید و شرطی به دیدارت بیاید، زیرا او خود را بدون هیچ دلیل و بهانهای نمایان میکند.
از او خواه این زمان تا رخ نماید
یکی را پرده از رخ برگشاید
هوش مصنوعی: برای لحظهای از او بخواه که چهرهای را نمایان کند و پردهای که بر چهرهاش است کنار بزند.
از او خواه این زمان روح دل خود
چو خود بردار با خود حاصل خود
هوش مصنوعی: از او بخواه که در این لحظه، همانطور که خود را از روح دلش جدا میکند، تو نیز با خود، حاصل و نتیجهات را به دست بیاوری.
از او خواه این زمان تو ذات او را
که میدانی یقین آیات او را
هوش مصنوعی: از او بخواه که حالا ذاتش را به تو نشان دهد، چون تو آیات و نشانههای او را به خوبی میشناسی.
از او خواه این زمان او را نظر کن
وجود او مر او را خاک در کن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از او بخواه تا در این زمان به تو توجه کند، زیرا وجود او میتواند کمک کند تا تو از ماده و خاک به معانی بالاتر دست پیدا کنی.
چو داری با خود اینجا سرّ احمد
مبین جز او که چیزی نیست از بد
هوش مصنوعی: هرگاه که در اینجا حقیقت و راز احمد را با خود داری، جز او هیچ چیز دیگری وجود ندارد و همه چیز دیگر بد است.
همه نیکست اینجا هر چه دیدی
چو او اندر همه چیزی بدیدی
هوش مصنوعی: هر چه که در اینجا دیدی، همه چیز خوب و نیکو است. اگر او را در همه چیز مشاهده کنی، به ویژگیهای خوب پی خواهی برد.
همه نیکست کز کل دید و دانست
محمد در همه اسرار دانست
هوش مصنوعی: همه چیز خوب است چون محمد به همه حقیقتها و اسرار آگاه بود.
همه نیکست اینجا هرچه یابی
ولی چون مصطفی هرگز نیابی
هوش مصنوعی: در این مکان هر چیز خوبی که بخواهی میتوانی پیدا کنی، اما هیچکس را به خوبی مصطفی نمیرسی.
چو دیدم مصطفی دیدم حقیقت
سپردم راه شرع اندر طریقت
هوش مصنوعی: وقتی که پیامبر را دیدم، حقیقت را مشاهده کردم و به همین خاطر در مسیر دینی و اخلاقی خود قدم گذاشتم.
از او بنمود اینجا جوهر ذات
که تا واصل کنم من جمله ذرّات
هوش مصنوعی: او نشان داده است که جوهر وجودش چگونه است، تا من بتوانم به همه ذرات هستی وصل شوم.
از او واصل کنم من عاشقان را
بعزّ آن گه رسانم سالکان را
هوش مصنوعی: من از او عشقورزان را به مراد میرسانم و در آن زمان، سالکان را نیز به مقصد میرسانم.
از او واصلم کنم تا جمله دانند
محمد(ص) را ببینند گرتوانند
هوش مصنوعی: من میخواهم از او نزدیکتر شوم تا همه بدانند که محمد (ص) را ببینند، اگر توانایی این کار را داشته باشند.
که تا چون من شوند اینجا حقیقت
ابی شک پاک از دید طبیعت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که افرادی که به مقام حقیقت و شناخت عمیق میرسند، باید از محدودیتهای ظاهری و دنیای محسوس فراتر بروند و از درد و زخمهای طبیعی رها شوند تا بتوانند به درک واقعی از هستی دست یابند.
چو من واصل شوند و راز بینند
سراپا را محمد(ص) باز بینند
هوش مصنوعی: زمانی که انسانها به حقیقت و وصل الهی دست یابند و رازهای نهانی را ببینند، تمام وجودشان را در پرتو مقام محمد (ص) مشاهده خواهند کرد.
محمد باز بینند جمله در خود
شوند فارغ یقین از نیک وز بد
هوش مصنوعی: وقتی محمد را دوباره میبینند، همه به خود مینگرند و از خوبی و بدی رها میشوند و به یقین میرسند.
محمد باز بینند از شریعت
بیارند آنگهی از پی طریقت
هوش مصنوعی: محمد دوباره از سوی شریعت مشاهده میشود و سپس پیروان به سمت راه و روش حقیقی میآیند.
چو احمد روی بنمودست دانم
درون جزو و کل عین العیانم
هوش مصنوعی: وقتی که چهره احمد نمایان میشود، میدانم که در باطن و در وجود او، حقیقتی روشن و واضح وجود دارد.
حقیقت من محمد نام دارم
از او پیدا حقیقت کام دارم
هوش مصنوعی: من حقیقتی به نام محمد دارم و از اوست که به حقیقتی کامل دست یافتهام.
فریدالدّین محمد هست نامم
محمد(ص) داده اینجا جمله کامم
هوش مصنوعی: من فریدالدین محمد نام دارم و به خاطر این که از مقام پیامبر محمد (ص) الهام گرفتهام، در اینجا همه چیز برای من تمام و کمال است.
از آن تکرار علم وحی دارم
که غیر از مصطفی چیزی ندارم
هوش مصنوعی: من به خاطر بارها و بارها آموختن علم وحی، هیچ چیزی جز شخصیت و آموزههای پیامبر (مصطفی) ندارم.
مرا این سرّ محمد بر گشادست
حقیقت جوهرم در جان نهادست
هوش مصنوعی: این جمله میگوید که راز و معرفت پیامبر محمد(ص) برای من آشکار شده است و این حقیقت، عمق وجود من را در بر گرفته و در جانم نشسته است.
مرا این سر از او گشتست پیدا
که چون منصور گشتستم هویدا
هوش مصنوعی: این روزها به وضوح متوجه شدم که به چه دلیلی مانند منصور به سمت روشنگری و آشکار شدن سجایای انسانیام پیش میروم.
مرا این سر کز او دارم عیانست
که جان و صورت من بی نشان است
هوش مصنوعی: من از همان منبعی که زندگیام را میگیرم، آگاه هستم که وجود و روح من بدون نشان و هویت مشخصی است.
چنان در تقوی باطن یکیام
که کلّی با محمّد بیشکیام
هوش مصنوعی: من از نظر تقوا و پاکی باطنی به حدی هستم که در مقایسه با آن، همهی وجودم در برابر محمد کم است.
که در یکی زدم اینجا قدم من
گذشتم از وجود و از عدم من
هوش مصنوعی: من در اینجا قدم گذاشتم و از موجودیت و عدمیت خود عبور کردم.
قدم را محو کردم در نهانی
یکی گشتم ز اسرار معانی
هوش مصنوعی: من قدم خود را در خفا ناپدید کردم و به یکی از رازهای پنهان معانی تبدیل شدم.
دوعالم را یکی دیدم در اینجا
محمد(ص) از همه بگزیدم اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، دو عالم را در یک جا مشاهده کردم و از میان همه، محمد(ص) را برگزیدم.
چو او بُد جزو و کل دیگر چه بینم
از این بیشک در این عین الیقینم
هوش مصنوعی: وقتی او وجود دارد، چه چیزی دیگر میتوانم ببینم؟ من به طور یقین در این حقیقت آگاه هستم.
چو اودیدم که بیشک جزو و کل بود
تنم را در بلا او عین ذل بود
هوش مصنوعی: زمانی که دیدم که جزئی از وجودم و همۀ وجودم تحت تأثیر بلای اوست، متوجه شدم که در آن حال، ذلت من عین و حقیقت است.
بسی دیدم بلا و رنج اینجا
شد آخر پای من در گنج اینجا
هوش مصنوعی: من در اینجا بارها رنج و سختی را تجربه کردهام، اما در نهایت پای من به گنج و ثروت اینجا رسیده است.
چو دیدم بود گنج کل محمّد(ص)
ز من برداشت رنج کل محمد(ص)
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که وجود محمد (ص) مایهی سعادت و گنجی بزرگ است، متوجه شدم که همهی سختیها و رنجها به خاطر او ارزش پیدا میکنند.
ز گنج او جواهر یافتم من
یقینِ ذاتِ ظاهر یافتم من
هوش مصنوعی: از خزانهٔ او، گوهرهایی به دست آوردم و به یقین به ماهیت واقعی و آشکار او پی بردم.
ز گنج او بسی دُرهای اسرار
برافشاندم در اینجاگه باسرار
هوش مصنوعی: از گنجینهاش، بسیاری از گوهرهای اسرار را در این مکان با رموز گوناگون پراکنده کردم.
ز گنج او بسی گوهر فشاندم
بعرش و فرش و ماه و خور فشاندم
هوش مصنوعی: از ثروت و داراییام، جواهرات زیادی را به زمین و آسمان و همچنین بر روی ماه و خورشید پراکنده کردم.
ز گنج او تمامت با نصیبند
نمیدانند جمله با حبیبند
هوش مصنوعی: از گنج او همه چیز را به سهم خود دریافت کردهاند، اما نمیدانند که همه با محبوب واقعی ارتباط دارند.
ز گنج او اگرچه هست گوهر
مرا آن جوهر است اندر برم بر
هوش مصنوعی: اگرچه او از گنج خود چیزی به من نمیدهد، اما آن چیزی که من دارم، همان جوهر ارزشمند است که در دلم نهفته است.
دَرِ این گنج من کل برگشادم
تمامت سالکان را داد دادم
هوش مصنوعی: در این گنجینه، من تمام درها را باز کردم و تمام سالکان را مورد لطف و بخشش قرار دادم.
در این گنج کل آن کس ببیند
که جز پیغامبر اینجا مینبیند
هوش مصنوعی: فقط کسی میتواند تمام حقایق و زیباییهای این گنجینه را درک کند که غیر از پیامبران، کسی دیگر را در اینجا نبیند.
از این گنجِ معانی بهره یابد
پس آنگاهی ز دل او زهره یابد
هوش مصنوعی: کسی که از گنجینه معانی بهرهمند شود، در نتیجه دل او نیز به شجاعت و جسارت میرسد.
دَرِ گنج معانی برگشاید
همه در گنج بیشک ره نماید
هوش مصنوعی: اگر درِ گنجینه معانی را بگشاییم، تمام درها به روی ما باز میشود و بیشک راهی به سوی گنج ها نمایان خواهد شد.
چو من این گنج بر کلّی فشاندم
ز جان و دل ز سرّ خود براندم
هوش مصنوعی: من این گنج را با تمام وجودم در اختیار دیگران قرار دادم و از راز درونم آزاد شدم.
دَرِ این گنج بگشادست عطّار
همه آفاق را کرده گهربار
هوش مصنوعی: عطار در اینجا درِ یک گنجینه را باز کرده و به همهی نقاط جهان، ثروت و زیبایی بخشیده است.
بسر این گنج در اسرار افشاند
بگفت و گرچه مخفی نکتهها راند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی این گنجینه از رازها را فاش کرد و هرچند نکتههای پنهانی وجود دارد، باز هم آنها را بیان کرد.
چنان این گنج او خواهد نمودن
در آخر از میان خواهد ربودن
هوش مصنوعی: او بهگونهای این گنج را در اختیار خواهد گرفت که در پایان همهچیز را از میان خواهد برد.
که کلّی این طلسم و بود جسمش
کند خرد و نماند عین اسمش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تمامی این جادو و طلسم، سبب میشود که جسمش خرد شود و دیگر نشانی از اسمش باقی نماند. به عبارت دیگر، آنچه که او را مشخص میکند، به تدریج از بین میرود و چیزی از او باقی نمیماند.
طلسم و گنج را خرد آورد او
می صاف از سرور وی خورد او
هوش مصنوعی: او عقل و درایت را به دست آورد و با اندیشهاش به گنج و برکت دست یافت و از خوشحالی و سرور، چنان شاد و مسرور شد که انگار از چشمهای زلال و پاک نوشید.
شود عشقش حقیقت آخر کار
طلسم و گنج گرداند پدیدار
هوش مصنوعی: در نهایت، عشق او به حقیقت تبدیل میشود و در این مسیر، رازها و گنج های پنهان آشکار میشوند.
طلسم اینجایگه چون بشکند باز
شود پیدا از او انجام و آغاز
هوش مصنوعی: وقتی که این طلسم شکسته شود، همه چیز دوباره آشکار میشود و میتوان به آغاز و پایان آن دست یافت.
نماند گنج کان دیگر نبیند
کسی الا به جز آنکو ببیند
هوش مصنوعی: گنجی که وجود دارد، دیگر کسی آن را نمیبیند مگر آن کس که قابلیت دیدن آن را داشته باشد.
که گنج اینجا دو است ار چه یکی است
بمعنی و بصورت بیشکی است
هوش مصنوعی: گنج اینجا دو نوع است، هرچند که در ظاهر یکی به نظر میرسد؛ یکی به معنای حقیقی و دیگری به شکل غیر مستقیم یا ظاهری.
یکی گنج صفاتست اندر اینجا
حقیقت گنج ذاتست اندر اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان، ویژگیها و صفات ارزشمندی وجود دارد که به نوعی گنج محسوب میشوند. اما حقیقت عمیقتری نیز وجود دارد که خود ذات و وجود اصلی را تشکیل میدهد.
ز اوّل گنج ذات آنگه صفاتست
کز این ذرّات آخر با ثباتست
هوش مصنوعی: در ابتدا، گنجینهای از وجود وجود دارد و سپس ویژگیها و صفات او پدیدار میشوند. این صفات از ذراتی به وجود میآیند که در نهایت استوار و پایدار هستند.
ز گنج اوّلت اشیا نماید
چو گنج ذات ناپیدا نماید
هوش مصنوعی: چیزهایی که از ثروت و دارایی تو به نمایش درمیآید، نشاندهندهی آن است که وجود واقعی و درونی تو چه اندازه ارزشمند و پنهان است.
ز اوّل گنج چون پیدا ببینی
نظر کن گر تو مر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: اگر از ابتدا گنج را دیدی، به آن توجه کن؛ اگر تو صاحب یقین هستی.
ز گنج ظاهرت مر جمله اشیاست
که در بود تو اینجاگاه پیداست
هوش مصنوعی: از دارایی ظاهری تو، همه چیز مشخص است که وجود تو در اینجا آشکار است.
صفای تست اینجا گنج معنی
نیابی تا نیابی رنج معنی
هوش مصنوعی: در اینجا، زیبایی و خلوص وجود دارد، اما اگر به دنبال درک عمیق آن نباشی، هرگز نخواهی توانست مفهوم واقعی آن را دریابی و برای فهم آن باید تلاش و سختی بکشی.
بکش رنجی و آنگه گنج بنگر
دگر آن گنج را بی رنج بنگر
هوش مصنوعی: کمی سختی بکش و پس از آن پاداش خود را ببین. سپس متوجه میشوی که آن پاداش، بدون تحمل سختی، ارزشی ندارد.
چو گنج این صفات خود بدیدی
بصورت خوب و نیک و بد بدیدی
هوش مصنوعی: وقتی که این ویژگیها را در خود دیدی، به شکل زیبا و نیکو آنها را شناختی، و همچنین به زشتیها و نکات منفی هم توجه کردی.
نظر کن گنج هر جوهر که یابی
برافشان تا دگر چیزی نیابی
هوش مصنوعی: به آنچه به دست میآوری توجه کن و آن را به نمایش بگذار تا دیگر به دنبال چیز دیگری نباشی.
چو گنج اینجا برافشانی بیکبار
حقیقت گنج ذات آید پدیدار
هوش مصنوعی: وقتی یک بار واقعیت و ماهیت گنج را در اینجا به نمایش بگذاری، حقیقت ارزشمندی که در وجود دارد، بلافاصله نمایان میشود.
چو گنج ذات بینی بیشکی تو
حقیقت هر دو را بینی یکی تو
هوش مصنوعی: زمانی که ذات و عمق وجود خود را بشناسی، در آن moment متوجه میشوی که حقیقت و واقعیت هر دو یکی است.
یقین این گنج را آن گنج بینی
مر این فرصت که آن بی رنج بینی
هوش مصنوعی: اگر به یقین به دنبال گنج واقعی باشی، میتوانی آن را پیدا کنی و در این فرصت، به راحتی از آن بهرهمند شوی.
یکی گنج است بی اسم ار بدانی
همه جانست با جسم ار بدانی
هوش مصنوعی: یک گنجینهای وجود دارد که نامی ندارد، اگر آن را بشناسی، تمام وجود را با جسمش درک میکنی.
یکی گنجست در عالم گرفته
از اول صورت آدم گرفته
هوش مصنوعی: در جهان، گنجی وجود دارد که از آغاز خلقت آدمی به دست آمده است.
یکی گنجست پیدا و نهانی
یقین در تو اگر این کل بدانی
هوش مصنوعی: در تو یک گنج ارزشمند وجود دارد که پنهان است، اگر این حقیقت را بکشفی و بشناسی، به درستی میفهمی که چه چیز ارزشمندی در درونت نهفته است.
یکی گنجست در تو ناپدیدار
وجود تو طلسمی زو پدیدار
هوش مصنوعی: در وجود تو گنجی نهفته است که به طور پنهانی درونت وجود دارد، و وجود تو یک طلسم است که این گنج را نمایان میکند.
یکی گنجست در تو درگشاده
هزاران جوهر اندر وی نهاده
هوش مصنوعی: درون تو گنجینهای وجود دارد که هزاران ارزش و زیبایی در آن نهفته است.
یکی گنجست کان ذات الهی است
هر آنکو یافت او را پادشاهیست
هوش مصنوعی: هر کسی که به حقیقت و ذات الهی دست پیدا کند، مانند یک گنج ارزشمند به مقام و عظمت میرسد.
یکی گنجست کز دیدار آن گنج
بسی خوردند اینجاگه غم و رنج
هوش مصنوعی: یک گنجی وجود دارد که به خاطر دیدن آن، بسیاری در اینجا از غم و رنج بسیار تحمل کردهاند.
یکی گنجست پر دُرِّ الهی
گرفته نور او مه تا بماهی
هوش مصنوعی: یک شخصی است که دارای ثروت و ارزشهای الهی است، مانند گوهری پر از نور و زیبایی که جلوهای درخشان دارد.
ز ماهی تا به مه این گنج بنگر
توئی از عاشقان بیرنج بنگر
هوش مصنوعی: به جایگاه و زیبایی گنجینهای که از ماه و مه به تصویر کشیده شده، توجه کن، زیرا تو نیز از عاشقانی هستی که بینفرت و بیکینه هستند.
که تا این گنج اینجا آشکارست
نمودارم در آخر پنج و چارست
هوش مصنوعی: از آنجایی که این گنج فقط در این مکان نمایان است، نشان میدهد که من در انتهای پیشرفت و توانمندی خود، یعنی در نقطهای حساس و مهم قرار دارم.
مرا گنجی است حاصل در دل و جان
کرا بنمایم اینجا گنج پنهان
هوش مصنوعی: من در دل و جانم گنجینهای دارم که نمیدانم چطور و به کی نشان دهم؛ این گنج پنهان را.
ز ماهی تا به مه پر دُرّ و جوهر
گرفته نور آن در هفت اختر
هوش مصنوعی: از زمانی که ماهی به ماه تبدیل شد، درخشش و زیباییاش همچون دُرّ و گوهر به دست آورد و این نور در هفت ستاره (اختر) منتشر شد.
زماهی تا به مه دیدم همه گنج
بسی بردم در اینجاگاه من رنج
هوش مصنوعی: من از وقتی که ماه را دیدم، بسیاری از گنجها را در این مکان به دست آوردهام، اما با زحمتی که کشیدم.
مرا گنجیست حاصل تا بدانید
دل و جانم از آن واصل بدانید
هوش مصنوعی: من به گنجی دست یافتهام که با آن میتوانید بفهمید که دل و جانم به آن پیوند خورده است.
مرا آن گنج اینجا دست دادست
دل و جانم از اینجا مست دادست
هوش مصنوعی: من در اینجا به گنجی دست یافتم که جان و دل مرا از شادی سرشار کرده است.
مرا آن گنج حاصل شد بیکبار
طلسم او شد اینجا ناپدیدار
هوش مصنوعی: من یک بار به گنجی دست یافتم که به واسطهی جادوی آن، اکنون در اینجا ناپدید شده است.
مرا آن گنج اینجا رخ نمودست
عجب آن گنج در گفت و شنودست
هوش مصنوعی: من آن گنج را در اینجا دیدهام، جالب اینجاست که آن گنج در سخن گفتن و شنیدن وجود دارد.
کرا بنمایم اینجا گنج اسرار
که تا بشناسد اینجاگاه عطار
هوش مصنوعی: به چه کسی باید بگویم که در اینجا گنجینهای از اسرار وجود دارد تا عطار بتواند این مکان را بشناسد؟
کرا بنمایم اینجا گنج جانان
که او میدیده باشد رنج جانان
هوش مصنوعی: کیست را در اینجا به نمایش بگذارم که گنجایشی چون جانان را بشناسد در حالی که خودش رنج جانان را تجربه نکرده باشد؟
کرا بنمایم اینجا گنج تحقیق
مگر آنکو که یابد رنج توفیق
هوش مصنوعی: به چه کسی اینجا گنجینهای از تحقیق و علم را نشان دهم، جز کسی که با تلاش و کوشش به موفقیت دست یافته باشد؟
کرا بنمایم اینجا گنج جوهر
مگر آنکو ببازد همچو من سر
هوش مصنوعی: به چه کسی میتوانم این گنج و عطر ناب را نشان دهم، جز کسی که همانند من از سرش باخته باشد؟
کرا بنمایم اینجا گنج معنی
مگر آنکو رسد در عین تقوی
هوش مصنوعی: نمیتوانم گنجینهی معنا را به کسی نشان دهم جز آن کس که به درجات بالای تقوا دست یافته باشد.
کرا بنمایم اینجا گنج جانان
مگر آنکو شود در دوست پنهان
هوش مصنوعی: کسی را اینجا نشان دهم که گنج عشق را در درون خود دارد، مگر آنکه او را در دل دوست پنهان یابم.
کرا بنمایم و من با که گویم
که خواهد برد از این میدان چو گویم
هوش مصنوعی: به کی اشاره کنم و با که صحبت کنم که از این میدان به راحتی عبور خواهد کرد، وقتی که من چیزی بگویم؟
کرا این گنج بنمایم در اینجا
که گردد همچو من در عشق رسوا
هوش مصنوعی: کجا میتوانم این گنج عشق را نشان دهم که دیگران هم مانند من در این عشق رسوا شوند؟
برسوائی توانی یافت اینجا
بکش رنجی تو ای عطّار اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان میتوان به دنبال تو بزرگوار بود، پس ای عطّار، اینجا رنج و زحمت خود را تحمل کن.
سر تو بر سر گنجست بردار
مثال عین منصوری تو بردار
هوش مصنوعی: سر تو بر سر گنجی است، به آرامی آن را بردار. مانند عین منصوری که با دقت و احتیاط عمل میکند، تو هم دست به این کار بزن.
سر تو بر سر گنجست رفته
از آن آسوده و رنجست رفته
هوش مصنوعی: تو بر روی گنجی نشستهای، اما از آن غافلی و درگیر مشکلات و رنجهایی که به آنها فکر نمیکنی.
سر تو بر سر گنج الهی است
گدا بودی در آخر پادشاهیست
هوش مصنوعی: سر تو بر سر گنج الهی است، یعنی وجود تو دارای ارزشهای عظیمی است که ممکن است در ابتدا نادیده گرفته شوند. تو در اصل، در جایگاه والایی قرار داری و اگر هم اکنون در موقعیتی پایینتر به نظر برسی، در پایان به مقام و جایگاه بزرگی خواهی رسید.
سر تو بر سر گنج یقین است
همه ذرّات تو عین الیقین است
هوش مصنوعی: همه اجزای وجود تو به یقین و حقیقتی ناب پیوند دارد و تو مانند گنجی ارزنده در این دنیا هستی.
سر گنج معانی بر سر تست
حقیقت مصطفی مر افسر تست
هوش مصنوعی: معانی عمیق و ارزشمند در وجود تو نهفته است و حقیقت بزرگ پیامبر، نشاندهنده مقام و جایگاه تو میباشد.
سر این گنج بگشادست احمد
حققت مر ترا دادست احمد
هوش مصنوعی: احمد به تو آگاهی و بینشی عمیق بخشیده و تو را به گنجی از دانش و حقیقت رسانده است.
ولیکن گر ترا میباید این گنج
بر افشان جان و سر بر این سر گنج
هوش مصنوعی: اما اگر برای تو این گنج ضروری باشد، جان و سر خود را بر این گنج نثار کن.
سرت بردار کن وین گنج بستان
ابی سر شو ببر این گنج بستان
هوش مصنوعی: سر خود را بالا ببر و به این گنجینهای که در دستانت است، توجه کن. این دارایی را بگیر و از آن بهرهمند شو.
چه باشد گرچه سیصد رنج باشد
نخواهم سر مرا چون گنج باشد
هوش مصنوعی: چرا که اگرچه برای رسیدن به هدفم سهصد زحمت بکشم، اما هرگز نمیخواهم سرم را مانند گنج در پستی و بلندیها پنهان کنم.
