(۲) مناجات موسی با حق تعالی ودر خواستن او یکی از اولیا
بحق گفتا کلیم عالم آرای
کسیم از دوستان خویش بنمای
که تا روشن شود چشم برویش
که دل میسوزدم از آرزویش
خطاب آمد که ما را اهل دردی
بصدق اندر فلان وادیست مردی
که او از خاصگان درگه ماست
شبانروزی سلوکش در ره ماست
روانه شد کلیم از بهر دیدار
بدید آن مرد را مستغرق کار
نهاده نیم خشتی زیر سر در
پلاسی تا سر زانو ببر در
هزاران مور و زنبور و مگس نیز
برو گرد آمده از پیش و پس نیز
سلامش کرد موسی گفت آنگاه
که گر هستت بچیزی مَیل در خواه
بدو گفت ای نبیّ الله بشتاب
مرا از کوزهات ده شربتی آب
چو موسی از پی کوزه روان شد
بیک دم از تن آن تشنه جان شد
چو آب آورد پیشش موسی پاک
بمرده دید او را روی بر خاک
کلیم الله تعجب کرد و برخاست
که تا کرباس و گور او کند راست
چو باز آمد دریده بود شیرش
دلش خورده شکم زو گشته سیرش
بجوش آمد دل موسی ازان درد
بسی دردش زیادت شد ازان مرد
زبان بگشاد کای دانندهٔ راز
گلی را تربیت دادی بصد ناز
کجا سررشتهٔ این سر توان یافت
که سرّ تو نه دل دید و نه جان یافت
بگوش جان ز حق آمد جوابش
که چون هر بار ما دادیم آبش
همان بهتر که چون هر بار این بار
ز دست ما خورد آب آن جگرخوار
لباس او چو ما دادیم پیوست
چگونه موسی آرد در میان دست
کنون چون واسطه آمد پدیدار
چرا کرد التفاتی سوی اغیار
چو دید از حضرت چون ما عزیزی
ز غیر ما چرا میخواست چیزی
چو پای غیر آمد در میانه
ربودیم از میانش جاودانه
ولی تا باز ندهد آشکاره
حساب آن پلاس و خشت پاره
بعزّ عزِّ ما گر قدرِ موئی
ز ما بویش رسد از هیچ سوئی
عزیزا کار آسان نیست با او
سخن جز در دل و جان نیست با او
سخن با او چو درجان ودل آید
سخن آنجا ز دنیا مشکل آید
چو نتواند کسی بر جان قدم زد
به مردی بر کسی نتوان رقم زد
فلک را در صفش مشمر ز مردان
زنی پیرست چرخی کرده گردان
بهر چیزت چو صد پیوند باشد
ترا پیوند اصلی چند باشد
چو اینجا میکشد چندین نهنگت
چگونه بر فلک باشد درنگت
چو زنجیر زمین بر پای باشد
کجا بر آسمانت جای باشد
چو بر خیل سگان افتاد مهرت
چه بگشاید ز سُکّان سپهرت
کجا لایق بود در قدس پاکی
کرام الکاتبین با جِرمِ خاکی
جمالی کان بزرگان را مباحست
چه جای ساکنان مستراحست
نه هر جانی بدان سِر راه یابد
نه هر کس ای پسر آن جاه یابد
که در عالم هزاران جان درآید
که تا یک جان درین سِر با سر آید
(۱) حکایت سلطان سنجر با عبّاسۀ طوسی: مگر یک روز سنجر شاه عالی(۳) حکایت در حال ارواح پیش از آفریدن اجسام: چنین گفتند کان مدت که ارواح
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بحق گفتا کلیم عالم آرای
کسیم از دوستان خویش بنمای
هوش مصنوعی: بهراستی گفته شد که ما نماینده یا نشانهای از عالم و معرفت هستیم. از دوستان خود خواهش میکنیم که ما را معرفی کنند.
که تا روشن شود چشم برویش
که دل میسوزدم از آرزویش
هوش مصنوعی: تا زمانی که چشمانم به او روشن شود، دلتنگیام از آرزویش را حس میکنم.
خطاب آمد که ما را اهل دردی
بصدق اندر فلان وادیست مردی
هوش مصنوعی: پیام آمده که ما کسانی هستیم که آشنا به درد و رنجیم و در این وادی، مردی صادق وجود دارد.
که او از خاصگان درگه ماست
شبانروزی سلوکش در ره ماست
هوش مصنوعی: او از افراد خاص و نزدیک به ماست و در تمام روز و شب، روش و رفتار او در مسیر ما قابل مشاهده است.
روانه شد کلیم از بهر دیدار
بدید آن مرد را مستغرق کار
هوش مصنوعی: کلیم به راه افتاد تا آن مرد را که تمام وقت در کارش غرق شده بود، ببیند.
نهاده نیم خشتی زیر سر در
پلاسی تا سر زانو ببر در
هوش مصنوعی: نیمخشتی زیر سرم گذاشتهام تا به راحتی بر روی آن بخوابم و در حالی که زانوهایم را جمع کردهام، خودش را در این حال به من نزدیک کند.
هزاران مور و زنبور و مگس نیز
برو گرد آمده از پیش و پس نیز
هوش مصنوعی: هزاران حشره مانند مور و زنبور و مگس از جلو و عقب به دور او جمع شدهاند.
سلامش کرد موسی گفت آنگاه
که گر هستت بچیزی مَیل در خواه
هوش مصنوعی: موسی به او سلام کرد و گفت: وقتی که تو به چیزی میل داری، در خواستهات تلاش کن.
بدو گفت ای نبیّ الله بشتاب
مرا از کوزهات ده شربتی آب
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پیامبر خدا، سریع باش و از کوزهات به من جرعهای آب بده.
چو موسی از پی کوزه روان شد
بیک دم از تن آن تشنه جان شد
هوش مصنوعی: مانند موسی که برای گرفتن کوزه آب حرکت کرد، در یک لحظه جان تشنهاش از تن جدا شد.
چو آب آورد پیشش موسی پاک
بمرده دید او را روی بر خاک
هوش مصنوعی: موسی وقتی آب را به نزدیک خودش آورد، مردهای را که پاک بود روی زمین مشاهده کرد.
کلیم الله تعجب کرد و برخاست
که تا کرباس و گور او کند راست
هوش مصنوعی: حضرت موسی، که به خداوند نزدیک بود، از وضعیت موجود شگفتزده شد و تصمیم گرفت که برآید و کاری انجام دهد تا درستی و راستی را به وجود آورد.
چو باز آمد دریده بود شیرش
دلش خورده شکم زو گشته سیرش
هوش مصنوعی: پس از بازگشت، شیر احساس گرسنگی میکند و دلش به خاطر گرسنگیاش به شدت در حال ناز و نازی است. در نهایت، او شکم خود را پر کرده و سیر شده است.
بجوش آمد دل موسی ازان درد
بسی دردش زیادت شد ازان مرد
هوش مصنوعی: دل موسی به شدت از دردها و رنجها به جوش آمد و این احساس، باعث شد که درد او بیشتر شود و عمیقتر گردد.
زبان بگشاد کای دانندهٔ راز
گلی را تربیت دادی بصد ناز
هوش مصنوعی: زبان آغاز به صحبت کرد و گفت: ای کسی که رازها را میدانی، تو گلی را با ناز و زیبایی پرورش دادهای.
کجا سررشتهٔ این سر توان یافت
که سرّ تو نه دل دید و نه جان یافت
هوش مصنوعی: در کجا میتوان نشانهای از این قدرت شناخت یافت، در حالی که راز تو نه دل آن را درک کرده و نه جان توانسته است به آن دست یابد؟
بگوش جان ز حق آمد جوابش
که چون هر بار ما دادیم آبش
هوش مصنوعی: جواب این درخواست به گوش دل رسید که هر بار که ما چیزی به او دادیم، او نیز به ما پاسخ داد.
همان بهتر که چون هر بار این بار
ز دست ما خورد آب آن جگرخوار
هوش مصنوعی: بهتر است که هر بار که این بار به دست ما میافتد، آب بر دل کسی که از این اتفاق ناراحت میشود، ریخته نشود.
لباس او چو ما دادیم پیوست
چگونه موسی آرد در میان دست
هوش مصنوعی: او چطور میتواند در میانه دستها لباس ما را با خود بیاورد، در حالی که ما خود بدن او را پوشاندهایم؟
کنون چون واسطه آمد پدیدار
چرا کرد التفاتی سوی اغیار
هوش مصنوعی: حالا که واسطهای در میان است و به چشم میآید، چرا به دیگران توجه کرده است؟
چو دید از حضرت چون ما عزیزی
ز غیر ما چرا میخواست چیزی
هوش مصنوعی: وقتی که او از وجود ما عزیزانی را دید، دیگر چرا باید از غیر ما چیزی میخواست؟
چو پای غیر آمد در میانه
ربودیم از میانش جاودانه
هوش مصنوعی: وقتی که پای دیگری وارد وسط شد، از میان او موقعیت جاودانهمان را گرفتیم.
