گنجور

(۱) حکایت افلاطون و اسکندر

فلاطون آنکه استاد جهان بود
مگر در ابتدا کارش چنان بود
که استخراج زر تدبیر سازد
ز مس شوشه کند اکسیر سازد
به پنجه سال شد در گوشهٔ گم
ز قشر بیضه و ازموی مردم
چنان اکسیر کرد و معتبر کرد
که ز اندک کیمیا بسیار زر کرد
چو زر کردن چنان آسان شد او را
بقیمت خاک و زر یکسان شد او را
بدل یک روز گفت ای دل بیندیش
که اکسیری کنی در جوهر خویش
چو قشر بیضه و موی سر امروز
ز جهدت کیمیائی گشت مکنوز
گر اکسیری کنی از جوهر خویش
بود آن کیمیا از عالمی بیش
نه کم آمد ز قشر بیضه جانت
نه موی سر فزونست از روانت
چو پنجه سال این اکسیر کردی
نخفتی روز و شب تدبیر کردی
کنون گر عاقلی این کیمیا ساز
دو عالم در ره این کیمیا باز
چو عزمش جزم شد سالی هزار او
ز خلق عالم آمد بر کنار او
چنان از جوهر خود کیمیا کرد
که از نورش دو عالم پر ضیا کرد
برو شد روشن از مه تا بماهی
بدو شد کشف اسرار الهی
دو پانصد سال در اسرار بنشست
شبانروزی ز درد کار ننشست
زمستان داروئی بودیش در پیش
که مالیدی ز سر تا پای برخویش
برستی همچو موی بز بر اعضاش
ز مستان دفع این بودی ز سرماش
سرشته بود یک داروی دیگر
که تابستان بمالیدی بخود در
بریزیدی ازو آن موی اندام
بدادی تف تابستانش آرام
یکی دارو دگر برکار کردی
بهر شش سال ازو یکبار خوردی
باستادی مزاج او بتعدیل
نیفتادی رطوبت هیچ تحلیل
اگرچه افضل روی زمین بود
خور و پوشش دو پانصد سال این بود
بر وی رفت ارسطالیس آنگاه
سکندر نیز با او بود همراه
نشسته بود افلاطون در اندوه
بغاری سهمگین از شش جهت کوه
نغولی بود وزیرش چشمهٔ آب
فلاطون مانده آنجا سینه پُر تاب
سکندر با ارسطالیس بسیار
نشست و دم نزد آن پیرِ هشیار
سکندر گفت آخر یک سخن گوی
که هر دو آمدیم اینجا سخن جوی
جوابش داد آن اُستاد ایّام
که خاموشیست نقد ما سرانجام
چو خاموشیست رنگ جاودانی
برنگ جاودان شَو تا بمانی
سکندر گفت اگر خواهی طعامی
مرا باشد ازان عالی مقامی
چنین دادش جواب آن مرد مردان
که ای خسرو تنم مبرز مگردان
مخور کین خوردن آن کردن نَیَرزد
بمبرز رفتنت خوردن نَیَرزد
شکم چون باشدم چاه نجاست
درو کی علم گنجد یا فراست
سکندر گفت ای مرد جهان تو
بخُفت آسایشی را یک زمان تو
جوابش داد پیر حکمت اندیش
که چندانی مرا خوابست در پیش
که نتوان گفت کان چندست و چونست
مرا ازعمر بیداری کنونست
چو هر دم می‌دهندم تازه جانی
روا نبود اگر خفتم زمانی
چو گشت از گفت و گویش دل پریشان
بکوهی بر شد و بگریخت زیشان
سکندر با ارسطالیس هشیار
بهم بگریستند از درد بسیار
اگر تو کیمیای عالم افروز
نمی‌دانی، ز افلاطون درآموز
چه سازی کیمیای سیم و زر هم
ز قشر بیضه و از موی سر هم
تنت را دل کن ودل درد گردان
کزین سان کیمیا سازند مردان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فلاطون آنکه استاد جهان بود
مگر در ابتدا کارش چنان بود
هوش مصنوعی: فلاطون، که معلم بزرگ دنیا بود، در آغاز کارش به گونه‌ای دیگر عمل می‌کرد.
که استخراج زر تدبیر سازد
ز مس شوشه کند اکسیر سازد
هوش مصنوعی: زر و زیور را با اندیشه و تدبیر می‌توان به دست آورد، همان‌طور که ماده‌ای بی‌ارزش مثل مس را می‌توان به وسیله‌ی دانش و هنر به چیزی ارزشمند تبدیل کرد.
به پنجه سال شد در گوشهٔ گم
ز قشر بیضه و ازموی مردم
هوش مصنوعی: به مدت چندین سال در گوشه‌ای دور از زندگی روزمره و از توجه به مسائل اجتماعی و ظاهری مردم دور مانده‌ام.
چنان اکسیر کرد و معتبر کرد
که ز اندک کیمیا بسیار زر کرد
هوش مصنوعی: او چنان جادویی ایجاد کرد و آن را معتبر ساخت که از اندکی طلا، مقدار زیادی زر تولید کرد.
چو زر کردن چنان آسان شد او را
بقیمت خاک و زر یکسان شد او را
هوش مصنوعی: او به راحتی توانست مانند طلا شود، اما در حقیقت ارزش او به اندازه خاک کاهش پیدا کرد.
بدل یک روز گفت ای دل بیندیش
که اکسیری کنی در جوهر خویش
هوش مصنوعی: یک روز، دل را چنین خطاب کرد که به خود فکر کن و ببین چگونه می‌توانی ارزش وجودی‌ات را افزایش بدهی.
چو قشر بیضه و موی سر امروز
ز جهدت کیمیائی گشت مکنوز
هوش مصنوعی: امروز به خاطر تلاش‌هایت مانند قشر نازک مروارید و تارهای موی سر، جواهرات گرانبها و باارزشی به دست آورده‌ای. بنابراین، در این لحظه، خود را مخفی نکن.
گر اکسیری کنی از جوهر خویش
بود آن کیمیا از عالمی بیش
هوش مصنوعی: اگر تو بتوانی از ذات و گوهر وجود خود به گونه‌ای خاص و گران‌بها استفاده کنی، آن کیمیا و ارزشمندی که به دست می‌آوری، از هر جایی بالاتر و ارزشمندتر خواهد بود.
نه کم آمد ز قشر بیضه جانت
نه موی سر فزونست از روانت
هوش مصنوعی: نه جانت از سطح پوست بیضه کمتر است، و نه موهای سرت بیشتر از روح تو ارزشی دارند.
چو پنجه سال این اکسیر کردی
نخفتی روز و شب تدبیر کردی
هوش مصنوعی: پس از گذشت پنجه سال از کار کردن بر روی این معجون، بی‌وقفه و بدون استراحت، به فکر و برنامه‌ریزی مشغول بودی.
کنون گر عاقلی این کیمیا ساز
دو عالم در ره این کیمیا باز
هوش مصنوعی: اکنون اگر عاقل هستی، این طلای با ارزش را بساز که دو جهان را زیر قدم‌هایش گذاشته است.
چو عزمش جزم شد سالی هزار او
ز خلق عالم آمد بر کنار او
هوش مصنوعی: زمانی که اراده‌اش قوی شد، او به مدت یک سال به دور از مردم به تنهایی کنار رفت.
چنان از جوهر خود کیمیا کرد
که از نورش دو عالم پر ضیا کرد
هوش مصنوعی: به گونه‌ای از ذات خویش ارزشمند و ناب ساخت که نور آن، دو جهان را روشنایی بخشید.
برو شد روشن از مه تا بماهی
بدو شد کشف اسرار الهی
هوش مصنوعی: برو و ببین که چگونه از ماه روشنایی انتشار یافته و به اعماق اسرار الهی دست یافته‌اید.
دو پانصد سال در اسرار بنشست
شبانروزی ز درد کار ننشست
هوش مصنوعی: دو پانصد سال در موضوعات پنهان و اسرارآمیز تفکر و اندیشه کرده است و در این مدت هرگز از درد و مشکلات کار کردن فارغ نشده است.
زمستان داروئی بودیش در پیش
که مالیدی ز سر تا پای برخویش
هوش مصنوعی: در زمستان، دارویی وجود داشت که آن را از سر تا پا به خود مالید.
برستی همچو موی بز بر اعضاش
ز مستان دفع این بودی ز سرماش
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که اشاره به ظرافت و لطافت موی بز دارد و این که شخصی با حالت مستی و سرخوشی، تاثیری از سرما نمی‌پذیرد. این تصویر احساس شادابی و قوت در برابر شرایط ناگواری را به نمایش می‌گذارد.
سرشته بود یک داروی دیگر
که تابستان بمالیدی بخود در
هوش مصنوعی: یک داروی دیگر آماده کرده بود که در تابستان به بدن خود بمالی.
بریزیدی ازو آن موی اندام
بدادی تف تابستانش آرام
هوش مصنوعی: تو به موهای زیبایت تابستانی از سر و روح خود بخشیده‌ای و آرامش را به او تقدیم کرده‌ای.
یکی دارو دگر برکار کردی
بهر شش سال ازو یکبار خوردی
هوش مصنوعی: دارویی وجود دارد که برای درمان کارهایت از آن استفاده کردی، اما تنها یک بار در شش سال آن را مصرف کردی.
باستادی مزاج او بتعدیل
نیفتادی رطوبت هیچ تحلیل
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم این بیت را به زبان ساده و روان بیان کنیم، می‌توان گفت: با روش‌های کمال و تقویت روحش، هرگز دچار کاهش یا تحلیل نمی‌شود. به عبارتی دیگر، با پرورش و تربیت درست، روح او همیشه قوی و پایدار می‌ماند.
اگرچه افضل روی زمین بود
خور و پوشش دو پانصد سال این بود
هوش مصنوعی: هرچند که بهترین انسان روی زمین بود، اما خوراک و پوشاک او به مدت پانصد سال همین بود.
بر وی رفت ارسطالیس آنگاه