نخواهم سر حقیقت گنج خواهم
دل از دوست من بیرنج خواهم
هوش مصنوعی: من به دنبال شناخت عمیق حقیقت نیستم، بلکه میخواهم دل سوزان و بدون نگرانی از دوستم داشته باشم.
ببُر سر تا شود گنج آشکارت
چنین اینجا قلم راندست یارت
هوش مصنوعی: اگر قامت تو را برکنند، گنجینهای که درونت هست، آشکار خواهد شد. اینجا قلم به دست دوستت است، پس نوشتههای تو را جاودانه میکند.
بسر گنج حقیقت یافت خواهی
بسر دریاب مر گنج الهی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به حقیقت و گنجی بزرگ دست پیدا کنی، باید با اندیشه و شناخت درست، به درون خود و اسرار الهی پی ببری.
سر خود را فدای گنج کردم
تو میدانی که من پر رنج بردم
هوش مصنوعی: من برای دستیابی به گنج و ثروت، خود را قربانی کردم و تو میدانی که در این راه، زحمتها و مشکلات زیادی را تحمل کردهام.
سرم بادا فدای گنج جانم
که خواهم برد آخر رنج جانم
هوش مصنوعی: سرم را فدای گنج با ارزش جانم میکنم، چون در نهایت میخواهم رنج جانم را بردارم.
فدای گنج ذات تست ای جان
همی گویم بکُش خواهی برنجان
هوش مصنوعی: ای جان، من تا آنجا که میتوانم به خاطر وجود قیمتی و ارزشمند تو فدای تو میشوم. هر طور که بخواهی، حتی اگر بخواهی که مرا از پا درآوری، من این را میپذیرم.
چو من عاشق در این گنج تو هستم
تو میدانی که بر رنج تو هستم
هوش مصنوعی: من در عشق تو غرق شدهام و تو خوب میدانی که به خاطر عشق تو، چه زحماتی را تحمل میکنم.
ز گنج تست این فریاد و شورم
بکش تا گنج بنمائی بزورم
هوش مصنوعی: از ثروت توست که من این احساس و هیجان را دارم، پس مرا بکش تا بتوانم ثروت واقعیام را نشان دهم.
بزور این گنج را برداشت منصور
ورا در جمله عالم کرد مشهور
هوش مصنوعی: منصور با تلاش و قدرت، این گنج را برداشت و به همین خاطر در میان مردم به شهرت رسید.
بزور این گنج کی نتوان ستد باز
یکی بینی در اینجا نیک و بد باز
هوش مصنوعی: با تلاش و سختی نمیتوان این گنج را به دست آورد، اما اگر نگاه کنی، در اینجا هم نیکی و هم بدی را میبینی.
زهی منصور کین گنجست مسلم
شد اینجا کس ندید از عهد آدم
هوش مصنوعی: منصور، تو چه کسی هستی که در اینجا به گنج واقعی دست یافتهای؛ زیرا هیچکس از زمان آدم تاکنون چنین چیزی را ندیده است.
زهی منصور صاحب درد تحقیق
ترا این گنج گشت از یار توفیق
هوش مصنوعی: آفرین بر تو ای منصور، که به خاطر درد و تلاش تو، این گنجینه به برکت یاری و موفقیت به دست آمده است.
زهی منصور بگشاده درِ گنج
نهاده جان و سر را بر سر گنج
هوش مصنوعی: ای کاش، منصور! درب گنجی را گشودی که جان و سر را در راه رسیدن به آن گذاشتهای.
زهی منصور گنج اینجا فشانده
بسر در راز جانان تو بمانده
هوش مصنوعی: شادباش به منصور! گنجی در اینجا پراکنده شده که سرانجام در راز معشوق تو باقی مانده است.
بسر این گنج جان برداشتی تو
که پیر گنج رهبر داشتی تو
هوش مصنوعی: تو آن گنج باارزشی را به دست آوردی که سالها راهنمایی و تجربهاش را در کنار خود داشتی.
چو پیر گنج در بگشود اینجا
ترا مر گنج کل بنمود اینجا
هوش مصنوعی: زمانی که پیر سالک در را به روی تو باز کرد، اینجا گنجینهای از تمام ارزشها و داناییها به تو نمایش داده شد.
چو پیر گنج این در برگشودت
ترا این گنج مر کلّی نمودت
هوش مصنوعی: وقتی این در را که بهمانند گنجینهای است، پیر به روی تو گشود، این گنج بهطور کامل تو را نمایان ساخت.
چو پیر گنج اینجا یافتی باز
شدی از گنج معنی جان و سر باز
هوش مصنوعی: وقتی که اینجا به گنجینهای از wisdom و معرفت دست یافتی، باز هم از معنی زندگی و روح خود مطلع شدی.
چو پیر گنج دیدی گنج بردی
که در اوّل حقیقت رنج بردی
هوش مصنوعی: وقتی که به گنجینهای ارزشمند و پربار دست یافتی، بدان که برای رسیدن به آن ابتدا باید تلاش و سختی بسیاری را متحمل میشدی.
ترا این گنج شد اینجا پدیدار
ولی در گنج گشتی ناپدیدار
هوش مصنوعی: تو در اینجا به گنجی دست یافتهای، اما در دل این گنج، خود را گم کردهای.
ترا این گنج معنی شد مسلّم
که از معنی زدی در گنج کل دم
هوش مصنوعی: تو به طور مسلم به این درک عمیق رسیدی که از معنای واقعی زندگی و اندیشههای عمیق فاصله گرفتی و به ثروت و گنجینهی واقعی دست پیدا کردهای.
بیک ره گنج بنمودی بعشاق
فکنده دمدمه در کلّ آفاق
هوش مصنوعی: در یک مسیر، گنجی به نمایش درآمد که عاشقان را به خود جلب کرد و به این ترتیب، صدای آن در تمامی جهات پیچید.
بیک ره دم زدی در گنج اینجا
برافکندی بکلّی رنج اینجا
هوش مصنوعی: یک بار که سخن گفتی، تمام درد و رنج اینجا را به یکباره کنار زدی و به شکلی خوب و دلپذیر، برای همگان گنجی را نمایان کردی.
بیک ره دم زدی اندر اناالحق
از آن بردی تو گنج ذات مطلق
هوش مصنوعی: هنگامی که در یک مسیر خاص سخن گفتی که نشانگر وحدت وجود بود، از آن راه به درک و شناخت عمیقی از حقیقت مطلق دست یافتی.
بیک ره گنج بنمودی بمردان
شکستی مر طلسم چرخ گردان
هوش مصنوعی: به تو یک راهی نشان داده شد که مردان را به گنجی میرساند و تو توانستی طلسم چرخ گردان، که نماد زمان و سرنوشت است، بشکنی.
بیک ره گنج اینجا برفشاندی
همه در سوی ذات خویش خواندی
هوش مصنوعی: در یک مسیر، گنجی وجود دارد که تو آن را در اینجا پراکنده کردهای و همه را به سمت ذات و وجود خود دعوت کردهای.
بیک ره پرده از سر بر گرفتی
یقین این گنج ظاهر برگرفتی
هوش مصنوعی: تو با برداشتن پرده از روی خود روشن کردی که حقیقتی بزرگ و ارزشمند را یافتهای.
ترا زیبد دم اینجاگه زدن کل
که بیرون آوری ذرّات از ذل
هوش مصنوعی: خود را در این مکان نشان نده و از اینجا بیرون نرو، زیرا آنچه در درون توست، باید به درستی و به آرامی بیرون بیاید.
تو داری مملکت بر هفت گردون
که گنج ذات دیدی بیچه و چون
هوش مصنوعی: تو در سایهٔ عظمت و قدرتی که داری، میتوانی به هر کجا که میخواهی دست یابی کنی و گنجهای درون خودت را بشناسی.
ترا زیبد از اینجا گنج بردن
که از جان و دل اینجا رنج بردن
هوش مصنوعی: بهتر است از اینجا ثروتی کسب کنی تا اینکه با درد و سختی از جان و دل در اینجا زندگی کنی.
تو گنج ذات دیدی در صفاتت
بگفتی بیشکی اسرار ذاتت
هوش مصنوعی: تو در ویژگیها و صفات خود گنجی را دیدهای، بنابراین به یقین میگویی که اسرار وجودت در درونت نهفته است.
تو گنج ذات دیدی بی بهانه
زدی دم از اناالحق جاودانه
هوش مصنوعی: تو در عمق وجود خود، به حقیقتی عمیق و بیچون و چرا پی بردی و از آن جوهر بیزمان و ابدی سخن گفتی.
تو گنج ذات دیدی اندر اینجا
مرا بر واصلان کردی تو پیدا
هوش مصنوعی: تو در اینجا جوهر وجودم را مشاهده کردی و به واسطه این شناخت، مرا به حقیقت نزدیک کردی.
زدی دم از اناالحق جاودانه
چو جانان یافتستی بی بهانه
هوش مصنوعی: تو بدون هیچ دلیلی، به حکمت عمیقی از حقیقت جاودانه اشاره کردهای، مانند اینکه جانان را یافتهای.
تو گنج ذات دیدی از یقینت
یکی شد اندر اینجا کفر و دینت
هوش مصنوعی: تو حقیقتی را که در وجود خودت یافتی، دیدی که در اینجا کفر و دین به هم آمیختهاند و تفاوتشان در نظر تو محو شده است.
تو گنج ذات دیدی و شدی ذات
ز معمور تو اینجا جمله ذرّات
هوش مصنوعی: تو در عمق وجود خود، گنجینهای را مشاهده کردی و به همین خاطر، وجودت پر از رونق و زندگی شده است. اکنون همه ذرات جهان نیز از این نور و زندگی تو بهرهمند شدهاند.
حقیقت گنج ذات اندر صفاتی
ندانم این بیان جز نور ذاتی
هوش مصنوعی: حقیقتی در وجود انسان نهفته است که صفات آن را نمیشناسم و این توضیحات جز نوری از ذات اصلی نیست.
که یابد گنج تو جز دید عطّار
که بگشودی بکل تقلید عطّار
هوش مصنوعی: تنها کسی که میتواند به گنج وجود تو دست یابد، کسی است که مانند عطّار به شناخت و درک عمیق رسیده باشد و به دنبال تقلید از او باشد.
از آن عطار در تو ناپدیدست
که دائم با تو در گفت و شنیدست
هوش مصنوعی: هنگامی که از عطار صحبت میشود، به این اشاره میشود که آنچه درون توست و نمیتوانی آن را ببینی، به خاطر این است که پیوسته در حال گفتگو و تبادل نظر با توست.
بیانش جملگی با تست اینجا
که او را در میان جان تو پیدا
هوش مصنوعی: او در تمام وجود و در اعماق روحت نکتههایی دارد که نیاز به بررسی و شناخت بیشتری دارند.
شدی و راز گفتی در نمودش
فنا خواهی تو کردن بود بودش
هوش مصنوعی: زمانی که تو به وجود آمده و رازها را بیان کردی، در واقع در برابر آن موجودی که در حال فنا است، خواهی بود.
فتاده اوّل و آخر مر او را
که اینجا کل نظر کردی تو او را
هوش مصنوعی: در ابتدا و انتهای کار، همه چیز به او مربوط میشود، زیرا تو در اینجا تمام توجهت به او بوده است.
ز تو عطّار دیدار تو دیدست
در اینجا عین اسرار تو دیدست
هوش مصنوعی: عطار با اشاره به تو، نشان میدهد که تو را ملاقات کرده و در اینجا به حقیقت درونی و رازهای وجود تو پی برده است.
ز تو عطّار در تو بی نشان شد
اگرچه در تو اوّل بی نشان شد
هوش مصنوعی: اگرچه در ابتدا بینشان بودی، اما حالا به واسطه تو، عطّار به شناختی عمیق رسیده است.
ز تو عطّار این سر یافت آسان
از آن میگردد او در خویش حیران
هوش مصنوعی: از تو، عطاری این سر را به راحتی به دست آورده و به همین دلیل او در درون خود سردرگم شده است.
ز تو عطّار این سر یافت در جان
از آن شد در وجود خویش پنهان
هوش مصنوعی: عطار، به خاطر عشق و توجه تو، از روح و جان خود بهرهمند شد و به همین دلیل در وجودش به طرز چشمگیری پنهان شده است.
ز تو عطّار در گفت و شنیدست
چگویم کز هویدا ناپدیدست
هوش مصنوعی: من از عطار شنیدهام که چگونه در گفت و شنیدش، ناپیدایی را از آنچه که پیداست، گزارش میدهد.
