برگردان به زبان ساده
زنی بودست با حسن و جمالی
شب و روز از رخ و زلفش مثالی
هوش مصنوعی: زنی بود با زیبایی و جذابیتی فراوان که شب و روز زیباییهای چهره و مویش مثالزدنی است.
خوشی و خوبی بسیار بودش
صلاح و زهد با آن یار بودش
هوش مصنوعی: او در کنار معشوق خود از خوشی و خوبی زیادی بهرهمند بود و به دنبال صلاح و زهد بود.
بخوبی در همه عالم عَلَم بود
ملاحت داشت شیرینیش هم بود
ملاحت = دلفریبی، شیرین رفتاری
بهر موئی که در زلف آن صنم داشت
خم از پنجه فزون و شست هم داشت
هوش مصنوعی: برای هر مویی که در زلف آن معشوق است، خمیدگیاش بیشتر از انگشتان و کف دستش است.
چو چشم و ابروی او صاد و نون بود
دلیلش نصِّ قاطع نِه کِه نون بود
که نون بود = که چاه زنخدان بود
چو بگشادی عقیق دُر فِشان را
به آب خضر کُشتی سرکشان را
هوش مصنوعی: وقتی عقیق را باز کردی و جوهر زیبای آن را در آب خضر ریختی، با این کار از دست سرکشان و بدخواهان رهایی یافتی.
صدف گوئی لب خندان او بود
که مرواریدش از دندان او بود
هوش مصنوعی: صدف مانند لبهای خندان اوست و مروارید، که همان دندان اوست، از درون آن پیدا است.
چو مروارید زیر لعل خندانش
گهر داری نمودی دُرّ دندانش
لعل دُرفشان = کنایه است از لب معشوق و سخن گفتن وی
زنخدانش چو سیمین سیب بودی
ز سیبش قسم خلق آسیب بودی
زنخدان = چانه. سیمین = سپید، نقره ای، ظریف
فلک از نقش روی او چنان بود
که سرگردان چو عشاقش بجان بود
هوش مصنوعی: آسمان به زیبایی چهره او آنچنان بود که عاشقانش به شدت دچار حیرت و سرگشتگی شده بودند.
کسانی کز سخن دری فشاندند
بنام او را همی «مرحومه» خواندند
هوش مصنوعی: افرادی که از دریا سخن گفتند، نام او را با عنوان "مرحومه" ذکر کردند.
زنی بودی که دور چرخ گردان
شمردیش از شمار شیرمردان
هوش مصنوعی: زنی بود که در بین مردان دلیر، او را از شمار آنها میدانستند.
مگر شوئی که آن زن داشت ناگاه
برای حج روانه گشت در راه
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که آن زن ناگهان تصمیم بگیرد به سفر حج برود و در مسیر حرکت کند؟
یکی کهتر برادر داشت آن مرد
ولیکن بود مردی ناجوانمرد
هوش مصنوعی: مردی برادری داشت که از او کوچکتر بود، اما آن مرد، مردی بیرحم و ناجوانمرد بود.
وصیت کرد از بهر عیالش
که تا تیمار میدارد بمالش
تیمار = سرپرستی، پرستاری
بحج شد عاقبت چون این سخن گفت
برادر آنچه فرمودش پذیرفت
هوش مصنوعی: سرانجام، برادر با گفتن این جمله، به آنچه که بر او گفته شده بود، گوش داد و آن را پذیرفت.
برای حکم او بنهاد تن را
بسی تیمارداری کرد زن را
هوش مصنوعی: به خاطر فرمان او، تن را قربانی کرد و به خوبی از زن حمایت و مراقبت نمود.
شبانروزی بکار او در استاد
بنوهر ساعتش چیزی فرستاد
هوش مصنوعی: شبانروز در پی کار او بود و در هر ساعتی، چیزی برای استاد خود فرستاد.
نگاهی سوی آن زن کرد یک روز
بدید از پرده روی آن دلفروز
هوش مصنوعی: روزی مردی به سمت زنی نگریست و چهره زیبای او را که پشت پرده پنهان بود، مشاهده کرد.
دلش از دست رفت و سرنگون شد
غلط کردم چه گویم من که چون شد
هوش مصنوعی: دلش شکست و سقوط کرد، حالا نمیدانم چه بگویم که چطور این اتفاق افتاد.
چنان در دام آن دلدار افتاد
که صد عمرش بیک دم کار افتاد
هوش مصنوعی: او به قدری در عشق و محبت معشوق گرفتار شده است که حتی یک لحظه غفلت نمیتواند از او جدا شود و تمام عمرش به یک لحظه تلاش برای رسیدن به معشوق میگذرد.
بسی با عقل خود زیر و زبر شد
ولی هر لحظه عشقش گرمتر شد
هوش مصنوعی: شخص با عقل خود بارها به تحلیل و بررسی پرداخت، اما هر لحظه احساس عشقش شدت بیشتری پیدا کرد.
چو کار او ز زن می بر نیامد
دمی با خویشتن می بر نیامد
هوش مصنوعی: وقتی نتوانست از زن کارش را پیش ببرد، حتی برای یک لحظه هم نتوانست با خودش کنار بیاید.
چوغالب گشت عشق و شد خرد زود
گشاده کرد با زن کار خود زود
هوش مصنوعی: عشق غالب شد و عقل به سرعت باز شد، او نیز به سرعت با زن خود کارهایش را انجام داد.
بخود خواندش بزور و زر و زاری
برون راند آن زن از پیشش بخواری
هوش مصنوعی: او به زور و مال و التماس، آن زن را از نزد خود بیرون کرد و او را در وضعی ناخوشایند و ذلیل راند.
بدو گفتا نداری ازخدا شرم
برادر را چنین میداری آزرم
هوش مصنوعی: تو را به خداوند شرم و حیا نیست که با برادر خود اینگونه رفتار میکنی.
ترا دین و دیانت داری اینست
برادر را امانت داری اینست
هوش مصنوعی: تو به دیانت و مذهب پایبند هستی، برادر! این به معنی حفظ امانت و مسئولیت نسبت به دیگران است.
برو توبه گزین و با خدا گرد
وزین اندیشهٔ فاسد جدا گرد
هوش مصنوعی: به سوی توبه برو و با خداوند همراه شو و از افکار نادرست خود فاصله بگیر.
بزن آن مرد گفت این نیست سودت
مرا خشنود باید کرد زودت
این نیست سودت = این نتیجه ای برایت ندارد
وگرنه، روی تابم از غم تو
ترا رسواکنم گیرم کم تو
هوش مصنوعی: اگر نباشی، از درد فراق تو آنچنان ناراحت و غمگین میشوم که از شدت ناراحتی، ممکن است رسوایی برای تو به بار بیاورم، حتی اگر آسیب کمتری ببینم.
هم اکنون در هلاک اندازمت من
بکاری سهمناک اندازمت من
هوش مصنوعی: شما را در همین لحظه در شرایطی شدید و خطرناک قرار میدهم.
زنش گفت از هلاکت نیست باکم
هلاک این جهان به زان هلاکم
هوش مصنوعی: زنش گفت: نگران نباش، هلاکت و پایان این زندگی به اندازهی هلاکت من اهمیت ندارد.
مگر ترسید آن مرد بد افعال
که بر گوید برادر را زن آن حال
هوش مصنوعی: آیا آن مرد بدکار از این ترسید که درباره برادرش حرف بزند و حالتی به او بدهد که مناسب نباشد؟
برفت آن شوم و دفع خویشتن را
بزر بگرفت حالی چارتن را
هوش مصنوعی: آن شخص خبیث و بدرفتار رفته است و حالا من خودم را در دست کسی میسپارم که میتواند مرا از این حالت نجات دهد و مسیر بهتری برایم فراهم کند.
که تا دادند آن شومان گواهی
که کردست از زنا این زن تباهی
هوش مصنوعی: این زن به خاطر عمل زشت خود، شایستهی سرزنش و مجازات است، و حالا که شواهد و گواهی بر این موضوع وجود دارد، باید پاسخگو باشد.
چو قاضی را قبول افتاد کارش
معیّن کرد حالی سنگسارش
هوش مصنوعی: وقتی قاضی به انجام کار خود راضی و مطمئن شد، زمان مجازات سخت او فرا رسید.
ببردندش به صحرا بر سر راه
روان کردند سنگ از چارسوگاه
هوش مصنوعی: او را به بیابان بردند و در وسط راه، سنگی از چهار سوی آنجا بر او قرار دادند.
چو سنگ بی عدد بر زن روان شد
گمان افتادشان کز زن روان شد
هوش مصنوعی: وقتی زن به سوی آنها حرکت کرد، مانند سنگی بی شمار به سمت او هجوم آوردند و تصور کردند که این حمله از سوی او ناشی شده است.
برای عبرت خلق جهانش
رها کردند آنجا هم چنانش
هوش مصنوعی: برای درس گرفتن مردم جهان، او را در آنجا رها کردند و هنوز هم همانگونه باقی مانده است.
زن بی چاره بر هامون بمانده
میان خاک غرق خون بمانده
هوش مصنوعی: زنی بیپناه در بیابان تنها مانده و در میان خاک، غرق در خون شده است.
