گنجور

بخش ۱۰۲ - در ترک صفت صورت و یکتا بودن فرماید

دلا چون دوست دیدی هم بر یار
بسوزان دلق با تسبیح و زنّار
بسوزان دلق چرخ لاجوردی
سزد کین هفت پرده در نوردی
حقیقت در نورد این هفت پرده
که این پرده ترا بُد گم بکرده
چو پیدا گشتی این دم در درونش
یکی دیدی درونش با برونش
وصال جاودان داری و پیداست
جمال یار بنگر از چپ و راست
یکی بین باش تا آخر ز اوّل
مشو بر هر صفت دیگر مبدّل
مکن خود را ز گفتار و ز صورت
میاور خویشتن را در کدورت
در این دیر فنا بیرون فتادی
گره از کار بیشک برگشادی
دمی اینجایگه بیشک ز دستی
کز آن دم اوّل و آخر بدستی
از آن دم دانمت این کار روشن
تمامت بیشکی اسرار روشن
دمی ز آن دم ترا اندر دمیدست
که پرده پیش چشمت ناپدیدست
کنون پندار و هم دلدار باتست
حقیقت این همه اسرار با تست
چگویم هرچه شد ظاهر تن و جان
شنفتم بازگفتستم تن و جان
فناگردان تو خود گر راز دانی
که تا عین فنا را باز دانی
فنا گردان نمود خویش اینجا
برافکن پردهٔ از خویش اینجا
برافکن پرده تا دیدار یابی
در اینجا بیشکی جبّار یابی
برافکن پردهای در خود بمانده
ز بیهوشی به نیک و بد بمانده
برافکن پردهای بگذشته ازخویش
بجز یکی تو در دیدن میندیش
برافکن پرده تا کی پرده بازی
بخود عاشق شدی در پرده بازی
اگرچه پرده بازی پرده بر در
که تا راز اوفتد زین پرده بر در
اگرچه پرده بازی پرده بگسِل
که تا گردی بدید یار واصل
چو واصل گشتی و سالک نباشی
یقین در جمله جز مالک نباشی
چو واصل گردی و اسرار دیده
شوی اینجا حقیقت سر بُریده
اگر از پرده بیرون اوفتد راز
گذرکن همچو من از خویش درباز
تو ترک خویش کن مقصود اینست
یکی بین باش کل مقصود اینست
تو ترک خویش کن مقصود اینست
یکی بین باش کل معبود اینست
تو ترک خویش گیر ار میتوانی
که تا یابی کمال جاودانی
هر آن کو ترک خود کرد و فنا شد
حقیقت بیشکی دید خدا شد
هر آنکو ترک کرد او صورت خویش
حجاب جسم و جان برداشت از پیش
از اوّل ترک کرد او چشم پندار
ندید اینجایگه جز دیدن یار
صدف بگرفت ناگه دردرونم
فرو بُرد او بگردابی درونم
شدم دُرّی ز دریای حقیقی
چو کردم با صدف چندین رفیقی
چو اینجا پرورش کردم باعزاز
فکندم خویشتن را در یقین باز
از این معنی بصورت زد قدم او
گذر کرد از وجود آنگه عدم او
سلوکی کرد بس در عین اشیا
ز پنهان شد دگر در سوی پیدا
پس آنگه ذات را در خود عیان دید
عیان جسم و جان هر دو جهان دید
همانجا و همین جا دید بیچون
معاینه خدا را بیچه و چون
همین جا یافت اندر عین صورت
نشاید گفت این سرّ را ضرورت
چو صورت هم حق آمد نیست باطل
ولکین از صور مقصود حاصل
نمیگردد که جان بالای جسمست
که صورت اندر اینجا عین اسمست
چو صورت ره نداند سوی اوّل
بماند جان در اینجا هم معطّل
وگر صورت برد ره سوی آن راز
حجاب خود خودست و افکند باز
چو صورت خویشتن کلّی کم آرد
مثال قطره سوی قلزم آرد
شود قلزم چو قطره سوی اوشد
اگرچه اصل قطره هم از او بُد
چو دریا قطره است و قطره دریا
چرا باهم نپیوندد در اینجا
در اینجا هر که دریا باز بیند
ز حق چون قطرهٔ خود راز بیند
چو قطره سوی دریا روی آرد
وز این ره خویش را زانسوی آرد
یکی باشد اگر سر یافتی تو
چو من در بحر کل بشتافتی تو
بدم قطره یکی اول پدیدار
شدم دریا بعون و حفظ جبّار
چو اینجا پرورش کردم باعزاز
برون رفتم پس آنگه از صدف باز
صدف بگذاشتم در بحر بیرون
شدم تا نام من شد دُرّ مکنون
کنون در دست شاهم روشنائی
مرا چه غم چو در عین جدائی
مرا دیدست خود را باز دیدم
که خود را در کف شهباز دیدم
هر آنکو پروریدم نزد خود بُرد
بزرگی یافتم گرچه بُدم خُرد
چو گشتم شاه خود را حلقه در گوش
بهم کرد آنگهی چون حلقه درگوش
منم در گوش شه بس گوش کرده
زرازش خویش را بیهوش کرده
منم اسرار جانان یافته باز
بر من روشنست انجام و آغاز
کنون با شاه دارم آشنائی
کز اینسان یافتم من روشنائی
مرا این روشنی ازروی یارست
چه غم دارم چو یارم در کنارست
مرا از تاب روی عکس خورشید
فروزان کرد این ذرّات خورشید
چنان مستغرقِ رازِ الستم
که اینجاگه صدف در هم شکستم
صدف بشکستم و دُرّ معانی
در اینجا یافتم عین العیانی
مرا این جوهر افتادست در دست
ز عشق جوهرم افتاده من مست
صدف بشکستهام وز عکس جوهر