تو گنجی دادهٔ عطّار اینجا
که میریزد دُرِ اسرار اینجا
هوش مصنوعی: تو در اینجا همچون گنجی باارزش هستی که رازهای ارزشمندی در دل داری و این رازها به مانند مرواریدهایی پرنور در این مکان در حال ظهور هستند.
تو گنجی دادهٔعطّار در خویش
که پرده برگرفت اینجای از خویش
هوش مصنوعی: تو در درون خود دُرّ و گنجی داری که با خودآگاهی و کشف حقیقت، به آن دسترسی پیدا میکنی.
تو گنجی دادهٔ مر جوهرش باز
که ارزان داده است آن جوهرش باز
هوش مصنوعی: تو مانند گنجی هستی که ارزش آن را نمیدانی و اگرچه آن را به قیمت کمی به دست آوردهای، اما حقیقتاً ارزشش بسیار بیشتر است.
تو گنجی دادهٔ عطّار بفشاند
ترا دید و ترا اینجایگه خواند
هوش مصنوعی: تو گنجی هستی که عطّار به تو هدیه داده و او تو را در این مکان ملاقات کرده و به تو اشاره کرده است.
ترا دارد دگر کس را ندارد
اگرچه گنج چون گوهر ندارد
هوش مصنوعی: تو را به عنوان یک گوهر داشتهام، اما دیگران نتوانستهاند به چنین چیزی دست پیدا کنند، حتی اگر ثروت و گنج نیز داشته باشند.
ز گنج ذات خود او بی بهانه
دی دم از اناالحق جاودانه
هوش مصنوعی: او از گنجینهی وجود خود بدون هیچ دلیل و بهانهای به طور جاودانه از حقیقت عالی سخن میگوید.
که جز آن جوهرش یکی نبیند
اگرچه هست ناپیدا ببیند
هوش مصنوعی: تنها جوهر اصل اوست که کسی جز او نمیتواند ببیند، حتی اگر در حقیقت ناپیدا باشد.
ازآن جوهر دلا اندر فنائی
چه غم داری که منصور بقائی
هوش مصنوعی: از آن ذات ارزشمند خود در حال فنا چه نگرانی داری وقتی که منصور، لقا و ملاقات با حقیقت را دارد؟
توئی گنج و توئی منصور معنی
دمیده در دم خود صور معنی
هوش مصنوعی: تو گنجی هستی و همانگونه که منصور به عرش نائل شد، معنای عمیق را در نفس خویش پنهان کردهای.
در اینجا جوهری داری چو منصور
که خواهد بود آن جوهر پر از نور
هوش مصنوعی: در این مکان، تو گوهر با ارزشی داری مانند منصور که این گوهر در آینده پر از روشنی و نور خواهد بود.
توانی جوهر خود باز دیدن
چو منصورت ابا تو راز دیدن
هوش مصنوعی: اگر بتوانی مانند منصور، جوهر وجود خود را دوباره بشناسی و اسرار درونت را ببینی، توانستهای به کمال برسی.
چو منصور است با تو در میانه
ز کُشتن بین حیات جاودانه
هوش مصنوعی: زمانی که منصور در میان ماست، به کشتن فکر نکن، چرا که زندگی ابدی در انتظار ماست.
حیاتِ جانِ تو بعد مماتست
در آخر مر ترا دیدار ذاتست
هوش مصنوعی: وجود حقیقی تو پس از مرگت نمایان خواهد شد و در پایان، تو به حقیقت مطلق دسترسی پیدا خواهی کرد.
حیاتی یافت خواهی آخر کار
که مانی تا ابد در وصل دلدار
هوش مصنوعی: در نهایت، زندگیای خواهی داشت که تا همیشه در کنار معشوق خود خواهی ماند.
حیاتی یافت خواهی در دل و جان
در آخر هیچ نبود جز که جانان
هوش مصنوعی: در زندگی، اگر به دنبال چیزی هستی، باید بدان که در نهایت تنها عشق و محبوب واقعی باقی میماند و دیگر هیچ چیز اهمیت ندارد.
حیاتی یافت خواهی از دم ذات
که ازدم زنده گردانی تو ذرّات
هوش مصنوعی: اگر از نفس و وجود خود بهره ببری، میتوانی به زندگی تازهای دست یابی و در این فرآیند، تکتک ذرات وجودت را زنده کنی.
حیاتی یافت خواهی بی چه و چون
که محکوم تو گردد هفت گردون
هوش مصنوعی: زندگیای را که میخواهی، بدون هیچ قید و شرطی به دست خواهی آورد، چرا که در نهایت، سرنوشتت به دست تقدیر و چرخهای زمان خواهد بود.
حیاتی یافت خواهی عاشق آسا
که باشی بیشکی در عشق یکتا
هوش مصنوعی: اگر بخواهی زندگی خوبی را تجربه کنی و عاشقانه زندگی کنی، باید به عشق واقعی و یگانه اهمیت بدهی.
حیاتی یافت خواهی آن سری تو
که معنی یافت خواهی جوهری تو
هوش مصنوعی: اگر میخواهی زندگی واقعی را تجربه کنی، باید به دنبال باطن و عمق وجود خود باشی.
حیاتی طیبه آن نام دارد
که شاه اندر یداللّه جام دارد
هوش مصنوعی: زندگی پاک و نیکو زندگیای است که در آن شاه، قدرت و سلطنت را از دست خداوند دریافت کرده باشد.
دهد مر جان عشق آنجا که خواهد
که آخر گنج ذات خود نماید
هوش مصنوعی: عشق در جایی که خودش میخواهد، جان را میدهد و در نهایت ذات واقعی خود را نشان میدهد.
دهد آن جمله را مر جمله عشاق
که تا گردند در آخر همه طاق
هوش مصنوعی: آنچه از عشق به دست میآید، در نهایت همه عاشقان را به یک نقطه مشترک میرساند و در آخر همه آنها به یک نقطه تمییز و درک یکسان میرسند.
دهد آن جام معنی سالکان را
که تا بیهوش بیند جان جان را
هوش مصنوعی: آن مینوشی که به سالکان حقیقت، معنا را معرفی میکند، تا جایی که در حال بیهوشی، روح و جان واقعی خود را مشاهده کنند.
دهد آن جام اندر آخر کار
حجاب عقل بردارد بیکبار
هوش مصنوعی: در نهایت، آن جامی که به تو داده میشود، حجابهای عقل را به یکباره کنار میزند.
دهد آن جام و بنماید جمالش
بتابد آن زمان نور جلالش
هوش مصنوعی: آن جام خوشنوش را به ما میدهد و زیباییاش را به نمایش میگذارد، در آن لحظه است که نور شکوه و عظمتش میدرخشد.
دهد آن جام پس گوید انااللّه
ایا عاشق از این سر باش آگاه
هوش مصنوعی: آن جامی که به تو میدهند، میگوید که من خدا هستم. ای عاشق، از این ماجرا آگاه باش و مراقب خودت باش.
دهد آن جام و بنماید رخ خویش
حجاب جسم و جان بردارد از پیش
هوش مصنوعی: به او جامی میدهد و چهرهاش را نشان میدهد، در حالی که حجاب جسم و جان را از جلوی او برمیدارد.
دهد آن جام مر هر کس بقدرش
بتابد از تجلّی نور بدرش
هوش مصنوعی: هر شخصی به اندازه ظرفیت و دریافتش از نور و زیبایی زندگی بهرهمند میشود و مانند جامی است که به او داده میشود.
دهد آن جام اگر داری تو خاطر
بنوش آن جام و پنهان شو بظاهر
هوش مصنوعی: اگر تو دلش را داری، آن جام را بنوش و خود را پنهان کن تا در ظاهر نمایان نشوی.
بنوش آن جام اگر داری تو طاقت
ز هستی کن خراب آنگه وثاقت
هوش مصنوعی: اگر تحملش را داری، آن جام را بنوش. سپس از زندگی دل بکن و به حال زوال خود آگاه باش.
بنوش آن جام می ازدست دلدار
مشو ازدست و بنگر دست دلدار
هوش مصنوعی: از جام می که محبوب به تو داده بنوش و دلنگران نباش، فقط به دستان محبوبت نگاه کن.
بنوش آن جام و آنگه دم فروکش
یقین مخفی شو اندر چار و سه شش
هوش مصنوعی: جامی را بنوش و سپس برای لحظهای نفس را در سینه حبس کن، و در این حین به رازهای پنهان توجه کن که در تعداد چهار و سه و شش وجود دارند.
بنوش آن جام می بی عین درخواست
که جان باشد در آن لحظه مرا راست
هوش مصنوعی: بنوش از آن جام می که نیازی به درخواست ندارد، زیرا در آن لحظه جان من در آن نهفته است.
بنوش آن جام از سلطان جمله
که بخشد مر ترا برهان جمله
هوش مصنوعی: از آن جامی بنوش که از سوی سلطان به تو آزادی و رهایی میبخشد.
بنوش آن جام و مستی را بکن تو
چو نتوانی مگو از این سخن تو
هوش مصنوعی: بنوش از آن جام و خود را در مستی غرق کن، چون قادر به انجام این کار نیستی، از این حرف نزن.
بنوش آن جام و بنگر عین انجام
که تا شاهت چه میبخشد سرانجام
هوش مصنوعی: این شعر به معنی این است که از زندگی و تجربیات خود لذت ببر و به نتایج کارهایت توجه کن، زیرا این نتایج هستند که در نهایت مشخص میکنند چه چیزی به تو میرسد یا چه پاداشی نصیبت میشود. با نوشیدن آن جام، به زندگی خود نگاه کن و ببین که سرانجام به کجا میرسد.
بنوش آن جام و بنگر عین آغاز
که تا جانت کجا خواهد بدن باز
هوش مصنوعی: این جمله به ما میگوید که نوشیدن آن جام و نگاه به آغاز زندگی میتواند به ما کمک کند تا بفهمیم که روحمان به کجا خواهد رفت یا چه سرنوشتی در انتظارمان است. در واقع، اشاره به تجربهای عمیق و آگاهی از مسیر زندگی دارد.
بنوش آن جام و باش اندر سکون تو
که پیر عشق باشد رهنمون تو
هوش مصنوعی: این جام را بنوش و در آرامش بمان، زیرا که در مسیر عشق، سالخوردهای میتواند راهنمای تو باشد.
بنوش آن جام و بنگر سر آن ذات
نگه میدار از خود جمله ذرّات
هوش مصنوعی: آن جام را بنوش و به سرشت آن ذات نگاه کن که همه ذرات را از خود نگه میدارد.
بنوش آن جام و وز بیرون منه کام
که تا مقصود حاصل بینی و کام
هوش مصنوعی: آن جام را بنوش و کام خود را از آن بیرون نیاور؛ زیرا تا زمانی که به خواستهات نرسی، باید طعم آن را بچشی.
بنوش آن جام و آهسته شو اینجا
بیک ذاتت تجلّی کرد و یکتا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که بنوش از این جام و آرامش را در اینجا تجربه کن، زیرا در این مکان یک حقیقت خالص و یکتا برای تو آشکار شده است.
بنوش آن جام چون مردان تو مطلق
که خودحق گوید از مستی اناالحق
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که باید بسیار شجاعانه و با دل و جرأت بنوشی، همچون مردانی که در حال مستی حقیقت را به روشنی بیان میکنند. در واقع، به نوعی اشاره دارد به این که در لحظات سرخوشی و آزادگی، فرد میتواند به حقایق عمیقتری دست یابد.
نگه میدار صورت اندر این باز
اگر کردی چنین بینی تو شهباز
هوش مصنوعی: اگر در این لحظه به این چهره نگاه کنی، مانند یک پرندهی آزاد و زیبا خواهی بود.
تمامت انبیا این جام خوردند
بخاموشی پس آنگه نام بردند
هوش مصنوعی: تمامی پیامبران این نوشیدنی را سرکشیدند و پس از آن با سکوت کامل، نام بردند.
ز خاموشی جمال یار دیدند
درون با یار در خلوت گزیدند
هوش مصنوعی: از سکوت زیبایی محبوب، درون را دیدند و با او در تنهایی به سر بردند.
چواحمد نوش کرد آن جام اول
نشد مانندهٔ صورت معطل
هوش مصنوعی: چه کسی میتواند بگوید که آن جام نخستین را که احمد نوشید، مشابه تصویر بیحرکت نماند؟
چو احمد نوش کرد این جام اینجا
نبوّت یافت هم فرجام اینجا
هوش مصنوعی: زمانی که احمد (پیامبر اسلام) این جام (جام معرفت یا وحی) را نوشید، در این مکان نبوت خود را پیدا کرد و سرانجام نیز در همین جا به نتیجه رسید.
