بخش ۳۵ - جواب دادن منصور شبلی را
جوابی داد او را آن زمان دوست
که من مغزم همه شبلی توئی پوست
منم مغز و تو اینجا پوست هستی
که از بهر خود اینجا بت پرستی
کجا دانی تو این راز مرا هان
که از تقلید داری نص قرآن
تو در تقلید و من در سر توحید
کجاگنجد یقین توحید و تقلید
اگر ره بردهٔ شبلی درین سر
کجا دانی تو باطن راز ظاهر
من از اسرار جوهر مرتضی راز
بگفتستم اناالحق با همه باز
من از سرحقیقت شاه دینم
نه چون تو در گمان عین الیقینم
تو شبلی این زمان بر صورت خود
بماندستی و بینی نیک یا بد
کجا بینی یکی چون دردومستی
منم با حق تو با خود بت پرستی
من از حیدر یقین گفتم عیانم
اناالحق هست در شرح و بیانم
دگر از مصطفی بشنیدهام من
که صاحب درد و صاحب دیدهام من
ز احمد دیدهام سر معانی
بدان اسرار سرّ من رآنی
حقیقت لو کشف برخوان زحیدر
کز آن بگشایدت شبلی یقین در
من از احمد یقین این راز گفتم
اناالحق از رآنی بازگفتم
دگر از حیدر کرار این راز
بگفتم لو کشف در این یقین باز
من از این هر دو واصل گشتم از ذات
نه مانند تو من سرگشتهام مات
حقیقت دم ز احمد میزنم من
چو حیدر هر دم آخر نی زنم من
از این معنی که من دارم در اینجا
حقیقت پایدارم من در اینجا
تو این معنی کجا دانی نکوئی
که در میدان فتاده همچو گوئی
کسی داند که همچون من شود یار
برآید عاشقانه بر سر دار
کسی داند که چون من کشته گردد
میان خاک و خون آغشته گردد
کسی داند که همچون من شود حق
بگوید در اناالحق راز مطلق
کسی داند که دست از جان بشوید
یقین حق یابد و کل حق بگوید
کسی داند که اندر آفرینش
یکی گوید یکی بیند ز بینش
چو من واصل شود این راز گوید
اناالحق با همه کس بازگوید
چو من واصل شود جان برفشاند
بجان اندر ره جانان نماند
چو من واصل شود اندر عیان او
اناالحق گوید و راز نهان او
چو من واصل شود شبلی درین راه
نه بیند هیچ چیزی جز رخ شاه
چو من واصل شود در جزو و کل او
کشد چون من بکلی عین ذل او
هر آنکس کو شود واصل چو من باز
بیابد در درون انجام و آغاز
منم انجام با آغاز دیدی
در اینجا روی جانان باز دیدی
منم اینجا بدیده اصل فطرت
رسیده در مکان قرب و عزت
منم اینجا یکی دیده درونم
همه ذرات از خود رهنمونم
منم اینجا تمامت عین اشیا
بنور من شده هر چیز پیدا
منم اینجا حقیقت نور خورشید
که خواهم بود تابان تا بجاوید
منم اینجا حقیقت چون قمر گم
شده خورشید را در عین قلزم
منم اینجا سما و مر ستاره
بنورم جمله ذره در نظاره
منم اینجا فلک گردان نموده
همه کوکب در او حیران نموده
منم اینجا نموده آتش یار
میان عاشقانم سرکش یار
منم اینجا نمود آباد کرده
جهان از روح خود آباد کرده
منم اینجا حقیقت آب روشن
نموده صنعها در هفت گلشن
منم اینجا نموده خاک را راز
ابا او راز دایم گفته سرباز
منم اینجا نموده کوه معنی
مرکب کرده در انبوه معنی
منم اینجا حقیقت در و دریا
نموده هر نفس صد شور و غوغا
منم اینجا حقیقت جوهر عشق
تمامت سالکان را رهبر عشق
منم اینجا یکی جوهر پدیدار
همه از من بکل شد ناپدیدار
منم اینجا همان جوهر که بودم
به هر کسوت که هستم رخ نمودم
حقیقت آنچه من دارم از اسرار
کجا دانی تو ای شبلی نگهدار
تو ای شبلی حقیقت رازداری
ستاده این زمان در پایداری
کجائی در کجائی من که باشم
اگر از وصل آیی من که باشم
محمد دان که میگوید محمد
درون جان منصورم مؤید
حقیقت من رآنی دان در این راز
حقیقت پرده همچون من برانداز
ندانی ور بدانی هم ندانی
که دانای خود و سرنهانی
توئی من من توام اینجا حقیقت
کنم خود را در اینجا با شریعت
تو گر مانند من آیی پدیدار
ز عشق رویم آیی بر سر دار
ترا گرچه من اینجا باز دیدم
چه از سر کمالت راز دیدم
منم اینجا بعشق خویش دیده
نهاده سر ز کفر و کیش دیده
چو در ذاتم یقین توحید پیداست
مرا چندین هزاران شورو غوغاست
از آنجاکامدم اینجا بدیدم
یکی بد در کمال خود رسیدم
یکی دیدم از اینجا تابدانجا
یکیام در یکی برجمله پیدا
منم امامنی من عیان است
منم من در منم اینجا بیان است
حقیقت جز که من چیز دگر نیست
از آن مانده از انجامت خبر نیست
اگر اینجا بیابی مر خبر تو
یکی بینی یکی داری نظر تو
اگر اینجا بیابی اصل جانان
چو من بردار یابی وصل جانان
اگر اینجا تو اصل کار بینی
یکی اندر یکی دلدار بینی
بجز من نیست دانائی حقیقت
که دانستم که مردم در طبیعت
ز یک اصلم توهم از اصل مائی
بیانی کن چو من گر قرب دانی
چو من واصل شوی ورازگوئی
اناالحق همچو من کل بازگوئی
من آن اصلم که اصل جمله از ماست
من اویم بشنو ای شیخ از من این راز
منم در نطق جمله گشته گویا
منم در ذات خود در جمله گویا
نشانم هست نی نام و نشانم
بود صورت در اینجاگه نشانم
فنا خواهم شدن بیصورت اینجا
منم بیشک ترا مر صورت اینجا
حقیقت وقت کار آید پدیدار
که بردار است یار آید پدیدار
همه یار است اینجا نیست جز دوست
منم این جمله میدانی که من اوست
بجز من نیست چیزی در حقیقت
نمودستم ازو راه شریعت
اگر گفتم اناالحق آشکاره
کنم اینجایگه خود پاره پاره
چو اصلم این چنین بدخواست کردم
از آن در عشق دارم راست کردم
از آنم دار جای راستانست
هر آنکو جان ببازد مرد آنست
اگر کردم در اینجا کر خود راست
که دیدم در ازل من کار خود راست
بکن شبلی چو من این پایداری
چرا اینجا تو اندر پایداری
سؤالی کردی و گفتم جوابت
گشادم بر تمامت فتح بابت
ترا گر فتح اینجا رخ نماید
چو من هر لحظه این پاسخ نماید
اناالحق گوید اینجا گاه جانان
نماید بر تو اینجا راز پنهان
اناالحق باز گوید تو بدانی
که سیّد گفت آن را من رآنی
دمی او را در اینجا رخ نمودش
از آن دم خود بخود پاسخ نمودش
از آن حالت که آن از جان من خاست
ورا پیدا شد و گفت این سخن راست
نه وقت لی مع الله را عیان بود
که او پیوسته در کون و مکان بود
مر او راذات اینجا بود پیدا
درون جان او معبود پیدا
به اول او به آخر بیشکی دید
ز ذات خود همیشه بیشکی دید
ز ذات خود خوداندر خود نظر کرد
علی را هم ز ذات خود خبر کرد
علی را لو کشف بد در معانی
محمد گفت دیگر من رآنی
از آن مر هر دو صاحب راز بودند
که ایشان بیشکی ممتاز بودند
از آن شه باز دیدند اندر اینجا
که ایشان راز دیدند اندر اینجا
از ایشان منشدم اینجا خبردار
تو نیز اینجا چو ایشان این خبر دار
بگو گر میتوانی سر من باز
که تا باشی چو من در عشق ممتاز
اگر شهباز عشقی باز جوئی
که وصلش همچو من گر باز جوئی
وصال حال را اینجا بجو تو
چو دیدی دید از آن اسرار جو تو
چو بنمودت رخ اینجاشاه جانان
بگوئی راز او در عشق پنهان
اگر دیدی یکی اینجا طبیعت
دراندازی در آخر مر طبیعت
طبیعت چیست مان بر روی داراست
ابا ما یار ما در پای دار است
ابا ما پایداری کرد اینجا
ابا ما شد حقیقت فرد اینجا
در اینجا فرد شد اندر سردار
ابا ما شد در اینجاگه نمودار
نمودار است اینجا سرّ مطلق
در اینجا میزند با ما اناالحق
ابا ما زد اناالحق آشکاره
بخواهد سوخت با ما در نظاره
بخواهد سوخت تا کل راز بیند
فنا را در بقایم باز بیند
فنا خواهد شدن صورت در اینجا
نخواهد سوخت منصورت در اینجا
