(۷) حکایت گبر که پُل ساخت
یکی گبری که بودی پیر نامش
که جِدّی بود در گبری تمامش
یکی پُل او زمال خویشتن کرد
مسافر را محبّ از جان و تن کرد
مگر سلطانِ دین محمود یک روز
بدان پُل در رسید از راه پیروز
یکی شایسته پُل از سوی ره دید
که هم نیکو و هم بر جایگه دید
کسی راگفت کین خَیری بلندست
که بنیاد چنین پُل اوفکندست
بدو گفتند گبری پیرنامی
ز غیرت کرد شاه آنجا مقامی
بخواندش گفت پیری تو ولیکن
گمانم آن که هستی خصم مومن
بیا هر زر که کردی خرجِ پُل تو
بهای آن ز من بستان بکل تو
که چون گبری تو جانت بی درودست
ترا چونین پُلی زان سوی رودست
وگر نستانی این زر بگذری تو
کجا با من به پُل بیرون بری تو
زبان بگشاد آن گبر آشکاره
که گر شخصم کند شه پاره پاره
نه بفروشم نه زر بستانم این را
که این بنیاد کردم بهر دین را
شهش محبوس کرد و در عذابش
نه نانی داد در زندان نه آبش
بآخر چون عذاب از حد برون شد
دل گبرش بخاک افتاد وخون شد
بشه پیغام داد و گفت برخیز
درآور پای این ساعت بشبدیز
یکی اُستاد بَر با خود گرامی
که تا پل را کند قیمت تمامی
ازین دلشاد شد شاه زمانه
سوی پل گشت باخلقی روانه
چو شاه آنجا رسید و خلقِ بسیار
بران پل ایستاد آن گبر هشیار
زبان بگشاد و آنگه گفت ای شاه
تو اکنون قیمت این پل ز من خواه
هلاک خود درین سر پُل کنم ساز
جواب تو دران سر پل دهم باز
ببین اینک بها ای شاهِ عالی
بگفت این و بآب افتاد حالی
چو در آب اوفکند او خویشتن را
ربودش آب و جان درباخت و تن را
تن و جان باخت و دل از دین نپرداخت
چو آن بودش غرض با این نپرداخت
در آب افکند خویش آتش پرستی
که تا در دین او ناید شکستی
ولی تو در مسلمانی چنانی
که بربودست آبت جاودانی
چو گبری بیش دارد از تو این سوز
مسلمانی پس از گبری بیاموز
که خواهدداشت در آفاق زَهره
که پیش حق برد نقد نبهره
قیامت را قوی نقدی بباید
که آن معیار ناقد را بشاید
در آن ساعت که از جسم تو جان شد
دلی پر بت بر حق چون توان شد
بینداز این همه بت با تو در پوست
که با بتخانه نتوان شد بر دوست
اگر پای کسی را خفتن آید
ازو کی سوی منبر رفتن آید
چو نتوان شد بمنبر پای خفته
بحق نرسد دلی بر جای خفته
اگر یک دم کسی بیدار باشد
چه گر یکدم بود بسیار باشد
همه عمرت بغفلت آرمیدی
زمانی روی بیداری ندیدی
کرا خوابی چنین بی برگ باشد
که چون بیدار گردد مرگ باشد
غم خویشت چو نیست ای مرد آخر
غم تو پس که خواهد خورد آخر
بکَش بی سرکشی باری که داری
بدست خویش کن کاری که داری
که کس غم خواری کار تو نکند
دمی حمّالی بار تو نکند
(۶) حکایت امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه: عمر یک جزو از توریت بگرفت(۸) سؤال مرد درویش از جعفر صادق: مگر پرسید آن درویش حالی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی گبری که بودی پیر نامش
که جِدّی بود در گبری تمامش
هوش مصنوعی: زنی از یک قوم کهن که نامش پیر بود و در میان قوم خودش به عنوان یک فرد سرشناس و بزرگ شناخته میشد.
یکی پُل او زمال خویشتن کرد
مسافر را محبّ از جان و تن کرد
هوش مصنوعی: یکی از پلهای محبت و دوستی، مسافر را از دل و جان خود به گرمی و با محبت پذیرایی کرد.
مگر سلطانِ دین محمود یک روز
بدان پُل در رسید از راه پیروز
هوش مصنوعی: یک روز سلطان دین محمود از راه پیروز به آن پل رسید.
یکی شایسته پُل از سوی ره دید
که هم نیکو و هم بر جایگه دید
هوش مصنوعی: شخصی به خوبی و زیبایی پل را از دور دید که در جای مناسبی ساخته شده است.