ز خاموشی که بودش مقتدا شد
از آن بر جزو و بر کل پادشا شد
هوش مصنوعی: از سکوتی که راهنما و الگو شد، او به مقام بزرگ و سلطانی رسید، چه در موارد کوچک و چه در کلیت.
چو کرد آن جام نوش از دست دلدار
بشد چون دیگران او مست دلدار
هوش مصنوعی: زمانی که آن جام نوشی که از دست محبوب به من رسید، من هم مانند دیگران مست و شاداب شدم.
چو کرد آن جام نوش اندر طبیعت
فرود آمد بدو رازِ شریعت
هوش مصنوعی: وقتی آن جام نوشیدنی در وجود انسان قرار گرفت، رازهای معنوی و اصول گوناگون زندگی به او آشکار شد.
در آن هستی حقیقت گشت هشیار
جمال جاودانش شد پدیدار
هوش مصنوعی: در آن وجود، حقیقت آشکار شد و زیبایی ابدیاش به روشنی نمایان گردید.
در آن مستی چنان هشیار حق بود
که ازمستی بکل دیدار حق بود
هوش مصنوعی: در آن حالت خمار و مستی، به قدری روشن و آگاه از حقیقت بود که تمام نشانههای حق را به وضوح میدید.
در آن مستی اساس شرع بنهاد
حقیقت اصل کل در شرع بگشاد
هوش مصنوعی: در آن حالت سرخوشی، پایههای دین و قوانین شرع را بنیان گذاشت و حقیقت اصلی را در دینی که ارائه داد، به روشنی بیان کرد.
رموز سرّ جان با کس نگفت او
بجز حیدر ز دیگر مینهفت او
هوش مصنوعی: او رازهای جان خود را با کسی در میان نگذاشت و فقط با حیدر (علی) این اسرار را به اشتراک گذاشت.
چنان در قربت دانش عیان شد
که در قربت جمال بی نشان شد
هوش مصنوعی: در نزدیکی و وابستگی به علم، حقیقتی روشن و نمایان گشت، بهگونهای که در نزدیکی زیبایی، هیچ نشان و نشانی باقی نماند.
در آن قربت که بد دیدار اللّه
چنان بُد دائماً در عشق آگاه
هوش مصنوعی: در آن نزدیکی که ملاقات خداوند را نیکو دید، همیشه در عشق باخبر و آگاه بود.
که میدانست اینجا راز بیچون
شریعت کرد اساس بی چه و چون
هوش مصنوعی: کسی که به خوبی میدانست، در این مکان اصول و قوانین بدون شک و تردید را پایهگذاری کرد، بدون اینکه به جزئیات و چگونگی آن پرداخته باشد.
چو میدانست صرف هر وجود او
حقیقت کرد حقّ و حق سجود او
هوش مصنوعی: وقتی او دانست که هر وجودی در حقیقت از آن حق است، حق را شناخت و به او سجده کرد.
پس آنگه گشت واجب جمله را سِرّ
که تادارند نگه معنی ظاهر
هوش مصنوعی: سپس این وظیفه برای همه مشخص شد که برای درک معنای ظاهری، باید به راز و حقیقت آن توجه کنند.
سجود دوست کرد از بی نشانی
مر او را منکشف شد از معانی
هوش مصنوعی: دوست به خاطر بیخبریاش به سجده افتاد و از این حالت، اسرار و معانی برای او آشکار شد.
سجود دوست کرد اندر بر دوست
که او بد در حقیقت رهبر دوست
هوش مصنوعی: دوست در برابر دوست خضوع و احترام نشان میدهد، زیرا او در واقع راهنمای واقعی و اصلی دوست است.
سجود دوست کرد و شکر او گفت
حقیقت دم زد و اسرار بنهفت
هوش مصنوعی: دوست به سجده افتاد و در حمد و شکر او سخن گفت. او حقیقت را بیان کرد و رازها را پنهان کرد.
سجود دوست کرد اندر حقیقت
از آن تقوی نبودش خود وصیّت
هوش مصنوعی: دوست در حقیقت برای خداوند سجده کرد، اما این کار نه به خاطر تقوا وPar این خود را به او وصیت کرد که صرفاً به خاطر انجام وظیفهاش بود.
بعزّت یافت تقوی وز فتوّت
بدو اظهار شد سرّ نبوّت
هوش مصنوعی: با اطمینان و شجاعتی که به دست آورد، تقوا را بدست آورد و راز نبوت در او نمایان شد.
بعزّت یافت اینجاگه کمالش
که بنمود او ز اظهار جلالش
هوش مصنوعی: در این مکان با عظمت، کمال او به نمایش درآمد که ناشی از جلوه جلالش بود.
سجود دوست کرد از آشنائی
نزد دم چون کسان اندر خدائی
هوش مصنوعی: دوست از روی آشنایی و نزدیکی، به خداوند سجده میکند، مانند دیگر انسانها که در برابر او به احترام فروتن میشوند.
بعزّت یافت اینجا ذات بیچون
بحرمت برگذشت از هفت گردون
هوش مصنوعی: در اینجا، به عظمت و منزلت شخصی اشاره میشود که وجود او بینهایت با ارزش و محترم است و نیز بیانگر این است که او فراتر از تمامی محدودیتهای دنیوی و آسمانی قرار دارد.
از آن با کس نگفت و ذات بیچون
که کس را خود نمیدید او چو آن خون
هوش مصنوعی: او از هیچکس چیزی نگفت و خودش هم ذات و حقیقتش را نمیدید، درست مثل آن خون که به خاطر ظلمتی که دارد، خود را نمیشناسد.
حقیقت کرد مخفی راز اینجا
ولیکن با علی گفت باز اینجا
هوش مصنوعی: حقیقت به طور پنهانی در اینجا وجود دارد، اما با علی دوباره در این مکان سخن گفته شده است.
شب معراج او اندر زمین بود
یقین او عیان عین الیقین بود
هوش مصنوعی: در شب معراج، او به صورت واقعی و عینی در زمین حضور داشت و این حقیقت برای او کاملاً واضح و روشن بود.
چنان اندر صفات و ذات ره داشت
که اندر طین یقین دیدار شه داشت
هوش مصنوعی: او به قدری در ویژگیها و وجود خود راه و روش مشخصی داشت که در واقع، در دل حقیقت، توانست به ملاقات شاه برتر برسد.
همه دیدار دید و جاودان شد
ولیکن شه ز دید خود نهان شد
هوش مصنوعی: همه افراد حالتی از دیدار را تجربه کردند و برای همیشه در خاطرشان ماند، اما پادشاه از دید دیگران پنهان شد.
چنان در سیر قربت رفت جاوید
بمعنی برگذشت از نور خورشید
هوش مصنوعی: در این بیت، بیان شده است که شخصی به طور عمیق و دائمی در مسیری روحانی و نزدیک به حقیقت قرار گرفته است، به گونهای که از درخشش و نور خورشید نیز فراتر رفته و به جنبهای از وجود پیوسته است که در آن احساس قرب و نزدیکی به معانی اساسی و عمیق زندگی را تجربه میکند.
تمامت پردهها را راه کرد او
ز عشقت جزو و کل آگاه کرد او
هوش مصنوعی: او به خاطر عشق تو، تمام پردهها را کنار زد و به جزئیات و کلیات آگاهی بخشید.
بهر چیزی که پیش سیّد آمد
اگرچه در نمودش جیّد آمد
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دست سید رسید، هرچند در ظاهر خوب و زیبا به نظر برسد، ارزش واقعی آن را ندارد.
از آن بالاتر آنجاگه طلب کرد
وجود خویشتن را پر ادب کرد
هوش مصنوعی: بالاتر از همه چیز، جایی که آدمی به دنبال پیدا کردن خود است، باید با احترام و ادب برخورد کند.
گذر میکرد و میشد سوی افلاک
ابا عقل کل اندر عین لولاک
هوش مصنوعی: او در حال گذر بود و به سوی آسمانها میرفت، در حالی که عقل کل در عین حال در وجود تو به چشم میخورد.
ز عقل کل گذر کرد وبرون تاخت
بیک ره پردهٔ عزّت برانداخت
هوش مصنوعی: عقل کامل را پشت سر گذاشت و بیپروا به سوی یک مسیر رفت و پردهٔ احترام را کنار زد.
چو پرده برفتاد از عین ذاتش
نگه میکرد اینجاگه صفاتش
هوش مصنوعی: وقتی که پرده از جلوه حقیقی او کنار رفت، او به وضوح صفاتش را در این لحظه مینگریست.
نمود خویشتن را بی غرض دید
تمامت آفرینش در عرض دید
هوش مصنوعی: انسان هنگامی که خود را بدون هیچ هدف خاصی مشاهده کند، میتواند تمام آفرینش را در این نگاه ببیند.
چنان دید اندر اینجا عین دیدار
که میخواهست کل بیند عیان یار
هوش مصنوعی: او در اینجا به گونهای میبیند که گویی یار خود را به وضوح و روشنی مشاهده میکند، همانطور که میخواست.
در آخر گرچه کل دید آفرینش
در این معنی هزاران آفرینش
هوش مصنوعی: در نهایت، اگرچه تمامی موجودات و پدیدهها در این مفهوم به وجود آمدهاند، اما هزاران آفرینش دیگر نیز در اینجا نهفته است.
که اوّل دید آخر جملگی اوست
یکی اندر حقیقت مغز با پوست
هوش مصنوعی: آغاز و پایان هر چیزی در حقیقت به او تعلق دارد. در واقع، در عمق وجود هر چیز، تنها یک حقیقت وجود دارد که مانند مغز درون پوست است.
چو در عزت جلال کبریا یافت
نمود ذات پاک انبیا یافت
هوش مصنوعی: وقتی که در عظمت و بزرگی جلال الهی قرار گرفتی، ذات پاک پیامبران نیز مظاهر آن جلال را دریافت کردند.
همه در خود بدید اندر حقیقت
گذر کرده ز اجرام طبیعت
هوش مصنوعی: همه چیز را در درون خود ببینید، زیرا حقیقت از مرزهای مادی و ظاهری عبور کرده است.
همه در خود بدید اندر یکی بود
وجود پاک او حق بیشکی بود
هوش مصنوعی: همه چیز در وجود او نمایان است و وجود خالص او حقیقتی است بدون شک.
زمین و آسمان را یافت خرگاه
همه ذرّه گدا و او شده شاه
هوش مصنوعی: زمین و آسمان به هم پیوستهاند و در این میان، هر ذرهای از خاک و غبار نیز ارزش و مقام خاصی دارد، به گونهای که این ذرات، به جایی رسیدهاند که همچون یک پادشاه به نظر میرسند.
برفعت در تجلّی بوداعیان
ز نور آفرینش جمله حیران
هوش مصنوعی: در بلندی و زیبایی، جلوهای از نور آفرینش وجود دارد که همه را به شگفتی وامیدارد.
حقیقت او چو بود خود نظر کرد
بدید و جمله ذرّه را خبر کرد
هوش مصنوعی: حقیقت او وقتی خودش را نگریست، متوجه شد و سپس به همه ذرات خبر داد.
وزان پس بُد یقین آفرینش
که مر او خود نبد جز عین بینش
هوش مصنوعی: بعد از آن، آفرینش یقیناً به وجود آمده است، چرا که او خود جز تجلی و دیدگاه هیچ نبوده است.
خدا خود دید و او بد عین اللّه
نیابد این سخن هر زشت گمراه
هوش مصنوعی: خداوند خود این موضوع را میبیند و هیچ کس نمیتواند او را به بدی بشناسد. این گفته از زشتی و گمراهی به دور است.
محقق این بیان در خویش بیند
که سرّ مصطفی در پیش بیند
هوش مصنوعی: شخصی که به حقیقت این سخن پی ببرد، در وجود خود راز و معنای عمیق پیامبر (مصطفی) را درک خواهد کرد.
حقیقت ذات شد احمد در آن دم
برِ او ارزنی بُد هر دو عالم
هوش مصنوعی: در آن لحظه، حقیقت و ذات پیامبر احمد به وضوح نمایان شد و در آن زمان، برای او هر دو جهان یعنی دنیا و آخرت کمتر از یک ارزنی (چیزی ناچیز) بود.
بر او هردوعالم محو بنمود
حقیقت دید خود دیدار معبود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در برابر محبوب، تمام دو جهان (مادی و معنوی) برای او از بین رفته و تنها حقیقت دیدار خداوند در نظرش نمایان شده است. او فقط به دیدار محبوب خود توجه دارد و دیگر چیزها برایش بیاهمیت هستند.
