(۱) حکایت افلاطون و اسکندر
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
بیت: 14
علط: بزو
درست: برو
بیت: 16
علط: ز مستان
درست: زمستان
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
سلام.وقت بخیر. فرم صحیح بعضی ابیات به شکل زیر است.
مصرع دوم بیت هفتم ( زجهدت کیمیایی شد دل افروز)
مصرع اول بیت دوازده ( کنون گر عاقلی ای کیمیا ساز)
مصرع اول بیت 15( به پیشش محو شد مه تا به ماهی : یعنی همه جهان به وسعت از ماه آسمان تا ماهی قعر دریا در نگاه او محو شد)
مصرع دو بیت 18 ( که تا دفع بدن بودی ز سرماش)
همین طور چند بیت اصلا در شعر با آرده نشده است. مثلا بعد از بیت هفتم ابیات زیر خواهد آمد:
گر اکسیری کنی از جوهر خویش / بود آن کیمیا از عالمی بیش
ز قشر بیضه چون این می توان کرد/ چه گونه باید آن اکسیر آن جان کرد
همین طور بعد از بیت 21 این بیت خواهد آمد که بیت قبلی را تکمیل خواهد کرد:
جو آن دارو بخوردی در همه حال / نبایستی طعامش تا به شش سال
خواندن این حکایت را به دوستان پیشنهاد می کنم. چند وقتی بود برای خوردن و خوابیدن دنبال جواب خوب بودم که این جواب را اینجا در ابیات 32 تا 40 یافتم.تشکر
حکایت افلاطون واسکندر(مقاله 21)
او در طی پنجاه سال از پوست تخم مرغ و موی سر به کیمیا دست پیدا کرد و از بسیاری ثروت، خاک و طلا برایش یکسان گشت.پس از آن به خود گفت که از گوهر وجودت چرا کیمیا نسازی؟!
هزار سال از مردم کناره گیری کرد و از گوهر وجودش چنان کیمیایی ساخت که دو جهان را روشن کرده است:
برو شد روشن از مه تا به ماهی
بدو شد کشف اسرار الهی
هزار سال به این گونه در اسرار زندگی کرد.در زمستان روغنی بر بدن می مالید و موی بر بدنش می رست و از سرما در امان بود، تابستان روغن دیگری که موها می ریخت و از گرما آرام می گرفت و هر شش سال دارویی می خورد که طبیعت جسمش را تعدیل می کرد( بی نیاز و بی تعلق شدن نسبت به جسم)
ارسطالیس( ارسطو)و اسکندر در غاری که از شش جهت محصور بود به پیشش رفتند تا از او پند گیرند اما افلاطون هیچ نگفت و در پاسخشان آورد :
جوابش داد آن استاد ایام
که خاموشی است نقد ما سرانجام
چو خاموشی است رنگ جاودانی
به رنگ جاودان شو تا بمانی
اسکندر گفت برایت غذایی بیاورم؟ جواب داد که بدنم را به محل پلیدی تبدیل نکن که آگاهی در آن نخواهد آمد.
اسکندر گفت خواب آسوده ای داری؟ پاسخ داد که پس از مرگ خوابی طولانی خواهم داشت اکنون که هر لحظه جان تازه به من می دهند، سزاوار نیست که بخوابم( بی توجهی به سه نیاز جسمانی، به معنای نفی وابستگی برای آشکار شدن کیمیای درون) سرانجام ازین گفتگو دل پریشان شد و بالای کوهی رفت و اسکندر و ارسطو بسیار گریستند.
ای پسر! اگر کیمیا می خواهی از افلاطون بیاموز :
تنت را دل کن و دل درد گردان
کزین سان کیمیا سازند مردان
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح