گنجور

بخش ۶۶ - در پردههای اسرار نی فرماید

چه میگوئی همی گوید که بشتاب
برون از نه فلک اسرار دریاب
چو من نُه زخم دارم در حقیقت
گذشتستم ز نه پرده حقیقت
ده و دو پرده اینجا مینوازم
دل عشّاق در پرده نوازم
ده و دو پرده دارم در درون من
شدم عشاق کل را رهنمون من
ده و دو پرده دارم بر دریده
عیان اینجا منم خود راز دیده
ده و دو پرده در یک پرده دارم
از آن من پردهها گم کرده دارم
بگاهی کاندر آیم من بآواز
کنم من پردهها اینجایگه باز
چو اندر پرده سازم پرده سازی
نمایم در درون پرده رازی
چو آیم در خروش اینجا نهانی
کنم من پردهها پاره عیانی
دل عشّاق از پرده برآرم
درون را با برونش شاد دارم
دل عشّاق را اندر نوایم
حقیقت سرّ ربانی نمایم
دل عشّاق از من ناز بیند
عیانِ رازِ من او باز بیند
دل عشّاق از من یافت اسرار
که میگوئیم اینجا قصّهٔ یار
زبان بیزبانی یافتم من
نشان بی نشان یافتم من
زبانم بیزبان اسرار گوید
همه اینجایگه از یار گوید
کسی گوید که ساز من شناسد
پس آنگه دید را از من شناسد
کسی باید که دریابد در آن دم
که من زاری کنم اینجادمادم
ز درد من خبر یابد زمانی
ز من او گوش دارد داستانی
ز درد خود بداند درد خود او
اگر این سرّ بدانی هست نیکو
ز درد من خبر دریاب از جان
که بنمایم ترا اسرار پنهان
ز درد من خبر داری در اینجا
که از بهرچه دارم شور و غوغا
دمی ز آندم عیانی یافتم من
وز آندم کُل معانی یافتم من
دمی ز آندم مرا دردم نمودند
از آندم مرهم دردم نمودند
دمی ز آندم مرا اندر دم آمد
تو گوئی زخم ما را مرهم آمد
دمی دارم از آندم درخروشم
وز آندم اینچنین در عین جوشم
دمی دارم از آندم یافته من
که درد عشقِ آدم یافته من
دمی دارم از آندم یافته راز
همی نالم که هستم سخت افگار
دمی دارم از آندم در نمودم
از آن زاری در آنجاگه نمودم
دمی دارم من اندر دم شده جان
از آن میگویمت اسرار پنهان
از آن دم یافتم این دمدمه من
کنم اندر دم تو زمزمه من
چو من بگشایم آندم ازدم تو
شوم در جان و در دل همدم تو
چو من بگشایم اندر زار زاری
کنم فریادها در بیقراری
اگر مردی چو من پیوسته می زار
که تو هم زخمها داری ز دلدار
چو من گر ناله و فریاد داری
وز آن دم اندر این دم یار داری
چو من اینجا بدانی تو دمادم
که مر چون اوفتاد اسرار آدم
در آندم آدم آمد قصّهٔ او
که آمد اندر اینجا غصّه او
در آندم چون درون جنّت افتاد
ز شیطان ناگهی در محنت افتاد
دریغا این همه اعزاز و رفعت
دریغا آن همه اعیان و قربت
که از ابلیس دون افتاد بر باد
از آن میآیدم اندر نفس یاد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه میگوئی همی گوید که بشتاب
برون از نه فلک اسرار دریاب
هوش مصنوعی: می‌پرسد چه می‌گویی؟ می‌گوید که باید سریعاً از این نه آسمان بیرون بروی و به رازها و اسرار پی ببری.
چو من نُه زخم دارم در حقیقت
گذشتستم ز نه پرده حقیقت
هوش مصنوعی: من نه زخم دارم و این نشان می‌دهد که از نه لایه حقیقت عبور کرده‌ام.
ده و دو پرده اینجا مینوازم
دل عشّاق در پرده نوازم
هوش مصنوعی: در اینجا در کنار دو پرده، برای دل عاشقان و دوستان، نغمه‌ای می‌زنم و آنها را سرگرم می‌کنم.
ده و دو پرده دارم در درون من
شدم عشاق کل را رهنمون من
هوش مصنوعی: در درون من دو پرده وجود دارد و من به عنوان راهنمای عشق‌ورزان عمل می‌کنم.
