گنجور

المقالة التاسع عشر

ششم فرزند آمد دل پر اسرار
ز الماس زبان گشته گهربار
پدر را گفت آن خواهم همیشه
که باشد کیمیا سازیم پیشه
اگر یابم بعلم کیمیا راه
شوند از من جهانی کیمیا خواه
گر آن دولت بیابم دین بیابم
که چون آن یک دهد دست این بیابم
جهان پر ایمن گردانم از خویش
فقیران را غنی گردانم از خویش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ششم فرزند آمد دل پر اسرار
ز الماس زبان گشته گهربار
هوش مصنوعی: فرزند ششم به دنیا آمد و دل او پر از رازهاست، زبانش همچون الماس درخشان و با ارزش است.
پدر را گفت آن خواهم همیشه
که باشد کیمیا سازیم پیشه
هوش مصنوعی: پدر از فرزندش خواسته است که همیشه در کارش مانند کیمیاگر باشد و به دیگران ارزش و ثروت ببخشد.
اگر یابم بعلم کیمیا راه
شوند از من جهانی کیمیا خواه
هوش مصنوعی: اگر بتوانم راهی را برای به دست آوردن علم کیمیا پیدا کنم، از من جهانی از کیمیا ساخته خواهد شد.
گر آن دولت بیابم دین بیابم
که چون آن یک دهد دست این بیابم
هوش مصنوعی: اگر آن نعمت را به دست آورم، دین و ایمان نیز به دست می‌آورم؛ زیرا که اگر آن یک چیز را به دست آورم، این چیز دیگر نیز به دست می‌آید.
جهان پر ایمن گردانم از خویش
فقیران را غنی گردانم از خویش
هوش مصنوعی: من برای حفظ امنیت جهان تلاش می‌کنم و فقرا را از خودم بی‌نیاز می‌کنم.

حاشیه ها

1399/06/16 11:09

آرزوی فرزند ششم( مقاله 19)
پدر را گفت آن خواهم همیشه
که باشد کیمیاسازیم پیشه
گر آن دولت بیابم، دین بیابم
که چون آن یک دهددست این بیابم
با کیمیا جهانی را خواهم گرفت و نیازمندان را بهره مند می کنم.
پدر: حرص بر تو چیره شده است.چرا جویای دنیایی که جای فریب و دشمنی است‌؟! دنیا پیرزنی است بسیار فریبنده که هفت آرایش به خود بسته است.از حرص آرامشت از میان رفته( مثل پرنده در دام)پرنده حرص تنها با خوردن خاک سیر می‌شود.
پسر: فقر میوه کفر بار می دهد و با کیمیا دین و دنیا برپا میشود.
پدر: وقتی طلا بر تو سایه افکند، تو را از گوهر و رتبه حقیقی ات فرو می اندازد. دنیا و دین( تعلق به آن دو )در یک جا جمع نمی شوند.
پسر: هر پندت، بندی از من باز کرد و مس وجودم را به طلای رکنی تبدیل کرد.ولی من با کیمیا دنیا و دین می خواهم تا یار را به دست آورم.
پدر: سر پر سودا و غروری داری.برای رسیدن به یار و بیرون آمدن از بحرعشق سه چیز لازم است:
یکی اشک و دوم آتش سیم خون
اگرآئی ازین سه بحر بیرون...
پسر: ای پدر این کیمیا چیست، که بی آن نمی توانم زندگی کنم؟!
پدر: در ضمن حکایت افلاطون یونانی پاسخش را می دهد.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح