بخش ۳۷ - جواب دادن منصور شبلی را
جوابش داد آنگه شاه عشاق
که پنهان نیست اینجا راه عشاق
همه پیداست راهم تا سوی ذات
دمادم میرسانم جمله ذرات
از اول سر عشقت باز گویم
پس آنگه از فنایت راز گویم
تو سر عشق میخواهی که دانی
ز من بشنو تو ای پیر این معانی
بسی با سالکان بودی درین راه
بسی ز ایشان تو بشنودی بسی راه
بسی گفتی و دیگر باز گفتی
ابا ایشان تو از هر راز گفتی
بسی گویند سر عشق اینجا
که تا بگشاید این راز معما
حقیقت عشق زیبد بر من ای پیر
گراندر عشق نبود هیچ تدبیر
نه عشق اینجا یکی چیز است بنگر
همه عشق است اینجا سر باسر
همی ورزند کل عشق مجازی
از ایشان میدهد در عشق بازی
حقیقت عشق کل عشق من آمد
ره تاریک هر کس روشن آمد
ز عشق کل ترا بنمایم اسرار
مگر راهی شود اینجا پدیدار
ترا در عشق من اینجا حقیقت
بدانی صاحب شرع و طریقت
ترا بخشیدهام من سرفرازی
مدان عشق مرا اینجا ببازی
طلب از عشق کردی عشق اینست
که ما را جان جان اینجا یقین است
مرا عشق است اینجا گاه بنگر
که خواهم باختن از عشق خود سر
مرا عشق است با اینجا ز گوهر
رهانم من جهان از گفتن بر
مرا عشق است با جان و سر و دل
بجو آن ره مگر گردی تو واصل
منم در عشق خود در دار دنیا
که دیدستم ز خود دیدار مولا
بسوزانم وجود خود در اینجا
یقین کردم سجود خود در اینجا
حقیقت سر عشقم نیست بسیار
بتو میگویم اینجا گاه ای یار
فدایم من در اینجا گاه بنگر
همه ما را غلام و شاه بنگر
خدایم شبلی اندر پاکبازی
تو چون مائی و چون من پاکبازی
ندانم من که در کون و مکانم
حقیقت جسمم و هم نور جانم
خدایم من که هستم در نمودار
ز شوق این یقینم بر سر دار
خدایم من که اینجا رهنمایم
هر آنکس را که خواهم ره نمایم
خدایم من که اینجا گه بدیدم
ابا خود گویم و از خود شنیدم
خدایم در حقیقت پایدارم
ترا من داشته در پایدارم
خدایم من درون جان و در دل
کنم هر کس که خواهم نیز واصل
خدایم من نمودار دو عالم
که پیدا کردم آدم را درین دم
نه من میگویم این سر راز مطلق
حقست اینجا که میگوید اناالحق
اناالحق میزنم در بود جمله
منم بیشک یقین معبود جمله
اناالحق میزنم در من رآنی
درون جمله رازم در نهانی
درون جمله اسرار نهانم
یقین من حاجت هرکس بدانم
نه من میگویم این سر را مطلق
حقست میدان که میگوید یقین حق
درون جملهام در بینیازی
کنم با جمله اینجا عشق بازی
بصورت میکنم تقریر معنی
که صورت دارم اندر دار معنی
بمعنی کردم اینجا رازها فاش
همه نقشند و من دیدار نقاش
منم نقاش اینجا نقش بستم
چو بستم هم بدست خود شکستم
منم نقاش و اینجا نقش بندم
به هر نقشی که خواهم نقش بندم
ز دید من همه در شور و افغان
منم دانا یقین اندر دل و جان
هر آن چیزی که خواهم میکنم من
همه ذرات را تابان کنم من
به هر کسوت که اینجا رخ نمودم
همه در عشق خود پاسخ نمودم
بدانستند و با ایشان بگفتم
در اسرار با ایشان بسفتم
درون جمله گویایم بآواز
نمودستم همه انجام و آغاز
ز انجام و ز آغازم خبر نه
منم بینا ولی سمع و بصر نه
درون جمله از من روشن آمد
نمود عشقم از این گلشن آمد
مرا بد عشق اینجا راز خود باز
نمایم تا بداند صاحب راز
اگرچه جمله من هستم پدیدار
تمام از من کسی خود نیست بیدار
منم آگاه کاینجا راز گویم
نمود خود به هر آواز گویم
زهر آواز دیگر گونه اسرار
همی گویم در اینجا گه بگفتار
منم با جمله و جمله ندانند
وگردانند زمن حیران بمانند
منم رخ سوی من آورده اینجا
بمانده در درون پرده اینجا
درون پرده اینجا پرده بازم
ولی آخر کنم این پرده بازم
چو بگشایم ز رخ این پرده را باز
نمایم جملگی گم کرده را باز
نمایم آنچه اینجا گم نمودم
که تا کلی بیابد بود بودم
دم آخر رسانم جمله در خاک
بخون گردانم اینجا جملگی پاک
بگردانم میان خاک درخون
تمامت آنکه آرم جمله بیرون
حقیقت در صفات نقش ذرات
رسانم جملگی را در سوی ذات
حقیقت وصل صورت آخرین است
ولی جان در صفاتم پیش بین است
چوجان در آخر آید سوی حضرت
رساند مر مرا در سوی قربت
وصالش در فراق آمد پدیدار
چو گردد او ز صورت ناپدیدار
رسانم سوی ذات اول صفاتم
کنم محو و رسانم سوی ذاتم
چوخواهی گشت سوی حضرتم باز
نظر میکن تو درانجام و آغاز
چو سوی حضرت ما بازگردی
یقین آن لحظه صاحب راز گردی
چنان باید که باشد اشتیاقت
بما تا نبود اینجا گه فراقت
فراقت صورتست از دار دنیا
ولی در آخرت دیدار مولا
در آن لحظه که جان درتن نماند
نماند ما و من جز من نماند
نماند ما و من جز من در آفاق
تو باشی در یکی شبلی بکل طاق
یکی ذاتست این دم تا بدانی
یکی جزء است آدم تا بدانی
ترا پیداست ذات ما بدین حرف
ولی روغن کجا گنجد در این ظرف
یکی ذاتست جمله آشکاره
کنی اینجا توذات ما نظاره
یکی ذاتست بیرون از مکانم
ز بالای صفات جاودانم
تمامت انبیا رفتند ودیدند
در اینجا گه بکام خود رسیدند
یکیاند این زمان درآشنائی
رسیده در بقا و در خدائی
یکی اند این زمان در جملگی گم
همه چون قطره ایشانند قلزم
وصالم انبیا دیدند و عشاق
نمایم آنکه وصل ماست مشتاق
بوصل ما مران کو دارد امید
ورا دیدار خود بخشیم جاوید
بوصلم هر که اینجا راه یابد
ابی صورت سوی ذاتم شتابد
هر آنکو عاشق ما شد در اینجا
ز ذاتم بود یکتا شد در اینجا
نمایم آخر کارش حقیقت
نمود خود چو رفت از این طبیعت
وصالم دید دید جاودانست
مر این را صد کتب شرح و بیانست
ولی میگویمت اینجایگه راز
که پیش از مرگ بنمایم ترا باز
ز پیش از رفتن دنیا مرا بین
نمود ما درین صورت لقا بین
بیانی اندر اینجا من نمایم
ولی عشاق را روشن نمایم
نگفتی عشق چبود عشق اینست
که میداند که در ما پیش بین است
حقیقت عشق پیش از مرگ دریاب
مرا بین و همه کن ترک و دریاب
بجز من منگر اینجا در وجودت
که تا کون و مکان آرد سجودت
تو بردار این زمان از جای پرده
بسوزان پردههای سال خورده
پس پرده جمال ما عیان است
تماشای همه خلق جهانست
پس پرده جمال ماست دیدار
مرا در پرده بنگر ناپدیدار
پس پرده مرا نور جلالست
زبانها جمله در ما گنگ و لال است
زبان عقل اگرچه گفت او برد
در اسرار ما راهست او برد
ولیکن آخر کار اندر اینجا
فرو مانده نهاده سر در اینجا
حقیقت عشق ما از ماست آگاه
بسوی ما یقین آورده او راه
مرا عشق است اینجا راز دانم
که میداند همه راز نهانم
یقین این صورت اینجا عقل پرداخت
ولیکن عشق بنیادش برانداخت
حقیقت عقل اینجا خانهٔ کرد
دگر مر عشق آن ویرانهٔ کرد
یقین چون گنج یابی در خرابه
چه خواهی کرد آنجا گه قرابه
تو اینجا کیمیا جوی ار توانی
که باشد کیمیا گنج نهانی
حقیقت کیمیا دیدار جانست
که نور روحها از عکس آنست
تو اصل کیمیای گنج یاری
که نقد هر چه میخواهی تو داری
تو همچون کیمیائی در دل و جان
بزن بر صورت و سکه بگردان
تو قلب خویشتن بارز کن اینجا
حقیقت جسم ما جان کن مصفا
حقیقت این به جز ایندیگری نیست
که قلب از کیمیا کم از زری نیست
حقیقت چون شود نقدت پدیدار
شود قلب توکلی ناپدیدار
ببوی عشق جانم نیست او شد
تنم شد نیست تا کل هست او شد
نه مستی جلال یار پیداست
که اینجا گه جمال یار پیداست
نگردد نیست هرگز یار از ما
ولی بنماید این اسرار از ما
که من بودم درون جان منصور
اناالحق خود زده در عشق منصور
شده با کل همه جزء جهانم
نموداریست این عضو عیانم
نمودار است اینجا صورتم خاک
ولیکن من توام در هستی پاک
که باشد خرمنی در صورت من
نمودار است اعیان صورت من
ضرورت بود اینجا نقش بیچون
نمودن دروصالت هفت گردون
چو ما در عشق خود پیدا نمائیم
حقیقت این همه زیبا نمائیم
جمال ماست آدم در نهانی
نمیدانند این خلق نهانی
چو نادانند و ما دانای حالیم
ز وصل خویشتن عین وصالیم
حقیقت عشق تا ما دیده باشیم
مکان لامکان گردیده باشیم
چو ما این پرده برداریم از رخ
دهیم آن را که میخواهیم پاسخ
نمایم با همه کس پاسخ اینجا
نمایم بازش اینجا من رخ اینجا
نمایم پاسخ اینجا با همه کس
منم جمله نداند ذات من کس
حقیقت عشق ما اینست دیدی
بنور این بیان اینجا رسیدی
چو من در پردهٔ صورت عیانم
یقین عشق است در شرح و بیانم
یکی باشد بیان مختلف راز
از اینجاهم یکی بد سوی آغاز
ز عشق خود شدم پیدا در اینجا
ز عشق خود شدم یکتا در اینجا
حقیقت صورت عشقم چنین بود
یقین منصور در ما پیش بین بود
چو اندر خود حقیقت پیش بینم
اناالحق میزنیم و پیش بینم
اناالحق میزنم از سرّ مستی
نه همچون دیگران در بت پرستی
بت ما صورتست و در فنایست
دل ما جان شد و اندر بقایست
بت ما صورتست و گفت و گویست
یکی بود و یکی در جستجوی است
چنین افتاد اندر اصل اول
که اینجا گه شود ناگه مبدل
همان کردم طلب در آخر کار
که آیم سوی ایشان من در این کار
چو عشقم بیعدد در پرده آورد
برون در سوی خود گم کرده آورد
نگردم هیچ کم عین العیانست
مرا از آن عیان عین العیان است
اگر خواهم نمودن جمله ذرات
کنم من محو و بنمایم همه ذات
ولیکن چون قلم راندم حقیقت
نوشتم خویش و خود خواندم حقیقت
چو نقد خود نمودم بهر جانم
صور افتاد کل راز نهانم
منم عشق و منم اینجایگه حق
ترا شیخا بگفتم سر مطلق
از این معنی منم اینجا به تحقیق
یقین شبلی چو از وی یافت توفیق
زبانش لال شد اینجا بگفتار
چو او را دید اینجا صاحب اسرار
چو او را صاحب شرع و بیان دید
زبانش لال شد خود بیزبان دید
یکی شد در وصال جان و دل گم
میان قطره اندر بحر قلزم
درین معنی عجب افتاد آن پیر
نمیگنجد در این اسرار تدبیر
از اول گرچه بود او صاحب راز
گمانش باالیقین آمد باعزاز
چنان منصور در شرح و بیان بود
کزو عشاق در شور و فغان بود
توئی منصور و با تو جمله باز است
در معنی بر عطار باز است
تو منصوری ابرداری ندانی
تو هم شبلی صفت حیران بمانی
همه ذرات اندر گفت و گویند
ابا جان ودل اندر جستجویند
بخش ۳۶ - سؤال دیگر شبلی از منصور: محمددان وصال حق در اینجابخش ۳۸ - در کشف اسرار و توحید کل گوید: نمودستی وصال خویش امروز
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جوابش داد آنگه شاه عشاق
که پنهان نیست اینجا راه عشاق
هوش مصنوعی: آن گاه که دلبر عاشقان به سوالشان پاسخ داد، گفت: در اینجا راهی برای عاشقان وجود ندارد که پنهان باشد.
همه پیداست راهم تا سوی ذات
دمادم میرسانم جمله ذرات
هوش مصنوعی: همه چیز مشخص است، من به طور مداوم در حال حرکت به سمت وجود اصلی هستم و همه اجزا را به سوی آن هدایت میکنم.
از اول سر عشقت باز گویم
پس آنگه از فنایت راز گویم
هوش مصنوعی: اول از عشق تو برایت صحبت میکنم، سپس به ناگفتههایی دربارهٔ فنا و زوال تو میپردازم.
تو سر عشق میخواهی که دانی
ز من بشنو تو ای پیر این معانی
هوش مصنوعی: تو به دنبال عشق هستی و میخواهی چیزهایی را که من میدانم بشنوی، پس ای کهنسال، به این معانی گوش بده.
بسی با سالکان بودی درین راه
بسی ز ایشان تو بشنودی بسی راه
هوش مصنوعی: تو در این مسیر مدتها با سالکان بودی و از آنها چیزهای زیادی آموختی.
بسی گفتی و دیگر باز گفتی
ابا ایشان تو از هر راز گفتی
هوش مصنوعی: تو بارها سخن گفتی و دوباره نیز گفتی، اما با این افراد تو از هر رازی پرده برداشتیم.
بسی گویند سر عشق اینجا
که تا بگشاید این راز معما
هوش مصنوعی: بسیاری درباره عشق در اینجا صحبت میکنند تا اینکه این معما و راز را آشکار کنند.
حقیقت عشق زیبد بر من ای پیر
گراندر عشق نبود هیچ تدبیر
هوش مصنوعی: عشق واقعی تنها برای من مناسب است، ای سالک بزرگ، زیرا در عشق هیچ راه چارهای وجود ندارد.
نه عشق اینجا یکی چیز است بنگر
همه عشق است اینجا سر باسر
هوش مصنوعی: عشق در این مکان تنها یک مفهوم نیست؛ نگاه کن که همه جا مملو از عشق است، از سر تا سر.
همی ورزند کل عشق مجازی
از ایشان میدهد در عشق بازی
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که افرادی که در عشق مجازی و خیالی غوطهور هستند، از آن عشق و احساسات برای بازی کردن و سرگرمی استفاده میکنند. به عبارت دیگر، عشق برای آنها تبدیل به یک تفریح شده است که از آن لذت میبرند.
حقیقت عشق کل عشق من آمد
ره تاریک هر کس روشن آمد
هوش مصنوعی: عشق واقعی، تمام عشق من است که در این مسیر تاریک، هر کس دیگری که به من وارد میشود، نورانی و روشن میشود.
ز عشق کل ترا بنمایم اسرار
مگر راهی شود اینجا پدیدار
هوش مصنوعی: از عشق تو تمامی رازها را به تو نشان میدهم، شاید که راهی برای پیدایش اینجا به وجود آید.
ترا در عشق من اینجا حقیقت
بدانی صاحب شرع و طریقت
هوش مصنوعی: در عشق من، تو باید بدانی که اینجا واقعیت چیست و چه کسی راهنما و صاحب دستور است.
ترا بخشیدهام من سرفرازی
مدان عشق مرا اینجا ببازی
هوش مصنوعی: من تو را بخشیدهام، ولی نمیخواهم که به خاطر این بخشش خود را برتر و مغرور بدانی. عشق من را برای بازی و سرگرمی ندان.
طلب از عشق کردی عشق اینست
که ما را جان جان اینجا یقین است
هوش مصنوعی: اگر از عشق خواستهای، باید بدانی که عشق یعنی ما را در اینجا به زندگی و جانی دوباره برساند و این امر برای ما روشن و مسلم است.
مرا عشق است اینجا گاه بنگر
که خواهم باختن از عشق خود سر
هوش مصنوعی: من در اینجا عاشق هستم و به تو میگویم که آمادهام از عشق خود بگذرم.
مرا عشق است با اینجا ز گوهر
رهانم من جهان از گفتن بر
هوش مصنوعی: عشق من به این مکان باعث شده است که از دنیای مادی دور شوم و از سخن گفتن با دنیا بپرهم.
مرا عشق است با جان و سر و دل
بجو آن ره مگر گردی تو واصل
هوش مصنوعی: عشقی در وجود من نهفته است که با تمام وجودم، حتی جان و دل، به دنبالش هستم. امیدوارم تو نیز آن مسیر را بپیمایی و به مقصد خاصی برسی.
منم در عشق خود در دار دنیا
که دیدستم ز خود دیدار مولا
هوش مصنوعی: من در این دنیا در عشق خود به قدری غرق هستم که دیدن پروردگار را بر دیدن خودم ترجیح میدهم.
بسوزانم وجود خود در اینجا
یقین کردم سجود خود در اینجا
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتهام که تمام وجودم را در اینجا به آتش بکشم و به این ترتیب، به حقیقتی از بندگی خود در این مکان پی بردم.
حقیقت سر عشقم نیست بسیار
بتو میگویم اینجا گاه ای یار
هوش مصنوعی: عشق من به حقیقت، فقط در مورد تو نیست و من بارها این را به تو میگویم، ای دوست.
فدایم من در اینجا گاه بنگر
همه ما را غلام و شاه بنگر
هوش مصنوعی: من در اینجا حاضرم و فدای تو هستم، پس به دور و بر خود نگاهی بینداز؛ همه ما در این جا چه به عنوان بنده و چه به عنوان پادشاه، با هم هستیم.
خدایم شبلی اندر پاکبازی
تو چون مائی و چون من پاکبازی
هوش مصنوعی: خدای من، رفتارت را در پاکی و خلوص نظاره میکند، تو مانند من، در این راه تلاش میکنی.
ندانم من که در کون و مکانم
حقیقت جسمم و هم نور جانم
هوش مصنوعی: من نمیدانم که در این جهان و در این مکان چه هستم؛ آیا واقعیت من جسم است یا نور جانم.
خدایم من که هستم در نمودار
ز شوق این یقینم بر سر دار
هوش مصنوعی: من خدایم، و در جلوهام از شوق و اطمینانی که دارم، حتی اگر به خطر بیفتم.
خدایم من که اینجا رهنمایم
هر آنکس را که خواهم ره نمایم
هوش مصنوعی: من خدایم و در اینجا راهنمایی میکنم، هر کسی را که بخواهم، به سوی جادهای روشن هدایت میکنم.
خدایم من که اینجا گه بدیدم
ابا خود گویم و از خود شنیدم
هوش مصنوعی: خدای من، که به خاطر او در اینجا گاهی کارهای ناپسند دیدهام، به خودم میگویم و از خودم میشنوم.
خدایم در حقیقت پایدارم
ترا من داشته در پایدارم
هوش مصنوعی: خدای من، در واقع، من به تو وابستهام و برای نگهداشتن تو در دل خود تلاش میکنم.
خدایم من درون جان و در دل
کنم هر کس که خواهم نیز واصل
هوش مصنوعی: خدای من در وجود و در دل من است، و من میتوانم هر کسی را که بخواهم به او وصل کنم.
خدایم من نمودار دو عالم
که پیدا کردم آدم را درین دم
هوش مصنوعی: خداوند منبع و نماینده دو جهان است و من در این لحظه انسان را شناختم.
نه من میگویم این سر راز مطلق
حقست اینجا که میگوید اناالحق
هوش مصنوعی: من نمیگویم که اینجا حقیقت مطلق حق است، اما در اینجا سخنی است که نشاندهنده آن است.
اناالحق میزنم در بود جمله
منم بیشک یقین معبود جمله
هوش مصنوعی: من با دست خودم حقیقت را نمایان میکنم و در تمام وجودم میگویم که من بهراستی معبودی هستم.
اناالحق میزنم در من رآنی
درون جمله رازم در نهانی
هوش مصنوعی: من حقیقت را به وضوح بیان میکنم و در عین حال اسرار درونی خود را در خفا نگه میدارم.
درون جمله اسرار نهانم
یقین من حاجت هرکس بدانم
هوش مصنوعی: در دل من رازهای پنهانی وجود دارد که من به خوبی میدانم و میتوانم نیاز هر فردی را درک کنم.
نه من میگویم این سر را مطلق
حقست میدان که میگوید یقین حق
هوش مصنوعی: من نمیگویم که این سر (آغاز و پایان) مطلقاً حقیقت است، بلکه آنکه یقین به حقیقت دارد، این را میگوید.
درون جملهام در بینیازی
کنم با جمله اینجا عشق بازی
هوش مصنوعی: درون جملهام، بینیازی را به نمایش میگذارم و در اینجا با عشق بازی میکنم.
بصورت میکنم تقریر معنی
که صورت دارم اندر دار معنی
هوش مصنوعی: من در تلاش هستم تا مفهوم عمیق را به شیوهای زیبا و آراسته بیان کنم، زیرا در درونم معنایی دارم که به صورت ظاهری و ظاهری شکل گرفته است.
بمعنی کردم اینجا رازها فاش
همه نقشند و من دیدار نقاش
هوش مصنوعی: در اینجا رازهایی را فاش کردهام، همه چیز در حال نمایش است و من به دیدار هنرمند رفتهام.
منم نقاش اینجا نقش بستم
چو بستم هم بدست خود شکستم
هوش مصنوعی: من هنرمند اینجا هستم و تصویری را خلق کردهام، اما زمانی که آن را به پایان رساندم، خودم آن را خراب کردم.
منم نقاش و اینجا نقش بندم
به هر نقشی که خواهم نقش بندم
هوش مصنوعی: من یک نقاش هستم و میتوانم هر تصوری که دوست دارم را بر روی بوم پیاده کنم.
ز دید من همه در شور و افغان
منم دانا یقین اندر دل و جان
هوش مصنوعی: از نظر من همه درهمریخته و ناآراماند، در حالی که من با تمام وجودم، دانایی و یقین را در دل و جان خود دارم.
هر آن چیزی که خواهم میکنم من
همه ذرات را تابان کنم من
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهم، میتوانم. میخواهم همهی ذرات را روشن کنم.
به هر کسوت که اینجا رخ نمودم
همه در عشق خود پاسخ نمودم
هوش مصنوعی: هر شکلی که در اینجا به خود گرفتم، همه در عشق به من پاسخ دادند.
بدانستند و با ایشان بگفتم
در اسرار با ایشان بسفتم
هوش مصنوعی: آنها آگاه شدند و من در مورد رازها با آنها صحبت کردم و در این باره گفتم.
درون جمله گویایم بآواز
نمودستم همه انجام و آغاز
هوش مصنوعی: در دل هر جملهای که بیان میکنم، همه چیز را با صدای بلند گفتهام، از ابتدا تا انتها.
ز انجام و ز آغازم خبر نه
منم بینا ولی سمع و بصر نه
هوش مصنوعی: من نه از پایان کار خبر دارم و نه از آغاز آن. گرچه بینا هستم، اما توانایی شنیدن و دیدن واقعیات را ندارم.
درون جمله از من روشن آمد
نمود عشقم از این گلشن آمد
هوش مصنوعی: در دل این کلام، عشق من به روشنی نمایان شد و من از این باغ زیبا به آن پی بردم.
مرا بد عشق اینجا راز خود باز
نمایم تا بداند صاحب راز
هوش مصنوعی: میخواهم در اینجا عشق و احساساتم را با صراحت بیان کنم تا آنکه صاحب راز از آن آگاه شود.
اگرچه جمله من هستم پدیدار
تمام از من کسی خود نیست بیدار
هوش مصنوعی: هرچند که من به صورت ظاهری در اینجا حضور دارم، اما در واقع کسی از وجود واقعی من آگاه نیست.
منم آگاه کاینجا راز گویم
نمود خود به هر آواز گویم
هوش مصنوعی: من به خوبی میدانم که در اینجا رازهایم را برملا میکنم و هر چیزی را با صدای بلند بیان میکنم.
زهر آواز دیگر گونه اسرار
همی گویم در اینجا گه بگفتار
هوش مصنوعی: من در اینجا با لحنی متفاوت و به گونهای دیگر از اسرار و رازها صحبت میکنم.
منم با جمله و جمله ندانند
وگردانند زمن حیران بمانند
هوش مصنوعی: من به همراه همه هستم، اما آنها نمیدانند که من کیستم و در نتیجه، در حیرت از من باقی میمانند.
منم رخ سوی من آورده اینجا
بمانده در درون پرده اینجا
هوش مصنوعی: من اینجا هستم و تو را به خودم دعوت کردهام؛ در حالی که این احساس عمیق و پنهانی در درونم باقی مانده است.
درون پرده اینجا پرده بازم
ولی آخر کنم این پرده بازم
هوش مصنوعی: در این مکان، من همچنان در حال نمایش و بیان خودم هستم، اما در نهایت تصمیم دارم این نمایش را به پایان برسانم.
چو بگشایم ز رخ این پرده را باز
نمایم جملگی گم کرده را باز
هوش مصنوعی: وقتی که این پرده را کنار بزنم و چهره را نمایان کنم، همه کسانی که گم شدهاند را دوباره معرفی خواهم کرد.
نمایم آنچه اینجا گم نمودم
که تا کلی بیابد بود بودم
هوش مصنوعی: میخواهم چیزی را نشان دهم که در اینجا گم کردهام، تا به طور کامل آنچه بودم را پیدا کنم.
دم آخر رسانم جمله در خاک
بخون گردانم اینجا جملگی پاک
هوش مصنوعی: در لحظه پایانی، همه چیز را به خاک سپرم و اینجا را به کلی پاک کنم.
بگردانم میان خاک درخون
تمامت آنکه آرم جمله بیرون
هوش مصنوعی: میخواهم تو را در خاک بیاورم و در خونت بگردانم، کسی را که میخواهم همهچیز را از دل برون بیاورد.
حقیقت در صفات نقش ذرات
رسانم جملگی را در سوی ذات
هوش مصنوعی: حقیقت در ویژگیها و صفات به گونهای است که همه چیز را به سمت ذات و وجود اصلیاش راهنمایی میکند.
حقیقت وصل صورت آخرین است
ولی جان در صفاتم پیش بین است
هوش مصنوعی: حقیقت پیوستگی و اتحاد، مرحله نهایی کار است، اما روح و essence من در ویژگیها و صفاتی که دارم، جلوتر از این مرحله قرار دارد.
چوجان در آخر آید سوی حضرت
رساند مر مرا در سوی قربت
هوش مصنوعی: چون جان من به پایان برسد، مرا به حضور حق نزدیک خواهد کرد.
وصالش در فراق آمد پدیدار
چو گردد او ز صورت ناپدیدار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی کسی از معشوق دور میشود و او را نمیبیند، عشق و ارتباط واقعی بینشان بیشتر خود را نشان میدهد. در واقع، وجود معشوق در غیبت و دوری او برای عاشق بیشتر احساس میشود و عمق عشق آشکار میگردد.
رسانم سوی ذات اول صفاتم
کنم محو و رسانم سوی ذاتم
هوش مصنوعی: من به سوی ذات اول میروم و ویژگیهایم را ناپدید میکنم و سپس به سوی خودم میروم.
چوخواهی گشت سوی حضرتم باز
نظر میکن تو درانجام و آغاز
هوش مصنوعی: هر زمان که بخواهی به سمت من برگردی، قبل از این کار به پایان و شروع کارها خوب نگاه کن.
چو سوی حضرت ما بازگردی
یقین آن لحظه صاحب راز گردی
هوش مصنوعی: زمانی که به سوی ما بازگردی، بیتردید در آن لحظه به رازهای عمیق دست خواهی یافت.
چنان باید که باشد اشتیاقت
بما تا نبود اینجا گه فراقت
هوش مصنوعی: باید به قدری اشتیاق داشته باشی که حس کنی اینجا جایی برای جدایی نیست.
فراقت صورتست از دار دنیا
ولی در آخرت دیدار مولا
هوش مصنوعی: جدایی از تو در این جهان به معنای دوری است، اما در زندگی پس از مرگ، با چهرهی خدا دیدار خواهیم کرد.
در آن لحظه که جان درتن نماند
نماند ما و من جز من نماند
هوش مصنوعی: در آن لحظه که زندگی به پایان میرسد، دیگر هیچکس و هیچچیز از من و تو نخواهد ماند و تنها من باقی میمانم.
نماند ما و من جز من در آفاق
تو باشی در یکی شبلی بکل طاق
هوش مصنوعی: در هیچ جایی از جهان، از من و ما خبری نمانده است، همه چیز در حضور تو خلاصه شده و به نور شبلی زینت یافته است.
یکی ذاتست این دم تا بدانی
یکی جزء است آدم تا بدانی
هوش مصنوعی: یک ذات وجود دارد که برای فهمیدن آن، باید به ماهیت انسانی پی ببری.
ترا پیداست ذات ما بدین حرف
ولی روغن کجا گنجد در این ظرف
هوش مصنوعی: تو ذات و باطن ما را به خوبی میشناسی، اما اینکه چگونه میتوان روغن را در این ظرف تنگ جا داد، سوال دیگری است.
یکی ذاتست جمله آشکاره
کنی اینجا توذات ما نظاره
هوش مصنوعی: یکی وجود دارد که تمامی جلوهها و ظاهرها، از آن نشئت میگیرد. برای شناختن این وجود، تو باید به ذات ما نگاه کنی.
یکی ذاتست بیرون از مکانم
ز بالای صفات جاودانم
هوش مصنوعی: وجودی دارم که فراتر از مکان است و از ویژگیهای جاودان پاک و عالی برخوردار است.
تمامت انبیا رفتند ودیدند
در اینجا گه بکام خود رسیدند
هوش مصنوعی: همه پیامبران به اینجا آمدند و مشاهده کردند که در این مکان به خواستههای خود دست یافتند.
یکیاند این زمان درآشنائی
رسیده در بقا و در خدائی
هوش مصنوعی: در این زمان، افرادی هستند که در دوستی و نزدیکی به یکدیگر به نوعی جاودانگی و ارتباط با خدا دست یافتهاند.
یکی اند این زمان در جملگی گم
همه چون قطره ایشانند قلزم
هوش مصنوعی: در این زمان، همه افراد به گونهای در هم گم شدهاند که همچون قطرههایی از یک دریا هستند.
وصالم انبیا دیدند و عشاق
نمایم آنکه وصل ماست مشتاق
هوش مصنوعی: عاشقان و پیامبران وصال را تجربه کردند، اما من آن کسی را نشان میدهم که خواهان وصال ماست.
بوصل ما مران کو دارد امید
ورا دیدار خود بخشیم جاوید
هوش مصنوعی: هر کسی که به ما وصل نیست، چون به او امید داریم، باید برای دیدار او جاودانه تلاش کنیم.
بوصلم هر که اینجا راه یابد
ابی صورت سوی ذاتم شتابد
هوش مصنوعی: هر کس که به اینجا برسد، با چهرهای زیبا به سوی وجود من شتابان میآید.
هر آنکو عاشق ما شد در اینجا
ز ذاتم بود یکتا شد در اینجا
هوش مصنوعی: هر کسی که به عشق ما دچار شده، در این مکان به یگانگی و خلوص از ذات خود رسیده است.
نمایم آخر کارش حقیقت
نمود خود چو رفت از این طبیعت
هوش مصنوعی: در نهایت، او حقیقت واقعی خود را نشان خواهد داد، زمانی که از این دنیای مادی و طبیعی رخت بربندد.
وصالم دید دید جاودانست
مر این را صد کتب شرح و بیانست
هوش مصنوعی: وصالم به معنای پیوندی است که بر اساس دید و نگری جاودانه شکل گرفته است. این موضوعی است که در طول تاریخ، کتابها و نوشتههای بسیاری دربارهاش توضیح و تفسیر داده شده است.
ولی میگویمت اینجایگه راز
که پیش از مرگ بنمایم ترا باز
هوش مصنوعی: اما به تو میگویم اینجا یک راز وجود دارد که پیش از مرگ، دوباره تو را نشان میدهم.
ز پیش از رفتن دنیا مرا بین
نمود ما درین صورت لقا بین
هوش مصنوعی: قبل از اینکه دنیا را ترک کنم، مرا ببین و در این صورت ملاقات ما را تماشا کن.
بیانی اندر اینجا من نمایم
ولی عشاق را روشن نمایم
هوش مصنوعی: در اینجا قصد دارم چیزی بگویم، اما هدفم این است که احساسات عاشقان را بیشتر روشن کنم.
نگفتی عشق چبود عشق اینست
که میداند که در ما پیش بین است
هوش مصنوعی: عشق یعنی دانشی که به ما آگاهی میدهد و در عمق وجود ما وجود دارد، حتی اگر بیان نشود.
حقیقت عشق پیش از مرگ دریاب
مرا بین و همه کن ترک و دریاب
هوش مصنوعی: قبل از اینکه بمیرم، حقیقت عشق را درک کن و مرا ببین، و همه چیز را رها کن و درک کن.
بجز من منگر اینجا در وجودت
که تا کون و مکان آرد سجودت
هوش مصنوعی: به جز من، به کسی دیگر نگاه نکن در وجودت؛ زیرا تا زمانی که عالم و مکان وجود دارند، تنها من باعث سجود و فروتنی تو هستم.
تو بردار این زمان از جای پرده
بسوزان پردههای سال خورده
هوش مصنوعی: این لحظه را از مکان خود بردار و پردههای قدیمی را بسوزان.
پس پرده جمال ما عیان است
تماشای همه خلق جهانست
هوش مصنوعی: پس از پرده، زیبایی ما به وضوح دیده میشود و همه مردم جهان شاهد آن هستند.
پس پرده جمال ماست دیدار
مرا در پرده بنگر ناپدیدار
هوش مصنوعی: زیبایی ما در پس پردهای پنهان است، برای دیدن من، باید به آن پرده نگاه کنی که در آن، من به صورت ناپیدایی وجود دارم.
پس پرده مرا نور جلالست
زبانها جمله در ما گنگ و لال است
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که در پس پرده، وجود او با عظمت و نور الهی پر شده است و همه زبانها در برابر این حقیقت خاموش و ناتوان هستند. در واقع، قدرت و جمال او به حدی است که هیچ کلامی نمیتواند آن را بیان کند.
زبان عقل اگرچه گفت او برد
در اسرار ما راهست او برد
هوش مصنوعی: عقل اگرچه توانایی بیان دارد، اما در دل اسرار ما راهی نیست.
ولیکن آخر کار اندر اینجا
فرو مانده نهاده سر در اینجا
هوش مصنوعی: اما در نهایت، همه چیز به اینجا میرسد و سرانجام کار به اینجا ختم میشود.
حقیقت عشق ما از ماست آگاه
بسوی ما یقین آورده او راه
هوش مصنوعی: عشق حقیقی ما را خوب میشناسد و به سمت ما میآید و یقین را برای ما به ارمغان میآورد.
مرا عشق است اینجا راز دانم
که میداند همه راز نهانم
هوش مصنوعی: من در اینجا عاشق هستم و میدانم که همه از رازهای پنهان من آگاه هستند.
یقین این صورت اینجا عقل پرداخت
ولیکن عشق بنیادش برانداخت
هوش مصنوعی: به طور قطع، عقل و منطق در اینجا به شکل و ظاهر چیزها توجه کردند، اما عشق تمام آن بنیاد و ساختار را نابود کرد.
حقیقت عقل اینجا خانهٔ کرد
دگر مر عشق آن ویرانهٔ کرد
هوش مصنوعی: عقل حقیقتاً در اینجا سکنی گزیده، در حالی که عشق آن مکان ویران شده را به تصرف خود درآورده است.
یقین چون گنج یابی در خرابه
چه خواهی کرد آنجا گه قرابه
هوش مصنوعی: اگر به یقین و حقیقتی دست یابی که در جایی نادرست و ویرانه قرار دارد، چه بهرهای میتوانی از آن ببری؟ در آن مکان که همه چیز بیفایده و خراب است، چه امیدی به آبادی و استفاده از آن حقیقت میتوان داشت؟
تو اینجا کیمیا جوی ار توانی
که باشد کیمیا گنج نهانی
هوش مصنوعی: اگر میتوانی، در اینجا به دنبال گنجی پنهان باش که همانند کیمیا ارزشمند است.
حقیقت کیمیا دیدار جانست
که نور روحها از عکس آنست
هوش مصنوعی: حقیقت همانند کیمیا است که دیدار با روح و جان انسان را به ارمغان میآورد و نور و روشنایی روحها از بازتاب آن حقیقت ناشی میشود.
تو اصل کیمیای گنج یاری
که نقد هر چه میخواهی تو داری
هوش مصنوعی: تو اساس و پایهی ارزش و گنج واقعی هستی، چون هر چیزی که بخواهی و خواستارت هستی، در دست توست.
تو همچون کیمیائی در دل و جان
بزن بر صورت و سکه بگردان
هوش مصنوعی: تو همچون یک کیمیا در دل و جان هستی؛ بر چهره خود آرایشی بزن و جلوهای از خودت به نمایش بگذار.
تو قلب خویشتن بارز کن اینجا
حقیقت جسم ما جان کن مصفا
هوش مصنوعی: در درون خودت را بشناس و راستینترین حقیقت وجودت را بروز بده، تا اینکه جسممان با روحی پاک و روشن بیامیزد.
حقیقت این به جز ایندیگری نیست
که قلب از کیمیا کم از زری نیست
هوش مصنوعی: حقیقت این است که جز این نمیتوان گفت که قلب از طلا هم باارزشتر است.
حقیقت چون شود نقدت پدیدار
شود قلب توکلی ناپدیدار
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقت را به صورت واقعی ببینی، قلب تو که به توکل و اعتماد وابسته است، دیگر ناپیدا خواهد شد.
ببوی عشق جانم نیست او شد
تنم شد نیست تا کل هست او شد
هوش مصنوعی: عشق باعث شده که جانم بیمعنا شود و او تبدیل به وجود من شده است، اکنون که او هست، من دیگر وجود ندارم.
نه مستی جلال یار پیداست
که اینجا گه جمال یار پیداست
هوش مصنوعی: هیچ نشانهای از شکوهمندی معشوق در اینجا وجود ندارد، زیرا این مکان محل ظهور زیبایی اوست.
نگردد نیست هرگز یار از ما
ولی بنماید این اسرار از ما
هوش مصنوعی: یار هرگز از ما دور نمیشود، اما این رازها را از ما آشکار میکند.
که من بودم درون جان منصور
اناالحق خود زده در عشق منصور
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نوعی خود را با منصور حلاج، عارف و شهید مشهور، یکی میداند و میگوید که عشق و عشق ورزی او به منصور باعث شده تا در عمق وجودش، حس و حال او را تجربه کند. اشاره به عبارت "انا الحق" نیز نمایانگر اشتیاق به شناخت و تجربه حقیقتی عمیقتر است. به طور کلی، شاعر بیان میکند که او در عشقش به منصور، مانند او شده و درونش غرق در آن عشق است.
شده با کل همه جزء جهانم
نموداریست این عضو عیانم
هوش مصنوعی: من در کل جهان، بخشی از آن هستم و این وجود من نمایانگر این واقعیت است.
نمودار است اینجا صورتم خاک
ولیکن من توام در هستی پاک
هوش مصنوعی: در اینجا چهرهام نشاندهنده خاکی بودن و زوال است، اما در واقع من در essence و وجود خود، پاک و خالص هستم.
که باشد خرمنی در صورت من
نمودار است اعیان صورت من
هوش مصنوعی: در چهرهام نشانههایی از وجود یک شخصیت بزرگ و پرحجم وجود دارد.
ضرورت بود اینجا نقش بیچون
نمودن دروصالت هفت گردون
هوش مصنوعی: در اینجا لازم بود تا به وضوح وجود نقش بیبدیل و بیمانند در ماموریت هفت افق را بیان کنیم.
چو ما در عشق خود پیدا نمائیم
حقیقت این همه زیبا نمائیم
هوش مصنوعی: زمانی که ما در عشق خود به حقیقت دست پیدا کنیم، تمام این زیباییها را به نمایش میگذاریم.
جمال ماست آدم در نهانی
نمیدانند این خلق نهانی
هوش مصنوعی: زیبایی ما در حقیقت انسان است که در درونش نهفته است و این مردم از این راز باخبر نیستند.
چو نادانند و ما دانای حالیم
ز وصل خویشتن عین وصالیم
هوش مصنوعی: وقتی نادانها در اطراف ما هستند و ما به حقیقت و دانش خود واقفیم، در واقع به نوعی از اتصال و اتحاد با خود و حقیقتمان دست یافتهایم.
حقیقت عشق تا ما دیده باشیم
مکان لامکان گردیده باشیم
هوش مصنوعی: عشق واقعی به حدی عمیق است که وقتی آن را تجربه کنیم، حتی مکانها و فضاهای متعارف نیز تغییر ماهیت میدهند و به جایی نامشخص تبدیل میشوند.
چو ما این پرده برداریم از رخ
دهیم آن را که میخواهیم پاسخ
هوش مصنوعی: زمانی که پرده را از چهرهمان کنار بزنیم، آنچه را که میخواهیم، به وضوح میبینیم.
نمایم با همه کس پاسخ اینجا
نمایم بازش اینجا من رخ اینجا
هوش مصنوعی: من به همه نشان میدهم که چگونه پاسخ اینجا را با دیگران در میان بگذارم و دوباره اینجا به آن اشاره کنم.
نمایم پاسخ اینجا با همه کس
منم جمله نداند ذات من کس
هوش مصنوعی: من به همه نشان میدهم که چه کسی هستم، اما هیچکس نمیتواند حقیقت وجود مرا درک کند.
حقیقت عشق ما اینست دیدی
بنور این بیان اینجا رسیدی
هوش مصنوعی: حقیقت عشق ما این است که وقتی به روشنی این کلام نگاه میکنیم، به درک آن میرسیم.
چو من در پردهٔ صورت عیانم
یقین عشق است در شرح و بیانم
هوش مصنوعی: من در شکل ظاهری خود به وضوح موجودیت دارم، اما عشق در عمق وجودم قابل تفسیر و بیان است.
یکی باشد بیان مختلف راز
از اینجاهم یکی بد سوی آغاز
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه هر چند بیانها و ظواهر مختلفی وجود دارد، در اصل همهی آنها به یک حقیقت واحد اشاره دارند و از یک نقطه آغاز میشوند.
ز عشق خود شدم پیدا در اینجا
ز عشق خود شدم یکتا در اینجا
هوش مصنوعی: به خاطر عشق خود، در این مکان به وضوح نمایان شدم و به واسطهی این عشق، در اینجا به یکتایی و فردیت دست یافتم.
حقیقت صورت عشقم چنین بود
یقین منصور در ما پیش بین بود
هوش مصنوعی: عشق من به این شکل بود که به وضوح در وجود ما، از قبل قابل پیشبینی بود.
چو اندر خود حقیقت پیش بینم
اناالحق میزنیم و پیش بینم
هوش مصنوعی: وقتی که درون خود حقیقت را میبینم، احساس میکنم که حقیقت را یافتهام و به آن اعتراف میکنم.
اناالحق میزنم از سرّ مستی
نه همچون دیگران در بت پرستی
هوش مصنوعی: من از روی سرور و شوری خاص خودم به حقیقت میزنم، نه مانند دیگران که به پرستش مجسمهها مشغولند.
بت ما صورتست و در فنایست
دل ما جان شد و اندر بقایست
هوش مصنوعی: محبوب ما شکل و ظاهر دارد و دل ما در فدای اوست؛ جان ما به واسطه او زنده است و در باقیماندن اوست.
بت ما صورتست و گفت و گویست
یکی بود و یکی در جستجوی است
هوش مصنوعی: بت ما تجسم و سخن است؛ هر دو یکی هستند و یکی در جستجوی دیگری.
چنین افتاد اندر اصل اول
که اینجا گه شود ناگه مبدل
هوش مصنوعی: در آغاز کار، چنین اتفاقی افتاد که ناگهان اینجا دگرگون شد.
همان کردم طلب در آخر کار
که آیم سوی ایشان من در این کار
هوش مصنوعی: در نهایت، همانطور که در ابتدا خواستم، زمانی که به سوی آنها بروم، به دنبال آن میروم.
چو عشقم بیعدد در پرده آورد
برون در سوی خود گم کرده آورد
هوش مصنوعی: وقتی عشقم بی حد و مرز خود را به نمایش میگذارد، در سوی خود، آن را گم کردهام.
نگردم هیچ کم عین العیانست
مرا از آن عیان عین العیان است
هوش مصنوعی: من هیچ کم و کاستی نمیبینم؛ حقیقت برای من کاملاً روشن و آشکار است.
اگر خواهم نمودن جمله ذرات
کنم من محو و بنمایم همه ذات
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تمام اجزا و ذرات را نشان دهم، خود را محو میکنم و همه ویژگیها را به نمایش میگذارم.
ولیکن چون قلم راندم حقیقت
نوشتم خویش و خود خواندم حقیقت
هوش مصنوعی: اما وقتی قلم را به حرکت درآوردم، حقیقتی را نوشتم که خودم را در آن یافتم و آن حقیقت را خود نامیدم.
چو نقد خود نمودم بهر جانم
صور افتاد کل راز نهانم
هوش مصنوعی: وقتی که حقیقت وجودم را به نمایش گذاشتم، تمام اسرار پنهانم آشکار شد.
منم عشق و منم اینجایگه حق
ترا شیخا بگفتم سر مطلق
هوش مصنوعی: من خود عشق هستم و اینجا حضور دارم، ای شیخ، من به تو گفتم که من جوهر اصلی هستم.
از این معنی منم اینجا به تحقیق
یقین شبلی چو از وی یافت توفیق
هوش مصنوعی: من به واقعیت این معنا در اینجا رسیدهام، مانند شبلی که وقتی توفیق یافت، از آن بهرهمند شد.
زبانش لال شد اینجا بگفتار
چو او را دید اینجا صاحب اسرار
هوش مصنوعی: او وقتی که صاحب اسرار را دید، از حرف زدن بازماند و زبانش بند آمد.
چو او را صاحب شرع و بیان دید
زبانش لال شد خود بیزبان دید
هوش مصنوعی: وقتی او را که دارای علم و دانش دینی و بیان روشن است دید، زبانش بند آمد و خود را ناتوان از بیان احساساتش یافت.
یکی شد در وصال جان و دل گم
میان قطره اندر بحر قلزم
هوش مصنوعی: در پیوستگی عشق، روح و دل به یکدیگر پیوستهاند و در این حالت، همچون قطرهای در دریای وسیع غرق شدهاند.
درین معنی عجب افتاد آن پیر
نمیگنجد در این اسرار تدبیر
هوش مصنوعی: در این موضوع شگفتانگیز، آن سالخورده نمیتواند در این رازهای تدبیر و توطئه جا بگیرد.
از اول گرچه بود او صاحب راز
گمانش باالیقین آمد باعزاز
هوش مصنوعی: از همان ابتدا او فردی با درک عمیق و رازآلود بود، اما باورش به واقعیت و حقیقت با احترام و ارادت همراه شد.
چنان منصور در شرح و بیان بود
کزو عشاق در شور و فغان بود
هوش مصنوعی: منصور به قدری در بیان و توضیح عواطف و احساساتش مستعد و قوی بود که عشقورزان از شنیدن حرفهای او به شور و فریاد افتاده بودند.
توئی منصور و با تو جمله باز است
در معنی بر عطار باز است
هوش مصنوعی: تو مانند منصور هستی و با تو همه چیز روشن است و در این معنا همگان میتوانند به عطار دسترسی داشته باشند.
تو منصوری ابرداری ندانی
تو هم شبلی صفت حیران بمانی
هوش مصنوعی: تو در علم و دانش به اندازهای نیستی که بتوانی به مانند منصور عمل کنی و در حیرت مانند شبلی بمانی.
همه ذرات اندر گفت و گویند
ابا جان ودل اندر جستجویند
هوش مصنوعی: همه موجودات در حال گفتگو هستند و جان و دل انسانها به دنبالهی حقیقت و عشق میگردند.