در اینجا بازماند جمله منصور
حقیقت قرص خور نور علی نور
نخواهم ماند اینجا جاودانه
همی خواهم شدن من در میانه
همی خواهم شدن تا من بوم پاک
چه باد و آتش و چه آب با خاک
فنا گردانم و یابم بقا نیز
وجود خویشتن بهر فنا نیز
چو من باشم نماند هیچ جز من
چنین خواهد بدن اسرار روشن
چو روشن شد مرا خورشید تابان
از آن روشن همیگویم شتابان
حقیقت صورت است اندر نمودار
برون خواهم شدن ازپنج و از چار
برون خواهم شدن تادر درونم
شو هر ذرهٔ را رهنمونم
حققت رهنمای جمله باشم
یقین صبر و سکون جمله باشم
نمایم هر کسی را راز سرباز
بگویم راز خود با هر کسی باز
حقیقت هرچه من گویم همان هم
کجا خواهی تو آخر جان جان هم
چو جان جان مرا نقد است حاصل
از آنم بر سر این راز واصل
از آنم بر سر این دار جانان
که برداریم برخوردار از جانان
چه به زین یابم ای شاه دو عالم
که دم اینجا زدم از قرب آن دم
دم اینجا گه زدم دمدم ز خود باز
نمودم در حقیقت نیک و بد باز
دو عالم در من است اینجا دو عالم
فرو پیچم دو عالم را بیکدم
دو عالم را بیکدم در نمودم
در آخر اولم بینم که بودم
در آخر فرد خواهم شد به آخر
دو عالم در یکی بینم بظاهر
دو عالم در درون خویش دیدم
صفات خویش را در پیش دیدم
صفات خود از آن دیدم حقیقت
که ظاهر بودم اینجا گه طبیعت
طبیعت ظاهر هر دو جهان بود
درو بیشک حقیقت جانجان بود
چو جان جان زجان آمد پدیدار
اناالحق زد برآمد بر سر دار
تو اینجا شبلی از جانم تو بشناس
مرا بین راز پنهانم تو بشناس
از آن پیدا چنین پنهان نمودم
که پنهانست پیدا بود بودم
چو پنهانست جان مانند جانان
از آن صورت نشان دارد در اعیان
که صورت از صفاتم در مکانست
درو جانم حقیقت لامکانست
مکان صورتم عین صفاتست
ولی جان در حضور نور ذاتست
حضور ذات دارد جان نهانی
یقین صورت حضورش در معانی
کنون هر دو یکی پیدا شدم ذات
اناالحق میزنم در جمله ذرات
کنون هر دو یکی شد اصل اول
یقین صورت پدید از وصل اول
مرا وصلت دراینجا گاه مطلق
از آن جانم زند هر دم اناالحق
مرا وصلست اینجا زانکه اویم
از انوار ویست این گفتگویم
بچشم من نظر کن سوی دلدار
یکی را بین تو از هر سوی دلدار
همه دیدار صورت هست حیران
چو واصل شد یکی دید است جانان
یکی دیده است جانان را در اینجا
یکی پیدا و پنهان را در اینجا
چو پیدا و نهان اینجا یکی بود
چو صورت یار دیدش اندکی بود
برخورشید دائم در حقیقت
نهادم اسم او را مر طبیعت
طبیعت نامش اینجا گه نهادم
درون او دل آگه نهادم
دل خود را بدان گر یار خواهی
بجان بنگر اگر دلدار خواهی
ز دل در سوی جان اینجا قدم زن
دل و جان هر دو در عین عدم زن
عدم را نیستی دان همچو منصور
یکی در نیستی هان یاب در دور
مشو از خود اگر صاحب یقینی
که اندر نیستی کلی به بینی
اگر از نیستی یابی رخ یار
هم از وی باز گوئی پاسخ یار
ندانم جز که لا در عشق اینجا
که ازلا شد دلم بینا در اینجا
همه در لاست پیدا تا بدانی
تولا شو تا عیان الّا بدانی
ز یکتائی خود در لا نهان شو
برافکن صورت هر دو جهان شو
دو عالم صورتست اینجا برانداز
که تا در لا همه بینی یکی باز
حقیقت لاست ذات ای شیخ بنگر
صفات لابهم بنگر سراسر
اگر تو لا شوی الّا بیابی
قدم در لازنی یکتا بیابی
چرا در خود بماندستی تو مهجور
از آنی از کمال وصل او دور
تو خود بینی چو از نقش زمانه
نیابی هیچ وصل جاودانه
اگر مرد رهی خودبین تو دلدار
که جز او نیست هان بنگر تو دلدار
وصال یارنی بازیست میدان
حقیقت وصل جانبازیست میدان
وصال یار اگر خواهی تو ای دوست
ترا اینجا بباید سوخت آن پوست
اگرچه پوست اینجا دوست داری
تو بیمغزی بمانده پوست داری
دمی زین پوست بیرون آی چون من
که مغز جان جان یابی تو روشن
هر آنکو اندرین عالم یقین باز
رخ جانان بیابد شد سرافراز
سرافرازی زسربازی پدید است
ترا این سر کل بازی پدیداست
اگر جان وسرت اینجا ببازی
چو ما یابی در اینجا سرفرازی
نه جان و تن اگر سیصد هزار است
که اینجا گه نه اندر خورد یار است
اگر از عاشقانی بگذر از خود
یکی بین در حقیقت نیک یا بد
چه میخواهی چه میجویی همه اوست
درین صورت حقیقت دیدهٔ اوست
ز خود اینجا حقیقت صورتی ساخت
ز ذات خود عیانی را بپرداخت
دم خود سوی این صورت دمیده است
صور پیدا از آن دم ناپدید است
اگر آن دم شود از تو پدیدار
دو عالم بر تو گردد ناپدیدار
از آن وصل و وز آن اعیان نمائی
تو جانان گردی و بیجان نمائی
تو بیجان گردی و جانان بماند
که راز خویشتن هم خویش داند
در این اسرار هر کس ره نیابد
پیامم جز دل آگه نیاید
دلی آگه بباید راز اینجا
یکی بیند چو من سرباز اینجا
دل و جانست آگاه حقیقت
که هر دو کردهاند راه حقیقت
در اینجا وصل کل دیدند با یار
نه در صورت اگرچه زو پدیدار
یقن یار است و دایم یار باشد
ز دید خویش برخوردار باشد
هم اوداند وصال خویش در خویش
هم او بگشاید اینجا گه درخویش
درم بگشاد جانانم نموده است
رخ اینجا چون نمودم را نموداست
ز وصل یار اینجا بیقرارم
کنون آویخته بر روی دارم
اناالحق میزنم من جاودانه
که بشناسندم این خلق زمانه
اناالحق میزنم بر راز جمله
نمایم جمله را شهباز جمله
اناالحق زن شدم کم گشت پیدا
منم سروقد هر شور وغوغا
ز خود بنمودهام تا درجهان من
نمایم فاش بیشک جان جان من
نمودم فاش جانان را به هرکس
مرا این شیوه میزیبد دگر بس
مرا این شیوه زیبد تا بگویم
که در میدان خدمت همچو گویم
درین میدان زدم گوی حقیقت
منم در عشق دلجوی حقیقت
بجز من کس نداند شیوهٔ دوست
که این شیوه حقیقت شیوهٔ اوست
بجز من کس نگوید سر این راز
که دیدستم یقین انجام وآغاز
بجز من کس نمیگوید اناالحق
که دیدستم حقیقت راز مطلق
بجز من کس نداند دید نقاش
نمودم روی او با رند و اوباش
منم نقاش و از نقش زمانه
منم در جمله پیدا و یگانه
یکی دانم که در جمله نمودم
نظر کن در زمانه بود بودم
هر آنکو اندر این عالم نیاید
دم من در جهان این دم نماید
کجا اینجا بکام دل رسد باز
نماید جاودان در نیک و بد باز
اگر در صورت آن اصل دیدی
یقین در هر دو عالم وصل دیدی
اگر واصل در اینجا گردی از ذات
تو واصل گردی اندر کل ذرات
ز ذات اروصل یابی در اناالحق
شوی و بازگوئی سر مطلق
وصال یار اینست ار بدانی
بنوعی دیگر است از من رآنی
اگر از مصطفی ره برگشاید
ترا این هر دو عالم یک نماید
یکی بینی دوئی برداری از بر
طلب کن این معانی را ز رهبر
بجز احمد مدان مر رهنما را
توهم رهبر شناس و هم خدا را
بجز احمد مبین گر واصلی تو
وگرنه در زمانه غافلی تو
به جز احمد مبین در هیچ حالی
که تا هر ساعتی یابی کمالی
هر آنکو از محمد وصل دریافت
وجود خویشتن از وصل دریافت
بخش ۳۴ - سؤال کردن شبلی از منصور: چو شد منصور بردار آن سرافرازبخش ۳۶ - سؤال دیگر شبلی از منصور: محمددان وصال حق در اینجا
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جوابی داد او را آن زمان دوست
که من مغزم همه شبلی توئی پوست
هوش مصنوعی: دوست زمانی به او پاسخ داد که من تمام شب را درگیر فکر تو بودم و تو تنها ظاهری بودی که مشاهده میکردم.
