گنجور

بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

بنام کردگار فرد بی چون
که ما را از عدم آورد بیرون
خداوندی که جان بخشید و ادراک
نهاد اسرار خود را در کف خاک
علیمی کاینهمه اسرار و انوار
ز عشق خویش آورد او پدیدار
ز ذات خویش چار ارکان نمود او
زمین ساکن فلک گردان نمودار
همه هستی ذات اوست اینجا
چو خورشید و چو مه پنهان و پیدا
دو عالم در سجود اوست دایم
به ذات خود بود پیوسته قایم
ز جار ارکان نمود اجسام آدم
دمیده از دم خویش اندرو دم
ز خاکی اینهمه معنی نموده
درو دیدار خود پیدا نموده
ز نور اوست پیدایی بینش
ازو پیدا نموده آفرینش
وجود تست اینجا گه ز جودش
اگر دیدار خواهی کن سجودش
دو عالم در تو پیدا کرده بنگر
وصالش یافتی از وصل برخور
سراسر در تو پیدا میندانی
که بیشک این جهان و آن جهانی
توئی آیینه در آیینه میبین
جمال خویش در آیینه میبین
زهی صانع که چندین از تو پیدا
ازین پیوسته از تو شور و غوغا
زهی از تیرگی دیدار کرده
طلسم گنج پر اسرار کرده
ترا خورشید و مه رخشان و گردان
طلبکار تو و تو در دل و جان
حقیقت شیب و بالا از تو پیداست
ز دیدار تو عالم پر ز غوغا است
همه ذرات در تسبیح ذاتت
ندیده هیچکس کل صفاتت
تمامت در تو حیران و تو در خویش
ز عزت این جهان آورده در پیش
حجاب صورت آنجا باز بسته
خودی و خویش در پرده نشسته
کسی جز تو که باشد آن تو هستی
صفات خویش بر خود نقش بستی
طلبکار تو عقل و ره نبرده
ز تو حیران اگرچه بسته پرده
کجا عقلت بیابد زانکه جانی
اگر گویم نشان بی نشانی
نشان بینشانی از تو موجود
صفاتت کرده هستی تو معبود
همه ذات تو میجویند پیدا
تو ناپیدا و در جمله هویدا
حقیقت آشکارائی همیشه
نه بر جائی نه بیجائی همیشه
منور از تو عالم در میانه
توئی خود عالم و از تو نشانه
چهارت عنصر اینجا بنده گشته
ابا خورشید تو تابنده گشته
تو خود میجوئی و با خویش هستی
ز خود گوئی و بر خود بار بستی
کجا آتش تواند یافت بویت
که شد دیوانه از سودای رویت
کجا رویت تواند یافتن باد
که جانم از صفات اوست آباد
صفات عشق هم آیات دیده است
اگرچه خویش در آفات دیده است
حقیقت خاک اینجا یافته راز
هزاران قصه بی او گفتهٔ باز
تو خورشیدی میان خاک و خونی
مگر ذرات عالم رهنمونی
تو شاهی عکس خود در ذات دیده
سوی خورشید جان دیگر رسیده
چه نور است اینکه در جانها فکندی
که در هر ذره طوفانها فکندی
هزاران قطره هر یک آفتابی
ز عکس هر یکی نوری و تابی
ز هر قطره عیان عکسی پدیدار
تو اندر وصل خود جان را خریدار
تووئی بحر و توئی جوهر چه جویم
توئی خورشید من دیگر چگویم
وصالت هر که جوید سر ببازد
چو شمع آنگاه هر دم سر فرازد
تو شمع مجلس کون و مکانی
تو جوهر میندانم گرچه کانی
ز تاب روی تو عالم منیر است
کز آن یک لمعه در سیر مسیر است
ز نور روی تو خورشید خیره
شده پنهان و گشته لعل تیره
مه از شرم تو در هر ماه بگداخت
چو رویت دید خود در خاک انداخت
فلک مدهوش و از شوق تو حیران
بسر در خاک راهت گشته پویان
همه گلهای رنگارنگ زیبا
که میگردد ز صنع تو هویدا
شود ریزان درین ره ز اشتیاقت
فنا آمد مر ایشان را فراقت
بنفشه خرقه پوش مست کویت
فکنده سر ببر درهای هویت
شده نرگس ز بویت مست و مدهوش
گشاده دیدهها و گشته خاموش
فتاده در زبانت سوسن از راز
ریاحین گفته نیز اسرارها باز
ثنا و حمد تو گویند مرغان
به هر گونه میان باغ و بستان
چو بلبل روی گل در عشق تو یافت
از آن نزد سلیمان خویش بو یافت
حقیقت فاخته طوق تو دارد
بگردن جان دراز شوق تو دارد
همه در غلغل عشق تو هستند
گهی هشیار و گاهی نیم مستند
تعالی الله کمال صنع بیجون
که جان بنموده اندر خاک در خون
چه چیزی کاینهمه از تست پیدا
تو درجانی و جان ازتست پیدا
چو از دیدار تو دیدار کرده
ز مستی جمله را بیدار کرده
تو خود دانای خویش و نیز کس نیست
بجز تو فوق و تحت و پیش و پس نیست
یکی ذاتی که اول مینداری
که در اول در آخر می برآری
یکی بودی و هم آخر یکینی
بنزدم قل هوالله پیشکینی
زبان عاقلان شد الکن تو
فرو ماندند در ماه و من تو
نیارد کرد عقلت وصف اینجا
که پرکرده است او هر نقش اینجا
که باشد عقل طفلی در ره تو
که افتاده است در خاک ره تو
بسی وصف تو کرد و هم بسی خواند
ولی در آخر از راز تو درماند
چنان کانجا توئی آنجا تو باشی
به کل در علم خود دانا تو باشی
تو در پرده برون پرده غوغا
همه نادان توئی بر جمله دانا
زهی از تو شده پیدا دو عالم
ز یکتائی تو پیدا شد آدم
ز تو پیدا همه تو ناپدیدار
ز تو آدم شده اینجا پدیدار
کمال صنع تو آدم نموده
ابا او گفتهٔ و از خود شنوده
دم آدم ز تو بد ورنه آدم
کجا هرگز زدی اینجایگه دم
تمامت انبیا حیران دیدت
فرستادست بی گفت و شنیدت
تو پیغام خود اینجا بازگفتی
ابا احمد حقیقت راز گفتی
دو عالم پر ز نور فر و زیبت
فرازی کرده از بهر نشیبت
خروش عشق تو در عالم افتاد
از اول در نهاد عالم افتاد
ز بالا سوی شیب آمد ز عزت
تو بخشیدی مرا وراعز و قربت
تو دادی رفعتش در روی ذرات
فرستادی مرا دو اسفل آیات
اساس علم الاسمایش کردی
ز ذات خویشتن پیداش کردی
نهادی گنج خود اندر دل او
دمیده از دم خود در گل او
نفخت فیه من روح آشکاره
