بخش ۳۹ - سؤال کردن سلطان بایزید از منصور از جان و جانان
حقیقت با یزید آن پیر عشاق
که بیشک اوست در جان و جهان طاق
زبان بگشاد زیر دار منصور
که بد از جان ارادت دار منصور
بدو گفت ای جهان و جان معنی
که هستی بیشکی قربان معنی
تو شاهی بر سر دار حقیقت
ز بهر جان نمودار حقیقت
توشاهی اینهمه چاکر درین راه
فغان دارند ای خورشید درگاه
زدست تو کنون بر سر زنانند
که تو مرد رهی ایشان زنانند
همه از دست تو دارند فریاد
ز وصل تو همی دارند فریاد
ز عشقت جان جمله سوخت شاها
ترا دیدند اینجا جان پناها
همه درماندگان بودند اینجا
چونامت جمله بشنودند اینجا
همه دیوانهاند امروز میدان
تمامت جانها در سوز میدان
ز عشق روی تو دیوانه هستند
عجب دیوانگان نیم مستند
که از امر تراهم واصل اینجا
که عشق تست ازوی حاصل اینجا
اگرچه پیر راه رهبرانی
تو سر جمله اینجا نیک دانی
ترا زیبد که گوئی سرّ اسرار
برآئی از وصال خود تو بردار
ترا زیبد که پیر راه باشی
که امروز از اعیان آگاه باشی
اناالحق میزنی بر کل عشاق
که تا سوزان کنی اینجای مشتاق
جهانی خلق دیدار تودارند
درین بازار آزار تو دارند
تو اینجا میکنی راز عیان فاش
تو داری جان جان اینجای درباش
تو رازی خود چو کردی فاش عالم
تو دانی چون بوی نقاش عالم
بجز تو هیچ نقاش دگر نیست
کسی را از تو اینجاگه خبر نیست
کنونت بایزید اینجا غلام است
ورا دیدار تو اینجا تمام است
غلامت از دل و جانم حقیقت
یقین دیدار تو عین شریعت
چنان از شوقت اینجا بینیازم
که میخواهم که با تو عشق بازم
در این معنی خبردارم من اینجا
که گوئی چون تو من بردارم اینجا
توئی بردار گوئی بایزید است
ز تو پیوسته گویا بایزید است
توئی بامن بجان جانا در اینجا
توئی با ما یقین جانا در اینجا
مرا مقصود آنست ای سرافراز
که پرسم از تو ای جان یک سخن باز
مرا مقصود گردان حاصل ای جان
که تاگردم ز تو من و اصل ای جان
بگود با من حقیقت زود ای دوست
برون آور چو شبلی زود ای دوست
بگو اینجایگه ای جان ودلدار
که باتو جانم اینجاهست بردار
من و تو هر دو اینجا در یکی گم
تو همچون قطرهٔ ما عین قلزم
و یا ما قطرهایم و عین دریا
وگرنه از همیم اینجای پیدا
تو یاری در حققت مات یاریم
تو برداری و مایت پایداریم
سؤال این است جانان بازگویم
که تا جان چیست اینجا راز گویم
چه باشد جان بگو تا باز دانم
که از دل خوار و سرگردان چوجانم
بلای جان کشیدستم در اینجا
زدل غوغا بدیدستم در اینجا
گهی چون قطرهام پیدا نموده
گهی چون بحرم وغوغا نموده
ز جان اندر بلای دل فتادم
چو تو این راز من مشکل فتادم
مرا این راز در جانست منصور
نمییارم در اینجا کرد مشهور
ز دست این عوام الناس اینجا
که در شورند و در وسواس اینجا
در این شور و شعب چون راز گویم
که سر عشق با تو باز گویم
عوام الناس ما را دوست دارند
حقیقت جمله مغز و پوست دارند
تو مغزی در میان جان ایشان
توئی پیدا و هم پنهان ایشان
حقیقت چون حقیقت اصل آمد
ترا این شور عشق از وصل آمد
کجا بتوانم این پاسخ نمودن
بجز در حضرتت خاموش بودن
تو میدانی ندانی بایزید است
ولی میگویم این هل من مزید است
تو دیدی آنچه اینجا کس ندیده است
غلامی از غلامان بایزید است
جنید راهبر هم پیر معنی است
ز تو امروز با تدبیر معنی است
ولیکن کی چو من باشند با تو
اگرچه جان و تن باشند با تو
همه خلق جهان را راز دارم
ولیکن عشق تو شهباز دارم
منم با عشق جانی مانده بر تو
کتاب مجرمم برخوانده بر تو
سؤال من ز دریا بود جانا
که عقلم باز شیدا بود جانا
سؤال قطره بود از راز جانم
بگو تا کل شود عین روانم
بگو تا کل شود جانم ز اسرار
ز بود تو شود اینجا خبردار
اگرچه در خبر هم راه دارد
ز تو جانا بتو همراه دارد
ره او در تو مکشوف و عیانست
کنون با تو درین شرح و بیانست
بگو تاجان فشانم در ره تو
بکل جان گرددم ز آن آگه تو
اگر جانم کنی در عشق آگاه
فشانم جان و خون خود درین راه
بده جامی بگو با بایزیدت
چودید اینجایگه این دید دیدت
بده جامی بدین شوریدهٔ تو
که او اینجاست صاحب دیدهٔ تو
بده جامی بدین مسکین درویش
که تا مرهم نهد او بر دل ریش
بده جامی تو از جام هدایت
کزو پیداست کل راز هدایت
بده جامی کنون تا جان فشانیم
غباری بر سر میدان فشانیم
بده جامی چو در جام حقیقت
هم آغازی و انجام حقیقت
بده جامی که وصلت در نمود است
که جانم با تو اینجا بود بود است
اگر واصل کنی جان من امروز
ز بخت من شود دل نیز پیروز
دل وجان هر دو مر داغ تو دارند
دو چاکر نزد حکمت پایدارند
چه باشد جان بگو تا سر اسرار
کنی با بایزید خود پدیدار
مرا چون سرجان مشکل فتاده است
حقیقت خواستم در دل فتاده است
مرا از جان کن اینجا گاه واصل
بکن مقصود این درویش حاصل
بخش ۳۸ - در کشف اسرار و توحید کل گوید: نمودستی وصال خویش امروزبخش ۴۰ - جواب گفتن منصور سلطان بایزید را قدس سره: جوابش داد شاه آفرینش
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حقیقت با یزید آن پیر عشاق
که بیشک اوست در جان و جهان طاق
هوش مصنوعی: حقیقت در وجود یزید نهفته است، او همان پیر عاشقان است که به طور مسلم در عالم هستی و در دلها جای دارد.
زبان بگشاد زیر دار منصور
که بد از جان ارادت دار منصور
هوش مصنوعی: زبان را گشودند زیر دار منصور و گفتند که محبت و ارادت باید از جان بیشتری داشته باشد.
بدو گفت ای جهان و جان معنی
که هستی بیشکی قربان معنی
هوش مصنوعی: به او گفت: ای دنیا و جان، معنای وجود تو چیست؟ بدون شک، من فدای معنا میشوم.
تو شاهی بر سر دار حقیقت
ز بهر جان نمودار حقیقت
هوش مصنوعی: تو در جایگاه سلطنت، حقیقت را برای جان نمایان میسازی.
توشاهی اینهمه چاکر درین راه
فغان دارند ای خورشید درگاه
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که در این مسیر، تعداد زیادی خدمتگزار و چاکر حضور دارند که همگی از شدت مشکل و درد فریاد میزنند و ای خورشید، از تو انتظار کمک و نجات دارند.
زدست تو کنون بر سر زنانند
که تو مرد رهی ایشان زنانند
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که به دلیل رفتار یا عملکرد تو، حالا کسانی که به تو وابسته بودند، به حالتی شبیه به سرزنش یا اعتراض دچار شدهاند. در واقع، هر چند تو مرد راه و هدایتگری، اما اکنون آن زنانی که در این مسیر با تو بودهاند و به تو اعتماد کردهاند، نگران و ناراحت به نظر میرسند.