کسی راگفت کین خَیری بلندست
که بنیاد چنین پُل اوفکندست
هوش مصنوعی: کسی گفت که این کار نیکو و بزرگ است که به خاطر آن، این پل ساخته شده است.
بدو گفتند گبری پیرنامی
ز غیرت کرد شاه آنجا مقامی
هوش مصنوعی: به او گفتند که یک زرتشتی پیر به نام "نامی" از روی غیرت، شاه را در آنجا جا داده است.
بخواندش گفت پیری تو ولیکن
گمانم آن که هستی خصم مومن
هوش مصنوعی: بشنو که پیری به تو میگوید، اما به نظر من، آنچه که هستی، دشمن مومن است.
بیا هر زر که کردی خرجِ پُل تو
بهای آن ز من بستان بکل تو
هوش مصنوعی: بیا هر مقداری که برای ساخت پل خرج کردی، هزینهاش را به طور کامل از من بگیر.
که چون گبری تو جانت بی درودست
ترا چونین پُلی زان سوی رودست
هوش مصنوعی: چون تو مانند یک گبر (غیر مسلمان) هستی و جانت از درود خالی است، پس باید به این شکل پلی بسازی که تو را از آن سوی رود به این سوی رود برساند.
وگر نستانی این زر بگذری تو
کجا با من به پُل بیرون بری تو
هوش مصنوعی: اگر این طلا را از من نگیری، پس تو کجا میتوانی با من از پل بیرون بیایی؟
زبان بگشاد آن گبر آشکاره
که گر شخصم کند شه پاره پاره
هوش مصنوعی: آدمی که خود را آزاد و بیپروا نشان میدهد، میگوید اگر کسی به من آسیب بزند، آنقدر مقاوم هستم که هرگز نمیترسم و به او اجازه نخواهم داد که من را به هم بریزد.
نه بفروشم نه زر بستانم این را
که این بنیاد کردم بهر دین را
هوش مصنوعی: نه چیزی را میفروشم و نه پولی از آن میگیرم، چون این کار را برای دین و اعتقادم پایهگذاری کردهام.
شهش محبوس کرد و در عذابش
نه نانی داد در زندان نه آبش
هوش مصنوعی: او را در زندان محبوس کرد و در عذابی سخت قرارش داد، نه غذایی به او داد و نه آبی برایش فراهم کرد.
بآخر چون عذاب از حد برون شد
دل گبرش بخاک افتاد وخون شد
هوش مصنوعی: سرانجام وقتی عذاب و درد به اوج رسید، دل او مانند گبر به زمین افتاد و به حالتی نزار و اندوهگین درآمد.
بشه پیغام داد و گفت برخیز
درآور پای این ساعت بشبدیز
هوش مصنوعی: پیام بده و بگو که بلند شو و در این لحظه قدمی بردار.
یکی اُستاد بَر با خود گرامی
که تا پل را کند قیمت تمامی
هوش مصنوعی: یکی استاد ارجمند را میتوان یافت که تا زمانی که پل را بسازد، تمام ارزشهای خود را هزینه کند.
ازین دلشاد شد شاه زمانه
سوی پل گشت باخلقی روانه
هوش مصنوعی: شاه زمانه از این شادی به وجد آمد و به سمت پل رفت، در حالی که گروهی با او همراه بودند.
چو شاه آنجا رسید و خلقِ بسیار
بران پل ایستاد آن گبر هشیار
هوش مصنوعی: زمانی که شاه به آن مکان رسید و جمعیت زیادی بر روی پل ایستاده بودند، آن شخص هوشیار و آگاه در آنجا حضور داشت.
زبان بگشاد و آنگه گفت ای شاه
تو اکنون قیمت این پل ز من خواه
هوش مصنوعی: زبانش را باز کرد و گفت: ای شاه، اکنون از من درباره قیمت این پل سؤال کن.
هلاک خود درین سر پُل کنم ساز
جواب تو دران سر پل دهم باز
هوش مصنوعی: من خود را در این منطقۀ پرخطر از هلاکت نجات میدهم و پاسخ تو را در آن سر پل دوباره میدهم.
ببین اینک بها ای شاهِ عالی
بگفت این و بآب افتاد حالی
هوش مصنوعی: ببین، حالا قیمت این موضوع را ای پادشاه بزرگ، او این را گفت و به آب افتاد.
چو در آب اوفکند او خویشتن را
ربودش آب و جان درباخت و تن را
هوش مصنوعی: وقتی که او خود را در آب انداخت، آب او را گرفت و او جانش را از دست داد و تنها بدنش باقی ماند.
تن و جان باخت و دل از دین نپرداخت
چو آن بودش غرض با این نپرداخت
هوش مصنوعی: تن و جان خود را فدای هدفش کرد، اما هرگز از ایمان و اعتقاداتش دور نشد، زیرا در نهایت هدفش فراتر از این مسائل بود.
در آب افکند خویش آتش پرستی
که تا در دین او ناید شکستی
هوش مصنوعی: به انسانی که به آتشپرستی اعتقاد دارد، باید اجازه داد که باورهایش را دنبال کند، تا زمانی که به دین او آسیب نرساند.
ولی تو در مسلمانی چنانی
که بربودست آبت جاودانی
هوش مصنوعی: تو در ایمان و اعتقاد به حدی هستی که آب جاودان را از تو گرفتهاند.
چو گبری بیش دارد از تو این سوز
مسلمانی پس از گبری بیاموز
هوش مصنوعی: اگر یک غیرمسلمان (گبر) احساساتی بسیار بیشتر از تو به مظاهر دین و ایمان داشته باشد، پس بهتر است از او درس مسلمانی بیاموزی.
که خواهدداشت در آفاق زَهره
که پیش حق برد نقد نبهره
هوش مصنوعی: شخصی که در دنیا به دنبال ارزش های واقعی است، باید مواظب باشد که در نزد خداوند، از دستاوردهای بیارزش خود چیزی نداشته باشد.
قیامت را قوی نقدی بباید
که آن معیار ناقد را بشاید
هوش مصنوعی: برای داوری در روز قیامت، باید معیاری محکم و قوی وجود داشته باشد که بتواند همه چیز را به خوبی ارزیابی کند.
در آن ساعت که از جسم تو جان شد
دلی پر بت بر حق چون توان شد
هوش مصنوعی: در لحظهای که روح از جسم تو جدا شد، دلی پر از عشق و بتهای محبتی به حقیقت پیوست.
بینداز این همه بت با تو در پوست
که با بتخانه نتوان شد بر دوست
هوش مصنوعی: این همه بت و مجسمه را دور بینداز، زیرا که نمیتوان با معبد بتها به دوست و محبوب واقعی نزدیک شد.
اگر پای کسی را خفتن آید
ازو کی سوی منبر رفتن آید
هوش مصنوعی: اگر کسی به خواب برود و بیحرکت بماند، چگونه میتواند به سمت منبر و سخنرانی برود؟
چو نتوان شد بمنبر پای خفته
بحق نرسد دلی بر جای خفته
هوش مصنوعی: اگر نتوانی بر منبر بایستی، دل خوابیده هرگز به حق نمیرسد.
اگر یک دم کسی بیدار باشد
چه گر یکدم بود بسیار باشد
هوش مصنوعی: اگر کسی در یک لحظه بیدار و آگاه باشد، اهمیت ندارد که آن لحظه کوتاه باشد یا طولانی، چون بیداری و آگاهی در همان یک لحظه هم ارزشمند است.
همه عمرت بغفلت آرمیدی
زمانی روی بیداری ندیدی
هوش مصنوعی: تمام عمر خود را در خواب و غفلت گذراندهای و هیچگاه فرصتی برای بیداری و آگاهی به دست نیاوردهای.
کرا خوابی چنین بی برگ باشد
که چون بیدار گردد مرگ باشد
هوش مصنوعی: کسی که در خواب عمیق و بیخبر از اطراف باشد، وقتی بیدار شود، جانی در بدن نخواهد داشت و به مُردگی میرسد.
غم خویشت چو نیست ای مرد آخر
غم تو پس که خواهد خورد آخر
هوش مصنوعی: اگر غم خودت را نداشته باشی، ای مرد، پس در نهایت کسی دیگر چه غمی خواهد داشت؟
بکَش بی سرکشی باری که داری
بدست خویش کن کاری که داری
هوش مصنوعی: کارهایی که به عهده داری را با دقت و توجه انجام بده و از بیتوجهی و بیخود کردن پرهیز کن.
که کس غم خواری کار تو نکند
دمی حمّالی بار تو نکند
هوش مصنوعی: هیچکس در طول زندگی دردی از تو را تحمل نخواهد کرد و به فکر تو نخواهد بود.
حاشیه ها
1402/03/25 01:05
نردشیر
ما گبر قدیم نا مسلمانیم...