ز تست و هم توئی برخود نظاره
ز تست آدم هویدا و از تو برخاست
یکی اسمست وین پنهان و پیداست
اگر پنهان شوی پیدا تو باشی
دوئی محو است کل یکتا تو باشی
توئی یکتا دوئی شد ازمیانه
تو خواهی بود با خود جاودانه
ز یکتائی خود جانا نمودی
جمال خویش هم با ما نمودی
دل عشاق تو پر خون بماند
نداند هیچکس تا چون بماند
جهان جان شده از تو پدیدار
ابا عشاق تو میگوید اسرار
بگفتی سر خود جانا بآخر
ابا منصور رازت گشت ظاهر
که باشد کو نداند ور بداند
چو تو در دید خود حیران بماند
نداند جز تو کس در عشقبازی
که با ما هر یکی چه عشق بازی
برافکن پرده جانا تا بدانیم
یقین گردان که در عین گمانیم
ز عزت عاشقان را شادگردان
وزین بند بلا آزاد گردان
چنان دیدار تو در جان ما شد
که جان یکبارگی از خود فنا شد
چو جان ما فنا شد در ره تو
از آن شد در حقیقت آگه تو
حقیقت یافت شد آخر خبردار
برون آمد بکل از عجب و پندار
خبردار است جان و از تو گوید
تو میبیند وصالت مینجوید
ز صنع ذات تو جانست آگاه
ستاده بهر خدمت سوی درگاه
وصالش کرده هم روزی در اینجا
که دید و بخت و پیروزی در اینجا
دل اینجا نیز عین اصل دارد
که با جان در قیامت وصل دارد
ز تو بازار دنیا پرحضور است
سراسر از تو دلها پر ز نور است
منور از تو روی کاینات است
همه عالم پر از خورشید ذاتست
عجب خورشید رویت در تک وناب
فتاده این زمان در قطره آب
ز تو پیدا ز تو پنهان شود باز
سوی خورشید تو رخشان شود باز
ندانم با که و اندر کجائی
چه کردستی تو و چه مینمائی
ندانم با که وصفت باز گویم
نمیبینم کسی تا راز گویم
چه بینم چون به جز تو دیگری نیست
خبرداری و کس را مخبری نیست
ز هر وصفی که کردم بیش از آنی
که وصف خویش کردن هم تودانی
ز تو جان زنده و اندر گفتگویست
به تست اینجایگه هم جستجویست
نهان از شوق گریانیم و خاموش
سر خود را نهاده بر بنا گوش
همی گرید چو ابر از شرمساری
که گر بد کرده او را درگذاری
توئی بیرون ولی در اندرونی
همه ذرات خود را رهنمونی
عطا دادی تو در آخر کریما
برحمت عفو کردستی رحیما
عطا بخشی تو بیش از گناه است
ولیکن جان بنزدت عذر خواهست
صفاتت انبیا چون دیده باشد
ز تو گفته ز تو بشنیده باشد
ز وصفت ذات تو جانست آگاه
ستادم بهر خدمت سوی درگاه
اگرچه کرد خدمت مربسی او
شناسد خویشتن را تا کسی او
که باشد جان که تا باشد بر تو
که واماند حقیقت در خور تو
ترق دارد ز دیدار تو ای دوست
که دارد از تو و افتاده در پوست
توی او را به هر حال و به هر کار
حقیقت مونس و هم ناپدیدار
حقیقت چون دل و جان هم تو باشی
فکنده دمدمه هم دم تو باشی
بقای جاودانی هم تو بخشی
نهانی هم نهانی هم تو بخشی
همه از تست اینجا چه بد و نیک
ولی ما خون خودریزان درین ریگ
بدی از ما و نیکی از تو پیداست
که ذات پاک تو در کل هویداست
تو دانائی و علام و خبیری
که مر بیچارگان را دستگیری
تو ستّاری و سرّ جمله پوشی
حقیقت عذر موری مینیوشی
تو بخشائی مر آخر هر گنه را
که میدانیم ما تو پادشه را
قلم راندی و خرسندیم مانده
ترا پیوسته در بندیم مانده
اسیر و ناتوان افتادهٔ تو
درین نه طاق ایوان زادهٔ تو
ترا در راه معنی راه داده
ز شوقت داغ بر دلها نهاده
چو داغ عشق تو ما راست در دل
از آن اینجا مراد آمد به حاصل
چو افتادیم اینجا همچو خاکت
مکن از ما دریغ آن نور پاکت
کریما قادرا پروردگارا
بفضل خود ببخشی این گدا را
عظیما صانع کون و مکانی
گدا را دادهٔ راز نهانی
سمیعا خود بخود می راز گفتی
همه بشنیده هم خود بازگفتی
زهی سرت زبان خاموش گشته
تن و جان در رهت بیهوش گشته
زهی صنعت نموده عشق عطار
که چندین جوهر افشانده است و اسرار
زهی انعام و لطف و کارسازی
بفضل خویش ما را مینوازی
نهادم گردن تسلیم اینجا
بماندستم عجب پر بیم اینجا
طلبکارت بدم در اول کار
به آخر آمدی جانا پدیدار
منم افتاده در خاک رهت خوار
مرا از خاک ره ای دوست بردار
چنان حیرانم و هم راز دیدم
خودی در بیخودی من باز دیدم
قلم راندی مرا در آخر ای دوست
که تا بیرون کنی این مغز از پوست
بدان قولم که گفتی درالستم
بآخر این صدف جانا شکستم
تو ما را کردهٔ جانا بزندان
درین زندان تو هستیم مهمان
مرا خوشد از اینجا آشنادار
مرا در قید زندان با صفا دار
یقین میدان که اندر آخر کار
بیامرزد حقیقت کل بیک بار
بیامرزد بآخر دوستان را
دهدشان مر بهشت جاودان را
گر آمرزد بیک ره جمله را پاک
نیامرزیده باشد جز کف خاک
همه در حضرتش یک مشت خاکست
ببخشاید به آخر ز آن چه باکست
چه باشد نزد او این جمله عالم
حبابی دان ونقشی دان در این دم
چه باشد گر ببخشاید بیک بار
کجا آید در این دریا پدیدار
نه چندانست انعام الهی
سر مو نیست از مه تا بماهی
کمال لطف تو بیمنتهایست
گدا امیدوار اندر دعایست
بفضل خود ببخشی ناتوان را
ز بس بنمای از خود جان جان را
نمائی بیشکی راه نجاتم
رسانی آخر ازدل سوی ذاتم
تو میبینم تو میدانم دگر هیچ
نیاید جز تو دیگر در نظر هیچ

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بنام کردگار فرد بی چون
که ما را از عدم آورد بیرون
هوش مصنوعی: به نام خداوندی که فردی بی نظیر است و ما را از نداشتن و عدم به وجود آورد.
خداوندی که جان بخشید و ادراک
نهاد اسرار خود را در کف خاک
هوش مصنوعی: خداوندی که زندگی و فهم را به انسان عطا کرده است، رازهای خودش را در دست خاک قرار داده است.
علیمی کاینهمه اسرار و انوار
ز عشق خویش آورد او پدیدار
هوش مصنوعی: علیمی که این همه رازها و روشنایی‌ها را از عشق خود به نمایش گذاشته است.
ز ذات خویش چار ارکان نمود او
زمین ساکن فلک گردان نمودار
هوش مصنوعی: او از ذات خود، چهار رکن را پدید آورد و زمین را ساکن و آسمان را گردان ساخت.
همه هستی ذات اوست اینجا
چو خورشید و چو مه پنهان و پیدا
هوش مصنوعی: همه چیز در اینجا نشان از وجود او دارد، مانند خورشید و ماه که گاهی از دیده پنهان و گاهی آشکار هستند.
دو عالم در سجود اوست دایم
به ذات خود بود پیوسته قایم
هوش مصنوعی: دو جهان همواره در حال عبادت او هستند و وجودش همواره ثابت و پایدار است.
ز جار ارکان نمود اجسام آدم
دمیده از دم خویش اندرو دم
هوش مصنوعی: اجزا و بخش‌های مختلف بدن انسان، از نفس و روح او شکل گرفته‌اند و در واقع، زندگی و وجود آنها به نفس او وابسته است.
ز خاکی اینهمه معنی نموده
درو دیدار خود پیدا نموده
هوش مصنوعی: از خاک، این همه معنا و مفهوم به دست آمده و در آن، دیدار خود را یافته است.
ز نور اوست پیدایی بینش
ازو پیدا نموده آفرینش
هوش مصنوعی: نور او سبب روشنی و بینش است و از وجود او خلقت به وجود آمده است.
وجود تست اینجا گه ز جودش
اگر دیدار خواهی کن سجودش
هوش مصنوعی: وجود تو در اینجا است، اگر می‌خواهی او را ببینی، باید به بزرگی و کرامت او سجده کنی.
دو عالم در تو پیدا کرده بنگر
وصالش یافتی از وصل برخور
هوش مصنوعی: دو جهان در وجود تو به وضوح دیده می‌شود؛ ببین که آیا از پیوستگی با او بهره‌مند شده‌ای یا نه.
سراسر در تو پیدا میندانی
که بیشک این جهان و آن جهانی
هوش مصنوعی: در تمام وجود تو چیزهایی نهفته است که به وضوح می‌توان دید، زیرا واقعاً این جهان و آن جهان در درون تو وجود دارند.
توئی آیینه در آیینه میبین
جمال خویش در آیینه میبین
هوش مصنوعی: تو مثل یک آینه‌ای که در آینه دیگر خود را می‌بینی و زیبایی‌ات را در آن می‌نگری.
زهی صانع که چندین از تو پیدا
ازین پیوسته از تو شور و غوغا
هوش مصنوعی: چه سازنده‌ای که از تو نشانه‌های زیادی دیده می‌شود، و همواره از تو هیجان و سر و صدا وجود دارد.
زهی از تیرگی دیدار کرده
طلسم گنج پر اسرار کرده
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که با نگرانی و سختی، راز گنجینه‌ای پنهان را کشف کرده است.
ترا خورشید و مه رخشان و گردان
طلبکار تو و تو در دل و جان
هوش مصنوعی: تو مثل خورشید و ماهی که نور می‌پاشند، خواسته و طلبکار هستی، در حالی که من تو را در دل و جانم دارم.
حقیقت شیب و بالا از تو پیداست
ز دیدار تو عالم پر ز غوغا است
هوش مصنوعی: حقیقت و عمق وجود تو برای همه آشکار است و به خاطر وجود تو، جهان پر از هیاهو و جنب و جوش شده است.
همه ذرات در تسبیح ذاتت
ندیده هیچکس کل صفاتت
هوش مصنوعی: تمام موجودات در ستایش و تسبیح وجود تو هستند، اما هیچ‌کس نمی‌تواند تمامی ویژگی‌ها و صفات تو را مشاهده کند.
تمامت در تو حیران و تو در خویش
ز عزت این جهان آورده در پیش
هوش مصنوعی: همه چیز در تو محو شده و تو در خود غرق هستی، تو از بزرگی و ارجمندی این جهان، مقام و منزلتی را به دست آورده‌ای.
حجاب صورت آنجا باز بسته
خودی و خویش در پرده نشسته
هوش مصنوعی: حجاب و مانع از دیدن حقیقت خودی و نفس انسان، همان جایی است که او در پس پرده‌ای پنهان شده است.
کسی جز تو که باشد آن تو هستی
صفات خویش بر خود نقش بستی
هوش مصنوعی: جز خود تو هیچ‌کس نیست، تو در وجود خود ویژگی‌هایت را به تصویر کشیده‌ای.
طلبکار تو عقل و ره نبرده
ز تو حیران اگرچه بسته پرده
هوش مصنوعی: کسی که از تو طلب می‌کند، عقلش به تو نرسیده و از تو گیج و سرگردان است، هرچند که تو خود را پشت پرده پنهان کرده‌ای.
کجا عقلت بیابد زانکه جانی
اگر گویم نشان بی نشانی
هوش مصنوعی: چطور می‌توانی بفهمی که جانت چه حالتی دارد، اگر بخواهم نشانه‌ای از عدم وجود نشان دهم؟
نشان بینشانی از تو موجود
صفاتت کرده هستی تو معبود
هوش مصنوعی: تو با وجود صفاتت، خود را به عنوان معبودی معرفی کرده‌ای که نشانه‌ای از بینش و آگاهی است.
همه ذات تو میجویند پیدا
تو ناپیدا و در جمله هویدا
هوش مصنوعی: همه به دنبال ذات تو هستند، در حالی که تو ناپیدایی و در عین حال در تمام موجودات ظاهر هستی.
حقیقت آشکارائی همیشه
نه بر جائی نه بیجائی همیشه
هوش مصنوعی: حقیقت همیشه وجود دارد و به هیچ مکان خاصی وابسته نیست؛ نه در جایی خاص و نه در هیچ مکان دیگری.
منور از تو عالم در میانه
توئی خود عالم و از تو نشانه
هوش مصنوعی: جهان با نور تو روشن است و تو خود آن نور و روشنی. تو در مرکز همه چیز هستی و خودت نیز نشان‌دهنده این روشنی و عالمیت.
چهارت عنصر اینجا بنده گشته
ابا خورشید تو تابنده گشته
هوش مصنوعی: چهار عنصر اصلی در اینجا زیر فرمان قرار گرفته‌اند و به خاطر نور خورشید تو، درخشان و تابنده شده‌اند.