چو شب بگذشت و روز افتاد آغاز
زن آمد وقت صبح اندک بخود باز
هوش مصنوعی: وقتی شب تمام شد و صبح آغاز شد، زن برای شروع روز به خود آمد و آماده شد.
بزاری و نزاری ناله میکرد
ز نرگس ارغوان پر لاله میکرد
هوش مصنوعی: درختان و گلها با غم و اندوهی همصدا به ناله و شیون مشغول بودند؛ گویی به خاطر زیبایی و سرخی گلهای خود، از یار و عشقشان مینالیدند.
یک اعرابی بر اُشتر صبح گاهی
مگر آن روز میآمد ز راهی
هوش مصنوعی: یک بدوی در صبح زود بر روی شترش بود و در آن روز به نظر میرسید که از راهی میآید.
شنود آن ناله و بیخویشتن شد
فرود آمد ز اُشتر سوی زن شد
هوش مصنوعی: او آن ناله را شنید و به حالت بیتابی افتاد، سپس از شتر پایین آمد و به سمت زن رفت.
بپرسیدش که ای زن کیستی تو
که همچون مردهٔ میزیستی تو
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که ای زن تو کیستی که مانند کسی که مرده زندگی میکنی؟
زنش گفتا که من بیمار و زارم
عرابی گفت من تیمار دارم
هوش مصنوعی: زن گفت: من بیمار و ضعیف هستم. مرد عرب پاسخ داد: من مداوا و پرستاری دارم.
نشاندش بر شتر بردش بتعجیل
بسوی خانهٔ خود کرد تحویل
هوش مصنوعی: او را بر شتر نشاند و به سرعت به سوی خانهاش برد.
تعهد کرد بسیاری شب و روز
که تا با حال خود شد آن دلفروز
هوش مصنوعی: او بارها و بارها در روز و شب قول داده است که تا زمانی که به حال دلشادکنندهاش برسد، این وعده را فراموش نکند.
دگر ره دلبریش آغاز افتاد
ز سر در همدم و همراز افتاد
هوش مصنوعی: دیگر راه دلبری او آغاز شد و از آن زمان دوستان و رازداران نیز به هم ریخته و شلوغ شدند.
دگر ره تازه شد گلنار رویش
ز سر در حلقه زد زنار مویش
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که گلنار (نوعی گل) با ظاهری تازه و زیبا به دنیا آمده است و در میان حلقهی مویش، توجه همه را به خود جلب کرده است.
ز زیر سنگسار او آشکارا
چنان آمد که لعل از سنگ خارا
لعل = سرخرنگ
عرابی چون جمال او چنان دید
بخون خویش حکم او روان دید
هوش مصنوعی: عربی که زیبایی او را دید، به خاطر عشقش به او، جان خود را هم فدای او کرد.
ز عشق روی او بیخویشتن شد
ز دردش پیرهن بر تن کفن شد
هوش مصنوعی: به خاطر عشق او، خودم را فراموش کردهام و از درد او، پیراهنم به مانند کفن شده است.
بزن گفتا که شو جفت حلالم
که مُردم، زنده گردان از وصالم
هوش مصنوعی: برو و بگو که برای من همسر حلالی باش، زیرا من در عشق تو جان دادهام، پس مرا از طریق وصالت زنده کن.
زنش گفتا مرا چون شوی باشد
چگونه شوی دیگر روی باشد
هوش مصنوعی: زنش به او گفت: اگر تو با من همسر شوی، آیا میتوانی با کس دیگری هم باشی؟
چو از حد درگذشت آن مهربانی
بخود خواند آخر آن زن را نهانی
هوش مصنوعی: وقتی مهربانی از حد خود فراتر رفت، آن زن را به طور پنهانی به خود دعوت کرد.
زنش گفت ای ز دین پیچیده سر تو
نمیترسی ز خشم دادگر تو
هوش مصنوعی: زنش به او میگوید: آیا از عواقب کارهایت و خشم خداوند نمیترسی؟
مرا از بهر حق تیمار بردی
کنون فرمان دیو خوار بُردی
هوش مصنوعی: تو به خاطر حق به من محبت کردی، اما اکنون مرا به دست دیوانهوار سپردی.
چو خیری کردهٔ بزیان میاور
خلل در کعبهٔ ایمان میاور
هوش مصنوعی: هر وقت خیری انجام میدهی، نگذار که آسیبی به باورها و ایمان تو برسد.
که چون این را اجابت مینکردم
بسی دیدم بلا و سنگ خوردم
هوش مصنوعی: زمانی که به این درخواست پاسخ مثبت نمیدادم، بارها با مشکلات و سختیهای زیادی مواجه شدم و آسیبهای زیادی دیدم.
کنون تو نیز میخوانی بدینم
نمیدانی که من چون پاک دینم
بدینم = به این کارم
اگر پاره کنی صد باره شخصم
نیاید در تن پاکیزه نقصم
شخص = جسم و هیکل
برو از بهر یک شهوة که رانی
مخر جان را عذاب جاودانی
هوش مصنوعی: برای اندکی لذت و خواستهی نفسانی، برو، چرا که روح من را در عذاب دائمی قرار نده.
ز صدق آن زن پاکیزه گوهر
گرفت آن مرد اعرابیش خواهر
خواهر خوانده
پشیمان گشت ازان اندیشه کردن
که کار دیو بود آن پیشه کردن
هوش مصنوعی: او از فکر کردن به آن موضوع پشیمان شد، زیرا دریافت که انجام آن کار، حرکت و عملی شیطانی است.
غلامی داشت اعرابی سیاهی
درآمد آن سیه ناگه ز راهی
هوش مصنوعی: یک غلامی داشت، یک عربی سیاهپوست به ناگاه از راهی وارد شد.
چو دید او روی زن دل را بدو داد
دل وجانش بسوخت و تن فرو داد
هوش مصنوعی: وقتی او صورت زن را دید، دلش را به او بخشید و جانش را آتش زد و تنش را تسلیم کرد.
دلش را وصل آن زن آرزو خاست
ولیکن مینشد آن آرزو راست
هوش مصنوعی: دل او به وصال آن زن آرزو داشت، اما این آرزو محقق نمیشد.
بزن گفتا شبم من، تو چو ماهی
چرا با من بهم بودن نخواهی
هوش مصنوعی: بزن میگوید: من مثل یک شب تاریک هستم، پس چرا تو که مانند یک ماه روشن هستی، نمیخواهی با من در کنار هم باشی؟
زنش گفت این نگردد هرگزت راست
که از من خواجهٔ تو این بسی خواست
هوش مصنوعی: همسرش به او گفت که این موضوع به خوبی حل نخواهد شد، چون او بارها از من درخواست کرده است.
چو او وصلم نیافت آنگاه مِه روی
کجا یابی تو آخر ای سیه روی
هوش مصنوعی: وقتی که او به من نرسید، تو دیگر چگونه میخواهی چهرهاش را پیدا کنی، ای چهرهی تاریک؟
غلامش گفت میگردانیم باز
ز من نرهی تو تا نرهانیم باز
هوش مصنوعی: غلامش گفت: ما تو را به سمت دیگر میبریم، اما تو ما را رها نکن تا بتوانیم دوباره برگردیم.
وگر نه حیلتی سازم به مردی
که حالی زین وثاق آواره گردی
وثاق = خانه
زنش گفت آنچه خواهی کن چه باکست
که نندیشم اگر قسمم هلاکست
هوش مصنوعی: همسرش به او گفت: هر کاری که میخواهی بکن، نگران نباش، چون اگر این کار به ضررم باشد، من به آن فکر نمیکنم.
غلام از وی بغایت خشمگین شد
ز مهر او چنان بوده چنین شد
هوش مصنوعی: غلام به شدت از او عصبانی شد، زیرا محبت او به گونهای بود که چنین رفتاری را به همراه داشت.
شبی برخاست از کینی که اوداشت
زن خواجه یکی طفل نکو داشت
هوش مصنوعی: یک شب، به خاطر کینهای که در دل داشت، زنی از خانواده یک خواجه، بچهای نیکو را به دنیا آورد.
بکُشت آن طفل را در گاهواره
پس آنگه برد آن خونین کتاره
کَتاره = غدّاره، قَمه
بزیر بالش آن زن نهان کرد
که یعنی خون زن نامهربان کرد
هوش مصنوعی: زیر بالِش آن زن چیزی را پنهان کرده که نشاندهندهی زخم یا رنجی است که از طرف آن زن بیرحم متحمل شده است.
سحرگه مادر آن کُشتهٔ زار
ز بهر شیردادن گشت بیدار
هوش مصنوعی: صبح زود، مادر آن جوانی که در سختی و اندوه است، برای شیر دادن بیدار شد.
بدید آن طفل را بُرّیده سر باز
برآورد از دل پر درد آواز
هوش مصنوعی: دید آن کودک را که سرش بریده است، فریاد دردناکی از دل پر از رنجش بلند شد.