ده و دو پرده دارم بر دریده
عیان اینجا منم خود راز دیده
هوش مصنوعی: من در اینجا با اسراری که در دلم نهفته است، خود را به نمایش گذاشته‌ام و تمام پرده‌ها را کنار زده‌ام.
ده و دو پرده در یک پرده دارم
از آن من پردهها گم کرده دارم
هوش مصنوعی: من دو نوع راز و رازگویی دارم، ولی از این رازها چیزی نمی‌دانم و گم شده‌اند.
بگاهی کاندر آیم من بآواز
کنم من پردهها اینجایگه باز
هوش مصنوعی: هرگاه به اینجا می آیم، با صدای بلند سخن می گویم و پرده ها را کنار می زنم.
چو اندر پرده سازم پرده سازی
نمایم در درون پرده رازی
هوش مصنوعی: وقتی که چیزی را به طور پنهانی انجام می‌دهم، در واقع در پشت پرده یک راز نهفته است.
چو آیم در خروش اینجا نهانی
کنم من پردهها پاره عیانی
هوش مصنوعی: وقتی به اینجا بیایم و در خروش و شور و هیجان قرار بگیرم، پرده‌ها و موانع را کنار می‌زنم و خود را به وضوح نشان می‌دهم.
دل عشّاق از پرده برآرم
درون را با برونش شاد دارم
هوش مصنوعی: دل عاشقان را از پرده بیرون می‌آورم و از شادی آن‌ها درون و بیرونشان را مسرور می‌سازم.
دل عشّاق را اندر نوایم
حقیقت سرّ ربانی نمایم
هوش مصنوعی: دل عاشقان را با نواهای خویش پر از حقیقت می‌کنم و راز الهی را برایشان آشکار می‌سازم.
دل عشّاق از من ناز بیند
عیانِ رازِ من او باز بیند
هوش مصنوعی: دل عاشقان به لطافت و زیبایی روح من پی می‌برد و می‌تواند رازهای درونم را به روشنی مشاهده کند.
دل عشّاق از من یافت اسرار
که میگوئیم اینجا قصّهٔ یار
هوش مصنوعی: دل عاشقان به من رازهایی را آورده که اینجا دربارهٔ معشوق صحبت می‌کنیم.
زبان بیزبانی یافتم من
نشان بی نشان یافتم من
هوش مصنوعی: متوجه شدم که در فقدان زبان و کلام، توانستم یک نشانه یا علامت را پیدا کنم که در واقع بی‌نشان و بی‌وسیله است.
زبانم بیزبان اسرار گوید
همه اینجایگه از یار گوید
هوش مصنوعی: زبان من از سرّ دل سخن می‌گوید، و همه اینجا فقط از محبوب حرف می‌زند.
کسی گوید که ساز من شناسد
پس آنگه دید را از من شناسد
هوش مصنوعی: هر کس باید بداند که اگر کسی به ساز من آشنا باشد، در آن صورت می‌تواند حقیقت من را نیز بشناسد.
کسی باید که دریابد در آن دم
که من زاری کنم اینجادمادم
هوش مصنوعی: شخصی باید وجود داشته باشد که در زمانی که من در حال ناله و زاری هستم، احساسات و وضعیت مرا درک کند.
ز درد من خبر یابد زمانی
ز من او گوش دارد داستانی
هوش مصنوعی: روزگاری او از درد من مطلع خواهد شد، وقتی به من گوش کند و داستانم را بشنود.
ز درد خود بداند درد خود او
اگر این سرّ بدانی هست نیکو
هوش مصنوعی: اگر کسی از دردهای خود آگاه باشد و به عمق آن پی ببرد، درک بهتری از شرایط خودش خواهد داشت و این درک می‌تواند موجب بهبود وضعیتش شود.
ز درد من خبر دریاب از جان
که بنمایم ترا اسرار پنهان
هوش مصنوعی: از جانم بگویم که از درد خود آگاه باشی، زیرا می‌خواهم رازهای پنهان را به تو نشان دهم.
ز درد من خبر داری در اینجا
که از بهرچه دارم شور و غوغا
هوش مصنوعی: تو از درد و رنج من آگاه هستی، در این مکان که به خاطر چه چیزی دچار هیجان و شلوغی هستم.
دمی ز آندم عیانی یافتم من
وز آندم کُل معانی یافتم من
هوش مصنوعی: برای لحظه‌ای کوتاه به حالت بیداری و روشن‌فکری دست یافتم و از آن لحظه به تمامی معانی و مفاهیم دسترسی پیدا کردم.
دمی ز آندم مرا دردم نمودند
از آندم مرهم دردم نمودند
هوش مصنوعی: مدتی که من دردم را احساس کردم، دیگران هم به یادم آمدند و در نهایت برای آرامش و درمان دردهایم کنارم بودند.
دمی ز آندم مرا اندر دم آمد
تو گوئی زخم ما را مرهم آمد
هوش مصنوعی: لحظه‌ای که تو به یاد من آمدی، به نظر می‌رسد که دردهایم درمان شده‌اند.
دمی دارم از آندم درخروشم
وز آندم اینچنین در عین جوشم
هوش مصنوعی: من لحظه‌ای دارم که در آن شاد و پرانرژی‌ام و از همان لحظه به این حالت ادامه می‌دهم.
دمی دارم از آندم یافته من
که درد عشقِ آدم یافته من
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای به یاد آن زمان هستم که دردی را از عشق آدم تجربه کرده‌ام.
دمی دارم از آندم یافته راز
همی نالم که هستم سخت افگار
هوش مصنوعی: مدتی است که از آن زمان که به رازهایی پی برده‌ام، در حال ناله و شکایت هستم، زیرا بسیار ناراحت و پریشان‌حال هستم.
دمی دارم از آندم در نمودم
از آن زاری در آنجاگه نمودم
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در آن زمان دارم که از شدت غم و اندوه خودم را آنجا نشان می‌دهم.
دمی دارم من اندر دم شده جان
از آن میگویمت اسرار پنهان
هوش مصنوعی: من لحظه‌ای دارم که در آن، جانم به خاطر چیزی خاص پر از شگفتی شده است و به همین دلیل، رازهای نهفته را برایت می‌گویم.
از آن دم یافتم این دمدمه من
کنم اندر دم تو زمزمه من
هوش مصنوعی: از زمانی که به تو نزدیک شدم، من نیز صدای تو را در دل خود دارم و این صدای درونی‌ام را به تو تقدیم می‌کنم.
چو من بگشایم آندم ازدم تو
شوم در جان و در دل همدم تو
هوش مصنوعی: زمانی که من خود را باز کنم، در آن لحظه، از نفس تو جان می‌گیرم و در دل تو جای می‌گیرم.
چو من بگشایم اندر زار زاری
کنم فریادها در بیقراری
هوش مصنوعی: وقتی من به دل زاری بپردازم، در حالت بی‌قراری، فریادهایم را بلند می‌کنم.
اگر مردی چو من پیوسته می زار
که تو هم زخمها داری ز دلدار
هوش مصنوعی: اگر مردی مانند من همیشه در حال درد و رنج است، پس تو هم زخم‌هایی از عشق و معشوق در دل داری.
چو من گر ناله و فریاد داری
وز آن دم اندر این دم یار داری
هوش مصنوعی: اگر تو هم مانند من ناله و فریاد می‌کنی، پس در همان لحظه که ناله می‌زنی، یار و همراهی نیز داری.
چو من اینجا بدانی تو دمادم
که مر چون اوفتاد اسرار آدم
هوش مصنوعی: زمانی که من در اینجا سخن می‌گویم، تو به خوبی می‌دانی که وقتی انسان به گناه می‌افتد، اسرار و رازهای او فاش می‌شود.
در آندم آدم آمد قصّهٔ او
که آمد اندر اینجا غصّه او
هوش مصنوعی: در آن زمان که آدم به این دنیا آمد، درد و غصه‌اش هم به همراه او آمد.
در آندم چون درون جنّت افتاد
ز شیطان ناگهی در محنت افتاد
هوش مصنوعی: در آن لحظه که در بهشت قرار گرفت، ناگهان به خاطر شیطان به درد و رنج افتاد.
دریغا این همه اعزاز و رفعت
دریغا آن همه اعیان و قربت
هوش مصنوعی: ای کاش این همه احترام و بزرگی نبود، ای کاش آن همه اشرافیت و نزدیکی وجود نداشت.
که از ابلیس دون افتاد بر باد
از آن میآیدم اندر نفس یاد
هوش مصنوعی: از آنجا که ابلیس پست و فرومایه به باد رفت، من نیز باید در نفس خود به یاد او باشم.