تو خود میجوئی و با خویش هستی
ز خود گوئی و بر خود بار بستی
هوش مصنوعی: شما در جستجوی خود هستید و در واقع با خودتان در ارتباطید. بنابراین، صحبت از خود و رفتارهایتان را به دوش خودتان قرار داده‌اید.
کجا آتش تواند یافت بویت
که شد دیوانه از سودای رویت
هوش مصنوعی: آیا می‌توان جایی را پیدا کرد که بوی تو در آن باشد، در حالی که آتش به خاطر زیبایی تو دیوانه شده است؟
کجا رویت تواند یافتن باد
که جانم از صفات اوست آباد
هوش مصنوعی: کجا می‌توانم جایی پیدا کنم که مثل تو باشد، چرا که زندگی‌ام به ویژگی‌های تو وابسته است و از آنها سرشار است.
صفات عشق هم آیات دیده است
اگرچه خویش در آفات دیده است
هوش مصنوعی: عشق ویژگی‌هایی دارد که نشانه‌هایی از آن در وجود آدمی مشهود است، هرچند شخص عاشق مشکلات و چالش‌هایی را نیز در زندگی خود تجربه کرده است.
حقیقت خاک اینجا یافته راز
هزاران قصه بی او گفتهٔ باز
هوش مصنوعی: در اینجا، حقیقت زمین به بیان در دل خود هزاران داستانی که بدون او روایت شده، رسیده است.
تو خورشیدی میان خاک و خونی
مگر ذرات عالم رهنمونی
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی در میان خاک و خون هستی، آیا می‌توانی ذرات جهان را راهنمایی کنی؟
تو شاهی عکس خود در ذات دیده
سوی خورشید جان دیگر رسیده
هوش مصنوعی: تو همانند شاهی که تصویرش در آینه‌اش نمایان است، به سمت خورشید حرکت می‌کنی و روحی تازه و جان تازه‌ای یافته‌ای.
چه نور است اینکه در جانها فکندی
که در هر ذره طوفانها فکندی
هوش مصنوعی: چه نوری است که در دل‌ها افکنده‌ای، نوری که در هر ذره از وجود، طوفانی به وجود می‌آورد.
هزاران قطره هر یک آفتابی
ز عکس هر یکی نوری و تابی
هوش مصنوعی: هزاران قطره‌ آب، هر یک همچون آفتاب می‌درخشند و از هر کدام نوری و گرمایی ساطع می‌شود.
ز هر قطره عیان عکسی پدیدار
تو اندر وصل خود جان را خریدار
هوش مصنوعی: هر قطره نشان و تصویری از تو را نمایان می‌کند و در درآمیختن با تو، جانم را برای تو می‌خرم.
تووئی بحر و توئی جوهر چه جویم
توئی خورشید من دیگر چگویم
هوش مصنوعی: تو مثل دریا و عمق آن هستی، هر چه که بگردم، تو مثل جواهر می‌درخشی. تو خورشید من هستی و من نمی‌دانم درباره‌ی چه دیگری صحبت کنم.
وصالت هر که جوید سر ببازد
چو شمع آنگاه هر دم سر فرازد
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال وصال و نزدیکی به معشوق باشد، در نهایت همانند شمعی خواهد بود که در آتش ذوب می‌شود و هر لحظه سرش به سوی عشق می‌درخشد و بلند می‌شود.
تو شمع مجلس کون و مکانی
تو جوهر میندانم گرچه کانی
هوش مصنوعی: تو روشنی‌بخش مجلس جهان هستی هستی و من می‌دانم که تو جوهر واقعی هستی، هرچند من هم تنها جسمی هستم.
ز تاب روی تو عالم منیر است
کز آن یک لمعه در سیر مسیر است
هوش مصنوعی: از درخشش چهرهٔ تو، جهان روشن و نورانی است و از آن، یک شعاع در حرکت و سیر در مسیر زندگی وجود دارد.
ز نور روی تو خورشید خیره
شده پنهان و گشته لعل تیره
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و درخشندگی چهره تو، خورشید به حالت خجالت و حیرت در آمده و سنگین و کمرنگ شده است.
مه از شرم تو در هر ماه بگداخت
چو رویت دید خود در خاک انداخت
هوش مصنوعی: ماه از حیا و شرم تو هر بار در تمام ماه می‌سوزد و وقتی که تو را می‌بیند، به خاک می‌افتد.
فلک مدهوش و از شوق تو حیران
بسر در خاک راهت گشته پویان
هوش مصنوعی: آسمان شگفت‌زده و عاشق توست، و سر بر خاک پای تو نهاده و در جستجوی تو به راه افتاده است.
همه گلهای رنگارنگ زیبا
که میگردد ز صنع تو هویدا
هوش مصنوعی: تمام گل‌های زیبا و رنگارنگ که به وضوح نتیجه آفرینش تو است، در حال زینت دادن به دنیا هستند.
شود ریزان درین ره ز اشتیاقت
فنا آمد مر ایشان را فراقت
هوش مصنوعی: در این مسیر عشق، اشتیاق باعث می‌شود که انسان به تدریج از خود باز می‌ماند و در نتیجه جدایی برای او پیش می‌آید.
بنفشه خرقه پوش مست کویت
فکنده سر ببر درهای هویت
هوش مصنوعی: بنفشه‌ای که در لباس عیش و خوشی پنهان شده، سر خود را در برابر درهای وجود تو خم کرده و التماس می‌کند.
شده نرگس ز بویت مست و مدهوش
گشاده دیدهها و گشته خاموش
هوش مصنوعی: نرگس از بوی تو مست و شگفت‌زده شده است، چشمانش را باز کرده و در سکوت فرورفته است.
فتاده در زبانت سوسن از راز
ریاحین گفته نیز اسرارها باز
هوش مصنوعی: سوسن زبانت را زینت بخشیده و از راز گل‌ها سخن می‌گوید، در حالی که رازهای زیادی را هم برملا کرده است.
ثنا و حمد تو گویند مرغان
به هر گونه میان باغ و بستان
هوش مصنوعی: پرندگان در هر نوع و رنگ به ستایش و سپاسگزاری تو می‌پردازند و این کار را در باغ‌ها و بستان‌های مختلف انجام می‌دهند.
چو بلبل روی گل در عشق تو یافت
از آن نزد سلیمان خویش بو یافت
هوش مصنوعی: مثل بلبل که هنگامی که بر روی گل می‌نشیند، از عشق تو بهره‌مند می‌شود، از همین رو نزد سلیمان خود بوی خوشی را پیدا می‌کند.
حقیقت فاخته طوق تو دارد
بگردن جان دراز شوق تو دارد
هوش مصنوعی: حقیقت فاخته، نشانه‌ای از عشق و علاقه به تو دارد و جانم همیشه در آرزوی توست.
همه در غلغل عشق تو هستند
گهی هشیار و گاهی نیم مستند
هوش مصنوعی: همه به عشق تو مشغولند، گاهی کاملاً هوشیار و گاهی در حال مستی هستند.