فغانی و خروشی در جهان بست
دو گیسو را بریده بر میان بست
هوش مصنوعی: در این دنیا فغان و سر و صدایی به راه افتاده است، مانند دو گیسوی بریده که بر روی زمین قرار گرفتهاند.
طلب کردند تاخود آن که کردست
چنین بیچاره را بیجان که کردست
هوش مصنوعی: خواستند بدانند که چه کسی این بیچاره را اینگونه بیجان کرده است.
ز زیر بالش زن آشکاره
برون آمد یکی خونین کتاره
هوش مصنوعی: زیر بالش زن، چاقویی خونین نمایان شد.
همه گفتند زن کردست این کار
بکُشت این نابکار او را چنین زار
هوش مصنوعی: همه میگویند که این زن باعث شده که او این کار را انجام دهد و حالا او به خاطر آن در وضعیتی اسفناک قرار دارد.
غلام و مادر طفل آن جوان را
نه چندان زد که بتوان گفت آن را
هوش مصنوعی: غلام و مادر کودک آن جوان به او ضربهای نزدند که بتوان گفت که ضربهای جدی بود.
عرابی آمد و گفت ای زن آخر
چه بد کردم بجای تو من آخر
هوش مصنوعی: یک مرد عرب جلو آمد و گفت: ای زن، آخر من چه بدی در حق تو انجام دادهام؟
که کشتی کودکی مانند ماهی
نترسیدی ز خون بیگناهی
هوش مصنوعی: در اینجا به معنای این است که کشتی، که نمادی از دوران کودکی و بیگناهی است، به مانند یک ماهی بیخطر و بیدغدغه است و از خون افرادی که بیگناه هستند، هیچ ترسی ندارد. طبیعتش آرام و بیخبر از تلخیها و مشکلات دنیای بزرگسالان است.
زنش گفت این که در عالم نشان داد
خدایت ای برادر عقل ازان داد
هوش مصنوعی: زنش گفت: "خدایت که در عالم نشانههایی از خود به جا گذاشته، ای برادر، عقل را از این موضوع به تو داده است."
که تا عقل و خرد را کار بندی
که تا از عقل یابی بهرهمندی
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که باید از عقل و خرد خود به نحو صحیح استفاده کنی تا بتوانی از دانش و آگاهی آن بهرهمند شوی. به عبارت دیگر، درک صحیح و استفاده درست از عقل میتواند به انسان کمک کند که به خوبی از تواناییهای خود بهرهبرداری کند.
ببین از چشم عقل ای پاک دامن
تو چندینی نکوئی کرده با من
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن و ببین که چقدر خوبی و زیبایی تو با من ارتباط دارد، در حالی که من از نظر عقل و درایت به تو توجه میکنم.
گرفته خواهر از بهر خدایم
بسی انعامها کرده بجایم
هوش مصنوعی: خواهر در راه خدا برای من کارهای زیادی کرده و به من پاداش و نعمتهایی عطا کرده است.
مکافات تو این باشد بیندیش
ازین کُشتن چه گردد حرمتم بیش
هوش مصنوعی: نتیجه اعمال تو این است که به این فکر کن که با کشتن چه چیزی به احترام و ارزش خود اضافه خواهی کرد.
عرابی چون خردمند جهان بود
بدان گفتار زن هم داستان بود
هوش مصنوعی: عرب زبانی که دانا و فرزانه بود، با گفتار خود اثری از یک زن را به نمایش گذاشت و داستان او را به تصویر کشید.
یقینش شد که آن زن بی گناهست
ولی آنجا مقامش نه ز راهست
هوش مصنوعی: او به یقین رسید که آن زن بیگناه است، اما در آن مکان و موقعیت، جایگاه او مناسب نیست.
بزن گفتا چو افتاد این چنین کار
ترا دیدن بدل کرهست ازین بار
هوش مصنوعی: اگر چنین حالتی برایت پیش آمده است، نیکوست که این موضوع را بررسی کنی و به دنبال یک تغییر در افکارت باشی، چرا که نادیدهگرفتن مشکل فایدهای ندارد.
زنم چون تهمت این بر تو افگند
ز تو یاد آیدش هر دم ز فرزند
هوش مصنوعی: اگر همسرم به تو نسبت نادرستی بدهد، هر لحظه یاد فرزندت برایش زنده خواهد شد.
بهر ساعت غم او تازه گردد
مصیبت نیز بیاندازه گردد
هوش مصنوعی: هر دقیقهای که میگذرد، غم او دوباره تازه میشود و به دنبال آن، مصیبتش نیز بیشتر و بیشتر میشود.
ترا بد گوید و نیکو ندارد
وگر من دارمت نیک او ندارد
هوش مصنوعی: او درباره تو بد میگوید و چیز خوبی نمیبیند، اما اگر من تو را داشته باشم، او دیگر روی خوبی نخواهد دید.
ترا زینجا بباید رفت آزاد
نهان سیصد درم حالی بوی داد
هوش مصنوعی: باید از اینجا بروی و آزاد باشی، در حالیکه از بوی آزادی سیصد درم حسرت میخوری.
که این را نفقه کن در راه برخویش
درم بستد زن و آورد ره پیش
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که فردی به فکر هزینه کردن و فراهم کردن مخارج برای هدفهای خود است و به همین خاطر، به دست آوردن پول و حمایت مالی از یک زن را مد نظر دارد تا بتواند به مقاصد خود نزدیکتر شود.
چو لختی رفت آن غم دیده در راه
پدید آمد دهی از دور ناگاه
هوش مصنوعی: دقایقی بعد از آن که غم و اندوه رفت، ناگهان منازی دلانگیز از دور نمایان شد.
کنار راه داری دید بر پای
برو گرد آمده مردم زهر جای
هوش مصنوعی: در کنار جاده، تماشا کن که مردم از هر سو جمع شدهاند و در حال گفتگو هستند.
جوانی را دلی پر خون جگرسوز
مگر بر دار میکردند آن روز
هوش مصنوعی: در دوران جوانی، احساسات و دردهای عمیق وجود دارد، اما در آن زمان، شرایط و فشارها باعث میشود که کسی نتواند به راحتی با این مسائل کنار بیاید و گاهی مجبور میشود که این مشکلات را تحمل کند.
بپرسید آن زن از مردی که این کیست
مرا آگاه کن تا جُرم او چیست
هوش مصنوعی: آن زن از مردی پرسید که چه کسی است، تا او را از گناه و اشتباهاتش باخبر کند.
بدو گفتند ده خاص امیریست
که در بیداد کردن بی نظیریست
هوش مصنوعی: به او گفتند که در این ده، یک امیر وجود دارد که در ظلم و ستم کردن بینظیر است.
درین ده عادت آنست ای ممیّز
که هر کو از خراجی گشت عاجز
ممیز = آگاه، دانا
کند بردارش این ظالم نگونسار
کنون خواهد کشیدش بر سر دار
هوش مصنوعی: این ظالم به آسانی شخص بیچاره را از جای خود برمیدارد و حالا قصد دارد او را به دار بیاویزد.
زن او را گفت خود چندش خراجست
که این ساعت بدانش احتیاجست
هوش مصنوعی: زن به او گفت: چه بسا است که اکنون به این چیز نیاز داری، پس چرا در این زمان خراج را میپردازی؟
بدو گفتند کین هر ساله پیداست
خراج او بود سیصد درم راست
هوش مصنوعی: به او گفتند که هر سال این موضوع مشخص است که مالیات او سیصد درم است.
بدل میگفت زن چون مهربانی
که او را باز خر اکنون بجانی
هوش مصنوعی: زنی مهربان و دلسوز صحبت میکند، مانند کسی که بعد از گمگشتگی دوباره با زندگی و طراوت خود مواجه شده است.
چو تو جستی بجان از سنگ وز دار
بجان از دار شو او را خریدار
هوش مصنوعی: هرگاه تو از سنگ روح و جان خود را رها کنی و از درخت بیجان نیز جدا شوی، آن وقت باید به فروشندهای که آن را خریده است، توجه کنی.
بدیشان گفت اگر من بدهم این مال
فروشندش بمن، گفتند در حال
هوش مصنوعی: او به آنها گفت اگر من این مال را به شما بدهم که بفروشید و پولش را به من بدهید، آنها گفتند در همان لحظه این کار را انجام میدهیم.
بایشان داد آن سیصد درم زود
که تا شد آن جوان فارغ ز غم زود
هوش مصنوعی: به آنها سریعاً سیصد درم داد تا آن جوان زودتر از غم و اندوهش آزاد شود.
درم چون داد زن حالی روان شد
چو تیری از پی او آن جوان شد
هوش مصنوعی: وقتی که بخواهم چیزی را به کسی بدهم، احساس شادابی و نشاط در من به وجود میآید، چون وقتی که تیر به سمت هدف پرتاب میشود، سریع و با دقت به سوی آن میشتابد.
چو روی زن بدید از دور، جانش
بلب آمد بگردون شد فغانش
هوش مصنوعی: وقتی چهره زن را از دور دید، جانش پر از شور و هیجان شد و فریادش به آسمان رسید.