گرفتست آفرینش را سراسر
سراسر آفرینش بر تو پرداخت
ز نقش جوهری خورشید بگداخت
چنان شوری در این عالم فکندست
که شوری در دل آدم فکندست
چو نور جوهرم بنمود دیدار
ز عکس بود من شد ناپدیدار
کنونم من عیان او عیانست
که عکس این جهان و آن جهانست
دو عالم از فروغ جوهر ما است
عجایب جوهری پنهان و پیداست
عجایب جوهری پر با کمالست
زبانها در صفاتش گنگ و لالست
عجایب جوهری من بی نهایت
که کس آن را نداند حدّ و غایت
عجایب جوهری بس بیسر و پاست
کنون آن جوهر اندر روی دریاست
فروغش در دو عالم اوفتادست
در آنجا پرتوی دردم فتادست
ز اوّل پرتوی بودست عالم
پس آنگه جان و تن جان نیز آدم
تو سرّ جان و تن جان کی بدانی
که آدم را صفت اینجا ندانی
اگرچه عالمان پُر فصاحت
بسی گفتند شرح این بغایت
چو جان از عکس رویش گشت پیدا
پس آنگه آدم از آن دم هویدا
چه دانی جان و تن چون کرد خاموش
که گر برگویمت نی عقل و نی هوش
بماند آنکه این راز نهانست
که یابی دیگرش شرح و بیانست
بدانی این بیان سرّ حلّاج
نهی بر فرق ذرّات جهان تاج
ز هیلاجت کنم اینجا خبردار
از این معنی روحانی خبردار
کتابی دیگر است از آخر کار
که از ذات خدا داری نمودار
مرا آن راز دیگر بازماندست
از آن جانم در اینجا باز ماندست
ز بهر این ببازم جسم با جان
بگویم فاش اینجا راز پنهان
بگویم فاش اینجا راز دلدار
نمایم با همه کس من رخ یار
حجاب اینجا براندازم من از پیش
نهم مرهم بساکن بر دل ریش
کسی کو ره برد در عین هیلاج
حقیقت او شود منصور حلّاج
اناالحق آن زمان گوید عیان فاش
نماید هر کسی اینجای نقّاش
اناالحق گوید از هیلاج اینجا
شود مر تیر عشق آماج اینجا
نهد تاج اناالحق جوهر خود
اگرچه کس نبیند، همسر خود
نهد تاج اناالحق بر سر خَود
کز او آفاق گردد کل مؤیّد
صلای عشق بر کون و مکان زن
دم هیلاج تو شرح و بیان زن
اگر اینجا بخوانی مر کتابم
منت بود و منت راز حجابم
که میداند که عطّار گزیده
از او شد جمله اشیا آفریده
خدا بد بود بود بود عطّار
ولی عطّار در وی ناپدیدار
خدا بد در دل عطّار گویا
که هر دم بر صفاتی گشت پیدا
برون تا مخزن اسرار کل دید
اگرچه خویشتن در رنج و ذل دید
برون شد ازمکان عطّار در کون
برون آورد او معنی بهر لون
یکی جوهر لباس او برآورد
نداند این سخن جز صاحب درد
لباس از هر صفت گوهر یکی بود
بنزدیک محقق بیشکی بود
محقق یافت اینجا سرّ عطّار
وگرنه کی بداند آنکه پندار
ورا از راه افکنده چو شیطان
بلعنت کرده او را جان جانان
سخن در شرح احمد گفت از حق
پس آنگاهی حقیقت شد محقق
محقق آن بود در دار دنیا
که جز جانان نیابد تا بعقبی
حقیقت هر دو عالم کردگارست
ترا با دنیی و عقبی چکاراست
اگر دنیاست هم دیدار بیچونست
اگر عقبی است هم حق بیچه و چونست
دوئی از راه افکند و بماندی
از آن حرفی از آن معنی نخواندی
حکایت گرچه بسیارست و تمثیل
تفاوت میکند از پشه تا فیل
دلم خون شد ز گفتار حکایت
ندیدم از حکایت جز نهایت
بسی گفتی دلا با درد خویشت
نهی مرهم ولی بر جان ریشت
بسی گفتی و آنجا میندیدی
از این میخانه جز جامی ندیدی
از این میخانه خوردی جرعهٔ باز
بیکباره شدی بیخود زخود باز
تو جامی خوردهٔ و مست مدهوش
شدی ای دل شده گویا و خاموش
تو جامی خوردهٔ بیهوش ماندی
چو دیگی پر کف و پر جوش ماندی
تو جامی خوردهٔ اندر خرابات
برافکندی تو نام و ننگ و طامات
تو جامی خوردهٔ ای دل چنین مست
بیکباره شدی چون پیر خود مست
چنان میخواستم ای دل که اینجام
بنوشی تا چه بینی در سرانجام
سرانجام تو در کژ است مانده
حقیقت یار سوی خویش خوانده
تو چون بد زهرهٔ خوردی شرابی
توئی که مانده در عین سرابی
بسی خوردند از این جام سرانجام
گذشته همچو تو ازننگ وز نام
ولی منصور اگرچه جام خورد است
میان عاشقان او نام برداست
ولی منصور شد دلدار از این جام
جوی بُد نزد وی آغاز و انجام
چوشد منصور در سوی خرابات
گذشت از زهد و تزویر مناجات

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلا چون دوست دیدی هم بر یار
بسوزان دلق با تسبیح و زنّار
هوش مصنوعی: ای دل! وقتی که دوستی را دیدی، برای او از خود گذشتگی کن و عشق و محبتش را با تمام وجود ابراز کن، حتی اگر به قیمت از دست دادن برخی داشته‌هایت باشد.
بسوزان دلق چرخ لاجوردی
سزد کین هفت پرده در نوردی
هوش مصنوعی: آتش بزن به جامهٔ آسمانی، چرا که شایسته است این هفت پرده را رد کنی.
حقیقت در نورد این هفت پرده
که این پرده ترا بُد گم بکرده
هوش مصنوعی: حقیقت از میان این هفت پرده عبور کرده و این پرده‌ای که تو در آن هستی، تو را گم و گور کرده است.
چو پیدا گشتی این دم در درونش
یکی دیدی درونش با برونش
هوش مصنوعی: وقتی در این لحظه او را شناختم، در وجودش چیزی یافتم که با ظاهرش هماهنگ بود.
وصال جاودان داری و پیداست
جمال یار بنگر از چپ و راست
هوش مصنوعی: دوست عزیز، تو به طور همیشگی به وصال و نزدیکی رسیده‌ای و زیبایی محبوبت را به وضوح می‌بینی؛ پس به اطراف خود نگاه کن.
یکی بین باش تا آخر ز اوّل
مشو بر هر صفت دیگر مبدّل
هوش مصنوعی: تا پایان کار، یکپارچه و ثابت قدم باش و از ابتدا به هیچ صفت دیگری تغییر نکن.
مکن خود را ز گفتار و ز صورت
میاور خویشتن را در کدورت
هوش مصنوعی: خودت را از حرف‌ها و ظاهر خود دور نکن و نگذار در تاریکی و پریشانی به سر ببری.
در این دیر فنا بیرون فتادی
گره از کار بیشک برگشادی
هوش مصنوعی: در این مکان خراب و بی‌ ثبات، تو از بند مشکلات رهایی یافته‌ای و به طور یقین به حل و فصل امور نائل آمده‌ای.
دمی اینجایگه بیشک ز دستی
کز آن دم اوّل و آخر بدستی
هوش مصنوعی: یک لحظه در این مکان جایگاه عالی است، زیرا که از دستانی نشأت می‌گیرد که در آغاز و پایان همه چیز موثر بوده‌اند.
از آن دم دانمت این کار روشن
تمامت بیشکی اسرار روشن
هوش مصنوعی: از آن لحظه می‌دانم که کار تو کامل و واضح است، بدون شک رازهای روشنی در آن نهفته است.
دمی ز آن دم ترا اندر دمیدست
که پرده پیش چشمت ناپدیدست
هوش مصنوعی: لحظه‌ای که از آن نفس برمی‌آید، به تو نفسی دمیده می‌شود که باعث می‌شود آن حجاب و پرده‌ای که مانع دید توست، از چشمانت برداشته شود.
کنون پندار و هم دلدار باتست
حقیقت این همه اسرار با تست
هوش مصنوعی: 現在، فکر و عشق تو حقیقت این همه رازها هستند.
چگویم هرچه شد ظاهر تن و جان
شنفتم بازگفتستم تن و جان
هوش مصنوعی: هر چه که درباره‌ی وجود جسم و روح گفتم، دوباره شنیدم و باز تکرار کردم که این دو به هم وابسته‌اند.
فناگردان تو خود گر راز دانی
که تا عین فنا را باز دانی
هوش مصنوعی: اگر تو به رازی پی ببری که نشان‌دهنده‌ی نابودی و فنا است، می‌توانی حقیقت واقعی فنا را درک کنی.
فنا گردان نمود خویش اینجا
برافکن پردهٔ از خویش اینجا
هوش مصنوعی: اینجا خود را فنا کن و پرده‌ای که از خود به راه انداخته‌ای را کنار بزن.
برافکن پرده تا دیدار یابی
در اینجا بیشکی جبّار یابی
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا بتوانی دیدار کنی، در اینجا دیگر نمی‌توانی در سایه‌ی قدرت باشی.
برافکن پردهای در خود بمانده
ز بیهوشی به نیک و بد بمانده
هوش مصنوعی: پرده‌ها را کنار بزن و از حالت ناآگاهی بیرون بیا، زیرا در وجودت هنوز آثار نیک و بد باقی مانده است.
برافکن پردهای بگذشته ازخویش
بجز یکی تو در دیدن میندیش
هوش مصنوعی: آستین را بالا بزن و از گذشته خود فاصله بگیر؛ جز خودت در نگاه کردن به دیگران تردید نکن.
برافکن پرده تا کی پرده بازی
بخود عاشق شدی در پرده بازی
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا بیشتر دروغ‌ها و تزویرها را نبینی. چرا که تو خود به بازی‌های پنهان و ناپیدا دچار شده‌ای.
اگرچه پرده بازی پرده بر در
که تا راز اوفتد زین پرده بر در
هوش مصنوعی: با اینکه پرده‌ای وجود دارد که جلوی در قرار گرفته، اما این پرده مانع نمی‌شود که اسرار و رازهای آن برملا شود.
اگرچه پرده بازی پرده بگسِل
که تا گردی بدید یار واصل
هوش مصنوعی: هرچند که در بازی زندگی ممکن است موانع و پرده‌هایی وجود داشته باشد، اما باید به آن‌ها غلبه کرد تا در نهایت بتوان یار و معشوق را دید و به او رسید.
چو واصل گشتی و سالک نباشی
یقین در جمله جز مالک نباشی
هوش مصنوعی: وقتی به مقصد رسیدی و در مسیر پیشرفت گام برنداشته‌ای، بدون شک چیزی جز در اختیار دیگران نخواهی داشت.
چو واصل گردی و اسرار دیده
شوی اینجا حقیقت سر بُریده
هوش مصنوعی: زمانی که به هدف خود رسیدی و رازها بر تو آشکار شد، در اینجا حقیقتی وجود دارد که به نظر می‌رسد از بین رفته است.
اگر از پرده بیرون اوفتد راز
گذرکن همچو من از خویش درباز
هوش مصنوعی: اگر رازهایی که در دل داریم فاش شود، باید مانند من از خود و آشنایی‌هایمان فاصله بگیریم و به سادگی از آن‌ها عبور کنیم.
تو ترک خویش کن مقصود اینست
یکی بین باش کل مقصود اینست
هوش مصنوعی: از خودت فاصله بگیر و به یکپارچگی نگاه کن، چون هدف اصلی همین است.
تو ترک خویش کن مقصود اینست
یکی بین باش کل معبود اینست
هوش مصنوعی: ترک کن وابستگی‌های خود را، زیرا هدف این است که به یگانگی برسی و در حقیقت، آنچه که باید بپرستی، همین یگانگی است.
تو ترک خویش گیر ار میتوانی
که تا یابی کمال جاودانی
هوش مصنوعی: اگر می‌توانی از ویژگی‌های خود فاصله بگیری، این کار را انجام بده تا به کمال ابدی دست یابی.
هر آن کو ترک خود کرد و فنا شد
حقیقت بیشکی دید خدا شد
هوش مصنوعی: هر کس که از خودگذشته و فانی شود، در واقع به حقیقتی می‌رسد که به مشاهده خداوند نائل می‌گردد.
هر آنکو ترک کرد او صورت خویش
حجاب جسم و جان برداشت از پیش
هوش مصنوعی: هر کس که ظاهر و جسم خود را رها کند و به باطن خود بپردازد، از محدودیت‌های جسمی و روحی رهایی می‌یابد.
از اوّل ترک کرد او چشم پندار
ندید اینجایگه جز دیدن یار
هوش مصنوعی: از همان ابتدا، او چشم خود را از خیال و آرزوها برگرداند و جایی را جز دیدن محبوب نمی‌بیند.
صدف بگرفت ناگه دردرونم
فرو بُرد او بگردابی درونم
هوش مصنوعی: ناگهان موجودی مانند صدف مرا در آغوش گرفت و در درونم به گردابی فرو برد.
شدم دُرّی ز دریای حقیقی
چو کردم با صدف چندین رفیقی
هوش مصنوعی: من به مانند مرواری از دریاچه حقیقت شدم، چرا که با صدف‌های متفاوت دوستی و هم‌نشینی داشتم.
چو اینجا پرورش کردم باعزاز
فکندم خویشتن را در یقین باز
هوش مصنوعی: وقتی که در این مکان پرورش یافتم و با عزت زندگی کردم، خودم را دوباره در یقین و اطمینان قرار دادم.
از این معنی بصورت زد قدم او
گذر کرد از وجود آنگه عدم او
هوش مصنوعی: او از این مفهوم عبور کرد و وجودش را پشت سر گذاشت و به عدم رسید.
سلوکی کرد بس در عین اشیا
ز پنهان شد دگر در سوی پیدا
هوش مصنوعی: سلوکی زیادی در میان چیزها انجام داد و از ناپدید بودن به سمت آشکار شدن حرکت کرد.
پس آنگه ذات را در خود عیان دید
عیان جسم و جان هر دو جهان دید
هوش مصنوعی: سپس او وجود خود را به وضوح مشاهده کرد و هم جسم و هم جان و نیز هر دو جهان را دید.
همانجا و همین جا دید بیچون
معاینه خدا را بیچه و چون
هوش مصنوعی: در همین مکان و در همین زمان، بدون هیچ شک و تردیدی، وجود خدا را مشاهده کردم و به حقیقت او پی بردم.
همین جا یافت اندر عین صورت
نشاید گفت این سرّ را ضرورت
هوش مصنوعی: این جا، در همین لحظه، در چهره کسی، رازی را می‌بینم که نمی‌توانم درباره‌اش صحبت کنم و بیانش ضروری نیست.
چو صورت هم حق آمد نیست باطل
ولکین از صور مقصود حاصل
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که هنگامی که حقیقت به صورت جلوه‌گر می‌شود، باطل وجود ندارد. اما از ظواهر موجود، می‌توان به حقیقت نائل شد.
نمیگردد که جان بالای جسمست
که صورت اندر اینجا عین اسمست
هوش مصنوعی: جان بر بال جسم نمی‌چرخد، بلکه در اینجا صورت در واقع همان نام است.
چو صورت ره نداند سوی اوّل
بماند جان در اینجا هم معطّل
هوش مصنوعی: اگر انسان نتواند مسیر درست را پیدا کند، در همین حالت سرگردانی و بلاتکلیفی خواهد ماند.
وگر صورت برد ره سوی آن راز
حجاب خود خودست و افکند باز
هوش مصنوعی: اگر چهره به سمت آن راز حرکت کند، خود او مانع است و دوباره پرده را کنار می‌زند.
چو صورت خویشتن کلّی کم آرد
مثال قطره سوی قلزم آرد
هوش مصنوعی: زمانی که انسان به درک واقعی از خود نرسد، مانند قطره‌ای به دریا توجه می‌کند و نسبت به عظمت و کلان بودن آن احساس کوچکی می‌کند.
شود قلزم چو قطره سوی اوشد
اگرچه اصل قطره هم از او بُد
هوش مصنوعی: اگر قطره‌ای به دریا بپیوندد، به اندازه‌ی دریا بزرگ می‌شود. هرچند که خود قطره نیز در اصل از دریا به وجود آمده است.
چو دریا قطره است و قطره دریا
چرا باهم نپیوندد در اینجا
هوش مصنوعی: اگر دریا تنها یک قطره باشد و قطره هم جزء دریا، چرا این دو با هم پیوند نمی‌خورند؟
در اینجا هر که دریا باز بیند
ز حق چون قطرهٔ خود راز بیند
هوش مصنوعی: هر کس که در این مکان دریا را می‌بیند، به مانند قطره‌ای از خود، راز حقیقی را درمی‌یابد.
چو قطره سوی دریا روی آرد
وز این ره خویش را زانسوی آرد
هوش مصنوعی: وقتی قطره‌ای به سمت دریا می‌رود، از این طریق به هویت و اصل خود پی می‌برد.
یکی باشد اگر سر یافتی تو
چو من در بحر کل بشتافتی تو
هوش مصنوعی: اگر کسی مثل من برایت پیدا شود، همانند تو هم قابل توجه و ارزشمند است. من در دریای تمامی امکانات و جزئیات، برای رسیدن به او شتاب خواهم کرد.
بدم قطره یکی اول پدیدار
شدم دریا بعون و حفظ جبّار
هوش مصنوعی: من در ابتدا مانند یک قطره آب ظاهر شدم، اما بعداً به کمک و حمایت خداوند بزرگ، به دریا تبدیل شدم.
چو اینجا پرورش کردم باعزاز
برون رفتم پس آنگه از صدف باز
هوش مصنوعی: وقتی که در اینجا با تمام زحمت و احترام پرورش یافتم، سپس از صدف خود بیرون آمدم.
صدف بگذاشتم در بحر بیرون
شدم تا نام من شد دُرّ مکنون
هوش مصنوعی: من صدفی را در دریا گذاشتم و از آن بیرون آمدم، تا به عنوان مروارید پنهان شناخته شوم.
کنون در دست شاهم روشنائی
مرا چه غم چو در عین جدائی
هوش مصنوعی: حالا که در دستان شاه روشنایی من وجود دارد، چه می‌دانم از غم و اندوه در زمانی که از هم جدا هستیم.
مرا دیدست خود را باز دیدم
که خود را در کف شهباز دیدم
هوش مصنوعی: من خود را در وجودم دوباره مشاهده کردم و در این حالت خودم را در دستان یک شاهباز دیدم.
هر آنکو پروریدم نزد خود بُرد
بزرگی یافتم گرچه بُدم خُرد
هوش مصنوعی: هر کسی که تحت تربیت و حمایت من قرار گرفت، به موفقیت و بزرگی دست یافت، حتی اگر من خود در آن زمان شخصی کوچک و کم اهمیت بودم.
چو گشتم شاه خود را حلقه در گوش
بهم کرد آنگهی چون حلقه درگوش
هوش مصنوعی: وقتی که من به مقام سلطنت رسیدم، خودم را مانند حلقه‌ای در گوش پادشاه قرار دادم، سپس مانند حلقه‌ای در گوش او شدم.
منم در گوش شه بس گوش کرده
زرازش خویش را بیهوش کرده
هوش مصنوعی: من در دل شاه به قدری از صحبت‌های او شنیده‌ام که خودم را در عالم خواب و بی‌خبر از خود می‌بینم.
منم اسرار جانان یافته باز
بر من روشنست انجام و آغاز
هوش مصنوعی: من به اسرار محبوبم پی برده‌ام و حالا برایم روشن است که سرانجام و آغاز چه خواهد بود.
کنون با شاه دارم آشنائی
کز اینسان یافتم من روشنائی
هوش مصنوعی: اکنون با پادشاه آشنا شده‌ام و از این ملاقات، روشنی و آگاهی بیشتری یافته‌ام.
مرا این روشنی ازروی یارست
چه غم دارم چو یارم در کنارست
هوش مصنوعی: من از اینکه محبوبم کنارم است و این نور از اوست، هیچ نگرانی ندارم.
مرا از تاب روی عکس خورشید
فروزان کرد این ذرّات خورشید
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که وجود ذراتی از نور خورشید، تاثیر قوی و روشنی بر روح و دل شخص گذاشته است. این نور و تابش، فرد را تحت تاثیر قرار داده و به او حس و حال ویژه‌ای بخشیده است. به نوعی، زیبایی و روشنی که از خورشید می‌تابد، بر زندگی و احساسات او تأثیر می‌گذارد.
چنان مستغرقِ رازِ الستم
که اینجاگه صدف در هم شکستم
هوش مصنوعی: من به قدری در عمق راز و حقیقت غرق شده‌ام که در این مکان، صداف را شکسته‌ام.
صدف بشکستم و دُرّ معانی
در اینجا یافتم عین العیانی
هوش مصنوعی: صدف را شکستم و در اینجا به حقیقت و معانی ارزشمند دست یافتم که کاملاً مشهود و روشن است.
مرا این جوهر افتادست در دست
ز عشق جوهرم افتاده من مست
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق، این جوهر را در دست دارم و از آن مست و شاداب شده‌ام.
صدف بشکستهام وز عکس جوهر
گرفتست آفرینش را سراسر
هوش مصنوعی: صدف‌های شکسته من با نور جوهر پر شده‌اند و همین نور، هستی را به طور کامل در بر گرفته است.
سراسر آفرینش بر تو پرداخت
ز نقش جوهری خورشید بگداخت
هوش مصنوعی: جهان به طور کامل به خاطر وجود تو شکل گرفته است، مانند اینکه نقش‌ها و زیبایی‌های عالم از نور و ذات خورشید به وجود آمده و ذوب شده‌اند.
چنان شوری در این عالم فکندست
که شوری در دل آدم فکندست
هوش مصنوعی: در این جهان چنان شور و هیجانی ایجاد کرده که این شور به دل انسان‌ها نیز منتقل شده است.
چو نور جوهرم بنمود دیدار
ز عکس بود من شد ناپدیدار
هوش مصنوعی: وقتی نور وجودم را نمایان کرد، حضورم تنها سایه‌ای از آن بود و من در حقیقت ناپدید شدم.
کنونم من عیان او عیانست
که عکس این جهان و آن جهانست
هوش مصنوعی: اکنون من به وضوح می‌بینم که او به روشنی وجود دارد و این دنیا و آن دنیا را به تصویر می‌کشد.
دو عالم از فروغ جوهر ما است
عجایب جوهری پنهان و پیداست
هوش مصنوعی: دو جهان به تابش و نور جوهر وجود ما حاصل شده است، که در آن شگفتی‌های پنهان و نمایان وجود دارد.
عجایب جوهری پر با کمالست
زبانها در صفاتش گنگ و لالست
هوش مصنوعی: عجایب و ویژگی‌های او به حدی خیره‌کننده و بالا است که هرچقدر هم که بخواهیم درباره‌اش صحبت کنیم، زبان‌ها از توصیف آن ناتوان و خاموش می‌مانند.
عجایب جوهری من بی نهایت
که کس آن را نداند حدّ و غایت
هوش مصنوعی: عجایب وجود من بسیار زیاد و فراوان است، به گونه‌ای که هیچ‌کس نمی‌تواند حد و مرز آن را بشناسد.
عجایب جوهری بس بیسر و پاست
کنون آن جوهر اندر روی دریاست
هوش مصنوعی: جواهرات شگفت‌انگیزی وجود دارد که بدون سر و صدا خود را نشان می‌دهند، و حالا آن جواهر در زیر آب قرار دارد.
فروغش در دو عالم اوفتادست
در آنجا پرتوی دردم فتادست
هوش مصنوعی: نور او در دو جهان پخش شده و در آنجا نشانه‌ای از درد او وجود دارد.
ز اوّل پرتوی بودست عالم
پس آنگه جان و تن جان نیز آدم
هوش مصنوعی: از ابتدا جهانی وجود داشت که نور و روشنی آن از او بود، و سپس جان و بدن انسان نیز به وجود آمدند.
تو سرّ جان و تن جان کی بدانی
که آدم را صفت اینجا ندانی
هوش مصنوعی: تو حقیقت جان و حقیقت بدن هستی، اما چگونه می‌توانی بفهمی که انسان در این دنیا چه ویژگی‌هایی دارد؟
اگرچه عالمان پُر فصاحت
بسی گفتند شرح این بغایت
هوش مصنوعی: با اینکه دانشمندان و سخنوران زیادی به شرح این موضوع پرداخته‌اند، اما هنوز هم در عمق آن می‌توان بحث و توضیحات بیشتری پیدا کرد.
چو جان از عکس رویش گشت پیدا
پس آنگه آدم از آن دم هویدا
هوش مصنوعی: وقتی که جان از تصویر روی او آشکار شد، انسان از آن لحظه نمایان شد.
چه دانی جان و تن چون کرد خاموش
که گر برگویمت نی عقل و نی هوش
هوش مصنوعی: چه می‌دانی اگر جان و تن خاموش شوند؟ اگر بگویم، نه درک و فهمی باقی می‌ماند.
بماند آنکه این راز نهانست
که یابی دیگرش شرح و بیانست
هوش مصنوعی: راز این موضوع پنهان است و به زودی ممکن است که توضیح بیشتری درباره‌اش پیدا کنی.
بدانی این بیان سرّ حلّاج
نهی بر فرق ذرّات جهان تاج
هوش مصنوعی: بدان که این کلام، راز و حقیقتی عمیق دارد که بر اساس آن، تمامی ذرات جهان از هم متمایز و منحصر به فرد هستند، همان‌طور که تاج قرار دارد بر سر.
ز هیلاجت کنم اینجا خبردار
از این معنی روحانی خبردار
هوش مصنوعی: از حالت مستی‌ات خبر دارم و می‌فهمم که چه معنای روحانی در این حالت نهفته است.
کتابی دیگر است از آخر کار
که از ذات خدا داری نمودار
هوش مصنوعی: کتاب دیگری وجود دارد که در پایان کار، خواسته‌های خداوند را برایت مشخص می‌کند.
مرا آن راز دیگر بازماندست
از آن جانم در اینجا باز ماندست
هوش مصنوعی: یک راز دیگر برای من باقی مانده که باعث شده روح من در اینجا به دام بیفتد و نتواند از اینجا عبور کند.
ز بهر این ببازم جسم با جان
بگویم فاش اینجا راز پنهان
هوش مصنوعی: برای این منظور می‌خواهم جانم را فدای تنم کنم و به‌طور آشکار راز پنهانی را اینجا بیان کنم.
بگویم فاش اینجا راز دلدار
نمایم با همه کس من رخ یار
هوش مصنوعی: می‌خواهم به‌روشنی عشق و راز دلبرم را بیان کنم و چهره‌ی محبوبم را با همه نشان دهم.
حجاب اینجا براندازم من از پیش
نهم مرهم بساکن بر دل ریش
هوش مصنوعی: من حجاب را از پیش برمی‌دارم و مرهمی بر دل زخم‌دیده‌ام می‌گذارم.
کسی کو ره برد در عین هیلاج
حقیقت او شود منصور حلّاج
هوش مصنوعی: کسی که در میان مشکلات و پیچیدگی‌های زندگی به جستجوی حقیقت برود و از آزمایش‌ها نترسد، در نهایت به مرحله‌ای از معرفت و شناخت می‌رسد که همچون منصور حلاج، حقیقت را به وضوح درک می‌کند.
اناالحق آن زمان گوید عیان فاش
نماید هر کسی اینجای نقّاش
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقتی آشکار شود، هر کسی می‌تواند آن را به وضوح بیان کند و به مانند نقاش، تصویر روشنی از آن ارائه دهد.
اناالحق گوید از هیلاج اینجا
شود مر تیر عشق آماج اینجا
هوش مصنوعی: آنجا که عشق به نقطه اوج می‌رسد و حقیقت خود را نمایان می‌کند، تیر محبت به سمت قلب ها پرتاب می‌شود.
نهد تاج اناالحق جوهر خود
اگرچه کس نبیند، همسر خود
هوش مصنوعی: اگرچه کسی جوهر حقیقت را نمی‌بیند، ولی او آن را به عنوان ارزشمندترین چیز، بر سر همسر خود می‌گذارد.
نهد تاج اناالحق بر سر خَود
کز او آفاق گردد کل مؤیّد
هوش مصنوعی: به سر می‌نهد تاج حقیقت که از آن، همه عالم به یاری و حمایت در می‌آید.
صلای عشق بر کون و مکان زن
دم هیلاج تو شرح و بیان زن
هوش مصنوعی: عشق در هر گوشه و نقطه‌ای طنین‌انداز است، و تو را دعوت می‌کند تا به بیان و حقیقت وجودی‌ات بپردازی.
اگر اینجا بخوانی مر کتابم
منت بود و منت راز حجابم
هوش مصنوعی: اگر کتاب مرا بخوانی، برای من افتخار و نعمت است و همچنین رازهای پنهان من نیز در این خواندن برایت فاش خواهد شد.
که میداند که عطّار گزیده
از او شد جمله اشیا آفریده
هوش مصنوعی: هر کسی می‌داند که عطار (شاعر و عارف بزرگ) از یک منبع الهام گرفته و همه چیز به نوعی به او مربوط می‌شود.
خدا بد بود بود بود عطّار
ولی عطّار در وی ناپدیدار
هوش مصنوعی: خداوند در نظر عطّار آنقدر بد جلوه کرده بود که تمامی زشتی‌ها و عیوب را در او می‌دید، اما در واقعیت، عطّار خود را در نیروی الهی ناپیدا می‌دید و این تصویر منفی از خدا در او ناپایدار بود.
خدا بد در دل عطّار گویا
که هر دم بر صفاتی گشت پیدا
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که خداوند در دل عطّار تأثیرگذار بوده و هر لحظه ویژگی‌های او را به روشنی نمایان کرده است.
برون تا مخزن اسرار کل دید
اگرچه خویشتن در رنج و ذل دید
هوش مصنوعی: خارج شو و رازهای عمیق جهان را ببین، هر چند که خودت در درد و ذلت به سر می‌بری.
برون شد ازمکان عطّار در کون
برون آورد او معنی بهر لون
هوش مصنوعی: عطار از دنیای مادی خارج شد و مفهوم حقیقی را به طرز جدیدی به نمایش گذاشت.
یکی جوهر لباس او برآورد
نداند این سخن جز صاحب درد
هوش مصنوعی: تنها کسی که دچار درد و رنج است، می‌تواند عمق و حقیقت این سخن را درک کند؛ زیرا دیگران نمی‌توانند از واقعیت این موضوع با خبر شوند.
لباس از هر صفت گوهر یکی بود
بنزدیک محقق بیشکی بود
هوش مصنوعی: لباس، با هر ویژگی و صفتی که دارد، در نزد محققان و افراد عاقل، تنها یک ارزش و معنای واقعی دارد.
محقق یافت اینجا سرّ عطّار
وگرنه کی بداند آنکه پندار
هوش مصنوعی: کسی که به حقیقت و عمق معانی می‌نگرد، می‌تواند رازهای شاعر را درک کند. اما آنکه درگیر خیالات است، هرگز نمی‌تواند این رازها را بفهمد.
ورا از راه افکنده چو شیطان
بلعنت کرده او را جان جانان
هوش مصنوعی: او را مانند شیطان لعنت کرده و از مسیر حق منحرف ساخته است، جان جانان، او را به این حالت درآورده است.
سخن در شرح احمد گفت از حق
پس آنگاهی حقیقت شد محقق
هوش مصنوعی: در مورد احمد، از حقیقت سخن گفته شد و پس از آن، آن حقیقت به روشنی مشخص و محرز گردید.