تعالی الله کمال صنع بیجون
که جان بنموده اندر خاک در خون
هوش مصنوعی: خداوند برتر است و آفرینش او کامل است. موجودات زنده‌ای که جان دارند، در سرزمین خاکی و با خون خود، وجود خود را آشکار می‌کنند.
چه چیزی کاینهمه از تست پیدا
تو درجانی و جان ازتست پیدا
هوش مصنوعی: چرا این همه نشانه‌ها و ویژگی‌ها از تو در وجود تو نمایان است، و خود جان نیز از تو آشکار می‌شود؟
چو از دیدار تو دیدار کرده
ز مستی جمله را بیدار کرده
هوش مصنوعی: زمانی که به دیدار تو می‌رسم، از شادی و مستی همه را بیدار می‌کنم.
تو خود دانای خویش و نیز کس نیست
بجز تو فوق و تحت و پیش و پس نیست
هوش مصنوعی: تو خود آگاه هستی و هیچ‌کس دیگری جز تو وجود ندارد، نه بالایی هست و نه پایینی، نه جلو هست و نه عقب.
یکی ذاتی که اول مینداری
که در اول در آخر می برآری
هوش مصنوعی: در ابتدا چیزی را که در دل داری، در انتها از آن بهره می‌گیری.
یکی بودی و هم آخر یکینی
بنزدم قل هوالله پیشکینی
هوش مصنوعی: یک بار بودی و در نهایت هم همان یک وجود هستی را با کلامی کوتاه بیان کردم که خداوند تنهاست.
زبان عاقلان شد الکن تو
فرو ماندند در ماه و من تو
هوش مصنوعی: عاقلان در صحبت کردن ناتوان شدند و شما در درک ماهیت موضوع باقی ماندید، اما من همچنان در این موضوع با شما هستم.
نیارد کرد عقلت وصف اینجا
که پرکرده است او هر نقش اینجا
هوش مصنوعی: عقل تو قادر به توصیف اینجا نیست، زیرا هر چیزی که در این مکان وجود دارد، پر از جزئیات و نقوش مختلف است.
که باشد عقل طفلی در ره تو
که افتاده است در خاک ره تو
هوش مصنوعی: کسی که در مسیر تو افتاده و غرق در خاک و غبار است، چگونه می‌تواند به درستی فکر کند و عقلش کامل باشد؟
بسی وصف تو کرد و هم بسی خواند
ولی در آخر از راز تو درماند
هوش مصنوعی: بسیاری درباره تو صحبت کردند و خیلی‌ها هم شعرها و نوشته‌های زیادی درباره‌ات سرودند، اما در نهایت نتوانستند به عمق راز وجود تو پی ببرند.
چنان کانجا توئی آنجا تو باشی
به کل در علم خود دانا تو باشی
هوش مصنوعی: در هر جایی که تو هستی، باید تمام وجودت را به علم و آگاهی خود اختصاص بدهی و در آن زمینه، دانشمند و آگاه باشی.
تو در پرده برون پرده غوغا
همه نادان توئی بر جمله دانا
هوش مصنوعی: شما در حجاب و پرده‌ای هستید و در این حالت، هرج و مرج و سر و صدایی به وجود آورده‌اید. اما در حقیقت، همه‌ی کسانی که در این آشفتگی هستند، فقط نادان‌اند و شما خودتان دانا هستید.
زهی از تو شده پیدا دو عالم
ز یکتائی تو پیدا شد آدم
هوش مصنوعی: از وجود تو دو عالم مشخص و نمایان شده است و به خاطر یکتایی تو، انسان به وجود آمده است.
ز تو پیدا همه تو ناپدیدار
ز تو آدم شده اینجا پدیدار
هوش مصنوعی: از تو، همه چیز پدیدار شده، اما تو در پس این همه ناپدید هستی. انسان‌ها به خاطر تو در اینجا وجود دارند.
کمال صنع تو آدم نموده
ابا او گفتهٔ و از خود شنوده
هوش مصنوعی: خداوند با کمال هنرش انسان را خلق کرده و او را از خود آگاه کرده است.
دم آدم ز تو بد ورنه آدم
کجا هرگز زدی اینجایگه دم
هوش مصنوعی: اگر نفس آدمی از تو نباشد، دیگر آدمی کجا می‌تواند به این مکان دم بکشد.
تمامت انبیا حیران دیدت
فرستادست بی گفت و شنیدت
هوش مصنوعی: تمام پیامبران در برابر تو حیرت‌زده‌اند و به سوی تو فرستاده شده‌اند، اما بدون اینکه چیزی بگویند یا بشنوند.
تو پیغام خود اینجا بازگفتی
ابا احمد حقیقت راز گفتی
هوش مصنوعی: تو پیام خودت را اینجا دوباره بیان کردی، ای ابا احمد، که حقیقت را به وضوح بیان کردی.
دو عالم پر ز نور فر و زیبت
فرازی کرده از بهر نشیبت
هوش مصنوعی: دو دنیا، به خاطر زیبایی و شکوه تو، پر از نور و روشنی شده‌اند و این نور و زیبایی به خاطر مقام والای تو در نظر گرفته شده است.
خروش عشق تو در عالم افتاد
از اول در نهاد عالم افتاد
هوش مصنوعی: عشق تو از آغاز در وجود این عالم طنین انداز شده است و همچنان به گوش می‌رسد.
ز بالا سوی شیب آمد ز عزت
تو بخشیدی مرا وراعز و قربت
هوش مصنوعی: از بلندای فضل و کرامت تو به من توفیق عطا کردی و مرا از پایین به سمت بالا راهنمایی نمودی.
تو دادی رفعتش در روی ذرات
فرستادی مرا دو اسفل آیات
هوش مصنوعی: تو باعث شدی که من در اوج بلندی‌ها قرار بگیرم، اما حالا من در پایین‌ترین آیات قرار دارم.
اساس علم الاسمایش کردی
ز ذات خویشتن پیداش کردی
هوش مصنوعی: تو بنیاد علم را از وجود خود کشف کرده‌ای و آن را به وجود آورده‌ای.
نهادی گنج خود اندر دل او
دمیده از دم خود در گل او
هوش مصنوعی: در دل او گنجی به امانت گذاشته شده است که ناشی از نفس خود اوست.
نفخت فیه من روح آشکاره
ز تست و هم توئی برخود نظاره
هوش مصنوعی: در این بیت به خالق، روح و وجود انسانی اشاره شده است. به این معنا که از وجود و جان الهی در انسان دمیده شده و هر انسان باید به خود و وجود خویش بنگرد و پی به مقام والای خود ببرد.
ز تست آدم هویدا و از تو برخاست
یکی اسمست وین پنهان و پیداست
هوش مصنوعی: از وجود تو انسان‌ها نمایان می‌شوند و از توست که یک نام به وجود آمده است؛ این حقیقت هم در نهان است و هم در آشکار.
اگر پنهان شوی پیدا تو باشی
دوئی محو است کل یکتا تو باشی
هوش مصنوعی: اگر در دل و وجودت پنهان شوی، باز هم وجودت آشکار است و دوگانگی و جدا بودن وجود ندارد، چون تنها حقیقتی که باقی می‌ماند، یکتایی توست.
توئی یکتا دوئی شد ازمیانه
تو خواهی بود با خود جاودانه
هوش مصنوعی: تو تنهایی یکتا هستی و از وسط وجودت به خودت پیوند می‌خوری و در این حالت جاودانه خواهی بود.
ز یکتائی خود جانا نمودی
جمال خویش هم با ما نمودی
هوش مصنوعی: ای محبوب، از یکتایی خود زیبایی‌ات را به نمایش گذاشتی و آن را با ما نیز در میان گذاشتی.
دل عشاق تو پر خون بماند
نداند هیچکس تا چون بماند
هوش مصنوعی: دل‌های عاشقان از عشق تو غمگین و پر از درد مانده است، اما هیچ‌کس نمی‌داند که این درد چگونه ادامه پیدا می‌کند.
جهان جان شده از تو پدیدار
ابا عشاق تو میگوید اسرار
هوش مصنوعی: جهان به خاطر وجود تو جلوه‌گری می‌کند و عشق‌ورزان از تو رازها را می‌گویند.
بگفتی سر خود جانا بآخر
ابا منصور رازت گشت ظاهر
هوش مصنوعی: گفتی که ای عزیز، در نهایت رازت برای ابا منصور روشن شد و نمایان گشت.
که باشد کو نداند ور بداند
چو تو در دید خود حیران بماند
هوش مصنوعی: کسی که مانند تو باشد، اگر نادان باشد یا با وجود دانستن، به زیبایی و عظمت تو پی نبرد، همواره در شگفتی و حیرت باقی می‌ماند.
نداند جز تو کس در عشقبازی
که با ما هر یکی چه عشق بازی
هوش مصنوعی: کسی جز تو در عشق و محبت نمی‌داند که هر یک از ما چطور عاشقانه رفتار می‌کند.
برافکن پرده جانا تا بدانیم
یقین گردان که در عین گمانیم
هوش مصنوعی: ای محبوب، پرده را کنار بزن تا ما حقیقت را بشناسیم و مطمئن شویم که آنچه به نظر می‌رسد در واقع چه چیزی است.
ز عزت عاشقان را شادگردان
وزین بند بلا آزاد گردان
هوش مصنوعی: از مقام و بزرگی عاشقان شادی و خوشی به ارمغان بیاور و آنها را از بند و سختی نجات بده.
چنان دیدار تو در جان ما شد
که جان یکبارگی از خود فنا شد
هوش مصنوعی: دیدن تو چنان تاثیری بر روح ما گذاشت که انگار روح یکباره از وجود خود محو شد.
چو جان ما فنا شد در ره تو
از آن شد در حقیقت آگه تو
هوش مصنوعی: زمانی که جان ما در مسیر تو ناپدید و از بین رفت، در واقع به حقیقتی پی بردی که تو از آن آگاه هستی.
حقیقت یافت شد آخر خبردار
برون آمد بکل از عجب و پندار
هوش مصنوعی: در نهایت، حقیقت آشکار شد و از تمام اوهام و تصورات خارج گردید.
خبردار است جان و از تو گوید
تو میبیند وصالت مینجوید
هوش مصنوعی: جانم به خوبی از حال تو آگاه است و با تو سخن می‌گوید؛ او می‌بیند و به دنبال وصالت است.
ز صنع ذات تو جانست آگاه
ستاده بهر خدمت سوی درگاه
هوش مصنوعی: از آفرینش تو، جان بیدار و آگاه است و برای خدمت به درگاه تو ایستاده است.
وصالش کرده هم روزی در اینجا
که دید و بخت و پیروزی در اینجا
هوش مصنوعی: روزی در این مکان، با دیدن عشق و شانس و موفقیت، به وصال او رسیدم.
دل اینجا نیز عین اصل دارد
که با جان در قیامت وصل دارد
هوش مصنوعی: دل آدمی در این دنیا همانند اصل و ریشه‌ای است که در روز قیامت به جان او متصل خواهد شد.
ز تو بازار دنیا پرحضور است
سراسر از تو دلها پر ز نور است
هوش مصنوعی: حضور تو در زندگی باعث رونق و شادابی دنیا شده است و دل‌ها نیز به خاطر نور وجود تو سرشار از محبت و روشنی هستند.
منور از تو روی کاینات است
همه عالم پر از خورشید ذاتست
هوش مصنوعی: تمام عالم به خاطر نور تو تابناک است و همه جا پر از روشنی و درخشش وجود توست.
عجب خورشید رویت در تک وناب
فتاده این زمان در قطره آب
هوش مصنوعی: چقدر زیباست که چهره تابناک تو در یک قطره آب اینگونه درخشان و منحصر به فرد به نظر می‌رسد.
ز تو پیدا ز تو پنهان شود باز
سوی خورشید تو رخشان شود باز
هوش مصنوعی: از تو پیداست و از تو پنهان می‌شود، دوباره به سوی خورشید تو روشنایی می‌یابد.
ندانم با که و اندر کجائی
چه کردستی تو و چه مینمائی
هوش مصنوعی: نمی‌دانم با چه کسی هستی و در کجا قرار داری، چه کارهایی کرده‌ای و چه چیزی به من نشان می‌دهی.
ندانم با که وصفت باز گویم
نمیبینم کسی تا راز گویم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم با چه کسی از ویژگی‌هایت صحبت کنم، زیرا هیچ‌کس را نمی‌بینم تا بتوانم رازهایم را با او در میان بگذارم.
چه بینم چون به جز تو دیگری نیست
خبرداری و کس را مخبری نیست
هوش مصنوعی: چه چیزی می‌توانم ببینم وقتی که جز تو کسی دیگری وجود ندارد؟ تو از همه چیز آگاهی داری و هیچ کس خبر از حال دیگری ندارد.
ز هر وصفی که کردم بیش از آنی
که وصف خویش کردن هم تودانی
هوش مصنوعی: هر چیزی که من از تو بگویم، بیش از آنچه که خودت می‌دانی، نیست.
ز تو جان زنده و اندر گفتگویست
به تست اینجایگه هم جستجویست
هوش مصنوعی: جان من به تو زندگی می‌دهد و در گفت‌وگوهای ما همیشه جستجو و کاوشی وجود دارد.
نهان از شوق گریانیم و خاموش
سر خود را نهاده بر بنا گوش
هوش مصنوعی: از شدت شوق، بی‌صدا گریه می‌کنیم و سر خود را بر روی شانه‌ام گذاشته‌ایم.
همی گرید چو ابر از شرمساری
که گر بد کرده او را درگذاری
هوش مصنوعی: چون ابر از خجالت می‌بارد، او نیز از این که کار بدی انجام داده است، در دلش احساس غم و ندامت می‌کند.
توئی بیرون ولی در اندرونی
همه ذرات خود را رهنمونی
هوش مصنوعی: تو در ظاهر دور هستی، اما در حقیقت همه چیز در درون تو وجود دارد و هدایت می‌شود.
عطا دادی تو در آخر کریما
برحمت عفو کردستی رحیما
هوش مصنوعی: تو در نهایت رحمت و بزرگواری، لطف و بخشش خود را به من عطا کردی و با مهربانی، مرا عفو کردی.
عطا بخشی تو بیش از گناه است
ولیکن جان بنزدت عذر خواهست
هوش مصنوعی: خداوند تو بخشنده‌ای و بخشش‌های تو بیشتر از گناهان انسان‌هاست، اما جان انسان در برابر تو عذرخواهی می‌کند و تقاضای forgiveness دارد.
صفاتت انبیا چون دیده باشد
ز تو گفته ز تو بشنیده باشد
هوش مصنوعی: صفات تو همانند انبیاست، چون که دیده‌اند آنها از تو و از تو شنیده‌اند.
ز وصفت ذات تو جانست آگاه
ستادم بهر خدمت سوی درگاه
هوش مصنوعی: از ویژگی‌های تو، جانم آگاهی پیدا کرد و به خاطر خدمت، به درگاه تو حاضر شدم.
اگرچه کرد خدمت مربسی او
شناسد خویشتن را تا کسی او
هوش مصنوعی: هرچند که شخصی به خدمت دیگری مشغول است، اما خود را به خوبی می‌شناسد تا دیگران نیز او را بشناسند.
که باشد جان که تا باشد بر تو
که واماند حقیقت در خور تو
هوش مصنوعی: کیست که جانش را فدای تو کند، وقتی حقیقت در آغوش تو باقی می‌ماند؟
ترق دارد ز دیدار تو ای دوست
که دارد از تو و افتاده در پوست
هوش مصنوعی: دیدار تو ای دوست، برای من افتخار و شوقی به همراه داشته است، که همچون لباس مخصوصی، به من احساسی عمیق و ارزشمند بخشیده است.
توی او را به هر حال و به هر کار
حقیقت مونس و هم ناپدیدار
هوش مصنوعی: در هر شرایط و در هر فعالیتی، حقیقت همچنان با توست و هرچند که ممکن است نامشخص یا پنهان به نظر برسد.
حقیقت چون دل و جان هم تو باشی
فکنده دمدمه هم دم تو باشی
هوش مصنوعی: حقیقت مانند دل و جان است و اگر تو در آن حضور داشته باشی، هر لحظه و هر نفس تو در آن به وجود می‌آید.
بقای جاودانی هم تو بخشی
نهانی هم نهانی هم تو بخشی
هوش مصنوعی: تو به پایداری و جاودانگی زندگی کمک می‌کنی و در این کار، به طور پنهانی نقش داری.
همه از تست اینجا چه بد و نیک
ولی ما خون خودریزان درین ریگ
هوش مصنوعی: همه از حضور تو در اینجا چه خوب و چه بد صحبت می‌کنند، اما ما فقط در این سرزمین به خاطر تو زخم‌هایی بر خود روا داشته‌ایم.
بدی از ما و نیکی از تو پیداست
که ذات پاک تو در کل هویداست
هوش مصنوعی: بدی‌هایی که از ما دیده می‌شود، نشان دهنده‌ی ضعف ماست، اما نیکی‌ها و خوبی‌هایی که مشاهده می‌شود، به خاطر پاکی و نورانیت ذات توست که در همه‌جا آشکار است.
تو دانائی و علام و خبیری
که مر بیچارگان را دستگیری
هوش مصنوعی: تو آگاهی و دانایی، و به خوبی می‌دانی که چگونه به بیچارگان کمک کنی.
تو ستّاری و سرّ جمله پوشی
حقیقت عذر موری مینیوشی
هوش مصنوعی: تو همه چیز را می‌پوشانی و رازها را مخفی نگه می‌داری، مانند اینکه عذری کوچک را نادیده بگیری.
تو بخشائی مر آخر هر گنه را
که میدانیم ما تو پادشه را
هوش مصنوعی: تو گناهکاران را می‌بخشی و ما می‌دانیم که تو فرمانروای بزرگی هستی.
قلم راندی و خرسندیم مانده
ترا پیوسته در بندیم مانده
هوش مصنوعی: تو به نوشتن مشغول هستی و ما از این کار تو خوشحالیم، ولی هنوز درگیر تو هستیم و نمی‌توانیم از تو جدا شویم.
اسیر و ناتوان افتادهٔ تو
درین نه طاق ایوان زادهٔ تو
هوش مصنوعی: کسی که به دام افتاده و ناتوان است، در اینجا در سایهٔ فضایی قرار دارد که تو آن را ساخته‌ای.
ترا در راه معنی راه داده
ز شوقت داغ بر دلها نهاده
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو به جاده‌ای تبدیل شده که ما را به درک عمیق‌تری می‌رساند و در دل‌هایمان، یاد تو همچون آتشی سوزان باقی مانده است.
چو داغ عشق تو ما راست در دل
از آن اینجا مراد آمد به حاصل
هوش مصنوعی: عشق تو در دل ما مانند داغی است که همیشه احساس می‌کنیم. از این رو، به خاطر این عشق، به هدف و مقصود خود نزدیک شده‌ایم.
چو افتادیم اینجا همچو خاکت
مکن از ما دریغ آن نور پاکت
هوش مصنوعی: وقتی که به اینجا رسیدیم، مانند خاکیم. از ما آن نور پاکت را دریغ نکن.
کریما قادرا پروردگارا
بفضل خود ببخشی این گدا را
هوش مصنوعی: ای پروردگار بزرگ و بخشنده، به لطف و فضل خودت، این گدا را ببخش.
عظیما صانع کون و مکانی
گدا را دادهٔ راز نهانی
هوش مصنوعی: آفریننده بزرگ جهان، به این گدا که در مکان خود قرار دارد، چیزی از رازهای پنهان را بخشیده است.
سمیعا خود بخود می راز گفتی
همه بشنیده هم خود بازگفتی
هوش مصنوعی: به آرامی و بدون اینکه کسی متوجه شود، راز خود را فاش کردی و همه آنچه را که گفتی دوباره برای خودت تکرار کردی.
زهی سرت زبان خاموش گشته
تن و جان در رهت بیهوش گشته
هوش مصنوعی: ای کاش سرت شلوغ نبود و زبانت خاموش می‌شد؛ در راه تو، هم تن و هم جانم بی‌خبر و بی‌هوش شده‌اند.
زهی صنعت نموده عشق عطار
که چندین جوهر افشانده است و اسرار
هوش مصنوعی: عشق عطار به قدری از هنر و مهارت سرشار است که جوهرها و اسرار بسیاری را به ما هدیه کرده است.