سراسیمه شد و فریاد میکرد
که از دارم چرا آزاد میکرد
هوش مصنوعی: او به شدت نگران و مضطرب شد و فریاد میزد که چرا از داراییام را رها میکند.
که گر جان دادمی بر دارناگاه
نبودی هرگزم چون عشق این ماه
هوش مصنوعی: اگر جانم را بر دار بسوزانند، هرگز آن زمان را نخواهم دید که عشق این ماه را تجربه کردهام.
بسی با زن بگفت و سود کی داشت
که زن آتش نبود آن دود کی داشت
هوش مصنوعی: شخصی بسیار با زن صحبت کرد، اما در نهایت متوجه شد که این گفتوگو فایدهای نداشت؛ چرا که زن مثل آتش نبود و تنها دود به جا میگذاشت.
بسی با زن برفت و کرد زاری
نیاوردش ازان جز شرمساری
هوش مصنوعی: بسیاری با زن رفتند و شکایت کردند، اما از این کار تنها شرمساری برایشان باقی ماند.
زنش گفتا مراعات من اینست
من این کردم مکافات من اینست
هوش مصنوعی: همسرش گفت: «چنانکه من از تو انتظار دارم، این رفتار مایهٔ آزردگی من است و این نیز نتیجهی کار توست.»
جوان گفتش دلم بُردی و جانی
چگونه ازتو سر تابم زمانی
هوش مصنوعی: جوان به او گفت: تو دل مرا بردی، حالا چطور میتوانم بدون تو زندگی کنم؟
زنش گفتا گر از من سر نتابی
سر موئی ز وصل من نیابی
هوش مصنوعی: زنش گفت اگر از من دور شوی، حتی یک تار موی از وصالم نخواهی یافت.
بسی رفتند و گفتند و شنیدند
که تا هر دو بدریائی رسیدند
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد رفتند و صحبت کردند و شنیدند که سرانجام هر دو به دریا رسیدند.
بدان ساحل یکی کشتی گران بود
همه پُر رخت و پُر بازارگان بود
هوش مصنوعی: در آن ساحل، یک کشتی بزرگ و مهم وجود داشت که پر از کالا و تجارتچیها بود.
چون از زن آن جوان نومید درماند
یکی بازارگان را پیش خود خواند
هوش مصنوعی: پس از اینکه آن جوان از زن خود ناامید شد و به درماندگی رسید، یکی از بازرگانان را به نزد خود فراخواند.
که دارم یک کنیزک همچو ماهی
ندارد جز سرافرازی گناهی
هوش مصنوعی: من یک دختر زیبا دارم که مانند ماه میدرخشد و تنها صفتش افتخار است، نه گناهی.
ندیدم کس بنافرمائی او
مرا تا کی ز سرگردانی او
هوش مصنوعی: من هیچکس را ندیدم که مانند او درخشان و زیبا باشد، حالا نمیدانم تا کی باید به خاطر او گرفتار سردرگمی و پریشانی باشم.
اگرچه نیست کس مثلش پدیدار
نیم خوی بدش را من خریدار
هوش مصنوعی: اگرچه کسی مثل او در دنیا وجود ندارد، اما من برای عیبهای او هم ارزش قائلم.
بسی کوشیدهام تا چند کوشم
کنونش گر تو خواهی میفروشم
هوش مصنوعی: من تلاشهای زیادی کردهام و اکنون اگر تو بخواهی، میتوانم خود را به تو بفروشم.
بدان بازارگان این گفت زنهار
مرا از وی مشو هرگز خریدار
هوش مصنوعی: ای تاجرم، بدان که از او هرگز خرید نکن، چرا که برایت خطرناک است.
که شوهر دارم وآزادم آخر
رسید از دست او فریادم آخر
هوش مصنوعی: من همسر دارم و آزادی نیز دارم، اما در نهایت از دست او به تنگ آمدهام و فریاد میزنم.
سخن بازارگان نشنید از وی
بدیناری صدش بخرید از وی
هوش مصنوعی: تاجر حرفش را نشنید و با همین یک دینار صد تا خرید.
بصد سختیش در کشتی نشاندند
وزانجا در زمان کشتی براندند
هوش مصنوعی: با سختی و گرفتاری او را در کشتی نشاندند و از آنجا در زمان مشخصی او را راندند.
خرنده چون بدید آن قدّ و دیدار
بزیر پرده از جان شد خریدار
هوش مصنوعی: وقتی خرنده (خر) آن قامت و زیبایی را دید، از جان خود گذشت و عاشق شد.
دران دریا دلش در شور آمد
نهنگ شهوتش در زور آمد
هوش مصنوعی: دل او در آن دریا به شور و هیجان افتاد و نیروی شهوتش به شدت افزایش یافت.
بزن نزدیک شد آن زن بیفتاد
که فریادم رسید ای خلق فریاد
هوش مصنوعی: نزدیک آمدن آن زن باعث افتادنش شد و من فریاد زدم که ای مردم، فریاد کمک کنید.
مسلمانید و من هستم مسلمان
بر ایمانید ومن هستم برایمان
هوش مصنوعی: شما مسلمان هستید و من نیز مسلمانم، بر ایمان شما استوارم و برای ما هستم.
من آزادم مرا شوهر بجایست
گواه صادقم این دم خدایست
هوش مصنوعی: من آزاد هستم و شوهر ندارم، این لحظه شهادت میدهد که حقیقت با من است و خداوند نیز گواه من است.
شما را مادر و خواهر بود نیز
بزیر پرده در دختر بود نیز
هوش مصنوعی: شما مادر و خواهر دارید و همچنین در زیر پرده، دختر دیگری هم وجود دارد.
کسی این بد گر اندیشد بر ایشان
شود حال شما بیشک پریشان
هوش مصنوعی: اگر کسی دربارهی شما بد فکر کند، به طور قطع حالش خراب خواهد شد.
چو نپسندید ایشان را درین کار
مرا از چه پسندید این چنین بار
هوش مصنوعی: اگر آنها این کار مرا نپسندیدند، پس چرا اینگونه به من توجه کردند و این بار سنگین را بر دوش من گذاشتند؟
غریب و عورة و درویش و خوارم
ضعیف و عاجز و زار ونزارم
هوش مصنوعی: من تنها و خاموش و در فقر و نیازم، ضعیف و ناتوان و در شرایط سختی قرار دارم.
مرنجانید این جان سوز را بیش
که فردائیست مر امروز را پیش
هوش مصنوعی: این جان خسته و دردمند را بیشتر ناراحت نکنید، چون فردا آینده را به یاد امروز میآورد.
چو بود آن زن نکوگوی و نکو دل
بسوخت آن اهل کشتی را بدو دل
هوش مصنوعی: وقتی آن زن سخن خوش و دل نیکو داشت، دل اهل کشتی را به خاطر او آتشین کرد و متاثر ساخت.
بیکبار اهل کشتی یار گشتند
نگه دار زن غمخوار گشتند
هوش مصنوعی: یکباره، ناگهان، تمامی کسانی که در کشتی بودند به همراهی و همدلی با یکدیگر پرداختند و به زنی که از آنها حمایت میکرد احترام گذاشتند و به او توجه کردند.
ولی هر کس که روی او بدیدی
بصد دل عشق روی او خریدی
هوش مصنوعی: هر کسی که به چهرهاش نگاه کند، با تمام دلش عاشق آن چهره میشود.
بآخر اهل آن کشتی بیکبار
شدند القصّه بر وی عاشق زار
هوش مصنوعی: در نهایت، افراد آن کشتی به یکباره با هم عاشق شدند و همه چیز به خوبی و خوشی پیش رفت.
بسی با یک دگر گفتند از وی
بسی آن عشق بنهفتند از وی
هوش مصنوعی: بسیاری درباره او صحبت کردند و از عشق او رازها را پنهان کردند.
چو هر دل را بدو بود اشتیاقی
بیک ره جمله کردند اتّفاقی
هوش مصنوعی: هر قلبی که به او کششی دارد، همه به یک راه با هم توافق کردند و به سوی او حرکت کردند.
که آن زن را فرو گیرند ناگاه
برآرند آرزوی خود باکراه
هوش مصنوعی: زنی را که ناگهان به دام میاندازند، به خاطر آرزویش با اکراه و بیمیلی به پا میخیزد.
چو زن از حال آن شومان خبر یافت
همه دریا زخون دل جگر یافت
هوش مصنوعی: وقتی آن زن از وضعیت شومان آگاه شد، همه دریا پر از خون دل و جگر او شد.
زبان بگشاد کای دانای اسرار
مرا از شرِّ این شومان نگه دار
هوش مصنوعی: زبانم را باز کردم و از تو، ای دانای اسرار، خواستهام که مرا از شر این جادوگران حفظ کنی.
ندارم از دو عالم جز تو کس را
ازین سَر ها بُرون بَر این هوس را
هوش مصنوعی: من در این دو دنیا هیچکس را جز تو ندارم، از این سرها بیرون بیا و این آرزو را برآورده کن.
اگر روزی کنی مرگم توانی
که مردن به بود زین زندگانی
هوش مصنوعی: اگر روزی به مرگ من دست یابی، میتوانی بگویی که مردن بهتر از این زندگی است.
خلاصی ده مرا یا مرگ امروز
که من طاقت ندارم اندرین سوز
هوش مصنوعی: از من یا کمک کن یا امروز مرا بکش، چون دیگر نمیتوانم در این آتش سوزان دوام بیاورم.
مرا تا چند گردانی بخون در
نخواهی یافت از من سرنگون تر
هوش مصنوعی: چقدر میخواهی مرا آزار دهی؟ در نهایت هیچکس به اندازه من شکستخورده و ناکام نیست.
چو گفت این قصّه و بی خویشتن شد
ازان زن آب دریا موج زن شد
هوش مصنوعی: وقتی این داستان را گفت و از خودش بیخبر شد، مانند آب دریا که در حال موج زدن است، دچار هیجان و شور و شوق شد.
برآمد آتشی زان آب سوزان
که دریاگشت چون دوزخ فروزان
هوش مصنوعی: آتش شدیدی از آن آب جوشان بهوجود آمد که دریا مانند جهنم شعلهور گشت.
بیک دم اهل کشتی را بیکبار
بگردانید در آتش نگونسار
هوش مصنوعی: در یک لحظه، سرنشینان کشتی را در آتش غم و اندوه غرق کنید.
همه خاکستری گشتند در حال
ولیکن ماند باقی جمله را مال
هوش مصنوعی: همه چیز به رنگ خاکستری درآمد، اما تنها چیزی که باقی ماند، ملک و دارایی بود.
یکی بادی درآمد از کرانه
به شهری کرد کشتی را روانه
هوش مصنوعی: هوا بادی از سمت ساحل به درون شهر وزید و کشتی را به حرکت درآورد.
زن آن خاکستر از کشتی بینداخت
چو مردان خویشتن را جامهٔ ساخت
هوش مصنوعی: زن آن خاکستر را از کشتی بیرون انداخت و مانند مردان، برای خود لباس درست کرد.
که تا برهد ز دست عشق بازی
کند بر شکل مردان سرفرازی
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق او را رها نکرده، به گونهای بازی میکند که مانند مردان بزرگ و سرفراز به نظر برسد.
بسی خلق آمدند از شهر در راه
غلامی را همی دیدند چون ماه
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم از شهر بیرون آمدند و در مسیر یک غلام را دیدند که مانند ماه درخشان بود.
بتنهائی دران کشتی نشسته
جهانی مال با وی تنگ بسته
هوش مصنوعی: تنها در آن کشتی نشسته، جهانی از دارائیها با او به تنگنا افتاده است.
بپرسیدند ازان خورشید رخ حال
که تنها آمدی با این همه مال
هوش مصنوعی: از توپو پرسیدند که حالا که با این همه ثروت و دارایی به تنهایی آمدهای، چه خبر است؟
بدیشان گفت تا شه نایدم پیش
نگویم با دگر کس قصّهٔ خویش
هوش مصنوعی: به آنها گفتم تا زمانی که شاه نزد من نیست، با هیچکس دیگری داستان خود را نمیگویم.
خبر دادند ازو شه را که امروز
غلامی در رسید الحق دلفروز
هوش مصنوعی: به شاه خبر دادند که امروز جوانی به دیدن او آمده که واقعاً دلربا و خوشسیاست است.
بتنهائی یکی کشتی پر از مال
بیاورده نمیگوید دگر حال
هوش مصنوعی: در تنهایی، کسی که کشتی پر از دارایی و ثروت را به همراه دارد، دیگر از حال و اوضاع خود سخنی نمیگوید.
ترا میخواهد او تا حال گوید
حدیث کشتی و آن مال گوید
هوش مصنوعی: او به تو علاقهمند است و میخواهد تا درباره داستان کشتی صحبت کند و از آن دارایی بگوید.
تعجّب کرد شاه و شد روانه
بیامد پیش آن ماه زمانه
هوش مصنوعی: شاه با شگفتی به سمت زیبایی که در زمان خود بینظیر بود، حرکت کرد و به او نزدیک شد.
تفحّص کرد حالش شاه هُشیار
چنین گفت او که ما بودیم بسیار
هوش مصنوعی: شاه هشیار در حال بررسی حال و وضعیت او بود و گفت که ما بسیار در این موقعیت بودهایم.
به کشتی در نشستیم و بسی راه
بپیمودیم دایم گاه و بیگاه
هوش مصنوعی: ما سوار بر کشتی شدیم و در طول سفر، مدام راههای زیادی را طی کردیم، گاهی در مسیر پیش رفتیم و گاهی متوقف شدیم.
چو بیکاران آن کشتیم دیدند
بشهوة جمله مهر من گزیدند
هوش مصنوعی: وقتی که ما در کشت و کار مشغول بودیم، بیکاران نیز با اشتیاق به ما نگریستند و همه به محبت من کشانده شدند.
ز حق درخواستم تا حق چنان کرد
که دفع شرِّ مُشتی بد گمان کرد
هوش مصنوعی: از خدا خواستم که چنان کاری کند که شرّ گروهی بدبین را از من دور کند.
درآمد آتشی و جمله را سوخت
مرا برهاند و جانم را بر افروخت
هوش مصنوعی: آتشی به وجود آمده و همه چیز را سوزانده، مرا نجات دهد و جانم را روشن کند.
ببین اینک یکی برجایگاهست
که مردم نیست انگشت سیاهست
هوش مصنوعی: ببین، اکنون کسی در این مکان نیست و فقط نشانهای از سیاهی باقی مانده است.
مرا زین عبرتی آمد پدیدار
نیم من مال دنیا را خریدار
هوش مصنوعی: این تجربه به من نشان داد که نیمهای از من، به هیچوجه به مال دنیا و ثروت اهمیت نمیدهد.
همه برگیر مال بیشمارست
ولی یک حاجتم از تو بکارست
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که در دنیای مادی دارم زیاد و فراوان است، اما تنها یک خواسته از تو دارم که برای من بسیار مهم است.
که سازی بر لبِ این بَحرَم امروز
عبادت را یکی معبد دلفروز
بَحر = دریا
بکوئی کز پلید و پاک دامن
نباشد هیچ کس را کار با من
هوش مصنوعی: به کسی که دامنش پاک و بیآلایش است، نه پلید و زشت، کاری ندارم و در ارتباط با او نخواهم بود.
که تا چون داد دست اینجا نشستم
شبانروزی خدا را میپرستم
هوش مصنوعی: تنها در اینجا نشستهام و تمام شب و روز خود را به پرستش خدا مشغولم.
شه و لشکر چو گفتارش شنیدند
کرامات و مقاماتش بدیدند
هوش مصنوعی: وقتی که شاه و سپاهش سخنان او را شنیدند و معجزات و مقامهای او را مشاهده کردند، تحت تأثیر قرار گرفتند.
چنانش معتقد گشتند یکسر
که از حکمش نه پیچیدند یک سر
هوش مصنوعی: او را به قدری باور کردند که هیچ کس از دستوراتش سرپیچی نکرد.
چنانش معبدی کردند بر پای
که گفتی خانهٔ کعبهست بر جای
هوش مصنوعی: آنچنان برای او مکانی ساختهاند که گویی خانه کعبه در آن جا قرار دارد.
در آنجا رفت و شد مشغول طاعت
بسر میبرد عمری در قناعت
هوش مصنوعی: در آن مکان، مشغول عبادت و خدمت بود و سالها را در قناعت گذراند.
چو در دام اجل افتاد آن شاه
وزیران و سپه را خواند آنگاه
هوش مصنوعی: زمانی که آن پادشاه به دست سرنوشت گرفتار شد، وزیران و فرماندهان خود را فراخواند.
بدیشان گفت آن آید صوابم
که چون من روی از دنیا بتابم
هوش مصنوعی: به آنها گفتم که بهترین کار این است که وقتی من از دنیا رو برگردانم، به یاد من باشند و به فکر من باشند.
شما را این جوان زاهد آنگاه
بود بر جای من فرمان ده و شاه
هوش مصنوعی: این جوان زاهد میتواند شما را به جای من رهبری کند و فرماندهی کند.
که تا آسوده گردد زو رعیّت
بجای آرید ای قوم این وصیت
هوش مصنوعی: برای اینکه مردم از زحمت و ستم رهایی یابند، ای مردم، این توصیه را جدی بگیرید.
بگفت این و بر آمد جان پاکش
فرو برد این زمین در زیر خاکش
هوش مصنوعی: او این را گفت و روح پاکش از بدن خارج شد و زمین او را در زیر خاک خود پنهان کرد.
بیکبار آن وزیران جمع گشتند
رعایا و امیران جمع گشتند
هوش مصنوعی: وزیران، امیران و مردم به طور همزمان گرد هم آمدند.
بر آن زن شدند و راز گفتند
ز شاهش آن وصیت باز گفتند
هوش مصنوعی: آنها به آن زن نزدیک شدند و درباره شاه صحبت کردند و وصیت او را برایش بازگو کردند.
بدو گفتند هر حکمی که خواهی
توانی چون تراست این پادشاهی
هوش مصنوعی: آنها به او گفتند که هر تصمیمی که بخواهی میتوانی بگیری، چون به اندازه این پادشاهی قدرت داری.
نکرد البتّه زن رغبت بدان کار
که زاهد کی تواند شد جهاندار
هوش مصنوعی: زن هرگز به آن کار تمایل نداشت که زاهد چگونه میتواند جهان را مدیریت کند.
بدو گفتند ای عابد نشانه
جهانداری گزین چند از بهانه
هوش مصنوعی: به او گفتند، ای عبادتگزار، برای رسیدن به مقام رهبری و فرمانروایی، چند راه را انتخاب کن و بهانهجویی را کنار بگذار.
بدیشان گفت زن چون نیست چاره
مرا باید زنی چون ماه پاره
هوش مصنوعی: زن به آنها گفت: از آنجا که چارهای برای من نیست، باید همسری به زیبایی ماه داشته باشم.
یکی دختر بود جفت حلالم
که میآید ز تنهائی ملالم
هوش مصنوعی: دختری بود که همسر من است و با آمدنش از تنهاییام رهایی میبخشد.
بزرگانش چنین گفتند کای شاه
ز ما هر کس که خواهی دختری خواه
هوش مصنوعی: بزرگان به شاه گفتند که هر کسی از ما را که میخواهی، میتوانی برای پسر خود دختر انتخاب کنی.
بدیشان گفت صد دختر فرستید
ولیکن جمله با مادر فرستید
هوش مصنوعی: او به آنها گفت که صد دختر فرستید، اما همه را همراه با مادرشان فرستادند.
که تامن نیز هر یک را ببینم
ز جمله آنک خواهم بر گزینم
هوش مصنوعی: من به هر یک از آنها نگاه میکنم و از میان همه آنها گزینهای را انتخاب میکنم که دوست داشته باشم.
بزرگانش بعشق دل همان روز
فرستادند صد دختر دلفروز
هوش مصنوعی: بزرگان به عشق دل، در همان روز صد دختر زیبا و دلربا را فرستادند.
همه با مادر خود پیش رفتند
ز شرم خویش بس بیخویش رفتند
هوش مصنوعی: همه به خاطر حس شرم و ننگی که داشتند، با مادرشان همراه شدند و به دلیل خجالت و بیهویتی، به تنهایی پیش نرفتند.
نمود آن زن بدیشان خویشتن را
که شاهی چون بود شایسته زن را
هوش مصنوعی: آن زن به آنها نشان داد که مردی با ویژگیهای پادشاهی، شایسته همسری چون او است.
بگوئید این سخن با شوهران باز
رهانیدم ازین بار گران باز
هوش مصنوعی: بگویید این صحبت را به همسران بگویید که من از این بار سنگین نجات یافتهام.
زنان سرگشته عزم راه کردند
بزرگان را ازان آگاه کردند
هوش مصنوعی: زنان گیج و متحیر به راه افتادند و بزرگان را از این موضوع آگاه کردند.
که و مه هرکسی کان میشنودند
ز حال زن تعجب مینمودند
هوش مصنوعی: هر کسی که صدای او و ماه را میشنید، از وضعیت زن تعجب میکرد.
فرستادند پیش او زنی باز
که چون هستی ولیعهد سرافراز
هوش مصنوعی: زنی را به نزد او فرستادند که بپرسد حال ولیعهد با عظمت چگونه است.
کسی را بر سر ما شاه گردان
وگرنه پادشاهی کن چو مردان
هوش مصنوعی: اگر کسی را بر ما پادشاه قرار ندهند، خودمان باید مانند مردان، خودمان به حکومت کردن بپردازیم.
کسی را برگزید از جمله مقبول
وزان پس شد بکار خویش مشغول
هوش مصنوعی: شخصی را انتخاب کردند که از میان دیگران مورد قبول بود و او پس از آن به کار خود مشغول شد.
بدست خویش شاهی کرد بر پای
نجنبید از برای ملک از جای
هوش مصنوعی: با دستان خودش سلطنت را به دست آورد، اما برای حفظ سلطنت هرگز از جایش حرکت نکرد.
تو باشی ای پسر از بهر نانی
کنی زیر و زبر حال جهانی
هوش مصنوعی: تو به خاطر کسب روزی، به هر کاری دست میزنی و دنیا را دچار تغییر و تحول میکنی.
نجنبید از برای ملک یک زن
ز مردان این چنین بنمای یک تن
هوش مصنوعی: برای داشتن یک شاهزادهخانم، نباید از مردان دوری جست. از این رو، یک مرد را به تصویر بکشید که قابلیتها و ویژگیهای برجستهای دارد.
شنید آوازهٔ آن زن جهانی
که هست اندر فلان جائی فلانی
هوش مصنوعی: صدای آن زن را شنیدم که در جایی خاص و نزد فردی مشخص مشهور است.
نظیرش مستجاب الدّعوه کس نیست
زنی کو را ز مردان هم نفس نیست
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند او نیست که دعاهایش مستجاب شود، زنی که همنفس و همکلام مردان است.
بسی مفلوج از انفاسش چنان شد
که با راه آمد و پایش روان شد
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به دلیل ناتوانی، به گونهای شدند که با وجود داشتن راه، نتوانستند به درستی حرکت کنند و احساس آزادی کنند.
بسی شد در جهان آوازهٔ او
نمیدانست کس اندازهٔ او
هوش مصنوعی: در دنیا نام او بسیار شنیده شده بود، اما هیچکس اندازه و عظمت او را نمیدانست.
چو از حج باز آمد شوی آن زن
ندید از هیچ سوئی روی آن زن
هوش مصنوعی: پس از بازگشت از مراسم حج، مرد هیچگونه نشانهای از زن خود ندید و نتوانست حتی یک بار هم به چهرهاش نگاه کند.
بیک ره کدخدائی دید ویران
برادر گشته نابینا و حیران
هوش مصنوعی: کدخدای روستا، در راهی عبور میکند و به وضعیت بدی میرسد؛ برادرش نابینا شده و حیران و سردرگم است.
بر او نه دست میجُنبید نه پای
که مقعد گشته بود و مانده بر جای
مَقعَد = بیماری را گویندکه به علت طول مدت بیماری بر جایی نشیند و نتواند راه رود
شب و روزش غم آن زن گرفته
عذاب دوزخش دامن گرفته
هوش مصنوعی: او به خاطر غم آن زن در طول شب و روز در عذاب است و عذاب او همچون دوزخی او را احاطه کرده است.
گه از حق برادر جانش میسوخت
گهی از درد بی درمانش میسوخت
هوش مصنوعی: گاهی از اینکه برادرش به حق ظلم شده بود، ناراحت و دلسوز بود و گاهی هم از درد و رنجی که نمیتوانست درمان کند، میسوخت.
برادر حال زن پرسید ازو باز
سخن پیش برادر کرد آغاز
هوش مصنوعی: برادر از حال همسرش سؤال کرد و سپس دوباره صحبت را به برادر خودش آغاز کرد.
که کرد آن زن زنا با یک سپاهی
بدادند ای عجب قومی گواهی
هوش مصنوعی: چه کسی آن زن را که با یک فرد نظامی زنا کرد، شاهد گرفت؟ چه چیز شگفتی است در این کار؟
چو بشنید این سخن زان قوم قاضی
بحکم سنگ سارش گشت راضی
هوش مصنوعی: وقتی قاضی این حرف را از آن مردم شنید، با توجه به قضاوتش، از سنگین بودن وظیفهاش راضی و خشنود شد.
بزاری سنگ سارش کرد آنگاه
تو باقی مان که او برخاست از راه
هوش مصنوعی: وقتی سنگی را از زمین برداشت و به طرفش پرتاب کردی، او هم به آرامی برخواست و به سمت راه خودش رفت.
چو بشنید این سخن آن مرد مهجور
شد از مرگ و فسادش سخت رنجور
مهجور = هجران کشیده
چو هم بگریست هم بر خویشتن زد
بکُنجی رفت و ماتم کرد و تن زد
تن زدن = کنایه از خاموش و ساکت شدن
برادر را چو میدید آنچنان زار
نکردش هیچ عضو الا زبان کار
هوش مصنوعی: برادر را وقتی دید، آنقدر ناراحت شد که هیچ یک از اعضای بدنش جز زبانش حرکت نکرد.
بدو گفتا که ای بی دست و بی پای
شنیدم من که این ساعت فلان جای
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای کسی که دست و پا نداری، شنیدم که اکنون در جای خاصی هستی.
زنی مشهور همچون آفتابست
که پیش حق دعایش مستجابست
هوش مصنوعی: زنی معروف و شناخته شده مانند آفتاب است که در برابر خداوند، دعایش به اجابت میرسد.
بسی کور از دعایش دیده ور شد
بسی مفلوج عاجز ره سپر شد
هوش مصنوعی: بسیاری از نابینایان به لطف دعا و نیایش به بینایی دست یافتند و بسیاری از افراد ناتوان و ضعیف با تلاش و دعا به موفقیت و توانمندی رسیدند.
اگر خواهی برم آنجایگاهت
مگر باز آورد آن زن براهت
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به آن جایگاه بروم، باید آن زن را به مسیرت برگردانی.
دل آن مرد خوش شد گفت بشتاب
شدم از دست اگر خواهیم دریاب
هوش مصنوعی: دل آن مرد شاد شد و گفت: سریعتر بیا، تا از دست نروم اگر بخواهیم کمک کنیم.
مگر آن مرد نیک القصّه خر داشت
بران خر بست او را راه برداشت
هوش مصنوعی: مگر آن مرد با-character خوب، خر داشت و بر روی آن خر رفت و او را به سمت مقصدش رهنمود کرد.
رسیدند از قضا روزی دران راه
بر آن مرد اعرابی شبانگاه
هوش مصنوعی: روزی در آن مسیر، به طور اتفاقی، گروهی به آن مرد روستایی رسیدند که در شب مشغول کار بود.
چو بود آن مرد اعرابی جوان مرد
دران شب هر دو تن را میهمان کرد
هوش مصنوعی: در آن شب، مرد عرب جوانمرد، هر دو نفر را مهمان خود کرد.
درآمد مرد اعرابی بگفتن
کز اینجا تا کجا خواهید رفتن
هوش مصنوعی: یک مرد ایلامی نزد او آمد و پرسید: شما از اینجا به کجا میخواهید بروید؟
بدو گفتا شنیدم ماجرائی
که میگوید زنی زاهد دعائی
هوش مصنوعی: یک زن زاهد دعایی را در موردی شنیده که داستانی جالب دارد.
که نابینا بسی و مبتلا هم
ازو به شد بتعویذ و دعا هم
تعویذ = چشم زخم، دعا، طلسم
مرا نیز این برادر گشت بیمار
به مفلوجی و کوری شد گرفتار
هوش مصنوعی: به من هم این درد رسید و برادرم بیمار شد، به گونهای که توان حرکت را از دست داد و به کوری مبتلا گردید.
بر آن زن برم او را، مگر باز
رونده گردد و صاحب بصر باز
هوش مصنوعی: من او را بر آن زن میبرم، مگر اینکه دوباره بازگردد و بیناییاش را به دست آورد.
بدو گفت آنگه اعرابی که یک چند
زنی افتاد اینجا بس خردمند
هوش مصنوعی: عرابی به او گفت: ای خردمند! مدتی است که زنی به اینجا افتاده است.
غلام من برد او را بزوری
ازان شومی شد او مفلوج و کوری
هوش مصنوعی: برده من او را با زور برد و به خاطر آن بدی، او غیرقابل حرکت و نابینا شد.
کنون او را بیارم با شما نیز
مگر به گردد او هم زان دعا نیز
هوش مصنوعی: حال او را با شما بیاورم، شاید او هم به واسطه آن دعا تغییر کند و بهتر شود.
شدند آخر بسی منزل بریدند
دران ده سوی آن منزل رسیدند
بَریدن = فرستادن
که میکردند بر دار آن جوان را
وثاقی بود بگرفتند آن را
هوش مصنوعی: در زمانی که جوانی را بر دار (درخت چوبی یا دار سیاه) میآویختند، او را به شدت و با سختی بستن، بیآنکه کسی به فکر نجاتش باشد.
وثاقی لایق آن کاروان بود
که ملک آن جفاپیشه جوان بود
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به این دارد که فردی به لحاظ شخصیت و ویژگیهایش، شایسته همراهی با یک کاروان خاص است، که سرپرست آن کاروان فردی جوان و ظالم است. به نوعی، شاعر میخواهد بگوید که هر چیزی باید با ویژگیها و صفات مشابه خود همخوانی داشته باشد.
جوان بود ای عجب بر جای مانده
نه بینائی نه دست و پای مانده
هوش مصنوعی: جوانی انسان شگفتانگیزی است که بدون قابلیتهای لازم، هنوز در دنیا باقی مانده است و نه بینایی دارد و نه قدرت حرکت.
بهم گفتند حال ما هم اینست
که ما را این متاعست و غم اینست
هوش مصنوعی: به من گفتند که حال ما نیز اینطور است؛ ما این کالایی را داریم و غم ما همین است.
چو هم این نقد ما را حاصل آمد
سزد کین جای ما را منزل آمد
هوش مصنوعی: زمانی که به این خُوبی به دست آوردیم، سزاوار است که این مکان را خانه و قرارگاه خود بدانیم.
جوان را نیز مادر بود بر جای
چو دید القصّه دو بیدست و بیپای
هوش مصنوعی: مادر جوانی که در این داستان حرف از اوست، وقتی دید که او به خوبی نمیتواند به زندگی ادامه دهد و بیدست و بیپای شده، بسیار نگران و غمگین شد.
ز رنج و مبتلائیشان خبر خواست
فرو گفتند حالی آن خبر راست
هوش مصنوعی: از مشکلات و دردهایشان خبر خواستم، اما گفتند که حالا دیگر خود را درگیر آن موضوع نکنید.
بسی بگریست آن مادر که من نیز
پسر دارم یکی چون این دو تن نیز
هوش مصنوعی: مادر بسیاری از فرزندانش را به خاطر از دست دادن آنها گریه میکند و من نیز پسر دارم که همچون این دو نفر هست.
بیایم با شما، بر جَست او هم
پسر را بر ستوری بست محکم
هوش مصنوعی: من با شما میآیم و فرزند را بر اسبی محکم سوار میکنم.
بهم هر سه روان گشتند در راه
که تا رفتند پیش زن سَحَرگاه
هوش مصنوعی: سه نفر در راهی روانه شدند و تا اینکه به زن سحرگاه رسیدند.
سحرگاهی نفس زد صبح دولت
برون آمد زن زاهد ز خلوت
هوش مصنوعی: در صبح زود، نسیم ملایمی وزید و صبح موفقیت از افق نمایان شد. زنی زاهد از تنهایی بیرون آمد.
بدید از دور شوی خویشتن را
ز شادی سجده آمد کار زن را
هوش مصنوعی: از دور دید که زن از شادی به سجده افتاد و خود را فراموش کرد.
بسی بگریست زن گفتا کنون من
ز خجلت چون توانم شد برون من
هوش مصنوعی: زن بسیار گریه کرده و گفته است: حالا که از شرم بر خودم نمیتوانم نگریستم، چگونه میتوانم بیرون بیایم؟
چه سازم یا چه گویم شوی خود را
که نتوانم نمودن روی خود را
هوش مصنوعی: چه کار کنم یا چه بگویم تا خودم را نشان دهم، چرا که نمیتوانم چهرهام را نشان دهم.
چو از پس تر نگه کرد آن سه تن دید
سه خصم خون جان خویشتن دید
هوش مصنوعی: وقتی آن سه نفر به عقب نگاه کردند، سه دشمن را دیدند که خون و جان خودشان را مشاهده میکنند.
بدل گفت او که اینم بس که شوهر
گوا با خویش آوردست همبر
هوش مصنوعی: او گفت که همین کافی است که شوهر با خود همبر (و همسرش) دارد.
بدین هر سه که بس صاحب گناهند
دو دست و پای این هر سه گواهند
هوش مصنوعی: همهی این سه، یعنی دست و پای انسان، گواه بر گناهان او هستند و به نوعی نشاندهندهی اعمال نادرست او به شمار میآیند.
چو چشم هر سه میبینم چه خواهم
چه میگویم گواهم بس الهم
هوش مصنوعی: وقتی که هر سه چشم را میبینم، نمیدانم چه میخواهم و چه میگویم. در این لحظه فقط گواهی میدهم بر الهاماتی که به من رسیده است.
زن آمد بس نظر بر شوی انداخت
ولیکن برقعی بر روی انداخت
برقع = روبند
بشوهر گفت بر گو خود چه خواهی
جوابش داد آن مرد الهی
هوش مصنوعی: شوهر از زن پرسید که چه چیزی میخواهد و آن مرد به او پاسخ داد.
که اینجا آمدم بهر دعائی
که دارم کور چشمی مبتلائی
هوش مصنوعی: به اینجا آمدهام تا دعای خود را بیان کنم و از درد و مشکل کسی که بهBlindness مبتلا است یاد کنم.
زنش گفتا که مردیست این گنه کار
اگر آرد گناه خود باقرار
هوش مصنوعی: زن گفت: این مرد گناهکار است، اگر او گناه خود را با آرامش بپذیرد.
خلاصی باشدش زین رنج ناساز
وگرنه کور ماند مبتلا باز
هوش مصنوعی: باید از این درد و رنج نجات یابد، وگرنه دوباره در تاریکی و مشکل خواهد ماند.
بپرسید از برادر مرد حاجی
که چون درمانده و پُر احتیاجی
هوش مصنوعی: از برادر مرد حاجی پرسیدند که او در شرایط سخت و نیازمندی چگونه عمل میکند.
گناه خود بگو تا رسته گردی
وگرنه جفت غم پیوسته گردی
هوش مصنوعی: اگر گناه و اشتباهات خود را بگویی و به آنها اعتراف کنی، از فشار و بار سنگین آن رهایی مییابی؛ اما اگر پنهانکاری کنی و به آنها اعتراف نکنی، همیشه در غم و اندوه باقی خواهی ماند.
