گنجور

(۱۴) حکایت دیوانۀ خاموش

یکی دیوانه در بغداد بودی
که نه یک حرف گفتی نه شنودی
بدو گفتند ای مجنون عاجز
چرا حرفی نمی‌گوئی تو هرگز
چنین گفت او که حرفی با که گویم
چو مردم نیست پاسخ از که جویم
بدو گفتند خلقی کین زمانند
نمی‌بینی که جمله مردمانند
چنین گفت او نه اند این قوم مردم
که مردم آن بود کو از تعظم
غم دی و غم فرداش نبود
ز کار بیهده سوداش نبود
غم ناآمده هرگز ندارد
ز رفته خویش را عاجز ندارد
غم درویشی و روزیش نبود
بجز یک غم شبانروزیش نبود
که غم در هر دو عالم جز یکی نیست
یقینست آنچه می‌گویم شکی نیست
گرت امروز از فردا غمی هست
بنقد امروز عمرت دادی از دست
مخور غم چون جهان بی‌غمگسارست
وگر غم می‌خوری هر دم هزارست
خوشی در ناخوشی بودن کمالست
که نقد دل خوشی جُستن محالست
چه خواهد بود آخر زین بتر نیز
که صد غم هست و می‌آید دگر نیز
ازان شادی که غم زاید چه خواهی
وجودی کز عدم زاید چه خواهی
ترا شادی بدو باید وگر نه
غم بی دولتی می‌خور دگر نه
بدو گر شاد می‌باشی زمانی
تو داری نقد شادی جهانی
وگرنامش نگوئی یک زمان تو
چه بدنامی براندی بر زبان تو

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی دیوانه در بغداد بودی
که نه یک حرف گفتی نه شنودی
هوش مصنوعی: در بغداد فردی دیوانه بود که نه چیزی می‌گفت و نه چیزی گوش می‌داد.
بدو گفتند ای مجنون عاجز
چرا حرفی نمی‌گوئی تو هرگز
هوش مصنوعی: به مجنون گفتند: چرا هیچ چیزی نمی‌گویی و از خودت نظری مطرح نمی‌کنی؟ تو که هیچ گاه در این مورد صحبت نمی‌کنی.
چنین گفت او که حرفی با که گویم
چو مردم نیست پاسخ از که جویم
هوش مصنوعی: او می‌گوید که وقتی کسی نیست که با او صحبت کند، از چه کسی می‌توانم جواب بگیرم.
بدو گفتند خلقی کین زمانند
نمی‌بینی که جمله مردمانند
هوش مصنوعی: به او گفتند که مردم این روزها چنین هستند، آیا نمی‌بینی که همه آنها انسانند؟
چنین گفت او نه اند این قوم مردم
که مردم آن بود کو از تعظم
هوش مصنوعی: او گفت: این افراد نه مردم واقعی هستند، بلکه افرادی که به عظمت و بزرگی خود اهمیت می‌دهند، عناصری از جامعه را تشکیل می‌دهند.
غم دی و غم فرداش نبود
ز کار بیهده سوداش نبود
هوش مصنوعی: غم دیروز و غم فردا هیچ فایده‌ای ندارد و نمی‌توان از کارهای بیهوده بهره‌ای برد.
غم ناآمده هرگز ندارد
ز رفته خویش را عاجز ندارد
هوش مصنوعی: غمی که هنوز به وجود نیامده، انسان را به خاطر گذشته‌اش ضعیف نمی‌کند.
غم درویشی و روزیش نبود
بجز یک غم شبانروزیش نبود
هوش مصنوعی: غم و اندوه درویش، دلیلی جز یک درد و رنج ندارد که او را در هر ساعت و هر روز بی‌انقطاع آزار می‌دهد.
که غم در هر دو عالم جز یکی نیست
یقینست آنچه می‌گویم شکی نیست
هوش مصنوعی: غم تنها یک نوع است و در هر دو جهان وجود دارد، این را با قاطعیت می‌گویم و در این سخن من هیچ تردیدی نیست.
گرت امروز از فردا غمی هست
بنقد امروز عمرت دادی از دست
هوش مصنوعی: اگر امروز به خاطر فردا ناراحت هستی، در حقیقت امروز را از دست داده‌ای و فرصت زندگی را ضایع کرده‌ای.
مخور غم چون جهان بی‌غمگسارست
وگر غم می‌خوری هر دم هزارست
هوش مصنوعی: غم نخور، زیرا که دنیا بی‌غمگسار است و اگر همواره غمگین شوی، اندوهت به هزاران برابر خواهد رسید.
خوشی در ناخوشی بودن کمالست
که نقد دل خوشی جُستن محالست
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که واقعی‌ترین و بالاترین نوع خوشبختی، زمانی حاصل می‌شود که بتوانیم در دوره‌های سختی و چالش‌ها، حس خوشی و آرامش را پیدا کنیم. تلاش برای یافتن خوشی در دنیای مملو از مشکلات و نارضایتی‌ها، اغلب ناکام می‌ماند و نشان‌دهنده عدم درک عمیق از مفهوم خوشبختی واقعی است.
چه خواهد بود آخر زین بتر نیز
که صد غم هست و می‌آید دگر نیز
هوش مصنوعی: در آخرین مراحل زندگی چه اتفاقی ممکن است بیفتد که بدتر از این حال شود، در حالی که اکنون با صد درد و ناراحتی روبرو هستیم و مسائلی جدید هم در راه است.
ازان شادی که غم زاید چه خواهی
وجودی کز عدم زاید چه خواهی
هوش مصنوعی: از شادی‌ای که باعث ایجاد غم شود، چه فایده‌ای دارد؟ و وجودی که از عدم و نبود سرچشمه می‌گیرد، چه ارزش و معنی‌ای می‌تواند داشته باشد؟
ترا شادی بدو باید وگر نه
غم بی دولتی می‌خور دگر نه
هوش مصنوعی: برای تو باید شادی بیابد، وگرنه غمی بدون کسی را تحمل می‌کنی که دیگر به فکر تو نیست.
بدو گر شاد می‌باشی زمانی
تو داری نقد شادی جهانی
هوش مصنوعی: اگر در زندگی شاد و خوشحالی، بدان که تنها در این لحظه از شادی واقعی برخورداری.
وگرنامش نگوئی یک زمان تو
چه بدنامی براندی بر زبان تو
هوش مصنوعی: اگر لحظه‌ای نام او را بر زبان نیاوری، چه بدنامی بر زبان تو می‌آید.