(۹) حکایت شعیب علیه السلام
شُعَیب از شوقِ حق ده سال بگریست
ازان پس چشم پوشیده همی زیست
خدا بیناش کرد از بعدِ آن باز
که شد ده سالِ دیگر خون فشان باز
دگر ره تیره شد دو چشمِ گریانش
دگر ره چشم روزی کرد یزدانش
دگر ره سالِ دیگر زار بگریست
دگر ره نیز نتوانست نگریست
چو نابینا شد و گریان بیفتاد
خداوند جهان وَحیَش فرستاد
که گر از بیمِ دوزخ خون فشانی
ترا آزاد کردم جاودانی
وگر بهر بهشتی زار گریان
ترا بخشم بهشت و حور و رضوان
شعیب آنگه زبان بگشاد حالی
که ای حکم تو حکم لایزالی
من از شوق تو میگریم چنین زار
که من بس فارغم ازنور و از نار
نه یکدم از بهشتم یاد آید
نه از دوزخ مرا فریاد آید
مرا قرب تو باید جاودانی
بگفتم دردِ خود دیگر تو دانی
خطاب آمد ز اوج آشنائی
که چون گریان برای شوق مائی
کنون خوش میگری و میگری زار
که کارت سخت دشوارست دشوار
پس آنگه گفت ای دانندهٔ راز
مده بینائی من بعد ازین باز
که تا وقتی که آن دیدار نبوَد
مرا با دیدنی خود کار نبوَد
عزیزا چون نه این دیدار داری
بسی بگری که عمری کار داری
که چندانی که در دل رشک بیشست
بچشم عاشقان در اشک بیشت
(۸) حکایت ابرهیم ادهم در بادیه: چنین گفتست ابرهیم ادهم(۱۰) حکایت در اهل دوزخ: چنین نقلست کز آحادِ امّت
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شُعَیب از شوقِ حق ده سال بگریست
ازان پس چشم پوشیده همی زیست
هوش مصنوعی: شُعَیب به خاطر عشق به خداوند برای ده سال اشک ریخت، و بعد از آن به طور خالصانه زندگیاش را ادامه داد و از چیزهای دیگر چشم پوشید.
خدا بیناش کرد از بعدِ آن باز
که شد ده سالِ دیگر خون فشان باز
هوش مصنوعی: خدا او را بینا کرد پس از آن، که ده سال دیگر گذشت و دوباره خون گریست.
دگر ره تیره شد دو چشمِ گریانش
دگر ره چشم روزی کرد یزدانش
هوش مصنوعی: چشمهای گریان او دیگر تاریک شده است و دیگر روزی برایش نخواهد بود که یزدان (خدا) بخواهد.
دگر ره سالِ دیگر زار بگریست
دگر ره نیز نتوانست نگریست
هوش مصنوعی: در سال آینده نیز او دوباره احساس ناامیدی و غم را تجربه کرد و نتوانست به جلو نگاه کند.
چو نابینا شد و گریان بیفتاد
خداوند جهان وَحیَش فرستاد
هوش مصنوعی: وقتی که فردی ناتوان و مستأصل شد و به شدت اندوهگین افتاد، خالق جهان پیام الهی خود را به او ارسال کرد.
که گر از بیمِ دوزخ خون فشانی
ترا آزاد کردم جاودانی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر ترس از جهنم، تو را از ناراحتیها و مشکلات رهانیدم، این آزادی را برای همیشه به تو بخشیدم.
وگر بهر بهشتی زار گریان
ترا بخشم بهشت و حور و رضوان
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بهشتی که تاسف و گریه برای تو دارد را ببخشم، بهشت و معصومیت و نعمتهای آن را نیز به تو میدهم.
شعیب آنگه زبان بگشاد حالی
که ای حکم تو حکم لایزالی
هوش مصنوعی: شعیب در زمانی زبان به سخن باز کرد که فهمید این حکم تو همیشگی و ابدی است.
من از شوق تو میگریم چنین زار
که من بس فارغم ازنور و از نار
هوش مصنوعی: من به خاطر اشتیاق و محبت تو آنقدر اشک میزنم که گویی از نور و آتش فاصله گرفتهام و به خوشحالی دست یافتهام.
نه یکدم از بهشتم یاد آید
نه از دوزخ مرا فریاد آید
هوش مصنوعی: نه لحظهای از بهشت خاطرهای دارم و نه از جهنم صدایی به گوشم میرسد.
مرا قرب تو باید جاودانی
بگفتم دردِ خود دیگر تو دانی
هوش مصنوعی: من باید همیشه در نزدیکی تو باشم؛ میگویم که دردهایم را فقط تو میدانی.
خطاب آمد ز اوج آشنائی
که چون گریان برای شوق مائی
هوش مصنوعی: پیامی از اوج آشنایی به من رسید که مانند یک کودکی گریان به خاطر عشق و شوق توست.
کنون خوش میگری و میگری زار
که کارت سخت دشوارست دشوار
هوش مصنوعی: اکنون با شادی و شوق میرقصی، اما در دل غمی عمیق داری زیرا کار تو بسیار دشوار و سنگین است.
پس آنگه گفت ای دانندهٔ راز
مده بینائی من بعد ازین باز
هوش مصنوعی: سپس گفت: ای کسی که به رازها آگاهی، دیگر دیدن مرا پس از این متوقف کن.
که تا وقتی که آن دیدار نبوَد
مرا با دیدنی خود کار نبوَد
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن ملاقات برایم مقدور نیست، هیچ چیز دیگری نمیتواند مرا خوشحال کند.
عزیزا چون نه این دیدار داری
بسی بگری که عمری کار داری
هوش مصنوعی: ای عزیز، چون نمیتوانی این دیدار را داشته باشی، بسیار بگری چون عمر زیادی برای انجام کارهایت داری.
که چندانی که در دل رشک بیشست
بچشم عاشقان در اشک بیشت
هوش مصنوعی: هرچه در دل رشک و حسادت بیشتر وجود دارد، در چشم عاشقان اشک بیشتری به چشم میخورد.