خدا را دید در خود آشکاره
بعزت شد ز خود در حق نظاره
هوش مصنوعی: خدا را در درون خود دید و به خاطر عظمت او، از خود بیخود شد و به حق توجه کرد.
خدا را دید او خود بیچه و چون
مگو با آن که گوید آنچه وین چون
هوش مصنوعی: خداوند را انسان تنها در وجود خود مییابد و هرگز نمیتواند توصیفش کند. او خود سخن نمیگوید، اما آنچه میگوید را با همه وجود حس میکند.
خدا را دید او در آفرینش
ولی در خویش شد عین الیقینش
هوش مصنوعی: او خدا را در خلقت و آفرینش شناخت، اما در خودش به یقین کامل رسید.
یقینش زان بُد اینجا در نبوّت
که دید آن شب ز اندر عین قربت
هوش مصنوعی: یقین او به دلیل نبوّت، ناشی از مشاهدهای بود که در آن شب در نزدیکی خداوند، در دلش پیدا شد.
یکی را دید اینجا بیچه و چون
زمین و آسمان اسرار بیچون
هوش مصنوعی: شخصی را دید که در اینجا ساکن است، با ویژگیهایی که همچون زمین و آسمان اسرار و رموزی بیپایان دارد.
یکی را دید و شد اندر یکی ذات
ز ذات اینجا نمود او عین آیات
هوش مصنوعی: شخصی را دید و در وجود او وارد شد، به طوری که او را نشاندهندهای از صفات الهی دید.
حقیقت هرچه با حق گفت بشنید
ز ذات پاک خود دیدار کل دید
هوش مصنوعی: حقیقت هر چیزی را که با حق ارتباط برقرار کند، از وجود پاک خود میبیند و به درک کامل میرسد.
چو باز آمد سوی صورت یقین او
بدانسته نمود اوّلین او
هوش مصنوعی: وقتی به حقیقت و واقعیت نزدیک میشود، به اولین و اصلیترین جنبههای آن پی میبرد.
حقیقت حق شد و هم حق بدیده
در اینجاگه بکام دل رسیده
هوش مصنوعی: حقیقت وجود خداوند به روشنایی درآمد و در این مکان، دل به آرزوی خود رسید.
حقیقت حق شد و اندر صفا ذات
خبر کرد از نبوّت جمله ذرّات
هوش مصنوعی: حقیقتی کامل و خالص در عالم وجود پیدا شد و در آن صفای باطن، ذات الهی از نبوّت تمام جانداران و موجودات خبر داد.
چنان بد در صفا دیدار اسرار
که بُد خود جان و دل اندر یقین یار
هوش مصنوعی: چنان بد در زیبایی و صفای دیدار با رازها که در دل و جان خود به وجود محبوب، یقین پیدا کردم.
حقیقت چون چنان خود دید در حق
حقیقت من رَآنی گفت مطلق
هوش مصنوعی: حقیقت وقتی که خود را در حقیقت من مشاهده کرد، گفت که من کامل و بینقص هستم.
ابا حیدر نهانِ سرّ بیان کرد
علی را نیز هم در خود عیان کرد
هوش مصنوعی: در این بیت بیان شده که حیدر (علی) رازهایی را پنهان کرده و در عین حال خود او را نیز به شکلی آشکار نمایان ساخته است. این به نوعی اشاره دارد به عمق و پیچیدگی شخصیت علی و مفاهیمی که در وجود او نهفته است.
علی با خویشتن هم کرد یک او
اگر نه این چنین دانی نه نیکو
هوش مصنوعی: علی با خود درونش به نوعی نزدیکی و ارتباطی خاص برقرار کرد، و اگر اینطور نیست، معلوم میشود که تو به خوبی نمیدانی.
بود ای مرد رهبر اعتقادت
از این معنی تو رهبر اعتقادت
هوش مصنوعی: ای مرد، ایمان و باورهای تو مسیر زندگیات را تعیین میکند و تو باید به همین اصول پایبند باشی.
محمّد را علی دان و علی یار
که هر دو از خدا بودند بیدار
هوش مصنوعی: محمد و علی را به عنوان دو همراه و یار یکدیگر بشناس، زیرا هر دوی آنها از طرف خداوند بیدار و آگاه بودند.
از آن سیّد حقیقت لحمکٌ لحم
بیان کرد و ندارد خارجی فهم
هوش مصنوعی: از آن بزرگوار واقعیت را به وضوح بیان کرد و کسانی که درک عمیق ندارند، نمیتوانند آن را فهم کنند.
که دریابد که حیدر مصطفی بود
ز نور او عیان نور خدا بود
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیت و جایگاه والای حضرت علی (علیهالسلام) میپردازد. شاعر از نور و روشنایی او سخن میگوید و اشاره میکند که او معرفت و حقیقت را به دیگران میرساند. به عبارت دیگر، وجود حیدر (علی) یک تجلی از نور الهی است و این نور، ظهور و تجلی خداوند را در دنیا نشان میدهد. در اینجا، حضرت علی به عنوان فردی ممتاز و باصفات و نمایندهای از نور الهی شناخته شده است.
چو هر دو را یکی دانی از ایشان
شوی واصل به بینی ذات اعیان
هوش مصنوعی: اگر هر دو را یکی بدانید، به حقیقت نزدیکی به آنها خواهید یافت و ذات واقعی اشیاء را درک خواهید کرد.
چون سیّد با علی برگفت اسرار
علی طاقت نیاورد ازدم یار
هوش مصنوعی: زمانی که سید با علی دربارهی اسرار علی صحبت کرد، علی به قدری تحت تأثیر قرار گرفت که دیگر نتوانست از انرژی و تأثیر حضور دوستش تحمل کند.
برفت و گفت با جاه و نهان شد
دگر با او ابر شرح و بیان شد
هوش مصنوعی: او رفت و با خود گفت که اکنون دیگر به خاطر مقامش، به صورت پنهانی در کنار او به گفتگو پرداخته و رازها را روشن کرده است.
تو گر مانند ایشان راز بینی
نمود عشق ذاتت باز بینی
هوش مصنوعی: اگر تو هم مانند آنها به راز عشق پی ببری، در واقع به حقیقت درون خودت نیز آگاه خواهی شد.
بود مرجاه دل گر باز گوئی
ابا ناجنس بی ره راز گوئی
هوش مصنوعی: اگر دل تو آرام است، باید بگویی که از چیزهای ناپسند دوری کن و رازهای خود را با کسی که لایق است در میان بگذار.
مکمّل باش و دل خاموش میدار
وگرنه جای خود بینی تو بردار
هوش مصنوعی: خود را کامل و بهتر کن و سعی کن آرامش خود را حفظ کنی، وگرنه ممکن است جایگاه واقعیات را از دست بدهی.
حقیقت چون تو خود را در ببستی
چوحیدر فارغ از هر بد نشستی
هوش مصنوعی: حقیقت وقتی که خود را از دغدغهها و مشکلات دور کنی، روشنتر و واضحتر میشود و میتوانی به آرامش و آسایش برسی.
مگو اسرار با جاهل حقیقت
که جاهل هست در عین طبیعت
هوش مصنوعی: با افراد نادان در مورد رازهای حقیقت صحبت نکن، زیرا آنها درک درستی از واقعیت ندارند و تنها به ظاهر چیزها توجه میکنند.
نداند داد منکر داد از خود
نماید مر ترا افعال خود بد
هوش مصنوعی: کسی که نمیداند، نمیتواند درک کند که کارهایش چه تأثیری بر دیگران دارد و نمیتواند واقعیتهای خود را به درستی نشان دهد.
اگر می راز گوئی با کسی گوی
که آرد مر ترا او روی در روی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی رازی را با کسی در میان بگذاری، تنها با کسی بگو که در برابر تو حاضر باشد و بتواند با تو رو در رو صحبت کند.
یکی باشد ابا تو در معانی
ابا او صرف کن این زندگانی
هوش مصنوعی: یک نفر باید با تو در معانی و مفاهیم همراهی کند، تا تو این زندگی را به درستی صرف و خرج کنی.
که هستند این زمان مر راز دیده
حقیقت صاحب آن راز دیده
هوش مصنوعی: این شعر به عمق بینش و درک افراد اشاره دارد که با دیدن حقیقت، به رازهایی پی میبرند. کسانی که در زمان حاضر، درک و فهم خاصی از حقیقت دارند، به نوعی صاحب این دید خاص هستند و از آن راز آگاهند.
چو با ایشان بگوئی راز خویشت
نهندت مرهمی بر جان ریشت
هوش مصنوعی: وقتی با آنها رازی از دل خود بگویی، مانند دارویی بر زخمهای روحیات اثر میگذارند و به تو تسکین میدهند.
نه چون نادان که چون اسرار بشنود
دمادم مر ترا انکار بنمود
هوش مصنوعی: نه مثل نادانها که هر بار که اسراری را میشنوند، به طور مداوم آن را انکار میکنند.
مگو اسرار حق جانا تو با عام
بترس از عام در شرح کالانعام
هوش مصنوعی: در مورد اسرار و رموز الهی چیزی نگویید، زیرا با مردم عادی صحبت کردن در این زمینه خطرناک است و ممکن است باعث سوءتفاهم شود.
که اینجا اصل هست و فرع بنگر
حقیقت این بیان در شرع بنگر
هوش مصنوعی: به اینجا نگاه کن، که اصل و پایه است و به جزئیات و حواشی نپرداز. حقیقت این موضوع را در قوانین و اصول دینی بررسی کن.
چو احمد راز خود با مرتضی گفت
نه با مرجاهلونَ ناسزا گفت
هوش مصنوعی: زمانی که احمد رازهای خود را با مرتضی در میان گذاشت، به نادانان و احمقها چیزی نگفت.
حقیقت مغز نی چون پوست آمد
اگرچه جمله دید و دوست آمد
هوش مصنوعی: حقیقت مثل مغز نی است، هرچند که ظاهر آن به پوست هم شباهت دارد، اما در درونش امر مهمی نهفته است. به همین ترتیب، اگرچه برخی ممکن است فقط به ظاهر و دیدنیها توجه کنند، در واقع دوستی و حقیقت در لایههای عمیقتری قرار دارد.
بیان در شرع این دم میرود کل
که مرعین حقیقت را تو بی ذل
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده است که در دین، افراد حقایق را میشناسند و در مقابل ظلم و بیعدالتی سر تسلیم فرود نمیآورند. به عبارتی، کسانی که به درک عمیقتری از مسائل دست یافتهاند، در برابر نادرستیها تسلیم نخواهند شد و برای حفظ حقیقت تلاش میکنند.
ندانی و نیابی یار بیچون
مکو اسرار خود با هر دو گردون
هوش مصنوعی: تو نمیدانی و نمیتوانی یاری بدون هیچ قید و شرطی پیدا کنی، پس رازهای خود را با هر دو سپهر و آسمان در میان نگذار.
تو ای عطّار اگرچه در بلائی
حقیقت بیشکی در عین لائی
هوش مصنوعی: ای عطّار، هرچند در مشکلات و دشواریها هستی، اما در واقع تو همواره در عمق حقیقت و معرفت قرار داری.
نگفتی راز خود جز با دم خویش
که با خود داری اینجا آدم خویش
هوش مصنوعی: تو راز خود را فقط با نفس خود نمیگویی، زیرا تنها خودت را در اینجا داری.
بمعنی راز خود را جز که با خود
از آنی فارغ از دیدار هر بَد
هوش مصنوعی: راز خود را تنها با خود در میان بگذار، بیاینکه به کسی دیگر دربارهاش بگویی و از دیدار هرکه بد و ناپسند است، دور بمان.
چو راز دوست با خود گفتی اینجا
دُرِ اسرار خود را سفتی اینجا
هوش مصنوعی: وقتی که راز دوست را در دل خود گفتی، در اینجا گنجینهای از اسرار خود را حفظ و نگهداری کردهای.
از آن بردی تو اینجاگوی معنی
که داری انس یار و بوی معنی
هوش مصنوعی: تو از کجا آمدهای که اینجا از عشق یار و عطر معنا سخن میگویی؟
رسیدت در مشام جان حقیقت
شدی فارغ تو از عین طبیعت
هوش مصنوعی: حضور تو در احساسات و جان من به گونهای عمیق و واقعی است که دیگر از عالم طبیعت و دنیای مادی جدا شدهام.
جمال یار در صورت بدیدی
در اینجا دید منصورت بدیدی
هوش مصنوعی: اگر زیبایی معشوق را در چهره او ببینی، در این دنیا فقط گذرای صورت او را دیدهای.