ولی تا باز ندهد آشکاره
حساب آن پلاس و خشت پاره
هوش مصنوعی: اما تا زمانی که حساب و کتاب آن پلاس و خشت پاره روشن نشود، وضعیت مشخص نخواهد شد.
بعزّ عزِّ ما گر قدرِ موئی
ز ما بویش رسد از هیچ سوئی
هوش مصنوعی: اگرچه ما از نظر مقام و عزت کوچک و بیاهمیت به نظر بیاییم، اما اگر بویی از وجود ما به مشام کسی برسد، نشاندهندهای از ارزش و عظمت ماست.
عزیزا کار آسان نیست با او
سخن جز در دل و جان نیست با او
هوش مصنوعی: عزیزم، نمیتوان به سادگی با او صحبت کرد، گفتگو با او نیازمند احساسات عمیق و واقعی است.
سخن با او چو درجان ودل آید
سخن آنجا ز دنیا مشکل آید
هوش مصنوعی: وقتی که با او صحبت میکنم، گویی که در عمق جان و دل قرار دارم، در آن لحظه مشکلات دنیا برایم مهم نیستند.
چو نتواند کسی بر جان قدم زد
به مردی بر کسی نتوان رقم زد
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند بر جان خود تسلط پیدا کند، نمیتواند به دیگری به خاطر مردانگیاش الگویی ارائه کند.
فلک را در صفش مشمر ز مردان
زنی پیرست چرخی کرده گردان
هوش مصنوعی: آسمان را در صف مردان شمرده نگیرد، چرا که اینجا زنی سالخورده وجود دارد که به دور خود میچرخد.
بهر چیزت چو صد پیوند باشد
ترا پیوند اصلی چند باشد
هوش مصنوعی: برای هر چیزی که به آن وابستهای، صد پیوند وجود دارد. حالا به فکر پیوند اصلیات باش که چند بار بیشتر است.
چو اینجا میکشد چندین نهنگت
چگونه بر فلک باشد درنگت
هوش مصنوعی: وقتی در این دنیا این همه مشکلات و چالشها وجود دارد، چطور میتوانی در دنیای بزرگتر بیخیال باشی و معطل بمانی؟
چو زنجیر زمین بر پای باشد
کجا بر آسمانت جای باشد
هوش مصنوعی: وقتی که زنجیرها بر پای تو سنگینی کند، چگونه میتوانی در آسمانها پرواز کنی؟
چو بر خیل سگان افتاد مهرت
چه بگشاید ز سُکّان سپهرت
هوش مصنوعی: زمانی که محبت و عشق تو بر دل جمعی از وفاداران و دوستان تو فرود آید، چه نیازی به نگهبانی و تدبیر در مورد زندگی و وجود تو خواهد بود؟
کجا لایق بود در قدس پاکی
کرام الکاتبین با جِرمِ خاکی
هوش مصنوعی: کجا امکان دارد که موجودی که از خاک ساخته شده، در جایی که تقدس و پاکی حکمفرماست، در کنار فرشتگان نوشتهبردار قرار گیرد؟
جمالی کان بزرگان را مباحست
چه جای ساکنان مستراحست
هوش مصنوعی: زیبایی خاصی وجود دارد که برای بزرگان مجاز است، پس چه جای شگفتی که این زیبایی برای ساکنان جاهای ناپسند نیز به حساب میآید.
نه هر جانی بدان سِر راه یابد
نه هر کس ای پسر آن جاه یابد
هوش مصنوعی: هر کسی به مقام و راز و رمزی که در زندگی وجود دارد، دسترسی پیدا نمیکند و همه نمیتوانند به آن مرحله برسند.
که در عالم هزاران جان درآید
که تا یک جان درین سِر با سر آید
هوش مصنوعی: در دنیا افرادی زیادی وجود دارند که به زندگی و روحهای مختلفی میرسند، اما فقط یک روح میتواند به عمق این راز پی ببرد.