(۱۴) حکایت بشر حافی که نام حق تعالی بمشک بیالود
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
سلام.حکایت بسیار زیبایی است. به همه دوستان پیشنهاد خوندن میدم.
بِشْر(بُشْر) بن حارث مَروزی مشهور به بِشر حافی (150-227ق) از زهاد و از مشایخ صوفیه در قرن سوم قمری است. بشر را به دلیل اینکه کفش نمیپوشید، حافی(پابرهنه) لقب دادهاند. او روزگاری را در بغداد به لهو و لعب گذرانده بود. برخی از مورخان در باب توبه اوآوردهاند: بشر کاغذپارهای را که اسم خدا بر آن نوشته شده بود، از سر راه برداشت آن را خوشبو کرد و در شکاف دیواری جای داد؛ شب در عالم خواب به او گفته شد که چون نام خدا را از زمین برداشتی و معطر کردی، خدا نیز تو را در دنیا و آخرت نیکنام میکند و همین خواب سبب توبه او شد. که عطار به ای داستان اشاره کرده است و این چنین آرزویی برای خود خواستار شد.
بنابر برخی منابع دیگر،بشرحافی تحت تأثیر سخنان امام کاظم (ع) توبه کرده است. هنگامی که امام کاظم (ع) از کنار خانه او میگذشت، صدای ساز و آواز از خانه او بلند بود. موسی بن جعفر از کنیزی که از منزل بشر بیرون آمد پرسید: صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ کنیز در پاسخ گفت: او آزاد است. امام فرمود: راست گفتی! اگر او بنده بود از مولای خود میترسید. وقتی که کنیز وارد خانه شد، بشر را از برخورد امام کاظم (ع) با خود آگاه کرد (بدون آن که موسی بن جعفر را شناخته باشد). بشر با پای برهنه از خانه بیرون آمد و به دنبال امام کاظم (ع) راه افتاد و در نتیجه گفتگویی با وی، توبه کرد. درباره اینکه چرا کفش نمیپوشید، گفتهاند: چون در دیداری که با امام کاظم (ع) داشت، پابرهنه بود، به احترام این ملاقات، کفش نمیپوشید. گفته شده است هنگامی که از او پرسیدند که چرا کفش نمیپوشی؟ در پاسخ گفت: آن روز که با خدا آشتی کردم، پای برهنه بودم و اکنون شرم دارم که کفش در پای کنم همچنین زمین بساط حق است و روا نیست که بر بساط او با کفش گام بردارم.