از آن دم در زدی اندر دم دوست
که دیدی مغز جانت را تو بی پوست
هوش مصنوعی: زمانی که به در دوستی آمدی، مشاهده کردی که وجود واقعیات عریان و بدون پوشش است، انگار جوهر وجودت نمایان شده و هیچ چیز اضافهای ندارد.
از آن داری تو سرّ عشق دلدار
که میگوئی همه در دیدن یار
هوش مصنوعی: تو از راز عشق محبوب خود آگاهی داری، به همین خاطر است که در برابر دیدن او اینقدر شاداب و خوشحال هستی.
بسی گفتی بسی دیدی تو بیخویش
مگو تا چند خواهی گفت درویش
هوش مصنوعی: زیاد صحبت کردی و چیزهای زیادی را دیدی، اما دیگر از خودت نگو، تا چه زمانی میخواهی دربارهٔ یک فقیر صحبت کنی؟
ولیکن تا یکی حرفت بیاید
بگفتن دم فروبستن نشاید
هوش مصنوعی: اما تا زمانی که یک حرف خوب و مفید برای گفتن داری، نباید سکوت کنی و باید آن را بیان کنی.
نه این سرّ مر تو میگوئی که جانان
حقیقت میکند این نصّ و برهان
هوش مصنوعی: این راز که تو میگویی، حقیقت را جانان به وضوح نشان میدهد و بر آن گواهی میدهد.
نه این سرّ مر تو میگوئی چه و چون
ترا میگوید اینجا بیچه و چون
هوش مصنوعی: این راز را تو نمیگویی، اما چگونه او در اینجا به تو میگوید که چطور است و چه حالتی دارد؟
نه این سرّ مر تو میگوئی چه و چون
ترا میگوید از اسرار بیچون
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تو نمیدانی چه مسائلی در زندگی وجود دارد و چگونه باید با آنها روبرو شوی. وقتی کسی به تو دربارهی رازها و نکات غیرمادی میگوید، باید بدانی که این رازها فراتر از آن چیزی هستند که تو تصور میکنی.
نه این سرّ مر تو میجوئی حقیقت
که گفتی و یقین میگو یقینت
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که نباید به دنبال حقیقتی باشی که خودت آن را میدانی و مطمئنی. در واقع، نیازی به جستجوی سرّ و حقایقی وجود ندارد که از قبل در درونت روشن است.
خدا بنمود رازت گفت سرباز
در آخر پیش روی یار سر باز
هوش مصنوعی: خدا به تو نشان داد راز خود را، و گفت که در نهایت باید به یار خود خدمت کنی و از خودت گذشت کنی.
مترس از جان و بین تا چند گوید
که اصل خویش اینجاگاه جوید
هوش مصنوعی: نگران جانت نباش و ببین که تا چه زمانی میتواند بگوید که ریشهاش در این مکان جستجو میشود.
مر او را کشتن تو هست مقصود
بکش خود را و کل شو دید معبود
هوش مصنوعی: مرگ او به دست توست، پس خود را بکش و در حقیقت به درک و مشاهده معبود برس.
دمادم مینماید دید معراج
دمادم مینهد بر فرق او تاج
هوش مصنوعی: به طور مداوم، جلوهی معراج به او نمایان میشود و به طور مرتب تاجی بر سر او قرار میگیرد.
دمادم میکند اینجا ندایت
در این اسرارها سرّ هدایت
هوش مصنوعی: هر لحظه صدای تو در اینجا به گوش میرسد و در میان این رازها، نشانههای هدایت را نمایان میسازد.
تو اینجا یافتی تا خوش بدانی
که بگشاده در گنج معانی
هوش مصنوعی: تو اینجا هستی تا خوشحال باشی و در دنیای پر از معناها و مفاهیم جدید را کشف کنی.
ترا این گنج معنی یار بخشید
بآخر مر ترا دیدار بخشید
هوش مصنوعی: تو به لطف یار، به درک عمیق و گرانبهای معنای وجود او دست یافتهای و در نهایت، دیدار او نصیبت شده است.
ترا این گنج معنی یار دادست
یقین بی زحمت اغیار دادست
هوش مصنوعی: تو این گنجینه از معنا را از دوستت بهراستی به دست آوردهای، بدون اینکه زحمتی برای دیگران کشیده باشی.
ترا این گنج معنی رایگانست
که دیدارش به از کون و مکانست
هوش مصنوعی: شما این گنج ارزشمند را به آسانی در دسترس دارید و دیدن آن از هر جایی در جهان ارزشمندتر است.
ترا این گنج معنی شاه بخشید
حقیقت مر دل آگاه بخشید
هوش مصنوعی: تو از سوی عشق، گنجینهای از معانی را دریافت کردهای که حقیقت وجودت را روشنتر کرده و به قلبت آگاهی بخشیده است.
ترا این گنج معنی دوست دادست
حقیقت گنج اینجا در نهادست
هوش مصنوعی: تو این گنج معنای محبت را از من دریافت کردهای، در حالی که حقیقت این گنج در دل خودت نهفته است.
بنزد همّتت دنیا خیالی است
که دنیا سر بسر نزدت خیالی است
هوش مصنوعی: به نزد تلاش و ارادهات، دنیا تنها یک خیال است و تمام آنچه در این دنیا هست، در واقع خیال و توهمی بیش نیست.
بنزد همّتت دنیا نیاید
یکی ارزن اگر عمرت سرآید
هوش مصنوعی: اگر به تلاش و ارادهات ارزش نگذاری، حتی کمترین پاداشی از دنیا به دست نخواهی آورد، حتی اگر عمرت به سر آید.
ز دنیا آنقدر بس یادگاری
که بنمودت حقیقت دوست باری
هوش مصنوعی: از دنیا آنقدر یادگار داری که حقیقت دوست را برایت آشکار کرده است.
ز دنیا آنقدر بس پیش واصل
که مقصود کسان کردی تو حاصل
هوش مصنوعی: به اندازهای از دنیا پیشرفتهای که خواستههای دیگران را برآورده کردهای و به هدف خود رسیدهای.
ز دنیا یادگاری باز ماند
خوشا آنکس که با شهباز ماند
هوش مصنوعی: از زندگی چیزی به یادگار باقی نمیماند، خوشا به حال کسی که با شخصیتهای بزرگ و برجسته همراه است.
ز دنیا گرچه درآخر فنایست
همی دون عاقبت دید لقایست
هوش مصنوعی: اگرچه دنیا در نهایت به فنا میرسد، اما در پایان، دیدار و پیوستن به چیزی جاودانی به انتظار است.
ز دنیا گفتن تو راز حق بود
که گوشت در یقین از دوست بشنود
هوش مصنوعی: از دنیایی که تو صحبت میکنی، حقیقت حقایق وجود دارد که گوش تو در یقین و از جانب دوست، آن را میشنود.
همه اسرار اینجا فاش کردی
حقیقت نقش خود نقاش کردی
هوش مصنوعی: تمام رازها را در اینجا برملا کردی و حقیقت وجود خود را به خوبی به تصویر کشیدی.
همه اسرار بیچون باز گفتی
ولی با صاحب این راز گفتی
هوش مصنوعی: تمامی اسرار را بدون هیچ تردیدی بیان کردی، اما تنها به صاحب این راز صحبت کردی.
در این دنیا به جز نامی نماند
که هر کس را سرانجامی نماند
هوش مصنوعی: در این دنیا فقط نام انسانها باقی میماند و هیچکس نمیتواند از سرنوشت خود فرار کند.
در این دنیا به جز نیکی مکن تو
بجز نیکی میاور در سُخُن تو
هوش مصنوعی: در این دنیا فقط کارهای نیک انجام بده و فقط از چیزهای خوب در گفتارت استفاده کن.
بجز نیکی نخواهد بود پاداش
خوشا آنکس که مر او راست پاداش
هوش مصنوعی: تنها پاداش اعمال خوب، خوبی است. خوشا به حال کسی که پاداش او از نیکوییهایش است.
بجز نیکی نخواهد برد از اینجا
خوشا آنکس به نیکی مرد اینجا
هوش مصنوعی: جز نیکی، کسی از این دنیا چیزی نخواهد برد. خوشا به حال آن کس که در این دنیا به نیکی زندگی کند.
بجز نیکی نخواهد برد با خود
که مر پنهان نماند نیک و هم بد
هوش مصنوعی: تنها کارهای نیکوست که با انسان همراه میماند، زیرا نه آنچه خوب است و نه آنچه بد است، نمیتواند پنهان بماند.
بجز نیکی مکن ای یار خوشرو
ز نیکی گفته است عطار بشنو
هوش مصنوعی: ای دوست زیبا رو، جز خوبی و نیکی انجام مده. عطار درباره نیکی گفته است، به سخنان او گوش کن.
بجز نیکی نماند جاودانه
که کلّی نیک دید یار یگانه
هوش مصنوعی: تنها کارهای خوب هستند که در یادها باقی میمانند، زیرا تنها کسی که کاملاً خوب است، محبوب و یگانه است.
بجز نیکی مکن بر جای هرکس
که نیکی میرسد فریاد هر کس
هوش مصنوعی: هرگز بدی نکن و به کسی آسیب نرسان. چرا که هرکس که خوبی به او برسد، صدایش بلند میشود.
بجز نیکی مکن و ز نیک اندیش
که هم نیکیت آید عاقبت پیش
هوش مصنوعی: جز به کارهای نیک مشغول نشو و همیشه به خوبیها فکر کن؛ چرا که در پایان، خود نیکی به سراغت خواهد آمد.
بجز نیکی مکن در زندگانی
که نیکی یابی اینجا جاودانی
هوش مصنوعی: در زندگی فقط کار خوب انجام بده، زیرا که کارهای نیک در این دنیا ماندگار و پایدار خواهند بود.
بجز نیکی مکن یار دلفروز
تو نیکی را همه از نیک آموز
هوش مصنوعی: جز به کار نیک و خوب دست نزن، بهترین دوست تو کسی است که نیکی را از نیکان بیاموزی.
بجز نیکی مکن در هیچ بابی
که تا هرگز نه بینی تو عذابی
هوش مصنوعی: به جز خوب کاری نکن در هیچ موضوعی، زیرا که ممکن است هرگز با عذاب روبهرو نشوی.
بجز نیکی مکن تا حق شوی تو
حقیقت نور حق مطلق شوی تو
هوش مصنوعی: تنها کار نیک انجام ده و به حق دست پیدا کن، تا اینکه به حقیقت و روشنایی مطلق دست یابی.
زنیکی حق در اینجا رخ نمودست
ز نیکی جملگی پاسخ نمودست
هوش مصنوعی: در اینجا، نیکی به وضوح ظاهر شده است و همه در برابر آن پاسخگو هستند.
هر آنکو کرد نیکی بد ندید او
حقیقت در میان خود ندید او
هوش مصنوعی: هر کسی که کار خوب انجام دهد، هرگز نتیجهی بدی نخواهد دید. او در درون خود حقیقت را نمیبیند.
چه به باشد ز نیکی کردن ای دوست
بنه در پیش نیکی گردن ای دوست
هوش مصنوعی: ای دوست، نیکی کردن ارزشمند است، پس با افتخار و سر بلند در مسیر نیکیها قدم بگذار.
ز نیکی چون نهادی خویش گردن
پس آنگه مر ترا این گوی بردن
هوش مصنوعی: وقتی نیک رفتاری را در خود بپرورانی، پس در آینده میتوانی به موفقیتهای بزرگی دست یابی.
سزد کین جا بری مانند منصور
شوی از نیکی اینجاگاه مشهور
هوش مصنوعی: سزاوار است که در اینجا مانند منصور به خاطر نیکیهایت معروف شوی.
دلا نیکی کن و بد را میندیش
که نیکی آیدت پیوسته در پیش
هوش مصنوعی: ای دل، کار خوب انجام بده و به کارهای بد فکر نکن؛ زیرا کارهای نیک همیشه در جلو تو میآید.
دلا نیکی کن اندر بردباری
اگر از نیک مردان هوش داری
هوش مصنوعی: ای دل، اگر از مردان نیکوکار آگاهی داری، در صبر و بردباری نیکو 행동 کن.
دلا نیکی کن از نیکی خبردار
که از نیکی شوی از حق خبردار
هوش مصنوعی: ای دل، کار نیک انجام بده و از خوبیها باخبر باش که با انجام نیکی، به حقیقت و وجود حق پی خواهی برد.
دلا نیکی کن اندر عین دنیا
تو بیشکی بدی دان پیش دنیا
هوش مصنوعی: ای دل، در این دنیا بهترین کارها را انجام بده، زیرا میدانی که در مقابل دنیا و زمانه، بدی و ناپسندی وجود دارد.