منم مغز و تو اینجا پوست هستی
که از بهر خود اینجا بت پرستی
هوش مصنوعی: من هستم مغز این ماجرا و تو فقط پوستی هستی که به خاطر خودت در اینجا پرستش میکنی.
کجا دانی تو این راز مرا هان
که از تقلید داری نص قرآن
هوش مصنوعی: تو چه میدانی که چه رازی در دل من نهفته است، وقتی که تنها بر اساس تقلید از کلام خداوند سخن میگویی.
تو در تقلید و من در سر توحید
کجاگنجد یقین توحید و تقلید
هوش مصنوعی: تو در پیروی و تقلید هستی، اما من در راه یکتاپرستی و شناخت خدا. در این دو مسیر، چگونه میتواند یقین به یکتاپرستی با تقلید همجنس باشد؟
اگر ره بردهٔ شبلی درین سر
کجا دانی تو باطن راز ظاهر
هوش مصنوعی: اگر کسی از شبلی (عالم و عارف معروف) راه را پیدا کرده باشد، تو چگونه میتوانی باطن رازهایی که در ظاهر وجود دارد را بشناسی؟
من از اسرار جوهر مرتضی راز
بگفتستم اناالحق با همه باز
هوش مصنوعی: من از رازهای عمیق و معنوی وجود مرتضی (علی) سخن گفتم، که حقیقت را به طور کامل با همه بیان کردم.
من از سرحقیقت شاه دینم
نه چون تو در گمان عین الیقینم
هوش مصنوعی: من از حقیقت دین آگاه و مطمئن هستم، نه مانند تو که تنها به ظن و پندار خود اکتفا کردهای.
تو شبلی این زمان بر صورت خود
بماندستی و بینی نیک یا بد
هوش مصنوعی: این ابیات بیانگر این است که تو در حال حاضر به گونهای در حال زندگی هستی که بر چهرهات تأثیری از آنچه که به خوبی یا بدی انجام دادهای، باقی مانده است. به نوعی، رفتارها و اعمال تو بر نوع زندگیات تأثیرگذار است و حالا باید به این کارها و تصمیمات فکر کنی.
کجا بینی یکی چون دردومستی
منم با حق تو با خود بت پرستی
هوش مصنوعی: کجای دنیا را میتوانی پیدا کنی که کسی مانند من، در عذابی شبیه به مستی باشد؟ من با خودم در حال پرستش توام.
من از حیدر یقین گفتم عیانم
اناالحق هست در شرح و بیانم
هوش مصنوعی: من با قاطعیت از حیدر سخن میگویم و میگویم که در توضیح و تفسیر، من حقیقت را نمایان میکنم.
دگر از مصطفی بشنیدهام من
که صاحب درد و صاحب دیدهام من
هوش مصنوعی: من از پیامبر شنیدهام که من نیز دردی دارم و چیزی را میبینم که دیگران نمیبینند.
ز احمد دیدهام سر معانی
بدان اسرار سرّ من رآنی
هوش مصنوعی: من از احمد (پیامبر اسلام) معنای حقیقی را دیدهام و به رازهایی پی بردهام که نشاندهندهی سرّ وجود من است.
حقیقت لو کشف برخوان زحیدر
کز آن بگشایدت شبلی یقین در
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت واقعیات پی ببری، همانند زحیدر (امام علی) که درک عمیقی از مسائل دارد، در آن صورت شبلی (عالم برجسته) نیز به یقین و علم دست مییابی.
من از احمد یقین این راز گفتم
اناالحق از رآنی بازگفتم
هوش مصنوعی: من از احمد مطمئن شدم که این حقیقت را بیان کنم و وقتی او را دیدم، دوباره آن را تکرار کردم.
دگر از حیدر کرار این راز
بگفتم لو کشف در این یقین باز
هوش مصنوعی: من به رازهایی که از حیدر کرار میدانستم، دیگر اشاره کردم و اکنون در این یقین و آگاهی دوباره روشن شدهام.
من از این هر دو واصل گشتم از ذات
نه مانند تو من سرگشتهام مات
هوش مصنوعی: من از هر دو دنیای مادی و معنوی عبور کردهام و به حقیقتی رسیدهام. اما این را بگویم که مانند تو که در این مسیر استوار هستی، من همچنان سرگشته و حیرانم.
حقیقت دم ز احمد میزنم من
چو حیدر هر دم آخر نی زنم من
هوش مصنوعی: من هر لحظه از حقیقت پیامآور احمد سخن میگویم، همچون حیدر که به معنای حقیقی و محکم جلو میآید و هرگز از گفتن آن بازنمیمانم.
از این معنی که من دارم در اینجا
حقیقت پایدارم من در اینجا
هوش مصنوعی: من در اینجا به حقیقتی که دارم پایبندم و از این معنا که دارم به خوبی آگاه هستم.
تو این معنی کجا دانی نکوئی
که در میدان فتاده همچو گوئی
هوش مصنوعی: تو از خوبی و نیکی چه میدانی، وقتی که در میدان جنگ حسابی افتادهای و اوضاع برایت دشوار است.
کسی داند که همچون من شود یار
برآید عاشقانه بر سر دار
هوش مصنوعی: آیا کسی را میشناسید که مثل من بتواند به عشق با شور و شوق به استقبال مرگ برود؟
کسی داند که چون من کشته گردد
میان خاک و خون آغشته گردد
هوش مصنوعی: کسی میداند که چگونه کسی مانند من در میانهی خاک و خون کشته میشود و در این سرنوشت شوم غرق میگردد.
کسی داند که همچون من شود حق
بگوید در اناالحق راز مطلق
هوش مصنوعی: آیا کسی هست که مانند من حقیقت را بگوید و در مورد راز بینهایت در مقام "من حقم" سخن بگوید؟
کسی داند که دست از جان بشوید
یقین حق یابد و کل حق بگوید
هوش مصنوعی: کسی میداند که اگر تمام وجودش را برای حق فدا کند، به حقیقت مطلق دست مییابد و تمام حقیقت را بیان میکند.
کسی داند که اندر آفرینش
یکی گوید یکی بیند ز بینش
هوش مصنوعی: فردی وجود دارد که در خلقت، یکی میگوید و یکی میبیند از دیدگاه خودش.
چو من واصل شود این راز گوید
اناالحق با همه کس بازگوید
هوش مصنوعی: زمانی که من به حقیقت این راز دست پیدا کنم، به همه میگویم که من حقیقت را یافتهام و این مطلب را با همه درمیان میگذارم.
چو من واصل شود جان برفشاند
بجان اندر ره جانان نماند
هوش مصنوعی: وقتی که جان من به وصال محبوب برسد، مانند برف ذوب میشود و دیگر چیزی از جان در عاشق باقی نمیماند.
چو من واصل شود اندر عیان او
اناالحق گوید و راز نهان او
هوش مصنوعی: وقتی من به حقیقت او در جهان راستین دست یابم، به شناخت او میپردازم و از رازهای پنهانش آگاه میشوم.
چو من واصل شود شبلی درین راه
نه بیند هیچ چیزی جز رخ شاه
هوش مصنوعی: زمانی که شبلی در این مسیر به مقام واصل میشود، هیچ چیز غیر از زیبایی و چهرهی معشوق را نمیبیند.
چو من واصل شود در جزو و کل او
کشد چون من بکلی عین ذل او
هوش مصنوعی: زمانی که من به دسته و کل او بپیوندم، او مرا به طوری به خود میکشد که تمام وجودم، به شدت دچار خضوع و فروتنی نسبت به او میشود.
هر آنکس کو شود واصل چو من باز
بیابد در درون انجام و آغاز
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند من به حقیقت برسد، در درون خود شروع و پایان را دوباره خواهد یافت.
منم انجام با آغاز دیدی
در اینجا روی جانان باز دیدی
هوش مصنوعی: من در اینجا به پایان و آغاز کارهای خود اشاره میکنم و در دیدار با محبوب، دوباره آنچه را که دوست داری، میبینی.
منم اینجا بدیده اصل فطرت
رسیده در مکان قرب و عزت
هوش مصنوعی: من در اینجا به حقیقت و ذات خویش دست یافتهام و در جایی قرار دارم که نزدیکی و بزرگی را تجربه میکنم.
