گنجور

(۱) حکایت بلُقیا و عفّان

برای خاتم ملک سلیمان
بَلُقیا رفت و با او بود عفّان
میان هفت دریا بود غاری
بدانجا راه جُستن سخت کاری
چو ماری یک پری آمد پدیدار
زبان بگشاد با عفّان بگفتار
که آب برگِ شاخی در فلان جای
اگر جمع آری و مالی تو بر پای
چنان گردی روان بر روی دریا
که مرد تیز تگ بر روی صحرا
بدان موضع شدند آن هر دو همراه
به پای آن آب مالیدند آنگاه
چنان رفتند هر دو بر سر آب
که از شَستی بقوّة تیرِ پرتاب
بآخر چون میان هفت دریا
بکام دل رسیدند آن دو شیدا
یکی غاری پدید آمد سرافراز
بهیبت تیغِ کوه او سرانداز
اگرچه آن دو همره یار بودند
ولی آنجا نه یار غار بودند
نهاده بود پیش غار تختی
جوانی خفته بر وی نیک بختی
در انگشتش یکی انگشتری بود
که نقدش بیشتر از مشتری بود
به پای تخت خفته اژدهائی
شده حلقه، نه سر پیدا نه پائی
چو دید آن مرد را بیدار گشت او
دمی بدمید و آتش بارگشت او
چنان عفّان بترسید از نهیبش
که پیدا گشت دردی ناشکیبش
به یار خویشتن گفتا مرو پیش
مخور زنهار بر جانت، بیندیش
مده جان د رغم مُهر سلیمان
چو مُردی چه کنی ملک ای مُسلمان
نبردش هیچ فرمان و روان شد
به پیش تخت سلطان جهان شد
بدان انگشتری چون کرد آهنگ
شد آن ثعبان چو انگشتی سیه رنگ
بجست از بیم عفّان و هم آنگاه
تفکر کرد تا زان سر شد آگاه
خطابش آمد از درگاهِ ایمان
که گر می‌بایدت ملک سلیمان
قناعت کن که آن ملکیست جاوید
که زیر سایه دارد قرص خورشید
سلیمان با چنان ملکی که اوداشت
به نیروی قناعت می فرو داشت

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برای خاتم ملک سلیمان
بَلُقیا رفت و با او بود عفّان
هوش مصنوعی: بلقیا برای خاتم سلیمان به سفر رفت و همراه او عفّان بود.
میان هفت دریا بود غاری
بدانجا راه جُستن سخت کاری
هوش مصنوعی: در وسط هفت دریا غاری وجود دارد که پیدا کردن راهی به آنجا کار دشواری است.
چو ماری یک پری آمد پدیدار
زبان بگشاد با عفّان بگفتار
هوش مصنوعی: دختری زیبا مانند مار درخشید و وقتی نمایان شد، زبانش را باز کرد و با لطافت سخن گفت.
که آب برگِ شاخی در فلان جای
اگر جمع آری و مالی تو بر پای
هوش مصنوعی: اگر برگی از یک درخت را در جایی خاص جمع‌آوری کنی، و حالا خودت هم بر آنجا ایستاده‌ باشی، نشانه‌ای از ثروت و امکانات تو خواهد بود.
چنان گردی روان بر روی دریا
که مرد تیز تگ بر روی صحرا
هوش مصنوعی: تو به قدری سریع و با نشاط حرکت می‌کنی که مانند گردی بر سطح دریا هستی، در حالی که مردی با سرعت و چالاکی بر روی زمین به دو می‌رود.
بدان موضع شدند آن هر دو همراه
به پای آن آب مالیدند آنگاه
هوش مصنوعی: در آن مکان، هر دو نفر در کنار هم ایستادند و پاهایشان را به آب مالیدند.
چنان رفتند هر دو بر سر آب
که از شَستی بقوّة تیرِ پرتاب
هوش مصنوعی: هر دو به سمت آب رفتند به طوری که مانند تیری که به شدت پرتاب می‌شود، سریع و بی‌وقفه حرکت کردند.
بآخر چون میان هفت دریا
بکام دل رسیدند آن دو شیدا
هوش مصنوعی: در نهایت، هنگامی که آن دو عاشق به آرزوی دلشان رسیدند، در وسط هفت دریا بودند.
یکی غاری پدید آمد سرافراز
بهیبت تیغِ کوه او سرانداز
هوش مصنوعی: غاری عظیم و باشکوه به وجود آمد که به خاطر شکل و زیبایی‌اش، مانند تیغی از کوه سر بر افراشته است.
اگرچه آن دو همره یار بودند
ولی آنجا نه یار غار بودند
هوش مصنوعی: هرچند آن دو همراه و هم‌دل بودند، اما در آن شرایط یا مکان خاص، نمی‌توانستند به همدیگر کمک کنند و یاریگر یکدیگر باشند.
نهاده بود پیش غار تختی
جوانی خفته بر وی نیک بختی
هوش مصنوعی: پیش غار، تختی قرار داده بودند و بر آن جوانی خوابیده بود که خوشبختی بر او سایه افکنده بود.
در انگشتش یکی انگشتری بود
که نقدش بیشتر از مشتری بود
هوش مصنوعی: در انگشت او انگشتری بود که ارزش آن از بسیاری خریداران بیشتر بود.
به پای تخت خفته اژدهائی
شده حلقه، نه سر پیدا نه پائی
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف موجودی خیالی شبیه به اژدهاست که در حال خواب است و به صورت حلقه‌ای در آمده. نه سرش نمایان است و نه پایش، به گونه‌ای که تمام بدنش در این حالت پیچیده و پنهان شده است. این تصویر به توهم و رازآلود بودن موجود اشاره دارد.
چو دید آن مرد را بیدار گشت او
دمی بدمید و آتش بارگشت او
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد را دید، ناگهان بیدار شد و لحظه‌ای دمید و آتش دوباره روشن شد.
چنان عفّان بترسید از نهیبش
که پیدا گشت دردی ناشکیبش
هوش مصنوعی: عفّان به قدری از صدای رعدآسا و قدرت او ترسید که درد و رنجی که در دل داشت، آشکار شد.
به یار خویشتن گفتا مرو پیش
مخور زنهار بر جانت، بیندیش
هوش مصنوعی: به دوست خود گفت: به جایی نرو و مراقب خودت باش، بر جانت بیندیش.
مده جان د رغم مُهر سلیمان
چو مُردی چه کنی ملک ای مُسلمان
هوش مصنوعی: اگر جان خود را در برابر مهر و محبت سلیمان از دست بدهی، وقتی که بمیری، چه کاری می‌توانی انجام دهی ای مسلمان؟
نبردش هیچ فرمان و روان شد
به پیش تخت سلطان جهان شد
هوش مصنوعی: او وارد میدان نبرد شد بدون هیچ فرمان و دستوری، و به سوی تخت سلطنت جهان پیش رفت.
بدان انگشتری چون کرد آهنگ
شد آن ثعبان چو انگشتی سیه رنگ
هوش مصنوعی: انگشتری که بر دست می‌کرد، به مانند آن ماری شد که رنگش سیاه است.
بجست از بیم عفّان و هم آنگاه
تفکر کرد تا زان سر شد آگاه
هوش مصنوعی: از ترس عفّان فرار کرد و سپس فکر کرد تا از آن وضعیت باخبر شود.
خطابش آمد از درگاهِ ایمان
که گر می‌بایدت ملک سلیمان
هوش مصنوعی: پیامی از سوی ایمان به او رسید که اگر به دنبال قدرت و سلطنت سلیمان هستی، باید شرایط و شایستگی‌های آن را داشته باشی.
قناعت کن که آن ملکیست جاوید
که زیر سایه دارد قرص خورشید
هوش مصنوعی: به اندازه‌طلبی راضی باش، چرا که این بی‌نیازی همانند سرزمینی پایدار است که زیر نور خورشید قرار دارد.
سلیمان با چنان ملکی که اوداشت
به نیروی قناعت می فرو داشت
هوش مصنوعی: سلیمان با تمام قدرت و سلطنتی که داشت، به خاطر داشتن قناعت و قانع بودن، از آنچه داشت، راضی بود و به این دلیل ارزش بیشتری به آن می‌داد.

حاشیه ها

1399/05/05 07:08

آن دو برای انگشتر سلیمان به غاری رفتند که در میان هفت دریا بود.
در بین راه پری ای آشکار گشت و گفت: آب برگ این درخت را اگر بر پای بمالی، بر روی آب با سرعت حرکت خواهی کرد.به این ترتیب به غاری رسیدند به شکوه کوه.
در جلوی غار جوانی برنا در حالی که انگشتری در دستش بود، بر روی تخت خوابیده بود.
در پای تخت اژدهای هولناکی بود و چون آن دو را دید از دهان آتش دمید.
عفان بسیار ترسید و به بلقیا گفت:
مده جان در غم مهر سلیمان
چو مردی چه کنی ملک، ای مسلمان
بلقیا نهراسید و آهنگ انگشتر سلیمان کرد در حالی که اژدهای سیاه در برابرش بود، از درگاه ایمان خطاب آمد: اگر ملک سلیمان می خواهی،چون او قناعت کن تا قرص خورشید را بیابی.
-هر آن که افکار و حالاتش هر لحظه او را بر دیواری می کوبد، در اسارت است. پادشاه آن است که بر ذهن و دل خویش چیره گردد.
کانال و وبلاگ:
آرامش و پرواز روح