محقق آن بود در دار دنیا
که جز جانان نیابد تا بعقبی
هوش مصنوعی: کسی که در این دنیا به حقیقت و واقعیت می‌رسد، تنها به عشق و محبت معشوقه‌ی خود خواهد رسید و چیزی جز او را نمی‌تواند در زندگی‌اش پیدا کند.
حقیقت هر دو عالم کردگارست
ترا با دنیی و عقبی چکاراست
هوش مصنوعی: حقیقت این است که خداوند خالق هر دو جهان است، پس تو چرا باید نگران دنیا و آخرت خود باشی؟
اگر دنیاست هم دیدار بیچونست
اگر عقبی است هم حق بیچه و چونست
هوش مصنوعی: اگر این دنیا باشد، دیدار بدون تردید و شک است و اگر آن دنیا باشد، حق بدون هیچ گونه اشکالی وجود دارد.
دوئی از راه افکند و بماندی
از آن حرفی از آن معنی نخواندی
هوش مصنوعی: دوتایی بودن یک مشکل ایجاد کرد و باعث شد از آن موضوع چیزی نگوید و درک نکند.
حکایت گرچه بسیارست و تمثیل
تفاوت میکند از پشه تا فیل
هوش مصنوعی: حکایت‌ها و داستان‌ها بسیارند و تمثیل‌ها نیز با یکدیگر متفاوت‌اند؛ مانند تفاوتی که بین یک پشه و یک فیل وجود دارد.
دلم خون شد ز گفتار حکایت
ندیدم از حکایت جز نهایت
هوش مصنوعی: دل من از حرف‌ها و داستان‌ها غمگین شد، چرا که نمی‌توانم از هیچ داستانی جز پایانش چیزی ببینم.
بسی گفتی دلا با درد خویشت
نهی مرهم ولی بر جان ریشت
هوش مصنوعی: بسیار گفتی ای دل، که با درد خود مرهم بگذاری، اما در حقیقت بر جان زخم‌خورده‌ات تأثیری نمی‌گذارد.
بسی گفتی و آنجا میندیدی
از این میخانه جز جامی ندیدی
هوش مصنوعی: بسیار سخن گفتی اما در آن مکان فقط جام میخانه را دیدی و چیز دیگری ندیدی.
از این میخانه خوردی جرعهٔ باز
بیکباره شدی بیخود زخود باز
هوش مصنوعی: از این میخانه یک جرعه نوشیدی و ناگهان به حال بی‌خودی و سرمستی افتادی و خود را فراموش کردی.
تو جامی خوردهٔ و مست مدهوش
شدی ای دل شده گویا و خاموش
هوش مصنوعی: تو در حال حاضر تحت تأثیر مشروب هستی و به خاطر این حالت دچار حالتی شگفت‌انگیز و بی‌صدا شده‌ای، ای دل.
تو جامی خوردهٔ بیهوش ماندی
چو دیگی پر کف و پر جوش ماندی
هوش مصنوعی: تو با نوشیدن مشروبات بی‌هوش و مدهوش شده‌ای، مانند دیگی هستی که پر از کف و در حال جوش است.
تو جامی خوردهٔ اندر خرابات
برافکندی تو نام و ننگ و طامات
هوش مصنوعی: تو در میخانه مشغول نوشیدن بودی و با نوشیدنی‌ات نام و آبرو و دنیای مبتذل را کنار گذاشتی.
تو جامی خوردهٔ ای دل چنین مست
بیکباره شدی چون پیر خود مست
هوش مصنوعی: ای دل، تو یکباره به حدی مست شده‌ای که گویی جامی نوشیده‌ای، همچون پیر خود که همیشه مست است.
چنان میخواستم ای دل که اینجام
بنوشی تا چه بینی در سرانجام
هوش مصنوعی: من آرزو داشتم که ای دل، تو در اینجا بنشینی و ببینی که در پایان چه اتفاقی می‌افتد.
سرانجام تو در کژ است مانده
حقیقت یار سوی خویش خوانده
هوش مصنوعی: در نهایت، تو در مسیر اشتباه مانده‌ای و حقیقت معشوق تو را به سمت خود می‌خواند.
تو چون بد زهرهٔ خوردی شرابی
توئی که مانده در عین سرابی
هوش مصنوعی: تو مانند کسی هستی که زهر را چشیده و به خاطر آن حالتی غیرعادی دارد؛ تو همچون شرابی هستی که در دنیایی خیالی و فریبنده هنوز باقی مانده‌ای.
بسی خوردند از این جام سرانجام
گذشته همچو تو ازننگ وز نام
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد مانند تو از این جام نوشیدند و در نهایت، از ننگ و بدنامی رهایی یافتند.
ولی منصور اگرچه جام خورد است
میان عاشقان او نام برداست
هوش مصنوعی: مَنصور، هرچند که شراب خورده است، اما در دل عاشقانش همیشه نام او به خوبی یاد می‌شود.
ولی منصور شد دلدار از این جام
جوی بُد نزد وی آغاز و انجام
هوش مصنوعی: منصور به خاطر آن جام بوی خوش که از آن می‌چشد، دلدار شد و نزد او، آغاز و پایان زندگی را احساس می‌کند.
چوشد منصور در سوی خرابات
گذشت از زهد و تزویر مناجات
هوش مصنوعی: منصور به سوی مکان‌های خرابی و فساد رفت و از ظاهرسازی و ریاکاری خود عبور کرد و روح خود را در مناجات و نیایش واقعی غوطه‌ور کرد.