گنجور

ابیات برگزیدهٔ از روایت دوم دیباچۀ الهی نامه از روی نسخه‌های دیگر

بنام آنک ملکش بی زوالست
بوصفش نطق صاحب عقل لالست
مفرّح نامهٔ جانهاست نامش
سر فهرست دیوانهاست نامش
ز نامش پُر شکر شد کام جانها
زیادش پر گهر تیغ زبانها
اگر بی یادِ او بوئیست رَنگیست
وگر بی نام او نامیست ننگیست
خداوندی که چندانی که هستیست
همه در جنب ذاتش عین پستیست
چو ذاتش برترست از هرچه دانیم
چگونه شرح آن کردن توانیم
بدست صنع گوی مرکز خاک
فکنده درخم چوگان افلاک
چو عقل هیچ کس بالای او نیست
کسی دانندهٔ آلای او نیست
همه نفی جهان اثباتش آمد
همه عالم دلیل ذاتش آمد
صفاتش ذات و ذاتش چون صفاتست
چو نیکو بنگری خود جمله ذاتست
وجود جمله ظلّ حضرت اوست
همه آثار صنع قدرت اوست
نکوگوئی نکو گفتست در ذات
که التوحید اِسقاطُ الاضافات
زهی رتبت که ازمه تا بماهی
بود پیشش چو موئی از سیاهی
زهی عزّت که چندان بی نیازیست
که چندین عقل و جان آنجا ببازیست
زهی حشمت که گر در جان درآید
ز هر یک ذرّه صد طوفان برآید
زهی وحدت که موئی در نگنجد
در آن وحدت جهان موئی نسنجد
زهی رحمت که گر یک ذرّه ابلیس
بیابد گوی برباید ز ادریس
زهی غیرت که گر بر عالم افتد
بیک ساعت دو عالم برهم افتد
زهی هیبت که گر یک ذرّه خورشید
نیابد گم شود در سایه جاوید
زهی حرمت که ازتعظیم آن جاه
نیابد کس ورای اوبدان راه
زهی ملکت که واجب گشت لابد
که نه نقصان یذیرد نه تزاید
زهی قوّت که گرخواهد بیک دم
زمین چون موم گرداند فلک هم
زهی شربت که در خون می‌زند جان
بامید سَقاکُم رَبُّکُم خوان
زهی ساحت که گر عالم نبودی
سر موئی از آنجا کم نبودی
زهی غایت که چشم عقل و ادراک
بماند از بُعدِ آن افکنده بر خاک
زهی مهلت که چون هنگام آید
بموئی عالمی دردام آید
زهی شدّت بحجّت برگرفتن
نه برگ خامشی نه روی گفتن
زهی عزلت که چندانی زن و مرد
دویدند و ندیدند از رهش گرد
زهی غفلت که ما را کرد زنجیر
وگرنه نیست ازما هیچ تقصیر
زهی طاقت که گر ما زین امانت
برون آئیم ناکرده خیانت
زهی حسرت که خواهد بود ما را
ولی حسرت ندارد سود ما را
جهان عشق را پای و سری نیست
بجز خون دل او را رهبری نیست
کسی عاشق بوَد کز پای تا فرق
چوگل در خون شود اوّل قدم غرق
خداوندا بسی بیهوده گفتم
فراوان بوده و نابوده گفتم
اگرچه جُرمِ عاصی صد جهانست
ولی یک ذرّه فضلت بیش ازانست
چو ما را نیست جز تقصیر طاعت
چه وزن آریم؟ مشتی کم بضاعت
کنون چون اوفتاد این کار ما را
خداوندا بما مگذار ما را
مبرا از کم و چون و چرائی
ورای عالم و خلقی ورائی
خدایا رحمتت در یای عام است
از آنجا قطرهٔ ما را تمام است
اگر آلایش خلق گنه کار
در آن دریا فرو شوئی بیکبار
نگردد تیره آن دریا زمانی
ولی روشن شود کارِ جهانی
چه کم گردد ازان دریای رحمت
که یک قطره کنی بر خلق قسمت
خوشا هائی ز حق و ز بنده هوئی
میان بنده و حق های و هوئی
نداری در همه عالم کسی تو
چرا بر خود نمی‌گرئی بسی تو
اگر صد آشنا درخانه داری
چو مُردی آن همه بیگانه داری
بآسانیت این اندوه ندهند
بدست کاه برگی کوه ندهند
گرت یک ذرّه این اندوه باید
صفای بحر و صبر کوه باید
اگر پیش از اجل یک دم بمیری
در آن یک دم همه عالم بگیری
اگر آگه شوی ای مردِ مهجور
که ازنزد کِه ماندی این چنین دور
ز حسرت داغ بر پهلو نهی تو
سر تشویش بر زانو نهی تو
اگر شایستهٔ راه خدا را
بکلی میل کش چشم هوا را
چو نابینا شود چشم هوایت
بحق بینا شود چشم هُدایت
تحیّر را نهایت نیست پیدا
که یابد باز یک سوزن ز دریا
جهان را چون رباطی با دو در دان
که چون زین در درآئی بگذری زان
توغافل خفته وز هیچت خبر نه
بخواهی مُرد اگر خواهی وگرنه
ترا گر خود گدائی ور شهنشاه
سه گز کرباس و ده خشتست همراه
بسی کردست گردون شعله کاری
نخواهد بود کس را رستگاری
زهر چیزی که داری کام و ناکام
جدا می‌بایدت گشتن سرانجام
وگر ملکت ز ماهی تا بماهست
سرانجامت بدین دروازه راهست
وگر اسکندری، دنیای فانیت
کند روزی کفن اسکندرانیت
عزیزا بی تو گنجی پادشائی
برای خویشتن بنهاد جائی
اگر رایش بود بر دارد آن گنج
وگرنه همچنان بگذارد آن گنج
جهان بی وفا نوری ندارد
دمی بی ماتمی سوری ندارد
اگر سیمت ببخشد سنگ باشد
وگر عذریت خواهد لنگ باشد
وصالی بی فراقی قسمِ کس نیست
که گل بی خار و شکر بی مگس نیست
نمی‌دانم کسی را بی غمی من
که تادستی برو مالم دمی من
برَو تن در غم بار گران نه
بسی جان کَن چو جان خواهند جان ده
نمی‌بینم ترا آن مردی و زور
که بر گردون شوی نا رفته درگور
نه ششصد سال آدم ماند غمناک
ز بهر گندمی خون ریخت برخاک؟
چو او را گندمی بی صد بلا نیست
ترا هم لقمهٔ بی غم روا نیست
زیان آمد همه سود من و تو
فغان از زاد و از بود من و تو
جهانا کیست کز جَور تو شادست
همه جَور تو و دَور تو بادست
جهان چون نیست از کار تو غمناک
چرا بر سر کنی از دستِ او خاک
جهان چون تو بسی داماد دارد
بسی عید و عروسی یاددارد
مرا عمریست تادربندِ آنم
که تا با همدمی رمزی برانم
نمی‌بینم یکی هم دم موافق
فغان زین هم نشینان منافق
چو بهر خاک زادستی ز مادر
درین پستی چه سازی کاخ و منظر
چو جسمت سوده خواهد گشت در خاک
سر منظر چه افرازی بر افلاک
اگر آگندهٔ از سیم و زر گنج
نخواهی خورد یک دم آب بی رنج
غم خود خور که کس را ازتو غم نیست
چه می‌گویم ترا حقّا که هم نیست
اگرچه جای تو در زیر خاکست
ولیکن جان پاک از خاک پاکست
نه مسجود ملایک گوهر تست؟
نه تاجی از خلافت بر سر تست؟
خلیفه زادهٔ گلخن رها کن
بگلشن شو گران جانی رها کن
بمصر اندر برای تست شاهی
تو چون یوسف چرا در قعر چاهی
ازان بر ملک خویشت نیست فرمان
که دیوت هست برجای سلیمان
تو شاهی هم در آخر هم در اوّل
ولی بیننده را چشمست احول
دو می‌بینی یکی را و دو صد صد
چه یک چه دو چه صد، جمله توئی خود
تو یک دل داری ای مسکین و صد بار
بیک دل چون توانی کرد صد کار
ترا اندوهِ نان و جامه تا کی
ترا از نام و ننگ عامه تا کی
نهادی بوالعجب داری تو در اصل
پلاسی کرده اندر اطلسی وصل
اگر هر دم حضوری را بکوشی
زواَسجدواَقتَرِب خلعت بپوشی
ز بس کاندیشهٔ بیهوده کردی
نهاد خویش را فرسوده کردی
الا ای خفته گر هستی خردمند
دربایست خود برخود فرو بند
زهی حرص دل فرزندِ آدم
زهی حیران و سرگردانِ عالم
الا ای از حریصی با دل کور
بماندی در حرص را مرگست مرهم
...
تو نامرده نگردد حرصِ تو کم
چه خواهی کرد چندین مال دنیا
چشیدی جامِ مالامالِ دنیا
متاع جملهٔ دنیا بیک جَو
نیرزد بالله اندر چشمِ رهرَو
همه چون کرکسان دربند مردار
...
فغان زین مور طبعان سخن چین
چو موران جمله نه رهبر نه ره بین
فغان از حرص مشتی استخوان رند
همه سگ سیرتان موش پیوند
الا ای روز و شب غمخواره مانده
بدست حرص در بیچاره مانده
حریصی بر سرت کرده فساری
ترا حرصست و اشتر را مهاری
تو بر رزّاق ایمن باش آخر
صبوری وَرز و ساکن باش آخر
ز کافر او نگیرد رزقِ خود باز
کجا گیرد ز مرد پر خرد باز
مکن در وقت صبح ای دوست سستی
چو داری ایمنی و تن درستی
چو تو بیدار باشی صبحگاهی
بیابی هر چه آن ساعت بخواهی
هر آن خلعت کز آن درگاه پوشند
چو آید صبح گاه آنگاه پوشند
در روضه سحرگاهان گشایند
جمال او بمشتاقان نمایند
گرت باید در آن دم پادشائی
ز درگاه محمد کن گدائی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بنام آنک ملکش بی زوالست
بوصفش نطق صاحب عقل لالست
هوش مصنوعی: به نام کسی که ملک و سلطنتش همیشگی و پایدار است، وصف و توصیف او به قدری بزرگ و عظیم است که حتی عاقل‌ترین افراد هم از بیان آن درمانده و ناتوانند.
مفرّح نامهٔ جانهاست نامش
سر فهرست دیوانهاست نامش
هوش مصنوعی: نامش مایهٔ شادی و روشنی روح‌هاست، و در رأس فهرست کتاب‌ها و دیوان‌های شعر قرار دارد.
ز نامش پُر شکر شد کام جانها
زیادش پر گهر تیغ زبانها
هوش مصنوعی: نام او چنان شیرین و شیرین‌کننده است که جان‌ها را پر از شادی و خوشی می‌کند و زبان‌ها هم به خاطر زیبایی‌اش گوهرها می‌گویند.
اگر بی یادِ او بوئیست رَنگیست
وگر بی نام او نامیست ننگیست
هوش مصنوعی: اگر بدون یاد او باشید، هیچ چیز شما رنگ و بویی نخواهد داشت و اگر بدون نام او باشید، هیچ نامی هم ارزش و اعتبار نخواهد داشت.
خداوندی که چندانی که هستیست
همه در جنب ذاتش عین پستیست
هوش مصنوعی: خداوندی که هستی و وجود همه چیز در کنار ذات او چیز چندانی به حساب نمی‌آید و از عظمت او بسیار پایین‌تر است.
چو ذاتش برترست از هرچه دانیم
چگونه شرح آن کردن توانیم
هوش مصنوعی: چون وجود او از هر آنچه می‌دانیم بالاتر است، چگونه می‌توانیم آن را توضیح دهیم؟
بدست صنع گوی مرکز خاک
فکنده درخم چوگان افلاک
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن قدرت و زیبایی خالق در آفرینش جهان است. گوی مرکز خاک، نماد انسان یا موجودات زمینی است که در زمین قرار دارند و در عین حال به جهان بالا و افلاک اشاره می‌کند. این تصویر نشان‌دهنده تأثیرات و ارتباطات بین زمین و آسمان است و بیانگر نظم و ترتیب در طبیعت و همچنین تأکید بر خالقیت و توانایی بیکران الهی در شکل‌دهی به موجودات و جهان است.
چو عقل هیچ کس بالای او نیست
کسی دانندهٔ آلای او نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند برتر از عقل خود باشد و هیچ‌کس نیست که بتواند به عمق و زیبایی آن پی ببرد.
همه نفی جهان اثباتش آمد
همه عالم دلیل ذاتش آمد
هوش مصنوعی: تمام چیزهایی که در دنیا وجود دارد، در واقع گواهی بر وجود اوست و همه موجودات دلیل بر ذات او به شمار می‌آیند.
صفاتش ذات و ذاتش چون صفاتست
چو نیکو بنگری خود جمله ذاتست
هوش مصنوعی: ویژگی‌های او همان وجود اوست و وجودش همچون ویژگی‌هاست. اگر به خوبی بنگری، می‌بینی که همه چیز او را در بر می‌گیرد.
وجود جمله ظلّ حضرت اوست
همه آثار صنع قدرت اوست
هوش مصنوعی: تمام موجودات و آفریده‌ها سایه‌ای از وجود حضرت او هستند و تمامی نشانه‌های قدرت او را به نمایش می‌گذارند.
نکوگوئی نکو گفتست در ذات
که التوحید اِسقاطُ الاضافات
هوش مصنوعی: خوب گفتن و بیان نیکو در ذات و حقیقت وجود، به معنای این است که یکتایی خداوند به دور از هر گونه افراط و تفریط در توصیف اوست.
زهی رتبت که ازمه تا بماهی
بود پیشش چو موئی از سیاهی
هوش مصنوعی: چه مقام بلندی دارد! در برابر او، تمام موجودات مانند مویی در برابر تاریکی به شمار می‌آیند.
زهی عزّت که چندان بی نیازیست
که چندین عقل و جان آنجا ببازیست
هوش مصنوعی: چه شگفت است این عظمت و بزرگی که آنقدر بی‌نیاز است که می‌توان چندین عقل و جان را در آنجا از دست داد.
زهی حشمت که گر در جان درآید
ز هر یک ذرّه صد طوفان برآید
هوش مصنوعی: این دو خط به زیبایی بیانگر عظمت و قدرتی است که در روح و جان انسان وجود دارد. اگر این قدرت به درون انسان نفوذ کند، می‌تواند از هر ذره وجود او طوفان‌های سخت و پُر شوری به راه اندازد. به عبارتی دیگر، عظمت درون انسان‌ها می‌تواند نیرو و توان بسیاری را آزاد کند.
زهی وحدت که موئی در نگنجد
در آن وحدت جهان موئی نسنجد
هوش مصنوعی: آن وحدتی که در آن هیچ چیزی نمی‌تواند حتی به اندازه یک مو جایی داشته باشد، به قدری عظیم است که تمام جهان در آن به اندازه یک مو هم به حساب نمی‌آید.
زهی رحمت که گر یک ذرّه ابلیس
بیابد گوی برباید ز ادریس
هوش مصنوعی: چه رحمت بزرگی است که اگر حتی یک ذره از ابلیس نصیب کسی شود، آن شخص از مقام و قوت ادریس نیز فراتر می‌رود.
زهی غیرت که گر بر عالم افتد
بیک ساعت دو عالم برهم افتد
هوش مصنوعی: عجب غیرتی که اگر بر جهان چیره شود، در یک لحظه دو جهان به هم می‌ریزند.
زهی هیبت که گر یک ذرّه خورشید
نیابد گم شود در سایه جاوید
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی به قدرت و عظمت یک موجود اشاره دارد. می‌گوید که اگر آن موجود حتی یک ذره از نور خورشید را دریافت نکند، در سایه ابدی ناپدید می‌شود. در واقع بیانگر این است که وجود او به شدت وابسته به نور و درخشش است و بدون آن، محو و ناپیدا خواهد شد.
زهی حرمت که ازتعظیم آن جاه
نیابد کس ورای اوبدان راه
هوش مصنوعی: ای کاش حرمت و بزرگی او چنان است که هیچکس نمی‌تواند به مقام و جایگاه او برسد، بلکه تنها از طریق عظمت اوست که می‌توان به حقیقت راه یافت.
زهی ملکت که واجب گشت لابد
که نه نقصان یذیرد نه تزاید
هوش مصنوعی: خوشا سرزمینی که لازم است بدون هیچ کم و کاستی و بدون هیچ افزایشی وجود داشته باشد.
زهی قوّت که گرخواهد بیک دم
زمین چون موم گرداند فلک هم
هوش مصنوعی: چقدر قدرت شگفت‌انگیزی است که اگر بخواهد، می‌تواند در یک لحظه زمین را مانند موم نرم کند و آسمان را هم به دنبالش تغییر دهد.
زهی شربت که در خون می‌زند جان
بامید سَقاکُم رَبُّکُم خوان
هوش مصنوعی: چه نوشیدنی فوق‌العاده‌ای که جان را با خونی تازه زنده می‌کند، با امیدی به اینکه پروردگارتان سیراب‌تان کند.
زهی ساحت که گر عالم نبودی
سر موئی از آنجا کم نبودی
هوش مصنوعی: چقدر این مکان با عظمت است که اگر حتی جهانی هم وجود نداشت، باز هم کمترین چیزی از آن کاسته نمی‌شد.
زهی غایت که چشم عقل و ادراک
بماند از بُعدِ آن افکنده بر خاک
هوش مصنوعی: چه زیباست که عقل و فهم انسان از دوری آن تفکر و اندیشه بر زمین می‌افتد و ناتوان می‌ماند.
زهی مهلت که چون هنگام آید
بموئی عالمی دردام آید
هوش مصنوعی: چه مهلتی زیبا! وقتی زمان مناسب برسد، جهانی در دام عشق گرفتار خواهد شد.
زهی شدّت بحجّت برگرفتن
نه برگ خامشی نه روی گفتن
هوش مصنوعی: این زبان حالتی است که در آن هیچ دلیلی برای سکوت یا صحبت کردن وجود ندارد. در چنین شرایطی، قدرت و استحکام دلیل واضح است و شخص در برابر آن نمی‌تواند از سکوت یا بیان استفاده کند.
زهی عزلت که چندانی زن و مرد
دویدند و ندیدند از رهش گرد
هوش مصنوعی: چه خوب است که در تنهایی سپری کرده‌اند، چرا که زن و مرد بسیار دویده‌اند و هیچ‌کدام نتوانسته‌اند از این راه به هدف خود برسند.
زهی غفلت که ما را کرد زنجیر
وگرنه نیست ازما هیچ تقصیر
هوش مصنوعی: چه غفلتی که ما را به زنجیر کشید، و گرنه از ما هیچ خطایی وجود ندارد.
زهی طاقت که گر ما زین امانت
برون آئیم ناکرده خیانت
هوش مصنوعی: چه قوتی دارد، اگر ما از این امانت خارج شویم، بدون اینکه خیانتی کرده باشیم!
زهی حسرت که خواهد بود ما را
ولی حسرت ندارد سود ما را
هوش مصنوعی: ای کاش که روزگاری برای ما رخ دهد، اما حسرتی بر دل ما نیست، زیرا سودی از این آرزوها نداریم.
جهان عشق را پای و سری نیست
بجز خون دل او را رهبری نیست
هوش مصنوعی: عشق در جهان نه پای دارد و نه سر، و تنها خون دل اوست که راهنمایش است.
کسی عاشق بوَد کز پای تا فرق
چوگل در خون شود اوّل قدم غرق
هوش مصنوعی: عاشق واقعی کسی است که از سر تا پا به شدت در عشق فرو رفته و با اولین قدم خود، تمام وجودش غرق در احساسات و هیجان‌های عاشقانه می‌شود.
خداوندا بسی بیهوده گفتم
فراوان بوده و نابوده گفتم
هوش مصنوعی: پروردگارا، من بارها و بارها سخنان بیهوده‌ای گفته‌ام و از چیزهایی که هیچ وجودی نداشته‌اند صحبت کرده‌ام.
اگرچه جُرمِ عاصی صد جهانست
ولی یک ذرّه فضلت بیش ازانست
هوش مصنوعی: اگرچه گناه فرد نافرمان بسیار بزرگ و زیاد است، اما یک ذره از فضایل و خوبی‌های او بیش از این گناهان است.
چو ما را نیست جز تقصیر طاعت
چه وزن آریم؟ مشتی کم بضاعت
هوش مصنوعی: ما که جز اشتباه و خطای خود چیزی نداریم، چه ارزشی خواهیم داشت؟ ما تنها گروهی کم‌مایه هستیم.
کنون چون اوفتاد این کار ما را
خداوندا بما مگذار ما را
هوش مصنوعی: حال که کار به اینجا رسید، ای خدا، ما را تنها نگذار و کمکمان کن.
مبرا از کم و چون و چرائی
ورای عالم و خلقی ورائی
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که وجودی فراتر از جهان و مخلوقات داشته و هیچ گونه نقص و سؤال و شک و تردیدی درباره‌اش وجود ندارد. به عبارت دیگر، این وجود کاملاً پاک و بی‌نقص است و خارج از دایره محدودیت‌های دنیوی قرار دارد.
خدایا رحمتت در یای عام است
از آنجا قطرهٔ ما را تمام است
هوش مصنوعی: ای خدا، رحمت تو مانند دریایی وسیع است و ما فقط یک قطره‌ای از آن رحمت را دریافت می‌کنیم.
اگر آلایش خلق گنه کار
در آن دریا فرو شوئی بیکبار
هوش مصنوعی: اگر در آن دریا که آلوده به رفتارهای نادرست است غرق شوی، تنها یک بار این اتفاق می‌افتد.
نگردد تیره آن دریا زمانی
ولی روشن شود کارِ جهانی
هوش مصنوعی: دریای تیره هرگز به دوران خود بازنمی‌گردد، اما کارهای بشر می‌تواند روشن و واضح شود.
چه کم گردد ازان دریای رحمت
که یک قطره کنی بر خلق قسمت
هوش مصنوعی: اگر تنها یک قطره از دریای رحمت به دیگران بدهی، از آن دریا کم نمی‌شود.
خوشا هائی ز حق و ز بنده هوئی
میان بنده و حق های و هوئی
هوش مصنوعی: خوشا حالتی که بین حق و بنده وجود دارد، حالتی که نشان‌دهنده پیوند و ارتباط عمیق میان آن‌هاست.
نداری در همه عالم کسی تو
چرا بر خود نمی‌گرئی بسی تو
هوش مصنوعی: چرا بر خود نمی‌نگری، در حالی که هیچ‌کس در جهان برای تو وجود ندارد؟
اگر صد آشنا درخانه داری
چو مُردی آن همه بیگانه داری
هوش مصنوعی: اگر در خانه‌ات صد نفر آشنا داشته باشی، وقتی که بمیرم، همه آنها برایت غریب و بیگانه خواهند بود.
بآسانیت این اندوه ندهند
بدست کاه برگی کوه ندهند
هوش مصنوعی: به راحتی نمی‌توان این اندوه را در دست گرفت، همانطور که نمی‌توان یک برگ کاه را از کوه به دست آورد.
گرت یک ذرّه این اندوه باید
صفای بحر و صبر کوه باید
هوش مصنوعی: اگر اندکی از این اندوه را می‌خواهی، باید مانند دریای بیکران آرامش داشته باشی و صبر کوه را در دل خود پرورش دهی.
اگر پیش از اجل یک دم بمیری
در آن یک دم همه عالم بگیری
هوش مصنوعی: اگر پیش از آنکه زمان مرگت فرا برسد، فقط یک لحظه بمیری، در آن یک لحظه می‌توانی تمام جهان را به دست آوردی.
اگر آگه شوی ای مردِ مهجور
که ازنزد کِه ماندی این چنین دور
هوش مصنوعی: اگر بدانید ای مرد غریب که چرا از افراد نزدیک خود این‌گونه فاصله گرفته‌اید.
ز حسرت داغ بر پهلو نهی تو
سر تشویش بر زانو نهی تو
هوش مصنوعی: از درد و حسرت، داغی به پهلو می‌زنی و نگرانی را بر زانو می‌گذاری.
اگر شایستهٔ راه خدا را
بکلی میل کش چشم هوا را
هوش مصنوعی: اگر کسی به‌درستی بر راه خدا گام بردارد، باید از خواسته‌های نفس و تمایلات دنیوی خود دوری کند.
چو نابینا شود چشم هوایت
بحق بینا شود چشم هُدایت
هوش مصنوعی: وقتی کسی به عشق تو نگاهی نمی‌کند و نسبت به تو بی‌توجه است، در حقیقت بیدار و آگاه می‌شود و به راه درست هدایت می‌شود.
تحیّر را نهایت نیست پیدا
که یابد باز یک سوزن ز دریا
هوش مصنوعی: تحیّر و سردرگمی هیچ‌گاه به پایان نمی‌رسد، مانند این که کسی بخواهد یک سوزن را از دل دریا پیدا کند.
جهان را چون رباطی با دو در دان
که چون زین در درآئی بگذری زان
هوش مصنوعی: دنیا را مانند یک کاروانسرا تصور کن که دو در دارد. وقتی از یکی وارد شوی، از در دیگری عبور می‌کنی.
توغافل خفته وز هیچت خبر نه
بخواهی مُرد اگر خواهی وگرنه
هوش مصنوعی: اگر خواب غفلت را رها کنی و به خودت بیایی، متوجه خواهی شد که وضعیت تو چگونه است. اگر به این حالت ادامه بدهی، ممکن است در زندگی‌ات از دست بدهی و اگر نمی‌خواهی که اینگونه باشد، باید بیدار شوی و به خودت توجه کنی.
ترا گر خود گدائی ور شهنشاه
سه گز کرباس و ده خشتست همراه
هوش مصنوعی: اگر تو خود را گدایی می‌دانی، در حالی که اگر شاه باشی، تنها سه گز پارچه و ده آجر همراهت خواهد بود.
بسی کردست گردون شعله کاری
نخواهد بود کس را رستگاری
هوش مصنوعی: آسمان و سرنوشت انسان‌ها همواره در حال تغییر است و هیچ کس نمی‌تواند به طور کامل به خوشبختی و رستگاری دست یابد.
زهر چیزی که داری کام و ناکام
جدا می‌بایدت گشتن سرانجام
هوش مصنوعی: هر چیزی که داری، چه خوشی و چه ناخوشی، در نهایت باید از آن جدا شوی و به سرانجام برسی.
وگر ملکت ز ماهی تا بماهست
سرانجامت بدین دروازه راهست
هوش مصنوعی: اگر برای تو دو راه وجود داشته باشد، یکی از آن ماهی است و دیگری از آن ماه، در نهایت به یک دروازه منتهی می‌شود.
وگر اسکندری، دنیای فانیت
کند روزی کفن اسکندرانیت
هوش مصنوعی: اگر تو هم مانند اسکندر باشی، روزی دنیا و زندگی زودگذر تو را به خاک می‌سپارد و در نهایت، تو هم مانند دیگران در کفن خواهد بود.
عزیزا بی تو گنجی پادشائی
برای خویشتن بنهاد جائی
هوش مصنوعی: عزیزم، بدون تو حتی گنجی که مقام پادشاهی دارد هم برای من ارزش ندارد و جاودانه نیست.
اگر رایش بود بر دارد آن گنج
وگرنه همچنان بگذارد آن گنج
هوش مصنوعی: اگر او بخواهد، آن گنج را برمی‌دارد و اگر نه، همان‌طور آن گنج را به حال خود رها می‌کند.
جهان بی وفا نوری ندارد
دمی بی ماتمی سوری ندارد
هوش مصنوعی: دنیا بی‌وفا و بی‌رحم است و هیچ نوری در آن وجود ندارد مگر در لحظاتی که با اندوه و غم همراه است. در واقع، شادی و سرور در این دنیا زمانی هست که با غم و ماتم درآمیخته شود.
اگر سیمت ببخشد سنگ باشد
وگر عذریت خواهد لنگ باشد
هوش مصنوعی: اگر سیم (نقره) به تو ببخشد، همچون سنگ خواهد بود و اگر عذابی در کار باشد، ممکن است تو به زحمت بیفتی.
وصالی بی فراقی قسمِ کس نیست
که گل بی خار و شکر بی مگس نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند که وصالی بدون دوری وجود دارد، همان‌طور که نمی‌توان گل را بدون خار و شکر را بدون مگس تصور کرد.
نمی‌دانم کسی را بی غمی من
که تادستی برو مالم دمی من
هوش مصنوعی: نمی‌دانم آیا کسی را می‌شناسم که بدون غم باشد، چون من هر لحظه احساس ناراحتی می‌کنم.
برَو تن در غم بار گران نه
بسی جان کَن چو جان خواهند جان ده
هوش مصنوعی: برو و بدن خود را در غم سنگین تحمل کن، زیرا خیلی‌ها هستند که وقتی جان بخواهند، جان می‌دهند.
نمی‌بینم ترا آن مردی و زور
که بر گردون شوی نا رفته درگور
هوش مصنوعی: من تو را نمی‌بینم، آن انسان و قدرتی را که بر آسمان‌ها برود، در حالی که هنوز به خاک نرفته‌ای.
نه ششصد سال آدم ماند غمناک
ز بهر گندمی خون ریخت برخاک؟
هوش مصنوعی: آیا برای یک دانه گندم، انسان‌ها برای ششصد سال غمگین مانده و خون‌ها ریخته‌اند؟
چو او را گندمی بی صد بلا نیست
ترا هم لقمهٔ بی غم روا نیست
هوش مصنوعی: هر گندم (محصول) از مشکلات و دردسرها خالی نیست، پس تو هم نباید توقع داشته باشی که لقمه‌ای بدون غم و غصه برایت پیش بیاید.
زیان آمد همه سود من و تو
فغان از زاد و از بود من و تو
هوش مصنوعی: همه‌ی نفع و سود من و تو به ضرر تبدیل شده است، و افسوس بر آنچه که از گذشته داریم و بر وضعیت کنونی‌مان.
جهانا کیست کز جَور تو شادست
همه جَور تو و دَور تو بادست
هوش مصنوعی: کیست در این دنیا که از ستم تو خوشحال باشد؟ همه چیز تحت تاثیر ستم و دوری توست.
جهان چون نیست از کار تو غمناک
چرا بر سر کنی از دستِ او خاک
هوش مصنوعی: جهان به خاطر بی‌علاقگی و ناتوانی تو نگران است، پس چرا خودت را درگیر ناکامی‌های دنیا می‌کنی؟
جهان چون تو بسی داماد دارد
بسی عید و عروسی یاددارد
هوش مصنوعی: جهان مانند تو بسیاری از عروس و دامادها دارد و بسیاری از عیدها و جشن‌های شادی را به یاد دارد.
مرا عمریست تادربندِ آنم
که تا با همدمی رمزی برانم
هوش مصنوعی: من مدت‌هاست که در فکر و اندیشه‌ام، به دنبال کسی هستم که بتوانم با او دربارهٔ رازهایی که در دلم دارم، گفت‌وگو کنم.
نمی‌بینم یکی هم دم موافق
فغان زین هم نشینان منافق
هوش مصنوعی: من نمی‌بینم که در بین این هم نشینان بی‌وفا، کسی همصدا با من فریاد بزند.
چو بهر خاک زادستی ز مادر
درین پستی چه سازی کاخ و منظر
هوش مصنوعی: وقتی که به زمین آمده‌ای و از مادرت به دنیا آمده‌ای، در این دنیا که پر از سختی‌ها و محدودیت‌هاست، چه فایده‌ای دارد که به دنبال ساختن قصر و مناظر زیبا باشی؟
چو جسمت سوده خواهد گشت در خاک
سر منظر چه افرازی بر افلاک
هوش مصنوعی: وقتی که بدنت در خاک نابود خواهد شد، دیگر چه فایده‌ای دارد که سر خود را به آسمان بلند کنی؟
اگر آگندهٔ از سیم و زر گنج
نخواهی خورد یک دم آب بی رنج
هوش مصنوعی: اگر نخواهی از طلا و نقره ثروت اندوخته‌ات را مصرف کنی، بهتر است لحظه‌ای هم در آرامش و بی‌زحمت، جرعه‌ای آب بنوشی.
غم خود خور که کس را ازتو غم نیست
چه می‌گویم ترا حقّا که هم نیست
هوش مصنوعی: غمت را خودت تحمل کن، زیرا کسی به فکر غم تو نیست. راستش را بگویم، حتی خودت هم به فکر آن نیستی.
اگرچه جای تو در زیر خاکست
ولیکن جان پاک از خاک پاکست
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تو در زیر خاک قرار داری، اما روح پاکت از خاک پاک‌تر است.
نه مسجود ملایک گوهر تست؟
نه تاجی از خلافت بر سر تست؟
هوش مصنوعی: آیا تو همان گوهر و الماس نیستی که فرشتگان بر تو سجده کردند؟ آیا تو تاج سلطنت و خلافت را بر سر نداری؟
خلیفه زادهٔ گلخن رها کن
بگلشن شو گران جانی رها کن
هوش مصنوعی: بگذار فرزند خلیفه، فضای محدود و تنگ را ترک کند و به باغی پر از زیبایی و نشاط بیفتد. از بار سنگین زندگی رها شود و به زندگی خوش و آزاد بپردازد.
بمصر اندر برای تست شاهی
تو چون یوسف چرا در قعر چاهی
هوش مصنوعی: در مصر، افسوس که تو مانند یوسف در چاه به سر می‌بری، در حالی که شایسته ی مقام پادشاهی هستی.
ازان بر ملک خویشت نیست فرمان
که دیوت هست برجای سلیمان
هوش مصنوعی: فرمانروایی و قدرت من به خودم تعلق ندارد، زیرا خداوند، مانند سلطانی که در زمان سلیمان بود، در اینجا حکمفرماست.
تو شاهی هم در آخر هم در اوّل
ولی بیننده را چشمست احول
هوش مصنوعی: تو در همه حال و در هر دوره‌ای مقام والایی داری، اما بیننده تنها با نگاهی سطحی به تو می‌تواند بفهمد که این مقام چگونه است.
دو می‌بینی یکی را و دو صد صد
چه یک چه دو چه صد، جمله توئی خود
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به مفهوم یگانگی و یکی بودن اشاره دارد. او می‌گوید در هر چیزی که می‌بینی، از دو یا چند عنصر، در حقیقت همه آنها به تو بازمی‌گردد و در اصل تو یک وجود واحدی را در آنها مشاهده می‌کنی. این بیانگر این است که هرچند به ظاهری دو یا چند چیز وجود دارند، اما در عمق و حقیقت، همه چیز تو هستی و به تو مرتبط می‌شود.
تو یک دل داری ای مسکین و صد بار
بیک دل چون توانی کرد صد کار
هوش مصنوعی: تو فقط یک دل داری ای بیچاره و چگونه می‌توانی به یک دل، کارهای زیادی را انجام بدهی، در حالی که تنها یک بار می‌توانی عاشق شوی یا یک کار را انجام دهی؟
ترا اندوهِ نان و جامه تا کی
ترا از نام و ننگ عامه تا کی
هوش مصنوعی: غم و نگرانی تو از مسائل روزمره مانند نان و لباس تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟ و آیا می‌خواهی که تا ابد تحت تأثیر نظر مردم و قضاوت‌هایشان باقی بمانی؟
نهادی بوالعجب داری تو در اصل
پلاسی کرده اندر اطلسی وصل
هوش مصنوعی: تو موجودی شگفت‌انگیز داری که در اصل، در دنیای لطیف و زیبا به شکلی خاص و شگفت‌آور قرار گرفته است.
اگر هر دم حضوری را بکوشی
زواَسجدواَقتَرِب خلعت بپوشی
هوش مصنوعی: اگر هر لحظه تلاش کنی تا به حضور خدا نزدیک شوی، در این صورت به تو پاداشی داده می‌شود که مثل لباسِ زیبا و ارزشمند است.
ز بس کاندیشهٔ بیهوده کردی
نهاد خویش را فرسوده کردی
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه زیاد دربارهٔ موضوعات بی‌فایده فکر کرده‌ای، حالا روح و ذهن خود را خسته و آسیب‌دیده کرده‌ای.
الا ای خفته گر هستی خردمند
دربایست خود برخود فرو بند
هوش مصنوعی: ای آنکه در خواب غفلت به سر می‌بری، خود را بیدار کن و به عقل و خرد خود توجه کن.
زهی حرص دل فرزندِ آدم
زهی حیران و سرگردانِ عالم
هوش مصنوعی: ای کاش، دل فرزند آدم به تمایلات و خواسته‌هایش اکتفا نمی‌کرد و از حیرت و سردرگمی در این دنیا رهایی می‌یافت.
الا ای از حریصی با دل کور
بماندی در حرص را مرگست مرهم
هوش مصنوعی: ای کسی که با حرص و طمع زیاد، دل‌ات را کور کرده‌ای، بدان که این حرص و طمع، تو را به مرگ نزدیک می‌کند و هیچ درمانی بر درد تو نیست.
...
تو نامرده نگردد حرصِ تو کم
هوش مصنوعی: تو از حرص و طمع خود کم نکن، زیرا این کار تو را کم‌ارزش می‌کند و به نامردی می‌انجامد.
چه خواهی کرد چندین مال دنیا
چشیدی جامِ مالامالِ دنیا
هوش مصنوعی: چه می‌کنی وقتی که از تمام ثروت‌های دنیا بهره‌مند شدی و از خوشی‌های آن سیراب شدی؟
متاع جملهٔ دنیا بیک جَو
نیرزد بالله اندر چشمِ رهرَو
هوش مصنوعی: تمام دارایی‌های دنیا به یک جرعه آب هم نمی‌ارزد، به خدا سوگند، در نظر مسافر راه.
همه چون کرکسان دربند مردار
...
هوش مصنوعی: همه مانند کرکس‌ها به دور مرده‌ای جمع شده‌اند و فقط به فکر بهره‌برداری از آن هستند.
فغان زین مور طبعان سخن چین
چو موران جمله نه رهبر نه ره بین
هوش مصنوعی: اینگونه است که در بین مردم، افرادی هستند که به شدت در مورد دیگران صحبت می‌کنند و هیچ یک از آنها بر دیگران رهبری یا هدایت ندارند.
فغان از حرص مشتی استخوان رند
همه سگ سیرتان موش پیوند
هوش مصنوعی: آه از طمع و کینه بعضی‌ها! همه شما سیر شده‌ها، شهرتان به حیوانات بی‌خبر از درد و رنج انسان‌هاست.
الا ای روز و شب غمخواره مانده
بدست حرص در بیچاره مانده
هوش مصنوعی: ای روز و شب که به خاطر اندوه در چنگال حرص گرفتار شده‌ای و بیچارگی را تجربه می‌کنی.
حریصی بر سرت کرده فساری
ترا حرصست و اشتر را مهاری
هوش مصنوعی: تو مملو از حرص و طمع هستی و به مانند شتری که با افسار مهار شده، دیگران نیز در کنترل حرص و طمع تو قرار دارند.
تو بر رزّاق ایمن باش آخر
صبوری وَرز و ساکن باش آخر
هوش مصنوعی: به روزی‌دهنده اعتماد داشته باش و صبر کن، در حالی که به تلاش و زندگی ادامه می‌دهی.
ز کافر او نگیرد رزقِ خود باز
کجا گیرد ز مرد پر خرد باز
هوش مصنوعی: آدم بی‌خدا نمی‌تواند روزی خود را به دست آورد، پس چگونه می‌تواند از آدم دانا و با خرد بهره‌مند شود؟
مکن در وقت صبح ای دوست سستی
چو داری ایمنی و تن درستی
هوش مصنوعی: دوست عزیز، در هنگام صبح سست و بی‌حال نباش، چون تو از سلامت و امنیت برخورداری.
چو تو بیدار باشی صبحگاهی
بیابی هر چه آن ساعت بخواهی
هوش مصنوعی: وقتی که تو هوشیار و بیدار باشی، در صبح زود می‌توانی به هر چیزی که می‌خواهی دست پیدا کنی.
هر آن خلعت کز آن درگاه پوشند
چو آید صبح گاه آنگاه پوشند
هوش مصنوعی: هر لباس یا پوششی که از آن درگاه به کسی داده شود، وقتی صبح فرا برسد، آن را برتن خواهند کرد.
در روضه سحرگاهان گشایند
جمال او بمشتاقان نمایند
هوش مصنوعی: در باغ‌ها و در دقایق سحر، زیبایی او را به چشمان عاشقانی که در انتظارند، نمایش می‌دهند.
گرت باید در آن دم پادشائی
ز درگاه محمد کن گدائی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در آن لحظه پادشاهی به دست بیاوری، از درگاه محمد (ص) درخواست کن و humble باش.

حاشیه ها

1388/03/05 19:06
رسته

بیت:77
علط: چوب هر
درست: چو بهر
بیت های 95 و 96 و 97 و 98 در هم آمیخته است
---
پاسخ: مورد اول مطابق فرموده تصحیح شد. در مورد به هم ریختگی منبع اولیه هم همین گونه است فعلاً با خالی گذاشتن جای دو مصرع ابیات کامل را جدا کردیم.

1398/02/11 00:05
میثم رییسیان

سلام.وقت بخیر
1- مصزع دوم بیت سوم بهتر است اینگونه نوشته شود:
( زِ یادش پر گهر تیغ زبانها)
2- نکو گویی نکو گفته است در ذات / که التوحید اسقاط الاضافات ( عبارت بیت دوم ناظر به توحید مخصوص عارفان است و مراد آن است که بنده هر چیزی را به خود و غیر حق نسبت ندهد. وجود واقعی ذات حق است و در واقع ذات حق است که بصورت اشیا ظهور کرده است و هرگاه این اضافات وجود اسقاط شود غیر از حق چیزی دیگر باقی نخواهد ماند.)
3- مصرع اول بیت بیت 13 بهتر هست اینگونه نوشته شود :(زهی رتبت که از مه تا به ماهی )(منظور وسعت هستی که از ماه در آسمان تا ماهی در عمق دریاست)
4- در مصرع دوم بیت 19 کلمه نباید معنا را خراب میکند بلکه بباید درست است و بیت خواهد شد:
زهی هیبت که گر یک ذره خورشید / بباید، گم شود در سایه جاوید
5- بیت 23 به طور کامل اشتباه نوشته شده است:
زهی شربت که در خون می زند نان / به امید سقاهم ربهم جان ( نان در خون زدن و خوردن کنایه از وصف تیره روزی ، و اندوه و ملال فراوان است و مصرع دوم اشاره آیه 21 سوره انسان *عَالِیَهُمْ ثِیَابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ ۖ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا* دارد که ترجمه آن *بر بالای بهشتیان، لطیف دیبای سبز و حریر ستبر است و بر دستهاشان دستبند نقره خام، و خدایشان شرابی پاک (و گوارا از کوثر عنایت) بنوشاند.* می باشد.
6- کلمه درست در مصرع دوم بیت 50 تشویر به معنای شرمساری یا خجلت می باشد.
7- مصرع دوم درست بیت 52 ( به حق بینا شود چشم خداییت)
8- بیت ( تو را بهر چه باید باید این خبر داشت / که که آن گنج از چه بنهاد و چه برداشت) در شعر نیامده است. این بیت بعد از اگر رایش بود بردارد این گنج ...... خواهد آمد و آن را تکمیل خواهد کرد.
9- شکل صحیح بیت 79 ( چو چشمت سوده خواهد گشت در خاک / سر منظر چه افرازی به افلاک)
10- از آن بر ملک خویشت نیست فرمان / که دیوت هست بر جای سلیمان (این بیت اشاره به استان تاریخی زیر دارد:روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت. دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد. کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند ( از آنکه از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند. ) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد و از ماجرا خبر یافت، گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته، دیوی بیش نیست. اما خلق او را انکار کردند. و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و درعین سلطنت خود را «مسکین و فقیر» می دانست، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.) شاعر چه استفاده ی درستی داشته است
11- شگل صحیح مصرع اول بیت 88( دو می بینی یکی را و دو را صد).
12- ترتیب ابیات حذف شده اینگونه است:
زهی حرص دل فرزند آدم / زهی حیران و سرگردان عالم
الا ای از حریصی با دل کور / بماندی در حریصی تا لب گور
تو نامرده نگردد جرص تو کم / که ریش حرص را مرگ است مرهم
چشیدی جام مالامال دنیا / چه خواهی کرد چندین مال دنیا
نیرزد باالله اندر چشم رهرو / متاع جمله دنیا به یک جو
فغان ز این عنکبوتان مگس خوار / همه جون کرکسان در بند مردار
به امید مفید بودن. تشکر