سکندر نیز با او بود همراه
هوش مصنوعی: ارسطو به سمت او (سکندر) رفت و سکندر نیز همراه او بود.
نشسته بود افلاطون در اندوه
بغاری سهمگین از شش جهت کوه
هوش مصنوعی: افلاطون در یک غاری بزرگ و تاریک نشسته بود و از همه طرف کوه‌هایی او را احاطه کرده بودند. او در این مکان غمگین و ناراحت به نظر می‌رسید.
نغولی بود وزیرش چشمهٔ آب
فلاطون مانده آنجا سینه پُر تاب
هوش مصنوعی: وزیرش مانند چشمه‌ای پر از دانش و حکمت است که در آنجا ایستاده و از آن سینه پر از اشتیاق و احساساتش، جاری می‌شود.
سکندر با ارسطالیس بسیار
نشست و دم نزد آن پیرِ هشیار
هوش مصنوعی: سکندر بارها با ارسطالیس، آن حکیم بزرگ، ملاقات کرد ولی هرگز کلامی از او نشنید.
سکندر گفت آخر یک سخن گوی
که هر دو آمدیم اینجا سخن جوی
هوش مصنوعی: سکندر گفت: حالا یک نفر را بیابید که حرفی بزند، چون ما هر دو به اینجا آمده‌ایم تا گفتگو کنیم.
جوابش داد آن اُستاد ایّام
که خاموشیست نقد ما سرانجام
هوش مصنوعی: استاد ایام که خاموشی بر آن حاکم است، به ما پاسخ داد: سرانجام ما به حقیقت ارزشمند خود می‌رسیم.
چو خاموشیست رنگ جاودانی
برنگ جاودان شَو تا بمانی
هوش مصنوعی: اگر سکوت کنی، رنگی ابدی به دست می‌آوری که به تو کمک می‌کند تا همیشه باقی بمانی.
سکندر گفت اگر خواهی طعامی
مرا باشد ازان عالی مقامی
هوش مصنوعی: سکندر گفت: اگر می‌خواهی، غذایی برای من هست که از آن مقام والا برخوردار است.
چنین دادش جواب آن مرد مردان
که ای خسرو تنم مبرز مگردان
هوش مصنوعی: او به آن مرد بزرگ گفت که ای پادشاه، بدن من را خسته و خسته‌دل نکن.
مخور کین خوردن آن کردن نَیَرزد
بمبرز رفتنت خوردن نَیَرزد
هوش مصنوعی: بهتر است که برای انتقام‌گیری و دشمنی اقدام نکنی، زیرا این کار ارزش ندارد و در نهایت باعث دردسر و ضرر می‌شود. در واقع، فرار کردن و دوری از مشکلات به صرفه‌تر است.
شکم چون باشدم چاه نجاست
درو کی علم گنجد یا فراست
هوش مصنوعی: وقتی شکم من مانند چاه پر از زباله است، دیگر چگونه می‌تواند دانایی یا درک در آن وجود داشته باشد؟
سکندر گفت ای مرد جهان تو
بخُفت آسایشی را یک زمان تو
هوش مصنوعی: سکندر گفت: ای مرد بزرگ، تو لحظه‌ای آسایش را تجربه کن.
جوابش داد پیر حکمت اندیش
که چندانی مرا خوابست در پیش
هوش مصنوعی: پیر حکمت اندیش به او پاسخ داد که من در حال حاضر در خواب و غفلت هستم و مفهوم این خواب برایم بسیار عمیق است.
که نتوان گفت کان چندست و چونست
مرا ازعمر بیداری کنونست
هوش مصنوعی: آدمی نمی‌تواند بگوید چه اندازه و چگونه است، زیرا زمان بیداری و زندگی‌اش اکنون است.
چو هر دم می‌دهندم تازه جانی
روا نبود اگر خفتم زمانی
هوش مصنوعی: هر لحظه که به من زندگی تازه‌ای می‌بخشند، جایز نیست که بخوابم یا ساکت بمانم.
چو گشت از گفت و گویش دل پریشان
بکوهی بر شد و بگریخت زیشان
هوش مصنوعی: وقتی که دلش از صحبت و گفت‌وگو به هم ریخت، به کوه رفت و از آنجا دور شد.
سکندر با ارسطالیس هشیار
بهم بگریستند از درد بسیار
هوش مصنوعی: سکندر و ارسطالیس، در کنار هم و تحت تأثیر درد و رنج زیادی که احساس می‌کردند، به گریه افتادند.
اگر تو کیمیای عالم افروز
نمی‌دانی، ز افلاطون درآموز
هوش مصنوعی: اگر تو نمی‌دانی چطور می‌توانی نور و اهمیت را به جهان ببخشیدی، باید از آموزه‌های افلاطون یاد بگیری.
چه سازی کیمیای سیم و زر هم
ز قشر بیضه و از موی سر هم
هوش مصنوعی: چه سازی که از قشر تخم‌مرغ و موی سر به‌دست آمده و می‌تواند به طلا و نقره تبدیل شود.
تنت را دل کن ودل درد گردان
کزین سان کیمیا سازند مردان
هوش مصنوعی: بدنت را از دل جدا کن و دل را مشغول کن، زیرا به این شیوه، مردان می‌توانند به جادوگری دست یابند.

