(۱۲) حکایت ابراهیم ادهم
مگر میرفت ابراهیم ادهم
براهی در دو کس را دید با هم
یکی چیزی بیک جَو زان دگر خواست
بیک جَو مینیامد کارِ او راست
دگر ره گفت بستان یک جَو از من
که هست این کار را بیرون شو از من
پس آن یک گفت از تو من نپژهم
بیک جَو این بِنَدهم این بندهم
چو ابراهیم این بشنود درحال
چو مرغی میزد از دهشت پَر و بال
گه از خود رفت و گه با خویش آمد
ز مردانش یکی در پیش آمد
ازو پرسید کای سلطانِ دین تو
چه افتادت که افتادی چنین تو
چنین گفتا که چون گفت این بندهم
بدل گفتم مگر گفت ابنِ ادهم
بیک جَو این بندهم کرد آغاز
بیک جو این ادهم آمد آواز
اگر هر ذرّه دایم میخروشد
دل بیدار خود آن را نیوشد
گرفتم حالت مردان ندیدی
حدیث نیک شان باری شنیدی
اگر خواهی کمال حال مردان
فنا شو در حدیث و قالِ مردان
مباش ای ذرّه گر خواهی که جاوید
بوَد قایم مقامت قرصِ خورشید
اگر هستی تو حاصل نبودی
ترا اینجایگه منزل نبودی
که هر طفلی که درخُردی بمُرد او
ره این چار چیز آسان سپُرد او
ترا پس این همه در پیش ازانست
شب و روزت بلای خویش ازانست
ولی گر جام خواهی تا بدانی
بمیر از خویش اندر زندگانی
شنیدم جامِ جم ای مردِ هشیار
که در گیتی نمائی بود بسیار
بدان کان جام جم عقلست ای دوست
که مغز تُست و حسّ تست چون پوست
هر آن ذرّه که در هر دوجهانست
همه درجامِ عقل تو عیانست
هزاران صنعت و اسرار و تعریف
هزاران امر و نهی و حکم و تکلیف
بنا بر عقل تست و این تمامست
ازین روشن ترت هرگز چه جامست
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مگر میرفت ابراهیم ادهم
براهی در دو کس را دید با هم
هوش مصنوعی: ابراهیم ادهم در راهی میرفت و دو نفر را دید که در کنار هم هستند.
یکی چیزی بیک جَو زان دگر خواست
بیک جَو مینیامد کارِ او راست
هوش مصنوعی: کسی چیزی از دیگری خواست، اما آن چیز بلافاصله به دست او نیامد و کارش درست نشد.
دگر ره گفت بستان یک جَو از من
که هست این کار را بیرون شو از من
هوش مصنوعی: بیرون شو از زندگی من و کارهایم، زیرا دیگران دربارهام صحبت میکنند و نظر میدهند.
پس آن یک گفت از تو من نپژهم
بیک جَو این بِنَدهم این بندهم
هوش مصنوعی: اگر تو از من چیزی بگویی، به خاطر یک حرف کوچک نمیتوانم برنجم یا ناراحت شوم.
چو ابراهیم این بشنود درحال
چو مرغی میزد از دهشت پَر و بال
هوش مصنوعی: وقتی ابراهیم این را شنید، از ترس مانند پرندهای شروع به پرواز کردن کرد و از جا بلند شد.
گه از خود رفت و گه با خویش آمد
ز مردانش یکی در پیش آمد
هوش مصنوعی: گاهی از خود بیخود میشود و گاهی به خودش برمیگردد، از میان آن مردان یکی جلو آمده است.
ازو پرسید کای سلطانِ دین تو
چه افتادت که افتادی چنین تو
هوش مصنوعی: از او سوال کرد که ای پادشاه دین، چه بر تو گذشته که این چنین به زمین افتادهای؟
چنین گفتا که چون گفت این بندهم
بدل گفتم مگر گفت ابنِ ادهم
هوش مصنوعی: او گفت که وقتی این حرف را زدم، بلافاصله پاسخی دادم، مگر اینکه ابنِ ادهم گفت.
بیک جَو این بندهم کرد آغاز
بیک جو این ادهم آمد آواز
هوش مصنوعی: با یک جریان آغاز کردم، و با یک جریان دیگر، صدایی به وجود آمد.
اگر هر ذرّه دایم میخروشد
دل بیدار خود آن را نیوشد
هوش مصنوعی: اگر هر ذرهای از جهان به طور مداوم در حال حرکت است، دل هوشیار انسان باید به آن توجه کند و به صدای آن گوش دهد.
گرفتم حالت مردان ندیدی
حدیث نیک شان باری شنیدی
هوش مصنوعی: من حال و وضع مردان را درک کردم، اما تو هرگز داستان نیکوی آنها را نشنیدهای.
اگر خواهی کمال حال مردان
فنا شو در حدیث و قالِ مردان
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به کمال و ویژگیهای خوب مردان برسید، باید در گفتار و رفتار آنها غرق شوی و خود را با آنها همسو کنی.
مباش ای ذرّه گر خواهی که جاوید
بوَد قایم مقامت قرصِ خورشید
هوش مصنوعی: اگر میخواهی همیشه و ابدی در جایگاه خود ثابت بمانی، باید مانند خورشید باشی و درخشان.
اگر هستی تو حاصل نبودی
ترا اینجایگه منزل نبودی
هوش مصنوعی: اگر تو وجود نداری، به اینجا هم پای نداشتی و نمیتوانستی در این مکان حضور داشته باشی.
که هر طفلی که درخُردی بمُرد او
ره این چار چیز آسان سپُرد او
هوش مصنوعی: هر کودکی که در سن کم بمیرد، به این چهار چیز آسان سپرده میشود.
ترا پس این همه در پیش ازانست
شب و روزت بلای خویش ازانست
هوش مصنوعی: این شعر اشاره دارد به این که تمام مشکلات و بلایای زندگی تو نتیجه کارها و رفتارهای خودت است که در گذشته انجام دادهای. در واقع، آنچه امروز با آن مواجه هستی، حاصل انتخابها و تصمیمهای پیشین توست.
ولی گر جام خواهی تا بدانی
بمیر از خویش اندر زندگانی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی حقیقت را بشناسی، باید از خودخواهی و خودپرستی دست بکشی و در زندگی به تفکر و درک عمیقتری دست یابی.
شنیدم جامِ جم ای مردِ هشیار
که در گیتی نمائی بود بسیار
هوش مصنوعی: شنیدم که ای مردِ آگاه و هوشیار، جامی به نام جامِ جم وجود دارد که در این دنیا زیباییهای فراوانی را نشان میدهد.
بدان کان جام جم عقلست ای دوست
که مغز تُست و حسّ تست چون پوست
هوش مصنوعی: ای دوست، بدان که جام جُم خود عقل و خرد توست؛ مثل مغز که درون پوست قرار دارد، عقل و احساس تو نیز در درون وجودت نهفته است.
هر آن ذرّه که در هر دوجهانست
همه درجامِ عقل تو عیانست
هوش مصنوعی: هر ذرهای که در تمام جهانها وجود دارد، همهی آنها در وجود عقل تو به وضوح دیده میشود.
هزاران صنعت و اسرار و تعریف
هزاران امر و نهی و حکم و تکلیف
هوش مصنوعی: در اینجا به واژهها و اصولی اشاره شده که شامل هنرها و مسائل پیچیده، همچنین قوانینی، دستورات و تکالیف مختلف هستند.
بنا بر عقل تست و این تمامست
ازین روشن ترت هرگز چه جامست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که عقل و خرد انسان بسیار مهم و اصلی است. هر چه بیشتر به روشنایی و روشنگری بپردازیم، به حقیقت و درک درستتری از زندگی میرسیم. به نوعی میگوییم که فهم و آگاهی، بهترین راهنما برای ما هستند.