منم اینجا یکی دیده درونم
همه ذرات از خود رهنمونم
هوش مصنوعی: من اینجا هستم و درونم یک نگاه عمیق دارم که همه قسمتهای وجودم به سمت خودم هدایت میشوند.
منم اینجا تمامت عین اشیا
بنور من شده هر چیز پیدا
هوش مصنوعی: من در اینجا هستم و همه چیز به واسطه نور من، نمایان و مشخص شده است.
منم اینجا حقیقت نور خورشید
که خواهم بود تابان تا بجاوید
هوش مصنوعی: من در اینجا حقیقت و روشنی خورشید هستم که همیشه درخشان و تابان خواهم ماند.
منم اینجا حقیقت چون قمر گم
شده خورشید را در عین قلزم
هوش مصنوعی: من در اینجا حقیقتی هستم که مانند ماه در زیر دریا، خورشید را پنهان کردهام.
منم اینجا سما و مر ستاره
بنورم جمله ذره در نظاره
هوش مصنوعی: من در اینجا هستم و نورم مانند ستاره میدرخشد و همه ذرات به من نگاه میکنند.
منم اینجا فلک گردان نموده
همه کوکب در او حیران نموده
هوش مصنوعی: من اینجا هستم و فلک را به گردش درآوردهام؛ بهطوری که تمام ستارهها در حیرت و شگفتی به من نگاه میکنند.
منم اینجا نموده آتش یار
میان عاشقانم سرکش یار
هوش مصنوعی: من در اینجا آتش عشق را برپا کردهام و در میان عاشقان، عشق سرکش و شوقی را به نمایش میگذارم.
منم اینجا نمود آباد کرده
جهان از روح خود آباد کرده
هوش مصنوعی: من اینجا هستم و دنیا را با روح خود سر و سامان دادهام و آباد کردهام.
منم اینجا حقیقت آب روشن
نموده صنعها در هفت گلشن
هوش مصنوعی: من در اینجا حقیقت آب را به نمایش گذاشتهام و در هفت گلشن، آفرینشها را نمایان کردهام.
منم اینجا نموده خاک را راز
ابا او راز دایم گفته سرباز
هوش مصنوعی: من در اینجا به خاک توجه کردهام و رازی را که از او بهطور مداوم گفته میشود، درک کردهام.
منم اینجا نموده کوه معنی
مرکب کرده در انبوه معنی
هوش مصنوعی: من در اینجا کوهی از معنا ایجاد کردهام، که در میان انبوهی از معانی دیگر قرار دارد.
منم اینجا حقیقت در و دریا
نموده هر نفس صد شور و غوغا
هوش مصنوعی: من در اینجا حقیقت را به تصویر کشیدهام و هر لحظه از آن صدای شگفتی و هیاهو به گوش میرسد.
منم اینجا حقیقت جوهر عشق
تمامت سالکان را رهبر عشق
هوش مصنوعی: من در اینجا به دنبال حقیقت عشق هستم و به عنوان راهنمایی برای تمام سالکان و جویندگان عشق به شمار میروم.
منم اینجا یکی جوهر پدیدار
همه از من بکل شد ناپدیدار
هوش مصنوعی: من در اینجا یک حقیقتی هستم که همه چیز از من ناشی میشود و به واسطه من در نهایت محو و نامرئی شده است.
منم اینجا همان جوهر که بودم
به هر کسوت که هستم رخ نمودم
هوش مصنوعی: من همین جوهری هستم که همیشه بودم و به هر شکلی که ظاهر شوم، حقیقت و ذات من تغییر نمیکند.
حقیقت آنچه من دارم از اسرار
کجا دانی تو ای شبلی نگهدار
هوش مصنوعی: من آنچه را که دارم، از رازهای عمیق است و تو ای شبلی، هیچ چیزی از آن را نمیدانی.
تو ای شبلی حقیقت رازداری
ستاده این زمان در پایداری
هوش مصنوعی: ای شبلی، تو هماکنون در حالِ حفظ راز حقیقت هستی و در این راستا استقامت میکنی.
کجائی در کجائی من که باشم
اگر از وصل آیی من که باشم
هوش مصنوعی: کجایی و در کجایم که اگر بخواهی بیایی، من چه جایگاهی دارم؟
محمد دان که میگوید محمد
درون جان منصورم مؤید
هوش مصنوعی: محمد میگوید که نام او در دل منصور، فهوای الهی و قدرت اوست.
حقیقت من رآنی دان در این راز
حقیقت پرده همچون من برانداز
هوش مصنوعی: حقیقت من را در این راز بشناس، همانطور که من پرده را کنار میزنم.
ندانی ور بدانی هم ندانی
که دانای خود و سرنهانی
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که حتی اگر کسی نسبت به دانش و آگاهی خود آگاه باشد، در نهایت نمیتواند به صورت کامل بداند چه چیزهایی را نمیداند. به عبارت دیگر، هر فردی با وجود آگاهی، همیشه یک بخش ناشناخته وجود دارد که فراتر از دانستههای اوست.
توئی من من توام اینجا حقیقت
کنم خود را در اینجا با شریعت
هوش مصنوعی: تو و من در اینجا یکی هستیم و من در این مکان حقیقت وجود خود را به نمایش میگذارم و با اصول و قوانین روشن زندگی میکنم.
تو گر مانند من آیی پدیدار
ز عشق رویم آیی بر سر دار
هوش مصنوعی: اگر تو هم مثل من بیایی و به عشق لبخند بزنی، من آمادهام تا برای تو جانم را فدای عشق کنم.
ترا گرچه من اینجا باز دیدم
چه از سر کمالت راز دیدم
هوش مصنوعی: با اینکه تو را دوباره اینجا دیدم، اما تنها به خاطر شکوه و کمال تو رازهای بیشتری از وجودت را درک کردم.
منم اینجا بعشق خویش دیده
نهاده سر ز کفر و کیش دیده
هوش مصنوعی: من در اینجا به عشق خودم نگاه کردهام و از ادیان و باورهای متفاوت گذشتهام.
چو در ذاتم یقین توحید پیداست
مرا چندین هزاران شورو غوغاست
هوش مصنوعی: وقتی در وجود من یقین به یکتایی خداوند مشهود است، پس چقدر شور و هیجان در دل و جانم برپاست.
از آنجاکامدم اینجا بدیدم
یکی بد در کمال خود رسیدم
هوش مصنوعی: من از جایی که آمدهام، در اینجا کسی را دیدم که به تمام جوانب کمال و پیشرفت خود رسیده است.
یکی دیدم از اینجا تابدانجا
یکیام در یکی برجمله پیدا
هوش مصنوعی: من کسی را دیدم که از اینجا به آنجا میرود و در یک جمله به وضوح درک میشد.
منم امامنی من عیان است
منم من در منم اینجا بیان است
هوش مصنوعی: من خودم هستم و این موضوع برای کسی پنهان نیست. وجود من به وضوح در اینجا مشهود است.
حقیقت جز که من چیز دگر نیست
از آن مانده از انجامت خبر نیست
هوش مصنوعی: حقیقتی جز خود من وجود ندارد و از سرنوشت تو هیچ خبری نیست.
اگر اینجا بیابی مر خبر تو
یکی بینی یکی داری نظر تو
هوش مصنوعی: اگر در اینجا خبری از تو پیدا کنم، تنها یک نفر را میبینم که به تو نگاه میکند.
اگر اینجا بیابی اصل جانان
چو من بردار یابی وصل جانان
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا به محبوب واقعی دست پیدا کنی، مانند من، به وصال آن محبوب دست خواهی یافت.
اگر اینجا تو اصل کار بینی
یکی اندر یکی دلدار بینی
هوش مصنوعی: اگر در این مکان به حقیقت کار توجه کنی، میبینی که در میان همه چیز، دلبر و محبوب واقعی وجود دارد.
بجز من نیست دانائی حقیقت
که دانستم که مردم در طبیعت
هوش مصنوعی: هیچ کس جز من نیست که به عمق حقیقت پی برده باشد، زیرا من فهمیدم که انسانها چگونه در طبیعت رفتار میکنند.
ز یک اصلم توهم از اصل مائی
بیانی کن چو من گر قرب دانی
هوش مصنوعی: از یک ریشه و اصل هستیم و تو هم از همان ریشهای. اگر میدانی که به من نزدیک هستی، لطفاً صحبت کن.
چو من واصل شوی ورازگوئی
اناالحق همچو من کل بازگوئی
هوش مصنوعی: زمانی که به حقیقت و وصال دست یابی، میتوانی مانند من از رازها و حقایق بزرگ بگویی.
من آن اصلم که اصل جمله از ماست
من اویم بشنو ای شیخ از من این راز
هوش مصنوعی: من از نسل و اصل خودم هستم که تمامی آفرینش از من نشأت گرفته است. من همان هستم که این حقیقت را به تو میگویم، ای شیخ، گوش کن و این راز را از من بشنو.
