گنجور

غزل شمارهٔ ۷۱۴

ساقیا گر پخته‌ای می خام ده
جان بی آرام را آرام ده
خیزو بزمی در صبوحی راست کن
یک صراحی باده ما را وام ده
صبح پیدا گشت و شب اندر شکست
خفتگان مست را دشنام ده
چون بخواهی ریخت همچون گل ز بار
بار کم کش بادهٔ گلفام ده
همچو گل شو بادهٔ گلفام نوش
همچو بلبل سوی گل پیغام ده
داد خود بستان که ایام گل است
یا نه خوش خوش داد این ایام ده
گر سراسر نیست دردی در فکن
نیم مستان را پیاپی جام ده
چون اجل دامی گلوگیر آمده است
چون درآید وقت تن در دام ده
خاطر عطار سودا می‌پزد
سوخت از غم هین شرابش خام ده

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقیا گر پخته‌ای می خام ده
جان بی آرام را آرام ده
هوش مصنوعی: ای ساقی، اگر شراب خوبی داری، به من بنوشان تا جان بی‌قرارم به آرامش برسد.
خیزو بزمی در صبوحی راست کن
یک صراحی باده ما را وام ده
هوش مصنوعی: برخیز و در صبحانه جشنی برپا کن، یک ظرف شراب به ما بده تا بنوشیم.
صبح پیدا گشت و شب اندر شکست
خفتگان مست را دشنام ده
هوش مصنوعی: صبح فرارسید و شب از بین رفت، بنابراین کسانی که در خواب غفلت هستند، شایسته‌ی سرزنش و نکوهش‌اند.
چون بخواهی ریخت همچون گل ز بار
بار کم کش بادهٔ گلفام ده
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی مانند گل زیبا و باطراوت باشی، از زهر و درد کم کن و به خودت باده‌ای خوشبو و دلچسب بده.
همچو گل شو بادهٔ گلفام نوش
همچو بلبل سوی گل پیغام ده
هوش مصنوعی: مثل گل باش و نوش جان کن باده‌ای زیبا، همچون بلبل به سوی گل پیام برسان.
داد خود بستان که ایام گل است
یا نه خوش خوش داد این ایام ده
هوش مصنوعی: از خودت ببخش و بگیر، چون ممکن است زمان خوشی و شادی باشد. در این روزهای زیبا، با دل خوش زندگی کن و از آن لذت ببر.
گر سراسر نیست دردی در فکن
نیم مستان را پیاپی جام ده
هوش مصنوعی: اگر در دل کسی هیچ دردی نیست، پس چرا مستان را به‌طور مداوم شراب می‌دهی؟
چون اجل دامی گلوگیر آمده است
چون درآید وقت تن در دام ده
هوش مصنوعی: زمانی که مرگ آماده است و به ما نزدیک می‌شود، بهتر است که از سخنانی که ممکن است موجب گرفتاری ما شود، پرهیز کنیم و به دقت عمل کنیم.
خاطر عطار سودا می‌پزد
سوخت از غم هین شرابش خام ده
هوش مصنوعی: عطار در دل خود اندوهی دارد که همچون شعله‌ای می‌سوزد. او از دل این غم به دنبال آرامش است و به کسی می‌گوید که به او شراب خامی بدهد تا شاید این درد را فراموش کند.