دلا نیکی کن از جان تا توانی
بدی هرگز مکن تا راز دانی
هوش مصنوعی: ای دل، تا جایی که میتوانی نیکی کن و هرگز بدی نکن، تا رازی را دریابی.
دلا نیکی کن از عین هدایت
که تا یابی تو پیوسته سعادت
هوش مصنوعی: ای دل، کارهای نیک انجام بده و از راه هدایت پیروی کن تا همیشه خوشبختی را بیابی.
به نیکی کوش همچو انبیا تو
که از نیکی شوی عین صفا تو
هوش مصنوعی: به خوبی تلاش کن مانند پیامبران، تا اینکه تو نیز خود نماد پاکی و صفا باشی.
به نیکی کوش چون منصور حلاج
که از نیکی نهی بر فرقها تاج
هوش مصنوعی: به خوبی تلاش کن مانند منصور حلاج که به خاطر نیکیاش بر سرش تاجی گذاشتهاند.
به نیکی کوش و نیکی کن ز دنیا
که نیکی دوست دارد یار یکتا
هوش مصنوعی: تلاش کن که کارهای نیک انجام دهی و در زندگی از خوبیها غافل نشو، زیرا نیکی مورد علاقه و محبوب خدای یکتا است.
به نیکی کوش و در نیکی سخن گوی
که از نیکی ببردی از سخن گوی
هوش مصنوعی: به خوبی تلاش کن و در مورد خوبیها صحبت کن، زیرا از خوبیها میتوان بهره برد و از سخنان خوب یاد گرفت.
مکن هرگز بدی تا بد نبینی
چنین دان راز اگر صاحب یقینی
هوش مصنوعی: بدی نکن تا بدی را تجربه نکنی، این را بدان که اگر به یقین دست یافتی، این راز را درک خواهی کرد.
مکن هرگز بدی بر جای دشمن
که حق را دوست گردانی از این فن
هوش مصنوعی: هرگز بدی را برای دشمن خود انجام نده، زیرا با این کار ممکن است در دل خود نیز به حق خوب و نیکویی تبدیل شوی.
مکن هرگز بدی بر جای هر کس
ترا این نکته میگویم همین بس
هوش مصنوعی: هرگز نباید برای کسی بدی به جا بگذاری، زیرا این نکته ای است که باید به آن توجه کنی و همین برایت کافی است.
بکن هرگز بدی تا میتوانی
که مانی در عذاب جاودانی
هوش مصنوعی: هرگز بدی نکن، چون ممکن است با عواقب آن روبرو شوی و در عذاب ابدی قرار بگیری.
مشو غرّه ببد کردن در اینجا
که ناگه بشکند هر گردن اینجا
هوش مصنوعی: به خودت مغرور نشو که در این مکان به ظاهری خوب و خوشایند به نظر میرسد، زیرا ممکن است ناگهان هر چیزی در اینجا خراب شود.
در این دنیا نمود خود چنان کرد
که در نیکی وجود خود نهان کرد
هوش مصنوعی: در این دنیا به گونهای خودش را نشان داد که خوبیهایش را در پس پردهی وجودش پنهان کرده است.
چنان در نیکوی خود کرد تسلیم
ز حق بد دائما با ترس و با بیم
هوش مصنوعی: او به خاطر زیباییهای خود به راحتی تسلیم شد، در حالی که از حق همیشه در حال ترس و نگرانی بود.
بطاعت زندگانی را بسربرد
پس از طاعت یقین گوی ادب برد
هوش مصنوعی: ای کسی که زندگی را در اطاعت خدا گذراندهای، پس از این اطاعت، بدان که ادب و فروتنی نیز باید در دلت باشد.
نکرد آزار کس در دار دنیا
پس آنگه رفت تا دیدارمولی
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچکس را اذیت نکرد و سپس رفت تا با مولایش دیدار کند.
نرنجانید کس هم خود نرنجید
جهان چون برگ کاهی او نسنجید
هوش مصنوعی: کسی را ناراحت نکنید، زیرا خودتان نیز ناراحت نخواهید شد. دنیا مانند برگی سبک و بیارزش است که به آسانی قابل تحمل نیست.
در آخر رفت اندر نیکنامی
نه در ناپختگی و ناتمامی
هوش مصنوعی: در پایان، او به اعتبار و نیکویی نامش دست یافت و نه به خاطر ناتوانی یا بیکفایتی.
هر آنکو این چنین رفت از نمودار
حقیقت از حقیقت شد خبردار
هوش مصنوعی: هر کسی که به این شکل از واقعیت و حقیقت دور شود، به حقیقت واقعی آگاه میشود.
در آن سر هر چه کردی پیشت آید
چو نیکو بنگری در خویشت آید
هوش مصنوعی: هر چه در گذشته انجام دادهای، در آینده به تو بازمیگردد. اگر با دقت به خودت نگاه کنی، میبینی که آنچه کردهای در زندگیات نمایان میشود.
در آن سر میبدانی کین چه سر بود
خوشا آنکس که اینجا باخبر بود
هوش مصنوعی: در آن طرف میبدانی که چه چیزهایی در آنجا وجود دارد، خوشا به حال کسی که از این جا آگاه است.
نداند هر کسی این سرّ اسرار
نیابد هر بصر مردیدن یار
هوش مصنوعی: هر کسی نمیداند که این راز عمیق چیست و تنها آنهایی که چشم دل دارند، میتوانند درک کنند و به حقیقتی دست یابند که دیگران از آن بیخبرند.
مگر آنکو هدایت یافت اینجا
هم از آن پای می بشناخت اینجا
هوش مصنوعی: تنها کسی که به هدایت رسیده باشد، میتواند به حقیقت اینجا پی ببرد و از طریق آن به درک عمیقتری دست یابد.
در آن سر هر که نیکی کرده باشد
بسوی دوست نیکی بوده باشد
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی نیکی کرده باشد، در واقع به سوی دوستش نیکی ورزیده است.
عوض یابد بهشت جاودانی
وگرنه عین دوزخ جاودانی
هوش مصنوعی: انسان در زندگیاش میتواند به جای بهشت جاودان، به عذاب جاودانی دچار شود، اگر به دنبال کارهای نیک و اصول اخلاقی نباشد.
نه شعر است این که عین حکمتست این
حقیقت سرّ یار و قربتست این
هوش مصنوعی: این شعر به ما میگوید که آنچه گفته میشود، تنها یک شعر نیست، بلکه در واقع حکمت و دانشی عمیق را در خود دارد. این سخن به راز عشق و نزدیکی به محبوب اشاره میکند.
حقیقت این بیانها مغز جانست
نه شعر است این که سرّ جان جانست
هوش مصنوعی: این سخنان در واقع عمق و essence زندگی و حقیقت روح انسان را در بر دارند و تنها شعر نیستند؛ بلکه به باطن جان و رمز و راز زندگی مرتبط هستند.
حقیقت جان جان این رازها گفت
چو گوش دل شنید این راز بنهفت
هوش مصنوعی: حقیقت، روح اصلی این رازها را بیان کرد، و زمانی که دل شنید، این راز را پنهان کرد.
شریعت باز بین است این بیانها
ز هر گونه نوشتست این عیانها
هوش مصنوعی: قوانین دینی به روشنی در این سخنان بیان شده است و این نکات به وضوح صریح و روشن هستند.
چو اصل دوست اینجا باز دیدی
نوشتی آنچه آنجا راز دیدی
هوش مصنوعی: وقتی که در اینجا اصل دوست را دیدی، آنچه را که در آنجا به عنوان راز مشاهده کردی، نوشتاری.
حقیقت اصل کل بنمودهٔتو
هزاران چشمها بگشودهٔ تو
هوش مصنوعی: حقیقت اساسی که در وجود تو نهفته است، باعث شده که هزاران چشم به تماشای تو باز شود و به زیبایی و عظمت تو نگاه کنند.
هزاران چشمهٔ معنی در اسرار
ترا درجان و دل آید پدیدار
هوش مصنوعی: معانی بسیاری از اسرار در درون تو نمایان میشود و همچون چشمهها در جان و دل تو جاری میگردد.
هزاران چشمهٔ معنی تو داری
شده ریزان چو ابر نوبهاری
هوش مصنوعی: تو چشمههای زیادی از معنی و مفهوم داری که مانند باران بهاری به آرامی میریزد و جاری میشود.
حقیقت چشمهٔ دل ز آن سرایست
دلت بیچاره اینجاگه بخوابست
هوش مصنوعی: حقیقت دلی که در درون انسان وجود دارد، از سرای دیگری است. این دل بیچاره در اینجا به خواب رفته و از واقعیت دور است.
تمامت چشمه زان دریای بوداست
که بحر است و ترا چشمه نمود است
هوش مصنوعی: تمام چشمهها از همان دریا سرچشمه میگیرند؛ درحالی که دریا بزرگ و وسیع است، اما تو فقط یک چشمه را میبینی.
حقیقت بحرکل دان چشمهایت
نکو بگشای اینجا چشمهایت
هوش مصنوعی: حقیقت مانند دریا است و برای درک آن، چشمهایت را به خوبی باز کن و دقت کن که چه چیزی را میبینی.
نظر کن چشمهای بحر بیچون
که بنمود است اینجا بیچه و چون
هوش مصنوعی: به چشمهای عمیق و بیپایان دریا نگاه کن که در این مکان، زیبایی و شگفتی خود را نشان دادهاند.
از این دریا که اوّل چشمه بودست
که بحر است و ترا چشمه ببودست
هوش مصنوعی: این دریا در ابتدا یک چشمه بوده و اکنون به دریای بزرگی تبدیل شده است، و تو نیز در واقع چشمهای از آن دریا هستی.
حقیقت چشمهایت گشت دریا
از آن در میفشاند بر ثرّیا
هوش مصنوعی: چشمهای تو به قدری عمیق و حقیقتنما هستند که مانند دریا میشوند و از آن دریا بر ستارههای آسمان میبارد.
کز آن جوهر بعالم روشنائی
حقیقت دارد از عین صفائی
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که از آن جوهر خاص، نوری در دنیا میتابد که حقیقت آن از خالصی و پاکی سرچشمه میگیرد. به عبارت دیگر، روشنایی و حقیقتی که در دنیا وجود دارد، ناشی از صفا و پاکی یک جوهر است.
از آن جوهر همه اشیا پدیدست
ولی در قعر دریا ناپدیدست
هوش مصنوعی: همه چیز از یک جوهر واحد ساخته شده است، اما این جوهر در عمق دریا پیدا نیست.
از آن جوهر در اینجا بی نشانست
که کس اسرار جوهر می ندانست
هوش مصنوعی: در این مکان، ویژگی خاصی وجود دارد که ناشناخته است و هیچکس از اسرار آن آگاه نیست.
از آن جوهر که در جانست پیدا
حققت نور جانانست پیدا
هوش مصنوعی: از آن خاصیتی که در وجود انسان نهفته است، حقیقت وجود او همان نور الهی و معنوی است که مشخص میکند.
از آن نورست تابان هر دو عالم
نماید نور خود در جان دمادم
هوش مصنوعی: از آن نور تابان که بر هر دو جهان میتابد، روشنیاش در وجود انسان بهطور مداوم و پیوسته نمایان است.
از آن نور است تابان آسمانها
از آن نور است این شرح و بیانها
هوش مصنوعی: این آسمانها به خاطر نوری است که در آنها میتابد، و همهی توضیحات و معانی نیز از همان نور نشأت میگیرند.
از آن نور است پیدا جوهر دل
حقیقت کرده هر مقصود حاصل
هوش مصنوعی: از آن نور پیدا است که جوهر دل حقیقت را شکل داده و هر هدفی را به دست آورده است.
از آن نور است اینجا جوهر جان
که در صورت شدست اینجای رخشان
هوش مصنوعی: این نور که در اینجا مشاهده میشود، نشاندهنده جوهر وجود انسان است که در این چهره زیبا تجلی یافته است.
از آن نورست اینجا عین دیده
اگر صاحبدلی بگشای دیده
هوش مصنوعی: اگر کسی دلش روشن باشد و آگاهی داشته باشد، میتواند از این نور که در این جا وجود دارد، بهرهبرداری کند.
از آن نور است اینجا عین اشیا
حقیقت جمله پنهانی و پیدا
هوش مصنوعی: اینجا همه چیز به نوعی از نور و روشنایی ناشی میشود، و حقیقت تمام اشیاء، چه پنهان و چه آشکار، در این نور نمایان است.
از آن نور است اینجا نور خورشید
حقیقت مشتری و نور ناهید
هوش مصنوعی: اینجا نوری وجود دارد که از خورشید حقیقت میتابد، نوری که به سیارات مشتری و ناهید نیز مرتبط است.