منم در نطق جمله گشته گویا
منم در ذات خود در جمله گویا
هوش مصنوعی: من در سخن گفتن بسیار گویا و واضح هستم، اما در واقعیت خود نیز همیشه به همین صورت و روشن هستم.
نشانم هست نی نام و نشانم
بود صورت در اینجاگه نشانم
هوش مصنوعی: من نشانی دارم، اما بدون نام و نشان. اینجا فقط صورت من است که به وضوح دیده میشود.
فنا خواهم شدن بیصورت اینجا
منم بیشک ترا مر صورت اینجا
هوش مصنوعی: من در اینجا به دنبال نابودی خودم هستم، و بدون شکل و صورت میخواهم خود را از بین ببرم، زیرا یقین دارم که وجود تو در اینجا، تنها به شکل و صورت است.
حقیقت وقت کار آید پدیدار
که بردار است یار آید پدیدار
هوش مصنوعی: زمانی که نیاز واقعی به آن باشد، حقیقت خود را نمایان میکند و در این حال، یاری نیز ظاهر میشود.
همه یار است اینجا نیست جز دوست
منم این جمله میدانی که من اوست
هوش مصنوعی: در اینجا همه با هم هستند و هیچکس جز دوست من نیست، تو هم میدانی که من فقط به او اشاره میکنم.
بجز من نیست چیزی در حقیقت
نمودستم ازو راه شریعت
هوش مصنوعی: در حقیقت، من تنها موجودی هستم و هیچ چیز دیگری وجود ندارد که به طور واقعی ظاهر شود. تمامی مسیرها و روشهای زندگی از من نشأت میگیرد.
اگر گفتم اناالحق آشکاره
کنم اینجایگه خود پاره پاره
هوش مصنوعی: اگر بگویم که من حقیقت را نمایان میسازم، در اینجا خودم را متلاشی کردهام.
چو اصلم این چنین بدخواست کردم
از آن در عشق دارم راست کردم
هوش مصنوعی: چون ریشهام به این شکل بد خواهد شد، از آن در عشق به راستی اقدام کردهام.
از آنم دار جای راستانست
هر آنکو جان ببازد مرد آنست
هوش مصنوعی: هر کس که جان خود را فدای حقیقت و راستی کند، او واقعاً مرد و انسان بزرگی است.
اگر کردم در اینجا کر خود راست
که دیدم در ازل من کار خود راست
هوش مصنوعی: اگر در اینجا به خودم توجه کردهام، به این دلیل است که در ابتدا کار خودم را مشاهده کردهام.
بکن شبلی چو من این پایداری
چرا اینجا تو اندر پایداری
هوش مصنوعی: چرا تو مانند من در اینجا به صبر و استقامت نشستهای؟ میتوانی همچون شبلی (شخصیتی که نمایانگر استقامت است) عمل کنی.
سؤالی کردی و گفتم جوابت
گشادم بر تمامت فتح بابت
هوش مصنوعی: تو سؤالی مطرح کردی و من به تو پاسخ دادم که به نوعی کلیدی برای موفقیت تو به شمار میآید.
ترا گر فتح اینجا رخ نماید
چو من هر لحظه این پاسخ نماید
هوش مصنوعی: اگر تو در اینجا پیروز شوی و چهرهات را نشان دهی، مانند من در هر لحظه پاسخ میدهد.
اناالحق گوید اینجا گاه جانان
نماید بر تو اینجا راز پنهان
هوش مصنوعی: در اینجا، حقیقت به ما میگوید که جانان (محبوب) در این مکان، رازهای پنهان را بر تو آشکار خواهد کرد.
اناالحق باز گوید تو بدانی
که سیّد گفت آن را من رآنی
هوش مصنوعی: من حقیقت را بیان میکنم و تو میدانی که آن سید این سخن را به من گفت.
دمی او را در اینجا رخ نمودش
از آن دم خود بخود پاسخ نمودش
هوش مصنوعی: لحظهای او را در اینجا دید، و از همان لحظه بهطور طبیعی پاسخ او را داد.
از آن حالت که آن از جان من خاست
ورا پیدا شد و گفت این سخن راست
هوش مصنوعی: از آن وضعیتی که از دل و جانم برخاست، او نمایان شد و گفت این سخن حقیقت دارد.
نه وقت لی مع الله را عیان بود
که او پیوسته در کون و مکان بود
هوش مصنوعی: زمانی که من با خداوند در حال صحبت هستم، به وضوح نمیتوانم این را بفهمم، زیرا او همیشه در همه جا و در تمام مکانها حضور دارد.
مر او راذات اینجا بود پیدا
درون جان او معبود پیدا
هوش مصنوعی: او را در اینجا به وضوح میبینم، در روح او, مع بودن و حقیقت آشکار است.
به اول او به آخر بیشکی دید
ز ذات خود همیشه بیشکی دید
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان همواره در زندگی خود به آغاز و پایان هر چیزی توجه دارد و از ذات خود آگاه است. در واقع، او همیشه به ریشهها و سرانجامهای خود مینگرد و با درک عمیقتری از وجود خود، به چرایی و چگونگی پدیدهها میاندیشد.
ز ذات خود خوداندر خود نظر کرد
علی را هم ز ذات خود خبر کرد
هوش مصنوعی: علی از درون خود به حقیقت وجودش نگریست و از همین درون، او را با ذات خود آشنا ساخت.
علی را لو کشف بد در معانی
محمد گفت دیگر من رآنی
هوش مصنوعی: علی به خوبی در عمق معانی و رموز محمد را درک کرده است و میگوید که دیگر نمیتواند او را به گونهای دیگر ببیند.
از آن مر هر دو صاحب راز بودند
که ایشان بیشکی ممتاز بودند
هوش مصنوعی: از آنجا که هر دوی آنها به رازها آشنا بودند، مشخص است که آنها به نوعی برتر و خاص بودند.
از آن شه باز دیدند اندر اینجا
که ایشان راز دیدند اندر اینجا
هوش مصنوعی: در این مکان، باز هم از آن پادشاه دیدار کردند، چرا که آنها در اینجا به کشف اسرار پرداختهاند.
از ایشان منشدم اینجا خبردار
تو نیز اینجا چو ایشان این خبر دار
هوش مصنوعی: من از آنان به اینجا آمدهام، تو هم به مانند آنان از این خبر باخبر باش.
بگو گر میتوانی سر من باز
که تا باشی چو من در عشق ممتاز
هوش مصنوعی: بگو اگر میتوانی، راز دل من را بگویید تا تو هم مانند من در عشق بینظیر و خاص باشی.
اگر شهباز عشقی باز جوئی
که وصلش همچو من گر باز جوئی
هوش مصنوعی: اگر برای جستجوی عشق به سراغ پرندهای بروی، باید بدانی که پیوستن به او همچون حال من، شیرین و دلچسب است.
وصال حال را اینجا بجو تو
چو دیدی دید از آن اسرار جو تو
هوش مصنوعی: اگر حال وصال را در اینجا خواستی، وقتی آن را دیدی، به دنبال رازهای آن برو.
چو بنمودت رخ اینجاشاه جانان
بگوئی راز او در عشق پنهان
هوش مصنوعی: وقتی که صورت زیبای معشوقت را به نمایش میگذاری، میتوانی راز عشق او را در دل پنهان ببینی.
اگر دیدی یکی اینجا طبیعت
دراندازی در آخر مر طبیعت
هوش مصنوعی: اگر دیدی کسی در اینجا به طبیعت آسیب میزند و بیاحتیاطی میکند، بدان که در نهایت خود او آسیب خواهد دید و به سرانجامی ناخوشایند خواهد رسید.
طبیعت چیست مان بر روی داراست
ابا ما یار ما در پای دار است
هوش مصنوعی: طبیعت چه چیزی است که ما روی آن هستیم، در حالی که محبوب ما در پایین درخت قرار دارد.
ابا ما پایداری کرد اینجا
ابا ما شد حقیقت فرد اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، کسی با استقامت و استقامت خود، به واقعیت و حقیقت فردی تبدیل شده است. این به معنای این است که با تلاش و پایداری، او توانسته به وجود واقعی خود پی ببرد.
در اینجا فرد شد اندر سردار
ابا ما شد در اینجاگه نمودار
هوش مصنوعی: در این مکان، فرد به مقام و رتبهای رسید و در میان ما تبدیل به یک الگو و نمونه شد.
نمودار است اینجا سرّ مطلق
در اینجا میزند با ما اناالحق
هوش مصنوعی: اینجا حقیقتی عمیق و پنهان آشکار میشود که با ما در ارتباط است و صدا میزند که من هستم، حق مطلق.
ابا ما زد اناالحق آشکاره
بخواهد سوخت با ما در نظاره
هوش مصنوعی: اگر من بگویم که حق را نمایان کردهام، او به طور واضح خواهد خواست که با ما سوزانده شود در حال تماشا.
بخواهد سوخت تا کل راز بیند
فنا را در بقایم باز بیند
هوش مصنوعی: اینجا بیان شده است که برای کشف حقایق عمیق و اسرار زندگی، گاهی لازم است که انسان دگرگونیهایی را تجربه کند. به این معنا که باید رنج و سختی را تحمل کند تا بتواند زوال و فنا را ببیند و در عوض، قدرت بقا و ادامه حیات را در وجود خود تجربه کند.
فنا خواهد شدن صورت در اینجا
نخواهد سوخت منصورت در اینجا
هوش مصنوعی: در اینجا، جسم و ظاهر انسان از بین خواهد رفت، اما هدف و معانی واقعی او هرگز نابود نخواهد شد.
در اینجا بازماند جمله منصور
حقیقت قرص خور نور علی نور
هوش مصنوعی: در اینجا همهی حقیقتهای عمیق و روشن سرجایشان هستند و مکانی را برای خود مختص کردهاند. نور الهی و حقیقت درهم آمیخته و روشنایی زیادی به وجود آوردهاند.
نخواهم ماند اینجا جاودانه
همی خواهم شدن من در میانه
هوش مصنوعی: نمیخواهم در اینجا برای همیشه بمانم، بلکه میخواهم در وسط زندگی قرار بگیرم.
همی خواهم شدن تا من بوم پاک
چه باد و آتش و چه آب با خاک
هوش مصنوعی: من میخواهم به نوعی تبدیل شوم که تمام عناصری چون باد، آتش، آب و خاک برای من بیمعنا شوند و تنها پاکی و معنای درونی را در خودم داشته باشم.
فنا گردانم و یابم بقا نیز
وجود خویشتن بهر فنا نیز
هوش مصنوعی: من نزدیکی به فنا میرسانم تا به جاودانگی دست یابم، و وجود خود را برای رسیدن به فنا فدای بقا میکنم.
چو من باشم نماند هیچ جز من
چنین خواهد بدن اسرار روشن
هوش مصنوعی: اگر من باشم، هیچچیز دیگری باقی نمیماند و بدین ترتیب، اسرار روشن خواهد شد.
چو روشن شد مرا خورشید تابان
از آن روشن همیگویم شتابان
هوش مصنوعی: وقتی خورشید روشن و تابناک بر من تابید، با شتاب از آن روشنی صحبت میکنم.
حقیقت صورت است اندر نمودار
برون خواهم شدن ازپنج و از چار
هوش مصنوعی: واقعیت به شکل یک تصویر در بیرون از ما نمود پیدا میکند و من میخواهم از محدودیتهای پنج حس و چهار چوبهای موجود فراتر بروم.
برون خواهم شدن تادر درونم
شو هر ذرهٔ را رهنمونم
هوش مصنوعی: میخواهم از خودم بیرون بیایم تا هر ذره از وجودم را بهسوی حقیقت و راهی درست هدایت کنم.
حققت رهنمای جمله باشم
یقین صبر و سکون جمله باشم
هوش مصنوعی: من به راستی راهنمای تمام افراد هستم، به یقین صبر و آرامش را در خود دارم.
نمایم هر کسی را راز سرباز
بگویم راز خود با هر کسی باز
هوش مصنوعی: هر کس را میتوانم به رازهایش آگاه کنم، اما رازهای خود را با هر کسی در میان نمیگذارم.
حقیقت هرچه من گویم همان هم
کجا خواهی تو آخر جان جان هم
هوش مصنوعی: هر چیزی که من میگویم حقیقت دارد، پس چه نیازی به جستجوی دیگری داری در حالی که هر چه میخواهی، در اینجا و در من وجود دارد؟
چو جان جان مرا نقد است حاصل
از آنم بر سر این راز واصل
هوش مصنوعی: چون جان من برایم باارزش است، به همین خاطر بر روی این راز و مطلب重要 ایستادهام.
از آنم بر سر این دار جانان
که برداریم برخوردار از جانان
هوش مصنوعی: از عشق محبوبم به قدری شاد و خوشحالم که میخواهم تمام شادیها و زیباییها را در کنار او تجربه کنم.
چه به زین یابم ای شاه دو عالم
که دم اینجا زدم از قرب آن دم
هوش مصنوعی: ای پادشاه جهان، چه چیز برتر از این میتوانم پیدا کنم که در این مکان به یاد تو و در نزدیکیات نفس کشیدم.
دم اینجا گه زدم دمدم ز خود باز
نمودم در حقیقت نیک و بد باز
هوش مصنوعی: من در اینجا به خودم آگاهی یافتم و در لحظهای با حقیقت نیک و بد آشنا شدم.
دو عالم در من است اینجا دو عالم
فرو پیچم دو عالم را بیکدم
هوش مصنوعی: در وجود من دو دنیا قرار دارد و من میخواهم این دو دنیا را در خود جمع کنم و در یک لحظه به هم متصل کنم.
دو عالم را بیکدم در نمودم
در آخر اولم بینم که بودم
هوش مصنوعی: در یک لحظه، به تجربه دو جهان دست یافتم و در پایان آن، متوجه شدم که در ابتدا چه کسی بودم.
در آخر فرد خواهم شد به آخر
دو عالم در یکی بینم بظاهر
هوش مصنوعی: در نهایت به جایی خواهم رسید که در عین اینکه به دنیا و آخرت نگاه میکنم، در ظاهر تنها یک چیز را میبینم.
دو عالم در درون خویش دیدم
صفات خویش را در پیش دیدم
هوش مصنوعی: در درون خود، دو جهان را مشاهده کردم و ویژگیها و خصوصیات خود را به وضوح دیدم.
صفات خود از آن دیدم حقیقت
که ظاهر بودم اینجا گه طبیعت
هوش مصنوعی: من دیدگاه واقعی خود را زمانی فهمیدم که در اینجا، در دنیای طبیعت، حاضر بودم.
طبیعت ظاهر هر دو جهان بود
درو بیشک حقیقت جانجان بود
هوش مصنوعی: طبیعت، نمایانگر هر دو جهان است و بیتردید، حقیقتی عمیق و بنیادی در آن نهفته است.
چو جان جان زجان آمد پدیدار
اناالحق زد برآمد بر سر دار
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقت به وضوح نمایان شد و وجود واقعی خود را نشان داد، صدای "من حقیقت هستم" از او بلند شد و بر فراز دار قرار گرفت.
تو اینجا شبلی از جانم تو بشناس
مرا بین راز پنهانم تو بشناس
هوش مصنوعی: تو اینجا را بشناس که من به خاطر تو زندگی میکنم و در عمق وجودم رازهایی دارم که تنها تو میتوانی آنها را درک کنی.
از آن پیدا چنین پنهان نمودم
که پنهانست پیدا بود بودم
هوش مصنوعی: من به گونهای عمل کردم که آنچه نمایان است، در پس پرده پنهان مانده است، در حالی که در واقع خودم را در همان حال نشان دادم.
چو پنهانست جان مانند جانان
از آن صورت نشان دارد در اعیان
هوش مصنوعی: وقتی که روح پنهان است، مانند محبوب خود در ظاهر نشانهای از وجود دارد که در واقعیت قابل مشاهده است.
که صورت از صفاتم در مکانست
درو جانم حقیقت لامکانست
هوش مصنوعی: این عبارت بیان میکند که ظاهر من در مکان و دنیا وجود دارد، اما در واقع، هستی واقعی و جوهر وجود من فراتر از زمان و مکان است. به عبارت دیگر، آنچه که من در ظاهر به نظر میرسم، تنها نمود بیرونی من است، در حالی که حقیقت وجودی من به چیزهای فراتر از این جهان مادی وابسته است.
مکان صورتم عین صفاتست
ولی جان در حضور نور ذاتست
هوش مصنوعی: چهرهام نمایانگر صفات من است، اما روح من در نور حقیقت حضور دارد.
حضور ذات دارد جان نهانی
یقین صورت حضورش در معانی
هوش مصنوعی: حضور واقعی و حقیقی وجود دارد که در باطن و در عمق وجود انسان نهفته است، و این حقیقت در معانی و مفاهیم نمایان میشود.
کنون هر دو یکی پیدا شدم ذات
اناالحق میزنم در جمله ذرات
هوش مصنوعی: اکنون من و تو به یک حقیقت مشترک دست یافتهایم و به خاطر وجود این حقیقت، به هر کجای عالم نگاه میکنم، نشانهای از آن را میبینم.
کنون هر دو یکی شد اصل اول
یقین صورت پدید از وصل اول
هوش مصنوعی: اکنون هر دو به یکدیگر پیوستهاند و اصل اولیهی یقین در پیوند اولش پیدا شده است.
مرا وصلت دراینجا گاه مطلق
از آن جانم زند هر دم اناالحق
هوش مصنوعی: در اینجا، وصلم به تو به گونهای است که هر لحظه جانم را به حقیقت و معنای عمیق وجودم متصل میکند و من پیوسته به حقیقتی بزرگتر از خود میرسم.
مرا وصلست اینجا زانکه اویم
از انوار ویست این گفتگویم
هوش مصنوعی: من به خاطر وجود او در اینجا هستم، زیرا نور او به من رسیده و من در حال گفتگو درباره او هستم.
بچشم من نظر کن سوی دلدار
یکی را بین تو از هر سوی دلدار
هوش مصنوعی: به چشمان من نگاه کن، به سوی محبوبی که در آن لحظه میبینی، زیرا از هر سو زیبایی محبوب هویداست.
همه دیدار صورت هست حیران
چو واصل شد یکی دید است جانان
هوش مصنوعی: همه دیدارها تنها به شکل و ظاهر به نظر میرسند، اما وقتی به معشوق واقعی میرسیم، تنها یک نگاه به او جان را سرشار از حیرت میکند.
یکی دیده است جانان را در اینجا
یکی پیدا و پنهان را در اینجا
هوش مصنوعی: شخصی در اینجا معشوق خود را دیده است، در حالی که یکی دیگر از او هم به طور آشکار و هم به طور پنهان در این مکان وجود دارد.
چو پیدا و نهان اینجا یکی بود
چو صورت یار دیدش اندکی بود
هوش مصنوعی: در اینجا آنچه که آشکار و پنهان است، یکی است. وقتی که صورت یار را میبیند، در دلش کمی از آن را حس میکند.
برخورشید دائم در حقیقت
نهادم اسم او را مر طبیعت
هوش مصنوعی: من نام او را بر خورشید جاودان نهادم، زیرا او حقیقت طبیعت است.
طبیعت نامش اینجا گه نهادم
درون او دل آگه نهادم
هوش مصنوعی: در اینجا به طور غیرمستقیم به این موضوع اشاره شده که من به دل خود عمق و آگاهی را وارد کردهام و در دل طبیعت، احساسات و تجربیات عمیق را جای دادهام.
دل خود را بدان گر یار خواهی
بجان بنگر اگر دلدار خواهی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال یار هستی، باید دل خود را بررسی کنی و اگر دلدار میخواهی، باید به جان خودت توجه کنی.
ز دل در سوی جان اینجا قدم زن
دل و جان هر دو در عین عدم زن
هوش مصنوعی: از دل به سوی روح در این مکان گام بردار. دل و روح هر دو را در حالتی از نبودن قرار بده.
عدم را نیستی دان همچو منصور
یکی در نیستی هان یاب در دور
هوش مصنوعی: عدم را همچون منصور به عنوان نیستی بشناس. در میان این نیستی، به جستجوی حقیقت بپرداز و آن را در دور دستها بیاب.
مشو از خود اگر صاحب یقینی
که اندر نیستی کلی به بینی
هوش مصنوعی: اگر به یقین رسیدهای، در مورد خودت به دیگران تردید نکن، زیرا ممکن است در واقع به چیزهای بزرگتری دست نیافته باشی.
اگر از نیستی یابی رخ یار
هم از وی باز گوئی پاسخ یار
هوش مصنوعی: اگر از نبودن یار خبر یابی، میتوانی از او نیز پاسخ بگیری.
ندانم جز که لا در عشق اینجا
که ازلا شد دلم بینا در اینجا
هوش مصنوعی: نمیدانم جز اینکه در عشق، اینجا نشانهای از ازل وجود دارد که باعث شده دلم در اینجا روشن و بینا شود.
همه در لاست پیدا تا بدانی
تولا شو تا عیان الّا بدانی
هوش مصنوعی: همه چیز در دل تو وجود دارد، باید خود را به شناخت و محبت هدایت کنی تا حقیقت برایت روشن شود.
ز یکتائی خود در لا نهان شو
برافکن صورت هر دو جهان شو
هوش مصنوعی: از یکتایی و یگانگی خود در عمق وجودت پنهان شو و قالب و ظاهر دو جهان را از خود دور کن.
دو عالم صورتست اینجا برانداز
که تا در لا همه بینی یکی باز
هوش مصنوعی: به دو دنیای اینجا نگاهی بینداز، تا زمانی که در تمامی اینها یک حقیقت واحد را ببینی.
حقیقت لاست ذات ای شیخ بنگر
صفات لابهم بنگر سراسر
هوش مصنوعی: ای شیخ، به ذات حقیقی نگاه کن و صفات را جدا از هم بررسی نکن، بلکه همه را به صورت یکپارچه و جامع ببین.
اگر تو لا شوی الّا بیابی
قدم در لازنی یکتا بیابی
هوش مصنوعی: اگر تو تنها باشی و چیزی به دست نیاوری، قدم به سوی عشق و محبت بینداز.
چرا در خود بماندستی تو مهجور
از آنی از کمال وصل او دور
هوش مصنوعی: چرا در خود باقی ماندهای و از آن کمال و نزدیکی فاصله گرفتهای؟
تو خود بینی چو از نقش زمانه
نیابی هیچ وصل جاودانه
هوش مصنوعی: اگر در زندگی، به تأثیرات گذرای زمان توجه کنی و به آنها وابسته باشی، هرگز به ارتباطات پایدار و واقعی نخواهی رسید.
اگر مرد رهی خودبین تو دلدار
که جز او نیست هان بنگر تو دلدار
هوش مصنوعی: اگر در مسیر زندگی به خودت مغروری، باید بدانی که محبوبی جز او وجود ندارد. بنابراین دقت کن به محبوب واقعیات.
وصال یارنی بازیست میدان
حقیقت وصل جانبازیست میدان
هوش مصنوعی: دوستی با معشوق، تجربهای است که در واقعیت به معنای فداکاری و جانبازی نیاز دارد.
وصال یار اگر خواهی تو ای دوست
ترا اینجا بباید سوخت آن پوست
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به وصال محبوبت برسی، باید در این راه سختیها و رنجها را تحمل کنی و از خودگذشتی نشان دهی.
اگرچه پوست اینجا دوست داری
تو بیمغزی بمانده پوست داری
هوش مصنوعی: هرچند که تو به زیبایی و ظاهری که داری عشق میورزی، اما درونت خالی و بیخبر از عمق وجودت است.
دمی زین پوست بیرون آی چون من
که مغز جان جان یابی تو روشن
هوش مصنوعی: لحظهای از این پوستهی ظاهری خارج شو، مانند من که با جدا شدن از آن، به عمق وجود و حقیقت خود نزدیکتر میشوم.
هر آنکو اندرین عالم یقین باز
رخ جانان بیابد شد سرافراز
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دنیا به یقین برسد و بتواند چهره محبوبش را ببیند، به مقام و منزلت بزرگی میرسد.
سرافرازی زسربازی پدید است
ترا این سر کل بازی پدیداست
هوش مصنوعی: آبرو و شرف تو از خدمت و دلیری به دست میآید، و در واقع این مقام و ارزش تو به خاطر همان تلاش و فداکاریات به وجود آمده است.
اگر جان وسرت اینجا ببازی
چو ما یابی در اینجا سرفرازی
هوش مصنوعی: اگر جان و سر خود را در اینجا فدای عشق کنی، مانند ما در اینجا به سربلندی و افتخار خواهی رسید.
نه جان و تن اگر سیصد هزار است
که اینجا گه نه اندر خورد یار است
هوش مصنوعی: اگرچه جان و تن ممکن است به تعداد زیادی باشند، اما اینجا جایی نیست که یار و محبوب در آن حضور داشته باشد.
اگر از عاشقانی بگذر از خود
یکی بین در حقیقت نیک یا بد
هوش مصنوعی: اگر از میان عاشقان بگذری، یکی را ببین که در واقعیت خوب یا بد است.
چه میخواهی چه میجویی همه اوست
درین صورت حقیقت دیدهٔ اوست
هوش مصنوعی: هر چه که میخواهی یا به دنبالش هستی، همهاش در او نهفته است و در این پیوند، واقعیت در چشمان او مشهود است.
ز خود اینجا حقیقت صورتی ساخت
ز ذات خود عیانی را بپرداخت
هوش مصنوعی: در اینجا، از وجود خود، حقیقتی را شکل داده و از ذات خود، آگاهی و روشنایی را ایجاد کرده است.
دم خود سوی این صورت دمیده است
صور پیدا از آن دم ناپدید است
هوش مصنوعی: هوا به خاطر وجود این چهره زنده است و به واسطه این دم، اشکال و موجودات دیگر در آن نابود شدهاند.
اگر آن دم شود از تو پدیدار
دو عالم بر تو گردد ناپدیدار
هوش مصنوعی: اگر آن لحظه که تو به حقیقت خود میرسید، ظاهر شود، آنگاه تمام دنیای مادی برای تو ناپدید خواهد شد.
از آن وصل و وز آن اعیان نمائی
تو جانان گردی و بیجان نمائی
هوش مصنوعی: با دیدن محبوب و زیبایی او، تو زنده و پرشور میشوی و در عین حال، بیحالت و دلسرد به نظر میرسی.