برادر گفت درد و رنج صد سال
مرا بهتر ازین بر گفتن حال
هوش مصنوعی: برادر گفت که درد و رنجی که در طی صد سال کشیدهام، از بیان حال و وضعیت فعلیام برای دیگران بهتر است.
بسی گفتند تا آخر به تشویر
ز سر تا پای کرد آن حال تقریر
تشویر = سرزنش کردن. تقریر = اقرار کردن
منم زین جرم گفتا مانده برجای
کنون خواهی بکُش خواهی ببخشای
هوش مصنوعی: من به خاطر این عمل نادانیام در اینجا ماندهام، حالا هرچه بخواهی میتوانی با من بکنی؛ یا مرا بکش، یا ببخش.
برادر چون براندیشید لختی
اگر چه آن برو افتاد سختی
هوش مصنوعی: برادر وقتی کمی فکر کرد، متوجه شد که حتی اگر مشکل یا سختیای پیش آمده باشد، باید با آن کنار بیاید.
بدل گفتا چو زن شد ناپدیدار
برادر را شَوَم باری خریدار
هوش مصنوعی: بدل گفت: وقتی که زن ناپدید شد، من برادر را میخریدم.
ببخشید آخرش تا زن دعا کرد
بیک ساعت ز صد رنجش رها کرد
هوش مصنوعی: در نهایت، زن با دعا کردن توانست به مدت یک ساعت از تمام ناراحتیها و دغدغههایش رهایی پیدا کند.
رونده گشت و پس گیرنده شد باز
ز سر دو چشم او بیننده شد باز
هوش مصنوعی: نگاه کن، چشمان او مانند دوتایی از جریان زندگی پیش میروند و دوباره به عقب برمیگردند. این چشمان بینا دوباره به آنچه در گذشته بوده، مینگرند.
پس آنگه از غلام آن خواجه درخواست
که برگوید گناه خویشتن راست
هوش مصنوعی: سپس از خادم آن آقا خواسته میشود تا اشتباهات خود را بیان کند.
غلامش گفت اگر قتلم کنی ساز
نیارم گفت جرم خویشتن باز
هوش مصنوعی: غلام به معشوقش گفت اگر مرا بکشی، هرگز شیون نخواهم کرد و تنها به خطای خودم اعتراف خواهم کرد.
پس اعرابی بدو گفتا بگو راست
که امروز از من این خوف تو برخاست
هوش مصنوعی: اعرابی به او گفت: راست بگو، امروز دیگر از من نمیترسی.
ترا من عفو کردم جاودانه
چه میترسی چه میآری بهانه
هوش مصنوعی: من تو را بخشیدهام و این بخشش همیشگی است، پس چرا باید بترسی و بهانهتراشی کنی؟
بگفت القصّه آن راز آشکاره
که طفلت کُشتم اندر گاهواره
هوش مصنوعی: میگوید: داستان این است که راز پنهانی آشکار شد، آنکه من کودک را در گاهواره کشتم.
نبود آن زن دران کشتن گنه کار
ز فعل شوم خود گشتم گرفتار
هوش مصنوعی: عدم حضور آن زن باعث شد که من به خاطر اعمال ناپسند خود گرفتار شوم و در مشکلات بیفتم.
چو صدقش دید زن حالی دعا کرد
همش بیننده هم حاجت روا کرد
هوش مصنوعی: وقتی زن صداقت او را دید، دعایی کرد و آن کس که همواره مشاهدهگر است، نیاز او را برآورده ساخت.
پسر را پیش برد آن پیرزن نیز
بگفت آن مرد جُرم خویشتن نیز
هوش مصنوعی: پسر به همراه آن زن سالخورده رفت و او نیز به مرد گفت که خودش مسئول کارهایش است.
بدو گفتا زنی شد چاره سازم
که ناگاهی خرید از دار بازم
هوش مصنوعی: به او گفتم که زنی پیدا کنم که ناگهان از دارائیام خرید کند و مرا نجات دهد.
خریده زن بجانم باز وانگاه
منش بفروختم شد قصّه کوتاه
هوش مصنوعی: زن را خریدم و جانم را فدای او کردم و در نهایت خود را به خاطر او از دست دادم. داستان همینقدر ساده است.
دعا کرد آن زنش تا آن جوان نیز
بیک دم دیده ور گشت و روان نیز
هوش مصنوعی: زن دعایی کرد که آن جوان نیز در یک لحظه بینا و آگاه شد و روحش نیز به زندگی بازگشت.
ازان پس جمله را بیرون فرستاد
به شوهر گفت تا آنجا بایستاد
هوش مصنوعی: پس از آن، همه را بیرون فرستاد و به شوهرش گفت که تا آنجا بایستد.
به پیش او نقاب از روی برداشت
بزد یک نعره شویش تا خبر داشت
هوش مصنوعی: او به سوی او رفت و نقاب از چهره برداشت و یک فریاد زد تا او خبر داشته باشد.
برفت از خویش چون با خویش آمد
زن نیکو دلش در پیش آمد
هوش مصنوعی: از خود دور شد و وقتی به خود بازگشت، زنی با دل نیکو در برابرش قرار گرفت.
بدو گفتا چه افتادت که ناگاه
شدی نعره زنان افتاده در راه
هوش مصنوعی: به او گفتند چه اتفاقی افتاده که ناگهان به فریاد زدن افتادهای و در راه افتادهای؟
بدو گفتا یکی زن داشتم من
ترا این لحظه او پنداشتم من
هوش مصنوعی: او به او گفت: من زنی داشتم و در این لحظه تو را به جای او تصور کردم.
ز تو تا او همه اعضا چنانست
که نتوان گفت موئی درمیانست
هوش مصنوعی: از تو تا او، همه اعضا به یکدیگر پیوند خوردهاند، بهطوریکه نمیتوان حتی یک مو را هم میان آنها جدایی قائل شد.
بعینه آن زنی گوئی بگفتار
بدیدار و به بالا و برفتار
هوش مصنوعی: به وضوح میتوانی بگویی او همان زنی است که در صحبتها و رفتارهایش دیده میشود و در حرکاتش نیز قابل توجه است.
اگر او نیستی ریزیده در خاک
زن خود خواندیت این مرد غمناک
هوش مصنوعی: اگر تو نیستی، پس در خاک رفتهای و آن مرد غمگین تو را به عنوان همسر خود میخواند.
زنش گفتا بشارت بادت ای مرد
که آن زن نه خطا و نه زنا کرد
هوش مصنوعی: زنت به تو خوشبینی داد و گفت ای مرد، که آن زن نه دچار خطا شد و نه زنا کرد.
منم آن زن که در دین ره سپردم
نگشتم کشته از سنگ و نه مُردم
هوش مصنوعی: من زنی هستم که در راه دین گام برداشتم، نه با سنگ کشته شدم و نه اینکه جان باختم.
خداوند از بسی رنجم رهانید
بفضل خود بدین کُنجم رسانید
هوش مصنوعی: خداوند به خاطر مهربانیاش من را از زحمتها و ناراحتیها نجات داد و به امنیت و آرامش رساند.
کنون هر لحظه صد منّت خدا را
که این دیدار روزی کرد ما را
روزی کرد ما را = قسمت ما کرد
به سجده اوفتاد آن مرد در خاک
زبان بگشاد کای دارندهٔ پاک
هوش مصنوعی: آن مرد در خاک به سجده افتاد و زبانش را باز کرد و گفت: ای صاحب حقیقت و پاکی.
چگونه شکر تو گوید زبانم
که نیست آن حد دل یا حد جانم
هوش مصنوعی: زبانم نمیتواند شیرینی تو را بیان کند، چون محبت و عشق من به تو فراتر از حد و اندازههای دل و جانم است.
برفت و خواند همراهان خود را
بگفت آن قصه و آن نیک و بد را
هوش مصنوعی: او رفت و به دوستانش خبر داد و داستان آنچه خوب و بد بود را برایشان تعریف کرد.
علی الجمله خروشی و فغانی
برامد تا فلک از هر زبانی
هوش مصنوعی: به طور کلی، صدای ناله و فریادی بلند برخواست که آن را آسمان از هر زبانی میشنید.
غلام و آن برادر وان جوان نیز
خجل گشتند اما شادمان نیز
هوش مصنوعی: غلام و برادرش و آن جوان هم همگی احساس شرمساری کردند، اما در عین حال خوشحال نیز بودند.
چو اوّل آن زن ایشان را خجل کرد
به آخر مال شان داد و بحل کرد
بِحِل = بخشیدن جرم. عفو کردن گناه
چو گردانید شوی خویش را شاه
به اعرابی وزارت داد آنگاه
هوش مصنوعی: وقتی که همسرش را به پادشاهی منصوب کرد، به یک تُکزیاتی (اعرابی) وزارت سپرد.
چو بنهاد آن اساس بر سعادت
هم آنجا گشت مشغول عبادت
هوش مصنوعی: زمانی که آن پایه برای خوشبختی بنا شد، همچنان در همان محل به عبادت مشغول گردید.