گنجور

(۳) حکایت محمد غزالی با سلطان سنجر

بسنجر گفت غزّالی که ای شاه
برون نیست از دو حالِ تو درین راه
اگر بیداری اینجا چون نشینی
که تا برهم زنی دیده، نه بینی
وگر تو خفتهٔ این پادشائی
نه بینی هیچ تا دیده گشائی
بملکی چَند نازی چند خندی
که تا چشمی گشائی و ببندی
ازو آثار در عالم نه بینی
کم از هیچی بوَد آن هم نه بینی
تو گر خود یزدجرد پادشائی
بکشته عاقبت در آسیائی
اگر آگه نهٔ زان آسیا تو
یکی بنگر بدین چرخ دو تا تو
چو افتادی بدین چرخ دو تا در
شوی آخر بپای آسیا در
درین آتش چه عودی چه گیائی
بخسپد شب چه شاهی چه گدائی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بسنجر گفت غزّالی که ای شاه
برون نیست از دو حالِ تو درین راه
هوش مصنوعی: بسنجر به غزالی گفت: ای پادشاه، در این مسیر تنها دو وضعیت برای تو وجود دارد.
اگر بیداری اینجا چون نشینی
که تا برهم زنی دیده، نه بینی
هوش مصنوعی: اگر در اینجا بیدار و هوشیار نشینی، تا زمانی که چشم‌هایت را پلک بزنی، چیزی نخواهی دید.
وگر تو خفتهٔ این پادشائی
نه بینی هیچ تا دیده گشائی
هوش مصنوعی: اگر در خواب این سلطنت باشی، هیچ چیز نخواهی دید تا وقتی که چشمت را باز کنی.
بملکی چَند نازی چند خندی
که تا چشمی گشائی و ببندی
هوش مصنوعی: به چندین زیبایی و ناز و لطافت بخند، زیرا هر زمان که چشمانت را باز کنی و دوباره ببندی، ممکن است لحظه‌ای دیگر را از دست بدهی.
ازو آثار در عالم نه بینی
کم از هیچی بوَد آن هم نه بینی
هوش مصنوعی: اگر در جهان آثار او را نبینی، در واقع وجودش به هیچ می‌ماند و حتی آنچه که می‌بینی نیز از دیدگاه وجودی، بی‌ارزش است.
تو گر خود یزدجرد پادشائی
بکشته عاقبت در آسیائی
هوش مصنوعی: اگر خود را مانند یزدجرد، پادشاهی قوی و با عظمت می‌دانی، در نهایت به دردسر و مشکل خواهی افتاد.
اگر آگه نهٔ زان آسیا تو
یکی بنگر بدین چرخ دو تا تو
هوش مصنوعی: اگر از آن آسیاب خبر نداری، فقط یک بار به این دو چرخ نگاه کن.
چو افتادی بدین چرخ دو تا در
شوی آخر بپای آسیا در
هوش مصنوعی: وقتی که در چرخ زندگی به سختی بیفتی، در نهایت باید از این سختی‌ها عبور کنی و به آرامش برسی.
درین آتش چه عودی چه گیائی
بخسپد شب چه شاهی چه گدائی
هوش مصنوعی: در این آتش، هیچ چیزی نمی‌تواند نجات یابد، نه عطر و نه گیاه. چه شب باشد و چه روز، چه پادشاه و چه گدا، همه به یک اندازه در این آتش می‌سوزند.