گنجور

(۱۲) حکایت سلطان محمود با پیرزن

مگر یک روز محمود نکو روی
ز لشکر اوفتاده بود یک سوی
بره در پیشش آمد پیرزالی
عصائی چون الف قدّی چو دالی
یکی انبان بگردن برنهاده
که سوی آسیا می‌شد پیاده
شهش گفتا چو در تو زور و تگ نیست
که در انبان رگست و در تو رگ نیست
بیار انبان چو سر محکم ببستی
به پیش اسبِ من نِه باز رستی
نهاد آن پیرزن انبانش در پیش
چو بادی شد روان یک رانش از پیش
چو پیشی یافت اسب شاه ازان زال
زبان بگشاد وشه را گفت در حال
که گر با من نه اِستی ای شه امروز
نه اِستم با تو من فردا در آن سوز
چو اَبرَش گرم کردی در دویدن
که در گرد تو می نتوان رسیدن
اگر فردا بسی مرکب بتازی
تو هم در گردِ من نرسی چه سازی
مکن امروز این تعجیل ای شاه
که تا فردا بهم باشیم در راه
شه از گفتارِ آن زن خون فشان شد
عنان برتافت با او هم عنان شد
اگر درس وفا تعلیق داری
چو محمودت دهد توفیق یاری
کَرَم اینست و عهد این و وفا این
نکوکاری و تسلیم و رضا این
اگر زین نافه هرگز بوی بردی
ز نُه چوگانِ گردون گوی بردی
وگر نه اوفتادی در ندامت
که هرگز برنخیزی تا قیامت
تو ای مرد گدا احسان درآموز
گدائی از چینن سلطان درآموز

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مگر یک روز محمود نکو روی
ز لشکر اوفتاده بود یک سوی
هوش مصنوعی: روزی محمود با چهره‌ای نیکو، از لشکرش به گوشه‌ای افتاده بود.
بره در پیشش آمد پیرزالی
عصائی چون الف قدّی چو دالی
هوش مصنوعی: یک بره به پیش آن پیرزن آمد که عصایی در دست داشت، عصایش به قد و قواره‌ی دالی بزرگ بود.
یکی انبان بگردن برنهاده
که سوی آسیا می‌شد پیاده
هوش مصنوعی: یک نفر کیسه‌ای بر دوش دارد و به سوی آسیاب می‌رود به صورت پیاده.
شهش گفتا چو در تو زور و تگ نیست
که در انبان رگست و در تو رگ نیست
هوش مصنوعی: تو که قدرت و توانایی کافی نداری، مانند کیسه‌ای هستی که در آن فقط رگ‌هایی وجود دارد، اما خودت هیچ‌گونه رگ و نیرویی نداری.
بیار انبان چو سر محکم ببستی
به پیش اسبِ من نِه باز رستی
هوش مصنوعی: کیسه‌ات را بیاور و محکم ببند؛ چونکه به سمت اسب من بروی، دیگر نمی‌توانی برگردی.
نهاد آن پیرزن انبانش در پیش
چو بادی شد روان یک رانش از پیش
هوش مصنوعی: آن پیرزن بار و بنه‌اش را جلو گذاشت و مانند بادی که می‌وزد، یکی از پاهایش را از جلو برداشت.
چو پیشی یافت اسب شاه ازان زال
زبان بگشاد وشه را گفت در حال
هوش مصنوعی: وقتی که اسب شاه از زال پیشی گرفت، زبانش را به صحبت باز کرد و در آن لحظه با شاه سخن گفت.
که گر با من نه اِستی ای شه امروز
نه اِستم با تو من فردا در آن سوز
هوش مصنوعی: اگر امروز با من نیستی، ای پادشاه، بدان که فردا نیز من با تو نخواهم بود و این موضوع برای من دردناک است.
چو اَبرَش گرم کردی در دویدن
که در گرد تو می نتوان رسیدن
هوش مصنوعی: وقتی که او را به دویدن تشویق می‌کنی، مانند ابری می‌شود که به سرعت حرکت می‌کند و دیگران نمی‌توانند به او برسند.
اگر فردا بسی مرکب بتازی
تو هم در گردِ من نرسی چه سازی
هوش مصنوعی: اگر فردا با سرعت تمام به جلو بروی، اما باز هم به من نرسی، چه کار خواهی کرد؟
مکن امروز این تعجیل ای شاه
که تا فردا بهم باشیم در راه
هوش مصنوعی: ای شاه، امروز هرگز عجله نکن، زیرا ممکن است فردا در مسیر همدیگر باشیم.
شه از گفتارِ آن زن خون فشان شد
عنان برتافت با او هم عنان شد
هوش مصنوعی: پس از شنیدن سخنان آن زن، وجود شاه به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و احساساتی عمیق در او برانگیخته شد، به طوری که کنترل خود را از دست داد و به او نزدیک‌تر شد.
اگر درس وفا تعلیق داری
چو محمودت دهد توفیق یاری
هوش مصنوعی: اگر در وفا و صداقت مهارت داری، زمانی که محمود به تو کمک می‌کند، شکرگزار او باش.
کَرَم اینست و عهد این و وفا این
نکوکاری و تسلیم و رضا این
هوش مصنوعی: این نیکوکاری و مهربانی است که شامل پیمان و وفا می‌شود و تسلیم و رضایت نیز جزو آن است.
اگر زین نافه هرگز بوی بردی
ز نُه چوگانِ گردون گوی بردی
هوش مصنوعی: اگر از این گل خوشبو هیچ‌گاه بویی نگیری، مانند آن است که از نه چرخش دنیا هم هیچ بهره‌ای نخواهی داشت.
وگر نه اوفتادی در ندامت
که هرگز برنخیزی تا قیامت
هوش مصنوعی: اگر احتیاط نکنی و افراط کنی، در افسوس و پشیمانی غرق خواهی شد و تا همیشه نمی‌توانی از آن بیرون بیایی.
تو ای مرد گدا احسان درآموز
گدائی از چینن سلطان درآموز
هوش مصنوعی: ای مرد گدا، یاد بگیر که نیکوکار بودن و کمک به دیگران را یاد بگیری، نه اینکه فقط به گدایی از چنین پادشاهی دلخوش باشی.