(۱۲) حکایت حسن بصری و رابعه رضی الله عنهما
حسن یک روز رفت از بصره بیرون
به پیش رابعه آمد به هامون
بسی بُز کوهی و نخچیر و آهو
به گردش صف زده بودند هر سو
حسن را چون ز راهی دور دیدند
ز پیش رابعه یک سر رمیدند
حسن چون دید، آن در وی اثر کرد
زمانی غیرتش زیر و زبر کرد
به صدق از رابعه پرسید آنگاه
که از بهر چه حیوانات این راه
ز تو نگریختند از من رمیدند
مگر با خود مرا نااهل دیدند؟
ازو پس رابعه پرسید رازی
که چه خوردی تو؟ گفتا پی پیازی
درین ساعت مرا ای پاکخاطر
پیازی بود و اندک پیه حاضر
به خون دل یکی پیه آبه کردم
درین دم کآمدم بیرون بخوردم
چو از وی رابعه بشنید این راز
بر آورد ای عجب مردانه آواز
که خوردی پیهِ این مُشتی پریشان
چگونه از تو نگریزند ایشان؟
اگر کم خوردنی باشد چو مورت
بود کم خوردن کرمان گورت
اگر هر روز یک خرما کنی قوت
مسلم مانی از کرمان تابوت
چو کِرمانت برای بند بندست
بهیک خرما ازین کرمان بسندست
چنین تو پشتِ کِرم از آب و نانی
شکم پر کرده در پهلو ازانی
نهای بیمبرز و بیمطبخ ای مرد
دلت نگرفت ازین دو دوزخ ای مرد؟
ز یک دوزخ بهدیگر دوزخ آیی
که از مبرز بهسوی مطبخ آیی
چو نشکیبی دمی از لوت و از لات
به سودا چند پیمایی خیالات؟
ترا گفتند جان را ده طهارت
تو تن را میکنی دایم عمارت
به باطن حرمتت باید همیشه
که جز خدمت به ظاهر نیست پیشه
کسی گفت آتشی در خویشتن زن
چو خوردی لقمهای بنشین و تن زن
(۱۱) حکایت درخت بریده: درختی سبز را ببرید مردی(۱۳) حکایت موسی علیه السلام: به موسی گفت حق کای مرد اسرار
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حسن یک روز رفت از بصره بیرون
به پیش رابعه آمد به هامون
رابعه عَدَویه، شاعر و عارف قرن دوم هجری است. هامون: صحرا
بسی بُز کوهی و نخچیر و آهو
به گردش صف زده بودند هر سو
هوش مصنوعی: بسیاری از بزهای کوهی، غزالها و آهوها به دور هم جمع شده بودند و در اطراف پراکنده شده بودند.
حسن را چون ز راهی دور دیدند
ز پیش رابعه یک سر رمیدند
یکسر: همگی
حسن چون دید، آن در وی اثر کرد
زمانی غیرتش زیر و زبر کرد
حسن بصری چون گریختن حیوانات را دید به او برخورد و متغیّر شد.
به صدق از رابعه پرسید آنگاه
که از بهر چه حیوانات این راه
هوش مصنوعی: به صدق از رابعه پرسید که چرا حیوانات این مسیر را انتخاب کردهاند.
ز تو نگریختند از من رمیدند
مگر با خود مرا نااهل دیدند؟
هوش مصنوعی: از تو دور شدند و از من فرار کردند، مگر اینکه مرا بیلیاقت و نالایق یافتند؟
ازو پس رابعه پرسید رازی
که چه خوردی تو؟ گفتا پی پیازی
پی پیاز: یعنی پیاز و پیه سرخ کرده.
درین ساعت مرا ای پاکخاطر
پیازی بود و اندک پیه حاضر
هوش مصنوعی: در این لحظه، من فقط یک پیاز دارم و مقداری چربی کم.
به خون دل یکی پیه آبه کردم
درین دم کآمدم بیرون بخوردم
هوش مصنوعی: با درد و رنج بسیار، خودم را آماده کردم و در این لحظه که خارج شدم، به زندگی تازهای روی آوردم.
چو از وی رابعه بشنید این راز
بر آورد ای عجب مردانه آواز
هوش مصنوعی: وقتی رابعه این راز را از او شنید، با کمال تعجب صدای مردانهای را به گوش آورد.
که خوردی پیهِ این مُشتی پریشان
چگونه از تو نگریزند ایشان؟
هوش مصنوعی: چگونه این افراد آشفته از تو دور شوند وقتی که تو این همه زحمت کشیدهای؟
اگر کم خوردنی باشد چو مورت
بود کم خوردن کرمان گورت
هوش مصنوعی: اگر مقدار غذایی که میخوری کم باشد، مانند زمان مرگت، باید بدان که حتی در کرمان هم که جایی است مخصوص، خوردن کم فایدهای ندارد.
اگر هر روز یک خرما کنی قوت
مسلم مانی از کرمان تابوت
هوش مصنوعی: اگر هر روز یک خرما بخوری، قوت و sustenance تو را تأمین میکند و از کرمان به جا میماند.
چو کِرمانت برای بند بندست
بهیک خرما ازین کرمان بسندست
هوش مصنوعی: کرمان به اندازهای ثروتمند و غنی است که حتی یک خرما از آن برای نیازهای تو کافی است.
چنین تو پشتِ کِرم از آب و نانی
شکم پر کرده در پهلو ازانی
هوش مصنوعی: تو به راحتی و بیزحمت مثل کرمی که از آب و نان سیر شده، در کنار دیگران زندگی میکنی.
نهای بیمبرز و بیمطبخ ای مرد
دلت نگرفت ازین دو دوزخ ای مرد؟
مَبرَز: مستراح
ز یک دوزخ بهدیگر دوزخ آیی
که از مبرز بهسوی مطبخ آیی
هوش مصنوعی: از یک جهنم به جهنم دیگر میروی، مثل این که از یک مکان عذابآور به سوی مکانی دیگر که پر از سختی و عذاب است، منتقل میشوی.
چو نشکیبی دمی از لوت و از لات
به سودا چند پیمایی خیالات؟
هوش مصنوعی: اگر لحظهای از دنیا و زرق و برق آن دست بکشی، چند بار میتوانی در دنیای خیال غرق شوی؟
ترا گفتند جان را ده طهارت
تو تن را میکنی دایم عمارت
هوش مصنوعی: به تو گفتند که جانت را پاک و خالص نگهدار، اما تو همواره به ساخت و ساز تن خود مشغولی.
به باطن حرمتت باید همیشه
که جز خدمت به ظاهر نیست پیشه
هوش مصنوعی: برای اینکه به مقام و حرمت واقعی خود دست یابی، باید همیشه به باطن و روح خود توجه کنی، زیرا خدمت به ظاهر و جلوههای بیرونی کافی نیست و نمیتواند ارزش واقعی تو را نشان دهد.
کسی گفت آتشی در خویشتن زن
چو خوردی لقمهای بنشین و تن زن
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو گفت که در درون خود شعلهای روشن کن، وقتی لقمهای خوردی، بر روی زمین بنشین و از آن لذت ببر.