گنجور

غزل شمارهٔ ۵۶۵

چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم
بی خبر عمر به سر می‌برم و دم نزنم
نا پدیدار شود در بر من هر دو جهان
گر پدیدار شود یک سر مو زانچه منم
مشکل این است که از خویشتنم نیست خبر
مگر این مشکل از آن است که بی خویشتنم
قرب سی سال ز خود خاک همی دادم باد
تا به جان راه برم راه ببردم به تنم
ای گل باغ دلم، پرده برانداز از روی
ورنه چون گل ز تو صد پاره کنم پیرهنم
چون تویی جمله چرا از تو خبر نیست مرا
که به جان آمد ازین غصه تن ممتحنم
من تو را دارم و بس، در دو جهان وین عجب است
که ز تو در دو جهان بوی ندارم چکنم
تو فکندی ز وطن دور مرا دستم گیر
که چنین بی دل و بی صبر ز حب الوطنم
تا که هستم سخنم از تو و از شیوهٔ توست
چه غمم بودی اگر بشنویی یک سخنم
گر چو شمعم بکشی زار همه روز رواست
ور بسوزیم به شب عاشق آن سوختنم
ور شدم خسته و کشته کفنی نیست مرا
بی گل روی تو چون لاله بس از خون کفنم
ور شوم سوخته و آب ندارم بر لب
صف کشم از مژه و آنگه صف دریا شکنم
چون فرید از غم تو سوخته شد نیست عجب
که چو شمع آتش سوزنده دمد از دهنم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم
بی خبر عمر به سر می‌برم و دم نزنم
هوش مصنوعی: از آنجایی که نمی‌دانم چه‌ چیزی باعث شده یا چه حالتی دارم، فقط روزها را می‌گذرانم و چیزی نمی‌گویم.
نا پدیدار شود در بر من هر دو جهان
گر پدیدار شود یک سر مو زانچه منم
هوش مصنوعی: اگر هر دو جهان نیز در برابر من ظاهر شود، تنها یک تار مو از آنچه هستم، نمایان نمی‌گردد.
مشکل این است که از خویشتنم نیست خبر
مگر این مشکل از آن است که بی خویشتنم
هوش مصنوعی: مشکل این است که من از ذات خودم هیچ اطلاعی ندارم، و شاید این مشکل به خاطر این باشد که من از خودم دور شده‌ام.
قرب سی سال ز خود خاک همی دادم باد
تا به جان راه برم راه ببردم به تنم
هوش مصنوعی: برای سی سال، همچون خاک در برابر باد تسلیم بودم تا به روح و جانم راه پیدا کنم و در این مسیر، تنم نیز به حرکت درآمد.
ای گل باغ دلم، پرده برانداز از روی
ورنه چون گل ز تو صد پاره کنم پیرهنم
هوش مصنوعی: ای گل باغ دلم، پرده را از روی خود کنار بزن که اگر این کار را نکنی، من از شدت عشق به تو، پیراهنم را به صد تکه می‌کنم.
چون تویی جمله چرا از تو خبر نیست مرا
که به جان آمد ازین غصه تن ممتحنم
هوش مصنوعی: چرا از وجود تو خبری ندارم، در حالی که غم این مسئله به قدری بر من فشار آورده که جانم را به لب رسانده است؟
من تو را دارم و بس، در دو جهان وین عجب است
که ز تو در دو جهان بوی ندارم چکنم
هوش مصنوعی: من فقط تو را دارم و هیچ‌کس دیگری برایم مهم نیست، اما جالب اینجاست که با وجود داشتن تو، در دو جهان هیچ نشانه‌ای از وجود تو نمی‌بینم. نمی‌دانم چه باید بکنم.
تو فکندی ز وطن دور مرا دستم گیر
که چنین بی دل و بی صبر ز حب الوطنم
هوش مصنوعی: تو مرا از وطن خود دور کردی، حالا دست مرا بگیر که من بدون عشق به سرزمینم، بی‌دل و بی‌صبر شده‌ام.
تا که هستم سخنم از تو و از شیوهٔ توست
چه غمم بودی اگر بشنویی یک سخنم
هوش مصنوعی: تا زمانی که زنده‌ام، حرفم تنها از تو و رفتار توست. چه دلیلی برای غم داشتن دارم اگر حتی یک کلمه از من را بشنوی.
گر چو شمعم بکشی زار همه روز رواست
ور بسوزیم به شب عاشق آن سوختنم
هوش مصنوعی: اگر من مانند شمع بگریم و زار بزنم، این کار هر روز برایم قابل تحمل است. اما اگر در شب بسوزم، عاشقانه از سوختن خود لذت می‌برم.
ور شدم خسته و کشته کفنی نیست مرا
بی گل روی تو چون لاله بس از خون کفنم
هوش مصنوعی: اگر خسته و جان‌باخته شوم، دیگر برایم هیچ کفنی نیست. گل روی تو، مانند لاله، پس از خون من، ارزش بیشتری دارد.
ور شوم سوخته و آب ندارم بر لب
صف کشم از مژه و آنگه صف دریا شکنم
هوش مصنوعی: اگرچه سوخته‌ام و آب ندارم، با چشمانم صفی از اشک می‌زنم و سپس، صف دریا را می‌شکنم.
چون فرید از غم تو سوخته شد نیست عجب
که چو شمع آتش سوزنده دمد از دهنم
هوش مصنوعی: وقتی فرید به خاطر غم تو دچار سوختگی و درد شده، جای تعجب نیست که مانند شمعی که می‌سوزد، آتش در دل من نیز شعله‌ور شود و از دهنم بیرون بیاید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۵۶۵ به خوانش عندلیب