(۴) حکایت رهبان با شیخ ابوالقاسم همدانی
یکی رُهبان مگر دَیری نکو کرد
درش در بست و یک روزن فروکرد
در آنجا مدّتی بنشست در کار
ریاضتها بهجای آورد بسیار
مگر بوالقاسم همدانی از راه
درآمد گردِ آن میگشت ناگاه
ز هر سویی بسی میدادش آواز
نیامد هیچ رهبان پیش او باز
علی الجُمله ز بس فریاد کاو کرد
ز بالا مرد رُهبان سر فرو کرد
بدو گفتا که ای مرد فضولی
من سرگشته را چندین چه شولی؟
چه میخواهی ز من؟ با من بگو راست
بهرُهبان گفت شیخ آنست درخواست
که معلومم کنی از دوست داری
که تو اینجایگه اندر چه کاری؟
زبان بگشاد رهبان گفت ای پیر
کدامین کار، ترک این سخن گیر
سگی من دیدهام در خود گزنده
بهگرد شهر بیهوده دونده
درین دَیرش چنین محبوس کردم
درش دربستم و مدروس کردم
که در خلق جهان بسیار افتاد
درین دَیرم کنون این کار افتاد
منم ترک زن و فرزند کرده
بهزندانی سگی در بند کرده
تو نیزش بند کن تا هر زمانی
نگردد گردِ هر شوریدهجانی
سگت را بند کن تا کی ز سَودا
که تا مسخت نگردانند فردا
چنین گفتهست پیغامبر بهسایل
که مسخ امّت من هست در دل
دلت قربانِ نفس زشتکیش است
ترا زین کیش بس قربان که پیش است
ترا افراسیاب نفس ناگاه
چو بیژن کرد زندانی درین چاه
ولی اکوان دیو آمد بهجنگت
نهاد او بر سر این چاه سنگت
چنان سنگی که مردان جهان را
نباشد زورِ جُنبانیدن آنرا
ترا پس رستمی باید درین راه
که این سنگ گران بر گیرد از چاه
ترا زین چاهِ ظلمانی برآرد
بهخلوتگاهِ روحانی درآرد
ز ترکستان پُر مکر طبیعت
کند رویت به ایران شریعت
بر کیخسرو روحت دهد راه
نهد جام جمت بر دست آنگاه
که تا زان جام یک یک ذرّه جاوید
به رأیالعین میبینی چو خورشید
تورا پس رستم این راه پیرست
که رخش دولت او را بارگیرست
سگ دیوانه را چون دم چنان است
که در مردم اثر از وی عیان است
بزرگی را که مرد کار باشد
برش بنشین کهاثر بسیار باشد
که هر کاو دوستدار پیر گردد
همه تقصیرِ او توفیر گردد
ولیکن تو نه پیری نه مُریدی
که یک دم بایزیدی گه یزیدی
تو تا کی بُرجِ دو جِسدَین باشی؟
میان کفر و دین مابین باشی؟
نه مرد خرقهای نه مردِ زنّار
نه اینی و نه آن هر دو بهیکبار
ز جِلفی از مسلمانی بریده
به ترسایی تمامت نارسیده
(۳) مناظرۀ عیسی علیه السلام با دنیا: مسیح پاک کز دنیا علو داشت(۵) حکایت مرد ترسا که مسلمان شد: یکی ترسا مسلمان گشت و پیروز
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی رُهبان مگر دَیری نکو کرد
درش در بست و یک روزن فروکرد
هوش مصنوعی: یک راهب در یک صومعه زیبا زندگی میکرد. درِ آن صومعه بسته بود و او تنها یک روزنه کوچک داشت که از آن نگریسته میشود.
در آنجا مدّتی بنشست در کار
ریاضتها بهجای آورد بسیار
هوش مصنوعی: او مدتی در آن مکان به تمرین و کار روی ریاضتها پرداخت و تلاشهای زیادی انجام داد.
مگر بوالقاسم همدانی از راه
درآمد گردِ آن میگشت ناگاه
هوش مصنوعی: ناگهان بوالقاسم همدانی وارد شد و دور آن میچرخید.
ز هر سویی بسی میدادش آواز
نیامد هیچ رهبان پیش او باز
هوش مصنوعی: از هر طرف صدا و فریاد بسیار بود، اما هیچ راهبی جلو نیامد.
علی الجُمله ز بس فریاد کاو کرد
ز بالا مرد رُهبان سر فرو کرد
هوش مصنوعی: به طور کلی، به دلیل صدای بلندی که از او میآمد، راهب بالا بلند فریاد زد و سرش را پایین آورد.
بدو گفتا که ای مرد فضولی
من سرگشته را چندین چه شولی؟
چه شولی؟ یعنی چرا پریشان میکنی؟ (شولیدن یعنی ژولیدن، پریشان کردن)
چه میخواهی ز من؟ با من بگو راست
بهرُهبان گفت شیخ آنست درخواست
هوش مصنوعی: چه چیزی از من میخواهی؟ با من بهطور صریح صحبت کن. این سخن را شیخ به رهبان گفت.
که معلومم کنی از دوست داری
که تو اینجایگه اندر چه کاری؟
هوش مصنوعی: مرا از علاقهات به من آگاه کن که در این مکان چه میکنی؟
زبان بگشاد رهبان گفت ای پیر
کدامین کار، ترک این سخن گیر
هوش مصنوعی: راهب زبان را باز کرد و گفت: ای پیر، کدام کار را انجام دهی؟ از این گفتگو دست بردار.
سگی من دیدهام در خود گزنده
بهگرد شهر بیهوده دونده
هوش مصنوعی: من سگی را دیدهام که در خود به خود آسیب میزند و بدون هدف در اطراف شهر در حال دویدن است.
درین دَیرش چنین محبوس کردم
درش دربستم و مدروس کردم
هوش مصنوعی: در این معبد، خودم را به گونهای در حبس نگهداشتهام و درب آن را بستهام تا از هرگونه حواسپرتی دور بمانم و به دقت درون خودم را بررسی کنم.
که در خلق جهان بسیار افتاد
درین دَیرم کنون این کار افتاد
هوش مصنوعی: در آفرینش جهان، حوادث و اتفاقات زیادی رخ داده است و اکنون در این مکان، چنین رویدادی اتفاق افتاده است.
منم ترک زن و فرزند کرده
بهزندانی سگی در بند کرده
هوش مصنوعی: من زندگی و خانوادهام را رها کردهام و اکنون در شرایط سختی مانند سگی در زندان به سر میبرم.
تو نیزش بند کن تا هر زمانی
نگردد گردِ هر شوریدهجانی
هوش مصنوعی: تو هم به او بپیوند و او را نگهدار تا هر لحظه به خاطر دیوانهای دچار نشوی.
سگت را بند کن تا کی ز سَودا
که تا مسخت نگردانند فردا
هوش مصنوعی: سگ خود را به زنجیر ببند تا از هیجان و حواشی به دور بمانی، وگرنه ممکن است فردا با مشکلاتی روبرو شوی که از کنترلت خارج باشد.
چنین گفتهست پیغامبر بهسایل
که مسخ امّت من هست در دل
هوش مصنوعی: پیامبر به مردم گفته است که تغییرات و انحرافاتی در دلهای امت من رخ خواهد داد.
دلت قربانِ نفس زشتکیش است
ترا زین کیش بس قربان که پیش است
هوش مصنوعی: دل تو فدای خواستههای نفس زشت و پستت شده است. تو از این وضعیت بسیار قربانی شدهای، در حالی که پیش از این با ارزشتر بودهای.
ترا افراسیاب نفس ناگاه
چو بیژن کرد زندانی درین چاه
هوش مصنوعی: ناگهان، تو مانند افراسیاب، در چاهی گرفتار شدی، همانند بیژن که توسط او در چاه زندانی شد.
ولی اکوان دیو آمد بهجنگت
نهاد او بر سر این چاه سنگت
هوش مصنوعی: دیو در جنگ تو حاضر شد و سنگی را بر لبه این چاه گذاشت.
چنان سنگی که مردان جهان را
نباشد زورِ جُنبانیدن آنرا
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند سنگی است که هیچکس از مردان دنیا نمیتواند آن را تکان دهد یا حرکت بدهد. به عبارتی، اشاره به چیزی میکند که بسیار محکم و ثابت است و هیچ نیرویی نمیتواند آن را تغییر دهد.
ترا پس رستمی باید درین راه
که این سنگ گران بر گیرد از چاه
هوش مصنوعی: برای رسیدن به اهداف بزرگ و عبور از موانع سخت، باید شخصی همانند رستم را پیدا کنی که تو را در این مسیر یاری کند و این بار سنگین را از چاه برآورد.
ترا زین چاهِ ظلمانی برآرد
بهخلوتگاهِ روحانی درآرد
هوش مصنوعی: تو را از این چاه تاریک نجات میدهد و به مکانهای روحانی و نورانی میبرد.
ز ترکستان پُر مکر طبیعت
کند رویت به ایران شریعت
هوش مصنوعی: از ترکستان، طبیعت با فریبندگی خود، چهرهات را به ایران شریعت میآورد.
بر کیخسرو روحت دهد راه
نهد جام جمت بر دست آنگاه
هوش مصنوعی: روح کیخسرو تو را هدایت میکند و جام جمشید را در دستت قرار میدهد.
که تا زان جام یک یک ذرّه جاوید
به رأیالعین میبینی چو خورشید
رأیالعین: رؤیت به چشم، دیدن به چشم.
تورا پس رستم این راه پیرست
که رخش دولت او را بارگیرست
هوش مصنوعی: تو را به راهی میبرد که مانند رخش، قدرت و موقعیت او را به دوش میکشد.
سگ دیوانه را چون دم چنان است
که در مردم اثر از وی عیان است
هوش مصنوعی: سگ دیوانه به قدری توجیه ناپذیر و وحشی است که وقتی به مردم نزدیک میشود، آثار ترس و ناامنی را در آنها به وضوح میتوان دید.
بزرگی را که مرد کار باشد
برش بنشین کهاثر بسیار باشد
هوش مصنوعی: یکی از انسانهای بزرگ و با تجربه که در کار خود مهارت دارد را دعوت کن تا در کنار تو بنشیند، زیرا از همکاری و راهنمایی او تأثیرات زیادی به دست میآوری.
که هر کاو دوستدار پیر گردد
همه تقصیرِ او توفیر گردد
هوش مصنوعی: هر کسی که به دوستی با پیران روی آورد، تمامی اشتباهات و نواقص او به عهده خود او خواهد بود.
ولیکن تو نه پیری نه مُریدی
که یک دم بایزیدی گه یزیدی
هوش مصنوعی: تو نه انسان پیر و مجرّدی هستی، نه در پی جستجوی حقیقتی چون بایزید؛ بلکه تو در حالتی هستی که همچون یزید، در یک لحظه میتوانی دچار افت و سرگردانی شوی.
تو تا کی بُرجِ دو جِسدَین باشی؟
میان کفر و دین مابین باشی؟
هوش مصنوعی: تا چه زمانی میخواهی در میانهی دو راهی کفر و دین بایستی و هرگز تصمیمی نگیری؟
نه مرد خرقهای نه مردِ زنّار
نه اینی و نه آن هر دو بهیکبار
هوش مصنوعی: این جمله به معناي آن است که نه کسی که فقط لباس مخصوص صومعه را به تن دارد و نه کسی که به آداب مذهب دیگر پایبند است، هیچیک از این دو گروه بهتنهایی مورد نظر نیستند. در واقع، هیچکدام از این موارد به تنهایی کافی نیست و باید به هردوی این جنبهها توجه کرد.
ز جِلفی از مسلمانی بریده
به ترسایی تمامت نارسیده
هوش مصنوعی: از بیپناهی و بیخبری از دین اسلام، به میزان کامل به مسیحیت نرسیدهام.