همه از دست تو دارند فریاد
ز وصل تو همی دارند فریاد
هوش مصنوعی: همه به خاطر تو ناراحت هستند و از شوق وصال تو شکایت میکنند.
ز عشقت جان جمله سوخت شاها
ترا دیدند اینجا جان پناها
هوش مصنوعی: از عشق تو، همه وجودم سوخت. شاها، تو را در اینجا دیدند و جانم را پناهی یافتم.
همه درماندگان بودند اینجا
چونامت جمله بشنودند اینجا
هوش مصنوعی: همه کسانی که در اینجا به بنبست رسیده بودند، به خوبی متوجه شدند که همه چیز در اینجا قابل درک و شنیدن است.
همه دیوانهاند امروز میدان
تمامت جانها در سوز میدان
هوش مصنوعی: امروز همه دیوانه شدهاند و در میدان، جانها به شدت در حال سوختن و رنج کشیدن هستند.
ز عشق روی تو دیوانه هستند
عجب دیوانگان نیم مستند
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به چهره تو، دیوانههایی وجود دارند که واقعاً جالباند؛ آنها به نوعی مست و سرمستاند، اما نه به طور کامل.
که از امر تراهم واصل اینجا
که عشق تست ازوی حاصل اینجا
هوش مصنوعی: من از موضوع تو و محبت تو در اینجا به حقیقت رسیدهام، زیرا عشق به تو از اینجا جاری است.
اگرچه پیر راه رهبرانی
تو سر جمله اینجا نیک دانی
هوش مصنوعی: با وجود اینکه راهنما و رهبران زیادی در اینجا هست، تو به خوبی میدانی که تنها یک راه درست وجود دارد.
ترا زیبد که گوئی سرّ اسرار
برآئی از وصال خود تو بردار
هوش مصنوعی: شایسته است که تو از رازهای نهفته در دل خود صحبت کنی و تجربیات وصال و نزدیکیات را در میان بگذاری.
ترا زیبد که پیر راه باشی
که امروز از اعیان آگاه باشی
هوش مصنوعی: تو باید به گونهای باشی که در مسیری که میروی، آگاهی و تجربهی لازم را داشته باشی تا از اوضاع و احوال امروز باخبر باشی.
اناالحق میزنی بر کل عشاق
که تا سوزان کنی اینجای مشتاق
هوش مصنوعی: تو حقیقت را بر همه عاشقان میزنی تا دل سوزان و مشتاقشان را بیشتر بسوزانی.
جهانی خلق دیدار تودارند
درین بازار آزار تو دارند
هوش مصنوعی: در این دنیا، مردم برای دیدن تو دور هم جمع شدهاند و در این بازار، به خاطر تو سختیها را تحمل میکنند.
تو اینجا میکنی راز عیان فاش
تو داری جان جان اینجای درباش
هوش مصنوعی: تو در اینجا رازهای پنهان را به روشنی نشان میدهی و تو روح زندگی را در این مکان میپروری.
تو رازی خود چو کردی فاش عالم
تو دانی چون بوی نقاش عالم
هوش مصنوعی: وقتی راز خود را فاش میکنی، دیگران میتوانند از آن باخبر شوند؛ مانند بوی رنگی که از یک نقاشی به مشام میرسد و همه متوجه آن میشوند.
بجز تو هیچ نقاش دگر نیست
کسی را از تو اینجاگه خبر نیست
هوش مصنوعی: جز تو هیچ هنرمند دیگری در اینجا وجود ندارد و هیچ کس از حال تو اطلاعی ندارد.
کنونت بایزید اینجا غلام است
ورا دیدار تو اینجا تمام است
هوش مصنوعی: حالا بایزید، که شخصیتی بزرگ و محترم است، در اینجا به عنوان خدمتکار و غلام تو قرار دارد و دیدن تو برای او هدف نهایی و مهمی است.
