گنجور

غزل شمارهٔ ۷۴۶

شعله زد شمع جمال او ز دولتخانه‌ای
گشت در هر دو جهان هر ذره‌ای پروانه‌ای
ای عجب هر شعله‌ای از آفتاب روی او
گشتت زنجیری و در هر حلقه‌ای دیوانه‌ای
هر که با هر حلقه در دنیا نیفتاد آشنا
همچو حلقه تا ابد بر در بود بیگانه‌ای
نیک در هر حلقه او را باز می‌باید شناخت
ورنه گردد بر تو آن هر حلقه‌ای بتخانه‌ای
در درون چاه و زندانش بدان و انس گیر
زانکه نه گلشن بود پیوسته نه کاشانه‌ای
یا اگر هر دم به نوعی نیز بینی آن جمال
تو یقین می‌دان که آن گنجی است در ویرانه‌ای
ور به یک صورت فرو ریزی چو گلبرگی ز بار
کی رسد دریا به تو، تو مست از پیمانه‌ای
قفل عشقش کی گشایی گر کلیدی نبودت
هر دم از انسی نو و دردی نوش دندانه‌ای
من چه‌گویم چون درین دریا دو عالم محو شد
شبنمی را کی رسد از پیشگه پروانه‌ای
هر که خواهد داد از وصلش سر مویی خبر
در حقیقت آن سخن دانی که چیست افسانه‌ای
از مسمی کس نخواهد یافت هرگز شمه‌ای
گر به تو اسمی رسد واجب بود شکرانه‌ای
گر جزین چیزی که می‌گویم طلب داری دمی
تا ابد در دام مانی از برای دانه‌ای
شبنمی را فهم کی در بحر بی پایان رسد
گر نمی‌فهمش بود باشد قوی مردانه‌ای
چون رسد آن نم بدو جاوید در پی باشدش
تا کند هم چون خودش از فر خود فرزانه‌ای
یک سر سوزن ندیدی روی دولت ای فرید
ده زبان تا چند خواهی بود همچون شانه‌ای

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شعله زد شمع جمال او ز دولتخانه‌ای
گشت در هر دو جهان هر ذره‌ای پروانه‌ای
هوش مصنوعی: شعله زیبایی او مانند شمعی است که در همه جا روشنایی می‌بخشد و باعث می‌شود که هر ذره در دنیا مانند پروانه‌ای به سمت او جذب شود.
ای عجب هر شعله‌ای از آفتاب روی او
گشتت زنجیری و در هر حلقه‌ای دیوانه‌ای
هوش مصنوعی: عجب است که هر شعله‌ای از نور آفتاب او، تبدیل به زنجیری شده و در هر حلقه‌اش، دیوانگی وجود دارد.
هر که با هر حلقه در دنیا نیفتاد آشنا
همچو حلقه تا ابد بر در بود بیگانه‌ای
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دنیا با کسی ارتباط برقرار نکرده و دوستی را تجربه نکرده باشد، همچنان در تنهایی و بیگانگی باقی می‌ماند و مانند حلقه‌ای که در در می‌چرخد، هیچ‌گاه به کسی نزدیک نخواهد شد.
نیک در هر حلقه او را باز می‌باید شناخت
ورنه گردد بر تو آن هر حلقه‌ای بتخانه‌ای
هوش مصنوعی: باید دقت کنی که هر شخصی را در موقعیت‌های مختلف بشناسی، زیرا اگر از شناخت او غافل شوی، ممکن است که آن فرد به نوعی برای تو به جایگاه و مقام خاصی تبدیل شود که به آن وابسته شوی و دلت به آن بسپرد.
در درون چاه و زندانش بدان و انس گیر
زانکه نه گلشن بود پیوسته نه کاشانه‌ای
هوش مصنوعی: در دل چاه و زندان او، آرامش و دوستی پیدا کن، زیرا نه همیشه بهشت و گلستان وجود دارد و نه خانه‌ای امن و آرام.
یا اگر هر دم به نوعی نیز بینی آن جمال
تو یقین می‌دان که آن گنجی است در ویرانه‌ای
هوش مصنوعی: اگر هر بار به شکلی زیبایی تو را ببینم، باید بدانی که آن زیبایی همچون گنجی در دل ویرانه‌ای پنهان است.
ور به یک صورت فرو ریزی چو گلبرگی ز بار
کی رسد دریا به تو، تو مست از پیمانه‌ای
هوش مصنوعی: اگر به یک شکل و به آرامی مانند گلبرگ به زمین بیفتی، چگونه می‌تواند دریا به تو برسد؟ تو که از یک پیمانه، مست و سرمستی.
قفل عشقش کی گشایی گر کلیدی نبودت
هر دم از انسی نو و دردی نوش دندانه‌ای
هوش مصنوعی: در این بیت از شاعر، این احساس بیان شده است که عشق و محبت بسیار عمیق و پیچیده است و اگر کلیدی برای گشودن آن وجود نداشته باشد، نمی‌توان به راحتی به دل عواطف و احساسات وارد شد. همچنین اشاره شده که هر روز با احساسی جدید و درد و لذتی تازه مواجه خواهیم بود، که نشان از تغییر و تحول در روابط و احساسات دارد.
من چه‌گویم چون درین دریا دو عالم محو شد
شبنمی را کی رسد از پیشگه پروانه‌ای
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چه چیزی بگویم وقتی در این دریا دو جهان ناپدید شده‌اند. چگونه می‌تواند شبنمی به پیش پروانه‌ای برسد؟
هر که خواهد داد از وصلش سر مویی خبر
در حقیقت آن سخن دانی که چیست افسانه‌ای
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد از وصل محبوبش حتی اندکی اطلاعاتی داشته باشد، باید بداند که در واقع این موضوع تنها خیالی و داستانی است.
از مسمی کس نخواهد یافت هرگز شمه‌ای
گر به تو اسمی رسد واجب بود شکرانه‌ای
هوش مصنوعی: هرگز کسی نخواهد توانست چیزی از حقیقت را از نام‌ها و القاب بگیرد. پس هرگاه نامی از تو به میان آید، شایسته است که شکرگزاری کنی.
گر جزین چیزی که می‌گویم طلب داری دمی
تا ابد در دام مانی از برای دانه‌ای
هوش مصنوعی: اگر چیزی غیر از آنچه که می‌گویم می‌خواهی، یک لحظه فکر کن که ممکن است برای یک لقمه از زندگی‌ات، همیشه در گرفتار بمانی.
شبنمی را فهم کی در بحر بی پایان رسد
گر نمی‌فهمش بود باشد قوی مردانه‌ای
هوش مصنوعی: اگر چیزی کوچک و ناچیز را نتوان درک کرد، چگونه ممکن است به عمق یک دریای وسیع رسید؟ حتی اگر کسی قوی و مردانه باشد، باز هم نمی‌تواند به این فهم دست یابد.
چون رسد آن نم بدو جاوید در پی باشدش
تا کند هم چون خودش از فر خود فرزانه‌ای
هوش مصنوعی: وقتی آن نمِ جاویدان به او برسد، همیشه در پی او خواهد بود تا مانند خود، از وجودش فردی حکیم بسازد.
یک سر سوزن ندیدی روی دولت ای فرید
ده زبان تا چند خواهی بود همچون شانه‌ای
هوش مصنوعی: ای فرید، تو حتی یک ذره از خوشبختی را نمی‌بینی؛ تا کی می‌خواهی همچون شانه‌ای بی‌فایده بمانی و فقط صحبت کنی؟

حاشیه ها

1401/10/03 00:01
حمید

از مسمی کس نخواهد یافت هرگز شمه‌ای / گر به تو اسمی رسد واجب بود شکرانه‌ای