زهی انعام و لطف و کارسازی
بفضل خویش ما را مینوازی
هوش مصنوعی: نعمت و لطفی که به ما عطا کرده‌ای، به خاطر الطاف خودت است و به ما توجه ویژه‌ای داری.
نهادم گردن تسلیم اینجا
بماندستم عجب پر بیم اینجا
هوش مصنوعی: من گردن خود را به نشانه تسلیم در اینجا گذاشته‌ام و شگفت‌زده‌ام که اینجا چقدر پر از نگرانی و ترس است.
طلبکارت بدم در اول کار
به آخر آمدی جانا پدیدار
هوش مصنوعی: در آغاز کار، درخواستم را به تو تقدیم کردم، اما تو در نهایت جلوه‌گر شدی.
منم افتاده در خاک رهت خوار
مرا از خاک ره ای دوست بردار
هوش مصنوعی: من در مسیر تو به خاک افتاده و خوار شده‌ام، ای دوست! لطفی کن و مرا از این خاک بردار.
چنان حیرانم و هم راز دیدم
خودی در بیخودی من باز دیدم
هوش مصنوعی: من به قدری حیرت‌زده و شگفت‌زده‌ام که در حالت بی‌خودیم، وجود واقعی خود را دوباره می‌بینم.
قلم راندی مرا در آخر ای دوست
که تا بیرون کنی این مغز از پوست
هوش مصنوعی: دوست عزیز، تو با نوشتن و راهنمایی‌های خود من را به سمتی هدایت کردی تا از ظاهر خود عبور کرده و به عمق وجودم پی ببرم.
بدان قولم که گفتی درالستم
بآخر این صدف جانا شکستم
هوش مصنوعی: بدان که وقتی تو گفتی آیا من جان تو نیستم، در آخر این موضوع باعث شکستن قلب من شد.
تو ما را کردهٔ جانا بزندان
درین زندان تو هستیم مهمان
هوش مصنوعی: ما به عشق تو در این زندان زندگی می‌کنیم و در این مکان، مهمان تو هستیم.
مرا خوشد از اینجا آشنادار
مرا در قید زندان با صفا دار
هوش مصنوعی: من از اینجا که هیچ آشنایی ندارم خوشحال نیستم، ولی مرا در این زندان با حال خوب نگه‌دار.
یقین میدان که اندر آخر کار
بیامرزد حقیقت کل بیک بار
هوش مصنوعی: بدان که در نهایت، حقیقت به یکباره همه چیز را بخشنده خواهد بود.
بیامرزد بآخر دوستان را
دهدشان مر بهشت جاودان را
هوش مصنوعی: خداوند در پایان کار نیکوکاران را می‌بخشد و به آنها بهشت جاودانی عطا می‌کند.
گر آمرزد بیک ره جمله را پاک
نیامرزیده باشد جز کف خاک
هوش مصنوعی: اگر خداوند همه گناهان را ببخشد، اما حتی یک گناه کوچک را نیامرزیده باشد، آن گناه کوچک آن‌چنان بزرگ می‌شود که ارزشش از خاک کمتر است.
همه در حضرتش یک مشت خاکست
ببخشاید به آخر ز آن چه باکست
هوش مصنوعی: همه مردم در محضر او فقط یک مشت خاک هستند، پس در نهایت از چیزی نترسید.
چه باشد نزد او این جمله عالم
حبابی دان ونقشی دان در این دم
هوش مصنوعی: نزد او، این دنیا و همه چیزهایی که در آن وجود دارد، مانند حبابی است که زودگذر و ناپایدار است. بنابراین، هر چیز دیگری که به نظر مهم می‌رسد، در واقع فقط یک تصویر موقتی است که در این لحظه ایجاد شده است.
چه باشد گر ببخشاید بیک بار
کجا آید در این دریا پدیدار
هوش مصنوعی: اگر یک بار بخشیده شود، چه اتفاقی می‌افتد؟ در این دریا که از عشق و احساسات سرشار است، کجا می‌تواند پیدایش شود؟
نه چندانست انعام الهی
سر مو نیست از مه تا بماهی
هوش مصنوعی: نعمت‌های الهی آن‌قدر بزرگ و فراوان است که به اندازه یک مو هم نمی‌توان آن را اندازه‌گیری کرد؛ از ماه تا ماهی، یعنی تمام عظمت آفرینش را در نظر بگیریم.
کمال لطف تو بیمنتهایست
گدا امیدوار اندر دعایست
هوش مصنوعی: خضوع و فروتنی تو بی‌پایان است و مسکینان در دعاهایشان به رحمت تو امیدوارند.
بفضل خود ببخشی ناتوان را
ز بس بنمای از خود جان جان را
هوش مصنوعی: به لطف خودت، ناتوان را ببخش و از فراوانی زیبایی خود جان زندگی را به او نشان بده.
نمائی بیشکی راه نجاتم
رسانی آخر ازدل سوی ذاتم
هوش مصنوعی: به من نشان بده که چطور می‌توانم از وضعیت کنونی نجات پیدا کنم و در نهایت به ذات و حقیقت واقعی خودم برسم.
تو میبینم تو میدانم دگر هیچ
نیاید جز تو دیگر در نظر هیچ
هوش مصنوعی: من تو را می‌بینم و می‌دانم که هیچ‌کس دیگری جز تو در نظر من نخواهد آمد.

حاشیه ها

1388/05/09 18:08
رسته

این کتاب بالغ بر 15 هزار بیت است، نه زبان آن زبان فریدالدین عطار نیشابوری است و نه سبک ادبی آن به سبک فرید است و نه نگرش و اندیشه ی آن هماهنگ با اندیشه و نگرش فرید است.
ظاهرا سروده ای است از شاعر دیگری به نام عطار ولی غیر از فرید نیشابوری است
به جا است که در ورودی کتاب برای اگاهی خوانندگان اخطاری نسب شود که آن را از آثار فرید جدا کند.

1388/05/09 19:08
رسته

با پوزش تعداد بیت های این کتاب در حدود 7 هزار و یا کمتر است .
من متن مصاحبه ی آقای قراگوزلو که شما ارجاع داده بودید خواندم. من نوشته ی آقای کدکنی را در باره ی خسرونامه را ندیده ام، مشتاقم که آن را بخوانم ، اگر دسترسی به آن داشتید لطف بفرمایید و بنده را در جریان بگذارید.
در هر حال خسرونامه اثری است که بسیار به سبک فرید نزدیک است. به علاوه در خسرونامه از کتاب های دیگرش الهی نامه ، مصیبت نامه، اسرارنامه و مقامات طیور نام برده است و اسم خود " فرید" را آورده است. از داروخانه ی معروف خودش و شغل خودش بیان کرده است. بسیار بعید است که بتوان همه ی این ها کنار گذاشت و آن کتاب را از فرید ندانست.