گنجور

(۷) حکایت یوسف با زلیخا علیه السلام

مگر یک روز می‌شد یوسف پاک
زلیخا را نشسته دید بر خاک
شده پوشیده از چشمش جهانی
ولی پوشیده چشم خاکدانی
به بیماری و درویشی گرفتار
ز صد گونه به بی خویشی گرفتار
بهردم صد تأسّف بیش خورده
غم یوسف ز یوسف بیش خورده
بره بنشسته چون امّید واری
که از خاک رهش یابد غباری
که تا بو کز غبار راهِ آن شاه
غباری گر بود برخیزد از راه
چو یوسف دید او را گفت الهی
ازین فرتوتِ نابینا چه خواهی
چرا او را نگردانی کم و کاست
که او بدنامی پیغمبری خواست
درآمد جبرئیل و گفت آنگاه
که او را بر نمی‌گیریم از راه
که او آنرا که ما را دوست دارد
جهانی دوستی در پوست دارد
چو او را دوستی تست پیوست
مرا بهر تو با اودوستی هست
کِه گفتت مرگِ گل در بوستان خواه
هلاک دوستان دوستان خواه؟
که گر عمری بجان گردانمش من
برای تو جوان گردانمش من
چو او جان عزیز خود ترا داد
دلیلش چون کنم؟ باید ترا داد!
چو او بر یوسف ما مهربانست
کرا در کینهٔ او قصد جانست؟
گرش در عشق تو دیده تباهست
دو چشم آب ریزش دو گواهست
چو این عاشق گوا با خویش دارد
بنو هر روز رونق بیش دارد
اگر واقف شوی از جان فشانی
زسرّ عاشقان یابی نشانی
وگر از جان فشاندن نیست بویت
ندارد هیچ سودی گفت و گویت
وگر جان برفشاند بر تو حالی
ستاند از تو تیغ لااُبالی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مگر یک روز می‌شد یوسف پاک
زلیخا را نشسته دید بر خاک
هوش مصنوعی: آیا ممکن بود یک روز یوسف خوب را ببینی که زلیخا بر زمین نشسته است؟
شده پوشیده از چشمش جهانی
ولی پوشیده چشم خاکدانی
هوش مصنوعی: دنیا از دید او پنهان شده، اما چشم انسان خاکی، همچنان به دنیای مادی وابسته است.
به بیماری و درویشی گرفتار
ز صد گونه به بی خویشی گرفتار
هوش مصنوعی: به انواع مشکلات و فقر مبتلا شده‌ام، و از همه چیز دورافتاده‌ام و احساس تنهایی می‌کنم.
بهردم صد تأسّف بیش خورده
غم یوسف ز یوسف بیش خورده
هوش مصنوعی: هر لحظه، صد بار حسرت می‌خورم بر غم یوسف که از غم یوسف بیشتر شده است.
بره بنشسته چون امّید واری
که از خاک رهش یابد غباری
هوش مصنوعی: بره‌ای نشسته است، مانند کسی که امیدوار است و به خاکی که از زیر پاهایش بر می‌خیزد، نگاهی می‌کند.
که تا بو کز غبار راهِ آن شاه
غباری گر بود برخیزد از راه
هوش مصنوعی: تا بوی عبای آن پادشاه به مشام برسد، اگر حتی گرد و غباری هم وجود داشته باشد، از آنجا برمی‌خیزد.
چو یوسف دید او را گفت الهی
ازین فرتوتِ نابینا چه خواهی
هوش مصنوعی: وقتی یوسف او را دید، گفت: خدایا، از این پیرمرد نابینا چه می‌خواهی؟
چرا او را نگردانی کم و کاست
که او بدنامی پیغمبری خواست
هوش مصنوعی: چرا او را با کم و کاستی مواجه کنی، در حالی که او خواستار نام نیک پیامبری است؟
درآمد جبرئیل و گفت آنگاه
که او را بر نمی‌گیریم از راه
هوش مصنوعی: جبرئیل وارد شد و گفت، زمانی که ما او را از مسیر بر نخواهیم داشت.
که او آنرا که ما را دوست دارد
جهانی دوستی در پوست دارد
هوش مصنوعی: کسی که ما را دوست دارد، در دلش عالمی از محبت و دوستی جای داده است.
چو او را دوستی تست پیوست
مرا بهر تو با اودوستی هست
هوش مصنوعی: اگر او با تو دوستی دارد، پس من هم به خاطر تو به او دوستی دارم.
کِه گفتت مرگِ گل در بوستان خواه
هلاک دوستان دوستان خواه؟
هوش مصنوعی: کی به تو گفت که مرگ گل در باغ سبب نابودی دوستان می‌شود؟ آیا این چنین است که مرگ یک دوست، به دیگر دوستان آسیب می‌زند؟
که گر عمری بجان گردانمش من
برای تو جوان گردانمش من
هوش مصنوعی: اگر عمری را صرف کنم تا به عشق تو بگذرانم، می‌توانم خود را جوان و شاداب برای تو نشان دهم.
چو او جان عزیز خود ترا داد
دلیلش چون کنم؟ باید ترا داد!
هوش مصنوعی: وقتی او جان باارزش خود را به تو بخشید، دلیلش چیست؟ باید تو هم به او بدهی!
چو او بر یوسف ما مهربانست
کرا در کینهٔ او قصد جانست؟
هوش مصنوعی: وقتی او به یوسف ما مهربان است، پس چه کسی می‌تواند در دل کینه‌ای از او داشته باشد یا به او آسیب برساند؟
گرش در عشق تو دیده تباهست
دو چشم آب ریزش دو گواهست
هوش مصنوعی: اگرچه چشمانش در عشق تو آزار دیده‌اند، اما اشک‌هایش نشانه‌هایی از این عشق هستند.
چو این عاشق گوا با خویش دارد
بنو هر روز رونق بیش دارد
هوش مصنوعی: این عاشق در کنار خود شواهدی دارد که هر روز بر جذابیت و رونق او افزوده می‌شود.
اگر واقف شوی از جان فشانی
زسرّ عاشقان یابی نشانی
هوش مصنوعی: اگر به عمق ایثار و فداکاری عاشقان پی ببری، نشانه‌هایی از عشق و محبت واقعی را خواهی یافت.
وگر از جان فشاندن نیست بویت
ندارد هیچ سودی گفت و گویت
هوش مصنوعی: اگر فدای جان دادن بی‌فایده است، پس هیچ نفعی از صحبت کردن و صحبت‌های تو نخواهد بود.
وگر جان برفشاند بر تو حالی
ستاند از تو تیغ لااُبالی
هوش مصنوعی: اگر کسی با جان خود بر تو بپاشد، اعلام می‌کند که تو را از بی‌خیالی و بی‌پروایی آزاد می‌سازد.