حاشیه ها

1388/03/05 19:06
رسته

بیت: 14
علط: بزو
درست: برو

بیت: 16
علط: ز مستان
درست: زمستان
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1398/02/10 22:05
میثم رییسیان

سلام.وقت بخیر. فرم صحیح بعضی ابیات به شکل زیر است.
مصرع دوم بیت هفتم ( زجهدت کیمیایی شد دل افروز)
مصرع اول بیت دوازده ( کنون گر عاقلی ای کیمیا ساز)
مصرع اول بیت 15( به پیشش محو شد مه تا به ماهی : یعنی همه جهان به وسعت از ماه آسمان تا ماهی قعر دریا در نگاه او محو شد)
مصرع دو بیت 18 ( که تا دفع بدن بودی ز سرماش)
همین طور چند بیت اصلا در شعر با آرده نشده است. مثلا بعد از بیت هفتم ابیات زیر خواهد آمد:
گر اکسیری کنی از جوهر خویش / بود آن کیمیا از عالمی بیش
ز قشر بیضه چون این می توان کرد/ چه گونه باید آن اکسیر آن جان کرد
همین طور بعد از بیت 21 این بیت خواهد آمد که بیت قبلی را تکمیل خواهد کرد:
جو آن دارو بخوردی در همه حال / نبایستی طعامش تا به شش سال
خواندن این حکایت را به دوستان پیشنهاد می کنم. چند وقتی بود برای خوردن و خوابیدن دنبال جواب خوب بودم که این جواب را اینجا در ابیات 32 تا 40 یافتم.تشکر

1399/06/16 11:09

حکایت افلاطون واسکندر(مقاله 21)
او در طی پنجاه سال از پوست تخم مرغ و موی سر به کیمیا دست پیدا کرد و از بسیاری ثروت، خاک و طلا برایش یکسان گشت.پس از آن به خود گفت که از گوهر وجودت چرا کیمیا نسازی؟!
هزار سال از مردم کناره گیری کرد و از گوهر وجودش چنان کیمیایی ساخت که دو جهان را روشن کرده است:
برو شد روشن از مه تا به ماهی
بدو شد کشف اسرار الهی
هزار سال به این گونه در اسرار زندگی کرد.در زمستان روغنی بر بدن می مالید و موی بر بدنش می رست و از سرما در امان بود، تابستان روغن دیگری که موها می ریخت و از گرما آرام می گرفت و هر شش سال دارویی می خورد که طبیعت جسمش را تعدیل می کرد( بی نیاز و بی تعلق شدن نسبت به جسم)
ارسطالیس( ارسطو)و اسکندر در غاری که از شش جهت محصور بود به پیشش رفتند تا از او پند گیرند اما افلاطون هیچ نگفت و در پاسخشان آورد :
جوابش داد آن استاد ایام
که خاموشی است نقد ما سرانجام
چو خاموشی است رنگ جاودانی
به رنگ جاودان شو تا بمانی
اسکندر گفت برایت غذایی بیاورم؟ جواب داد که بدنم را به محل پلیدی تبدیل نکن که آگاهی در آن نخواهد آمد.
اسکندر گفت خواب آسوده ای داری؟ پاسخ داد که پس از مرگ خوابی طولانی خواهم داشت اکنون که هر لحظه جان تازه به من می دهند، سزاوار نیست که بخوابم( بی توجهی به سه نیاز جسمانی، به معنای نفی وابستگی برای آشکار شدن کیمیای درون) سرانجام ازین گفتگو دل پریشان شد و بالای کوهی رفت و اسکندر و ارسطو بسیار گریستند.
ای پسر! اگر کیمیا می خواهی از افلاطون بیاموز :
تنت را دل کن و دل درد گردان
کزین سان کیمیا سازند مردان
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح