گنجور

غزل شمارهٔ ۹۶

خراباتی است پر رندان سرمست
ز سر مستی همه نه نیست و نه هست
فرو رفته همه در آب تاریک
برآورده همه در کافری دست
همه فارغ ز امروز و ز فردا
همه آزاد از هشیار و از مست
مگر افتاد پیر ما بر آن قوم
مرقع چاک زد زنار در بست
یقینش گشت کار و بی گمان شد
درستش گشت فقر و توبه بشکست
سیاهیی که در هر دو جهان بود
فرود آمد به جان او و بنشست
نقاب جان او شد آن سیاهی
سیاهی آمد و در کفر پیوست
چو آب خضر در تاریکی افتاد
کنون هم او ز خلق و خلق ازو رست
دل عطار خون گشت و حق اوست
که تیری آنچنان ناگه ازو جست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خراباتی است پر رندان سرمست
ز سر مستی همه نه نیست و نه هست
هوش مصنوعی: در یک محفل شاد و دلنشین که پر از افراد شاداب و خوشحال است، به نظر می‌رسد که همه چیز در حال جشن و سرمستی است، اما در واقع هیچ‌چیز به صورت واقعی وجود ندارد و همه چیز در حالتی از فریب و زوال است.
فرو رفته همه در آب تاریک
برآورده همه در کافری دست
هوش مصنوعی: همه در آب تاریکی غرق شده‌اند و دست‌ها در ناامیدی و کفر بلند شده است.
همه فارغ ز امروز و ز فردا
همه آزاد از هشیار و از مست
هوش مصنوعی: همه از نگرانی‌های گذشته و آینده رهایی یافته‌اند و از حالت بیداری و مستی آزاد هستند.
مگر افتاد پیر ما بر آن قوم
مرقع چاک زد زنار در بست
هوش مصنوعی: اگر پیر ما به آن گروه بیفتد، لباس پاره‌اش را چاک می‌زند و کمربند خود را محکم می‌بندد.
یقینش گشت کار و بی گمان شد
درستش گشت فقر و توبه بشکست
هوش مصنوعی: او یقینی و مطمئن شد که کارش به درستی پیش می‌رود و از وضعیت فقر و تنگدستی خارج می‌شود، اما ناگهان این وضعیت از هم پاشید و توبه‌اش شکسته شد.
سیاهیی که در هر دو جهان بود
فرود آمد به جان او و بنشست
هوش مصنوعی: سیاهی که در همه جا وجود داشت، بر جان او نازل شد و در آنجا اقامت گزید.
نقاب جان او شد آن سیاهی
سیاهی آمد و در کفر پیوست
هوش مصنوعی: آن سیاهی که نماد وجود اوست، چهره‌اش را پوشانده و باعث شده تا به کفر و عدم ایمان بپیوندد.
چو آب خضر در تاریکی افتاد
کنون هم او ز خلق و خلق ازو رست
هوش مصنوعی: همانند آبی که از چشمه خضر در تاریکی فرو افتاده، اکنون او از مردم جدا شده و مردم نیز از او فاصله گرفته‌اند.
دل عطار خون گشت و حق اوست
که تیری آنچنان ناگه ازو جست
هوش مصنوعی: دل عطار پر از درد و غم شد و این حق اوست که ناگهان از درونش دیوانه‌وار احساسی مانند تیر پرتاب شود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۹۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۹۶ به خوانش فرید حامد

حاشیه ها

1404/03/07 20:06
سیدمحمد جهانشاهی

 

ز سر مستی ، همه نه نیست ، نه هست