گنجور

غزل شمارهٔ ۸۲۳

هر نفسی شور عشق در دو جهان افکنی
آتش سودای خویش در دل و جان افکنی
جان و دل خسته را ز آرزوی خویشتن
گه به خروش آوری گه به فغان افکنی
گر به سر کوی خویش پردهٔ عشاق را
گل کنی از خاک و خون کار به جان افکنی
گر بگشایی ز بند گوهر دریای عشق
بی دل و جان صد هزار سر عیان افکنی
هر نفسی روی خویش باز بپوشی به زلف
تا دل عطار را در خفقان افکنی

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر نفسی شور عشق در دو جهان افکنی
آتش سودای خویش در دل و جان افکنی
هوش مصنوعی: هر لحظه‌ای که عشق را در دو دنیای وجودت گسترش می‌دهی، آتش شوق و آرزوی خود را در دل و جان مردم روشن می‌کنی.
جان و دل خسته را ز آرزوی خویشتن
گه به خروش آوری گه به فغان افکنی
هوش مصنوعی: دل و جان خسته از خواسته‌های درونی خود، گاه به تلاطم و هیجان در می‌آیند و گاه به ناله و شکایت می‌پردازند.
گر به سر کوی خویش پردهٔ عشاق را
گل کنی از خاک و خون کار به جان افکنی
هوش مصنوعی: اگر در کوی خودت پرده عشق را کنار بزنی، هم از خاک و هم از خون بهره‌برداری می‌کنی و این کار به جانت آسیب می‌زند.
گر بگشایی ز بند گوهر دریای عشق
بی دل و جان صد هزار سر عیان افکنی
هوش مصنوعی: اگر دروازه‌های عشق را باز کنی و به عمق آن پی ببری، بی‌تردید دل‌ها و جان‌های شگفت‌انگیزی را خواهی دید که هر کدام ارزشمند و خاص هستند.
هر نفسی روی خویش باز بپوشی به زلف
تا دل عطار را در خفقان افکنی
هوش مصنوعی: هر زمان که به خودت توجه کنی و خود را با زلف‌های خود بپوشانی، می‌توانی دل عطار را در تنگنا و درد قرار دهی.