غلامت از دل و جانم حقیقت
یقین دیدار تو عین شریعت
هوش مصنوعی: من به عشق و ارادت خود به تو، از صمیم قلب و جانم، این را حقیقتاً میدانم که دیدارت برای من همانند پیروی از اصول و قوانین مقدس است.
چنان از شوقت اینجا بینیازم
که میخواهم که با تو عشق بازم
هوش مصنوعی: آنقدر تحت تاثیر عشق تو هستم که دیگر نیازی به هیچ چیز ندارم و تنها میخواهم که دوباره در کنار تو عشق را تجربه کنم.
در این معنی خبردارم من اینجا
که گوئی چون تو من بردارم اینجا
هوش مصنوعی: من از این موضوع آگاه هستم که در اینجا، انگار تو را به من نشان میدهند.
توئی بردار گوئی بایزید است
ز تو پیوسته گویا بایزید است
هوش مصنوعی: تو همچون برادر هستی و گویی بایزید هستی؛ همواره از تو چنین میگوید که تو بایزید هستی.
توئی بامن بجان جانا در اینجا
توئی با ما یقین جانا در اینجا
هوش مصنوعی: ای جانا، تو در اینجا با من هستی و البته به یقین میتوان گفت که تو در کنار ما هستی.
مرا مقصود آنست ای سرافراز
که پرسم از تو ای جان یک سخن باز
هوش مصنوعی: من هدفم این است که ای عزیز، از تو سوالی بپرسم و کلامی را با تو در میان بگذارم.
مرا مقصود گردان حاصل ای جان
که تاگردم ز تو من و اصل ای جان
هوش مصنوعی: ای جان، مرا به هدفی برسان که به خاطر تو از خودم و ریشهام جدا شوم.
بگود با من حقیقت زود ای دوست
برون آور چو شبلی زود ای دوست
هوش مصنوعی: ای دوست، هرچه حقیقت است به سرعت با من در میان بگذار، همانطور که شتر در شتاب میدود.
بگو اینجایگه ای جان ودلدار
که باتو جانم اینجاهست بردار
هوش مصنوعی: بگو که این مکان، جایی است که جان و دل من در آنجا به همراه توست. بنابراین، این لحظه را غنیمت شمار و آن را از دست نده.
من و تو هر دو اینجا در یکی گم
تو همچون قطرهٔ ما عین قلزم
هوش مصنوعی: من و تو هر دو در اینجا به نوعی در هم ادغام شدهایم، تو مانند یک قطره که در دریا گم شدهای.
و یا ما قطرهایم و عین دریا
وگرنه از همیم اینجای پیدا
هوش مصنوعی: ما مانند قطرات باران هستیم که به دریا پیوستهایم وگرنه اگر از هم جدا شویم، هیچ نشانی از یکدیگر نخواهیم داشت.
تو یاری در حققت مات یاریم
تو برداری و مایت پایداریم
هوش مصنوعی: تو در حقیقت یاری میکنی و ما هم در کنارت هستیم؛ هر زمان که بخواهی، ما پایداری و حمایت خود را از تو دریغ نخواهیم کرد.
سؤال این است جانان بازگویم
که تا جان چیست اینجا راز گویم
هوش مصنوعی: سؤال این است که آیا عشق و دلبر را دوباره برایتان شرح دهم یا اینکه اینجا بگویم که جان و روح چه معنایی دارد، زیرا اینجا بسیاری از رازها نهفته است.
چه باشد جان بگو تا باز دانم
که از دل خوار و سرگردان چوجانم
هوش مصنوعی: به من بگو که چه میخواهی تا دوباره بفهمم که چرا دل مرا آزرده و سرگردان کردهای.
بلای جان کشیدستم در اینجا
زدل غوغا بدیدستم در اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان، دردی را تحمل کردهام که از دل هیاهو و آشفتگی آمده است.
گهی چون قطرهام پیدا نموده
گهی چون بحرم وغوغا نموده
هوش مصنوعی: گاهی مانند قطرهای کوچک ظاهر میشوم و گاهی مانند دریایی بزرگ و پرهیاهو.
ز جان اندر بلای دل فتادم
چو تو این راز من مشکل فتادم
هوش مصنوعی: در عشق و دلدادگی به درد و رنج افتادهام، مانند تو که در فهم این راز و مشکل، به دردسر افتادهای.
مرا این راز در جانست منصور
نمییارم در اینجا کرد مشهور
هوش مصنوعی: این راز در وجود من است و نمیخواهم در این مکان شناخته شوم.
ز دست این عوام الناس اینجا
که در شورند و در وسواس اینجا
هوش مصنوعی: اینجا مردم عادی در هیجان و وسواس و نگرانی به سر میبرند.
در این شور و شعب چون راز گویم
که سر عشق با تو باز گویم
هوش مصنوعی: در این حالت و هیجان، وقتی چیزی را بگویم، آنقدر نزدیک به تو هستم که بتوانم رازهای عشق را به تو مطرح کنم.
عوام الناس ما را دوست دارند
حقیقت جمله مغز و پوست دارند
هوش مصنوعی: مردم عادی ما را دوست دارند، زیرا در واقعیت، ما دارای عمق و اصالت هستیم و فقط ظاهر نیستیم.
تو مغزی در میان جان ایشان
توئی پیدا و هم پنهان ایشان
هوش مصنوعی: تو در دل جان مردم حضوری واضح و در عین حال نامحسوس داری.
حقیقت چون حقیقت اصل آمد
ترا این شور عشق از وصل آمد
هوش مصنوعی: حقیقت مانند اصل و بنیاد است؛ عشق تو از پیوست و ارتباطی که با آن حقیقت داری، به وجود آمده است.
کجا بتوانم این پاسخ نمودن
بجز در حضرتت خاموش بودن
هوش مصنوعی: کجا میتوانم پاسخ بدهم جز اینکه در حضور تو سکوت کنم؟
تو میدانی ندانی بایزید است
ولی میگویم این هل من مزید است
هوش مصنوعی: تو میدانی که نمیدانی کیستی، اما من میگویم این یک درخواستی برای بیشتر دانستن است.
تو دیدی آنچه اینجا کس ندیده است
غلامی از غلامان بایزید است
هوش مصنوعی: تو شاهد چیزی بودهای که هیچکس در اینجا نداشته است، و این نشانهای از بندگی یکی از بندگان بایزید است.
جنید راهبر هم پیر معنی است
ز تو امروز با تدبیر معنی است
هوش مصنوعی: جنید، رهبر و استاد عرفان، به عنوان یک پیر و راهنمای معنوی شناخته میشود. امروز اگر با تدبیر و فکر عمل کنی، میتوانی به درک و شناخت عمیقتری دست پیدا کنی.
ولیکن کی چو من باشند با تو
اگرچه جان و تن باشند با تو
هوش مصنوعی: اما آیا کسی مانند من هست که با تو باشد حتی اگر جان و تنش با تو باشد؟
همه خلق جهان را راز دارم
ولیکن عشق تو شهباز دارم
هوش مصنوعی: من از همه موجودات جهان رازی در دل دارم، اما عشق تو را چون پرندهای آزاد و بالا پرواز میدهم.
منم با عشق جانی مانده بر تو
کتاب مجرمم برخوانده بر تو
هوش مصنوعی: من عاشق توام و همچنان زندهام، مثل کتابی که جرمهایش تنها به تو اختصاص دارد.
سؤال من ز دریا بود جانا
که عقلم باز شیدا بود جانا
هوش مصنوعی: سوال من از دریا این است، ای محبوب که عقل من تحت تأثیر قرار گرفته و شیدا و مست شده است.
سؤال قطره بود از راز جانم
بگو تا کل شود عین روانم
هوش مصنوعی: قطرهای از وجود من سؤال میکند، بگو تا روح من کامل و روشن شود.
بگو تا کل شود جانم ز اسرار
ز بود تو شود اینجا خبردار
هوش مصنوعی: بگو تا جانم از رازها پر شود، به خاطر تو اینجا آگاه و بیدار شوم.
اگرچه در خبر هم راه دارد
ز تو جانا بتو همراه دارد
هوش مصنوعی: هرچند از تو سخن میگویند و خبرهایی دربارهات هست، اما در دل و جانم همیشه به تو وابستهام.
ره او در تو مکشوف و عیانست
کنون با تو درین شرح و بیانست
هوش مصنوعی: حال که راه او برای تو روشن و مشخص شده است، این موضوع اکنون در این توضیح و بیان با تو در میان است.
بگو تاجان فشانم در ره تو
بکل جان گرددم ز آن آگه تو
هوش مصنوعی: بگو که در راه تو تاج سرم را به زمین میگذارم و تمام جانم را فدای تو میکنم چون تو از حال من با خبری.
اگر جانم کنی در عشق آگاه
فشانم جان و خون خود درین راه
هوش مصنوعی: اگر به عشق و محبت جانم را بگیری، با کمال میل جان و خونم را در این راه نثار میکنم.
بده جامی بگو با بایزیدت
چودید اینجایگه این دید دیدت
هوش مصنوعی: جامی را به من بده و بگو با بایزید درباره اینجا صحبت کن. اینجا، جایی است که دید تو اینگونه است.
بده جامی بدین شوریدهٔ تو
که او اینجاست صاحب دیدهٔ تو
هوش مصنوعی: به من نوشیدنی بده تا با این دیوانهٔ تو خوش بگذرانیم، چون او در اینجا حضور دارد و ناظر بر دیدگاه تو است.
بده جامی بدین مسکین درویش
که تا مرهم نهد او بر دل ریش
هوش مصنوعی: به این درویش بیچاره یک جام شراب بده تا این نوشیدنی مرهمی بر دل زخمی و آزار دیدهاش باشد.
بده جامی تو از جام هدایت
کزو پیداست کل راز هدایت
هوش مصنوعی: به من جامی از خرد و آگاهی بده، چرا که از آن میتوان به تمامی اسرار راهنمایی و هدایت پی برد.
بده جامی کنون تا جان فشانیم
غباری بر سر میدان فشانیم
هوش مصنوعی: به ما جامی بده تا در این لحظه جان خود را فدای عشق کنیم و خاطرهای از خود بر خاک میدان به جا بگذاریم.
بده جامی چو در جام حقیقت
هم آغازی و انجام حقیقت
هوش مصنوعی: به من فنجانی بده، چون در این فنجان، هم شروع حقیقت و هم پایان حقیقت وجود دارد.
بده جامی که وصلت در نمود است
که جانم با تو اینجا بود بود است
هوش مصنوعی: به من جامی بده که اتحاد ما در معرض نمایش است، زیرا جان من در اینجا به تو وابسته است.
اگر واصل کنی جان من امروز
ز بخت من شود دل نیز پیروز
هوش مصنوعی: اگر امروز جانم را به تو پیوندی، بخت من خوشحال خواهد شد و دل من نیز شاد خواهد گشت.
دل وجان هر دو مر داغ تو دارند
دو چاکر نزد حکمت پایدارند
هوش مصنوعی: دل و جان هر دو به خاطر تو در درد و رنج هستند و دو خدمتگزار در کنار حکمت ثابت باقیماندهاند.
چه باشد جان بگو تا سر اسرار
کنی با بایزید خود پدیدار
هوش مصنوعی: بگو جان چه چیزی است تا بتوانی با بایزید به رازهای خود آشنا شوی.
مرا چون سرجان مشکل فتاده است
حقیقت خواستم در دل فتاده است
هوش مصنوعی: من دچار مشکلی شبیه به مرگ و زندگی شدهام و در دل من خواستهای واقعی شکل گرفته است.
مرا از جان کن اینجا گاه واصل
بکن مقصود این درویش حاصل
هوش مصنوعی: مرا در اینجا به یاد خدا و حقیقت ببر و آرزوها و خواستههایم را برآورده کن.