تو بیجان گردی و جانان بماند
که راز خویشتن هم خویش داند
هوش مصنوعی: تو بیروح و بیجان خواهی شد، اما محبوب و معشوق همیشه باقی میماند، چرا که تنها خودت از اسرار وجودت باخبری.
در این اسرار هر کس ره نیابد
پیامم جز دل آگه نیاید
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به عمق این رازها دست پیدا کند و تنها قلب آگاه من میتواند پیام من را درک کند.
دلی آگه بباید راز اینجا
یکی بیند چو من سرباز اینجا
هوش مصنوعی: اگر فردی دلی آگاه داشته باشد، باید راز اینجا را ببیند؛ چون من هم مثل یک سرباز در این مکان حضور دارم.
دل و جانست آگاه حقیقت
که هر دو کردهاند راه حقیقت
هوش مصنوعی: دل و جان به خوبی از حقیقت آگاه هستند و هر دو در مسیر شناخت آن حقیقت قرار گرفتهاند.
در اینجا وصل کل دیدند با یار
نه در صورت اگرچه زو پدیدار
هوش مصنوعی: در اینجا همه به زیبایی و نزدیکی به معشوق پی بردند، نه فقط در ظواهر، هرچند که عشق و محبت او به وضوح آشکار است.
یقن یار است و دایم یار باشد
ز دید خویش برخوردار باشد
هوش مصنوعی: یار همیشه در کنار است و از دیدار خود بهرهمند میشود.
هم اوداند وصال خویش در خویش
هم او بگشاید اینجا گه درخویش
هوش مصنوعی: او خود به تنهایی آگاه به وصال و وصل خود است و خود نیز اینجا را برای دیدار و نزدیک شدن به خود میگشاید.
درم بگشاد جانانم نموده است
رخ اینجا چون نمودم را نموداست
هوش مصنوعی: عشقم در قلبم را گشوده و با زیباییاش اینجا حضورش را به من نشان داده است.
ز وصل یار اینجا بیقرارم
کنون آویخته بر روی دارم
هوش مصنوعی: اکنون که به وصال یار رسیدهام، حالا بیقرار و ناآرام هستم و خودم را بر دار آویخته میبینم.
اناالحق میزنم من جاودانه
که بشناسندم این خلق زمانه
هوش مصنوعی: من به حقیقت مطلق ضربه میزنم تا این مردم زمانه مرا بشناسند.
اناالحق میزنم بر راز جمله
نمایم جمله را شهباز جمله
هوش مصنوعی: من حق را روشن میکنم و رازها را آشکار میسازم و از میان تمام سخنان، سخن را با قدرت و شجاعت بیان میکنم.
اناالحق زن شدم کم گشت پیدا
منم سروقد هر شور وغوغا
هوش مصنوعی: من حقیقت را به دست آوردهام و حالا همچون سرو بلندی در میان هر شور و هیاهویی نمایان شدهام.
ز خود بنمودهام تا درجهان من
نمایم فاش بیشک جان جان من
هوش مصنوعی: من خود را به جهانیان نشان دادهام، تا نمایان شود که جانِ من، حقیقت زندگی من است.
نمودم فاش جانان را به هرکس
مرا این شیوه میزیبد دگر بس
هوش مصنوعی: من به طور واضح و آشکار ویژگیهای محبوبم را به همه نشان دادم؛ هر که این رفتار و شیوه را بپسندد، دیگر برای من مهم نیست.
مرا این شیوه زیبد تا بگویم
که در میدان خدمت همچو گویم
هوش مصنوعی: من این سبک را دوست دارم و میخواهم بگویم که در عرصه خدمت، به همین شکل عمل میکنم.
درین میدان زدم گوی حقیقت
منم در عشق دلجوی حقیقت
هوش مصنوعی: در این میدان، من در جستجوی حقیقت هستم و در عشق، به دنبال دل جویدن حقیقت میباشم.
بجز من کس نداند شیوهٔ دوست
که این شیوه حقیقت شیوهٔ اوست
هوش مصنوعی: تنها من هستم که شیوه و روش عشق و دوستی را میشناسم، زیرا این شیوه، تمام حقیقت و ویژگیهای او را در بر دارد.
بجز من کس نگوید سر این راز
که دیدستم یقین انجام وآغاز
هوش مصنوعی: فقط من میدانم که چه رازی در این موضوع وجود دارد، چون خودم از نزدیک آن را تجربه کردهام و به حقیقت آن پی بردهام.
بجز من کس نمیگوید اناالحق
که دیدستم حقیقت راز مطلق
هوش مصنوعی: جز من هیچکس نمیگوید «من حقیقت هستم»، زیرا من حقیقت مطلق را مشاهده کردهام.
بجز من کس نداند دید نقاش
نمودم روی او با رند و اوباش
هوش مصنوعی: جز من هیچکس نمیداند که چقدر هنرمندانه چهره او را با نغمههای دلنشین و شورانگیز ترسیم کردهام.
منم نقاش و از نقش زمانه
منم در جمله پیدا و یگانه
هوش مصنوعی: من هنرمند هستم و آثار زمانه را به تصویر میکشم. در میان همه آنچه وجود دارد، من تنها و منحصر به فرد هستم.
یکی دانم که در جمله نمودم
نظر کن در زمانه بود بودم
هوش مصنوعی: در تمام زمانها فقط به یک نفر توجه کردم و به او نگاه کردم.
هر آنکو اندر این عالم نیاید
دم من در جهان این دم نماید
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دنیا به ملاقات من نیاید، در واقع این لحظه را در عالم دیگر تجربه میکند.
کجا اینجا بکام دل رسد باز
نماید جاودان در نیک و بد باز
هوش مصنوعی: کجا میتوان دل را به آرامش رساند و جایی پیدا کرد که همیشه به خوبی و بدی پرداخته شود؟
اگر در صورت آن اصل دیدی
یقین در هر دو عالم وصل دیدی
هوش مصنوعی: اگر در چهرهی آن حقیقت نگاهی واقعی کردی، در هر دو جهان ارتباط و پیوستگی را احساس خواهی کرد.
اگر واصل در اینجا گردی از ذات
تو واصل گردی اندر کل ذرات
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت واصل شوی، از ذات خود به تمام ذرات وجود وصل خواهی شد.
ز ذات اروصل یابی در اناالحق
شوی و بازگوئی سر مطلق
هوش مصنوعی: از ذات حقیقت، به شناختی از خود میرسی و سپس میتوانی حقیقت مطلق را بیان کنی.
وصال یار اینست ار بدانی
بنوعی دیگر است از من رآنی
هوش مصنوعی: در صورتی که بخواهی به حقیقت نزدیک شوی، باید بدانی که پیوستگی با معشوق به راهی دیگر است که من مینگرم.
اگر از مصطفی ره برگشاید
ترا این هر دو عالم یک نماید
هوش مصنوعی: اگر تو از راه هدایت و نور محمدی دور شوی، تمام نعمتها و زیباییهای این دو جهان برای تو بیارزش خواهد شد.
یکی بینی دوئی برداری از بر
طلب کن این معانی را ز رهبر
هوش مصنوعی: اگر به یک واحد و یگانگی نگاه کنی و از دوگانگی و تمایزات فاصله بگیری، میتوانی این معانی عمیق را از راهنمایی الهی طلب کنی.
بجز احمد مدان مر رهنما را
توهم رهبر شناس و هم خدا را
هوش مصنوعی: جز احمد کسی را رهنما و راهنمایی ندان، و تنها او را بشناس، چونکه او در دنیا بهترین راهنما است و در حقیقت، راهنمایی جز او وجود ندارد.
بجز احمد مبین گر واصلی تو
وگرنه در زمانه غافلی تو
هوش مصنوعی: به جز احمد، یعنی پیامبر اسلام، کسی را ملاحظه نکن، زیرا اگر به او تعلق نداری، در غیر این صورت در دنیای معاصر خود غافل و بیخبر هستی.
به جز احمد مبین در هیچ حالی
که تا هر ساعتی یابی کمالی
هوش مصنوعی: به جز احمد، هیچ کسی را در هیچ شرایطی نمیتوان دید که بتواند به چنین کمالی دست یابد.
هر آنکو از محمد وصل دریافت
وجود خویشتن از وصل دریافت
هوش مصنوعی: هر کس که از محمد وصل و ارتباط پیدا کند، وجود واقعی خود را از این وصل به دست میآورد.
حاشیه ها
1392/03/08 14:06
امین کیخا
لابه به معنی التماس بوده است و شوربختانه تیز بینانه به کار نمیرود در اساس لاپک بوده است به پهلوی
1392/03/08 14:06
امین کیخا
لابه نباید برای گریه به کار رود . معنی التماس می دهد . به لری روهیدن معنی گریه می دهد که پهلوی است