غزل شمارهٔ ۴۸۸
دوش دل را در بلایی یافتم
خانه چون ماتم سرایی یافتم
گفتم ای دل چیست حال آخر بگو
گفت بوی آشنایی یافتم
همچو گویی در خم چوگان عشق
خویش را نه سر نه پایی یافتم
خواستم تا دل نثار او کنم
زانکه جانم را سزایی یافتم
پیش از من جان بر او رفته بود
گرچه من بیجان بقایی یافتم
آن بقا از جان نبود از عشق بود
زانکه عشق جان فزایی یافتم
مردم چشم خودش خوانم از آنک
دایمش در دیده جایی یافتم
گرچه زلف او گره بسیار داشت
هر گره مشکلگشایی یافتم
با چنان مشکلگشایی حل نشد
آنچه من از دلربایی یافتم
چون به خون خویشتن بستم سجل
هر سرشکی را گوایی یافتم
چون سجل بندم به خون چون پیش ازین
از لب او خون بهایی یافتم
عقل از زلفش ز بس کاندیشه کرد
حاصلش تاریکنایی یافتم
با دهانش تا دوچاری خورد دل
دایمش در تنگنایی یافتم
در هوای او دل عطار را
ذره کردم چون هبایی یافتم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش دل را در بلایی یافتم
خانه چون ماتم سرایی یافتم
هوش مصنوعی: دیروز وقتی به دل خود نگاه کردم، احساس کردم که در شرایطی ناگوار و دلگیر قرار دارد، مانند خانهای که غم و اندوه در آن حاکم است.
گفتم ای دل چیست حال آخر بگو
گفت بوی آشنایی یافتم
هوش مصنوعی: به دل گفتم حالا چه خبر، او پاسخ داد که بوی آشنایی را حس کردهام.
همچو گویی در خم چوگان عشق
خویش را نه سر نه پایی یافتم
هوش مصنوعی: در بازی عشق، خود را مانند گوی در میدان چوگان یافتم که نه سر دارد و نه پا. این نشان دهندهی آشفتهحالی و ناتوانی در کنترل احساسات و حالتهای عاشقانهام است.
خواستم تا دل نثار او کنم
زانکه جانم را سزایی یافتم
هوش مصنوعی: خواستم قلبم را به او تقدیم کنم چون احساس کردم که برای جانم ارزش قائل شدهام.
پیش از من جان بر او رفته بود
گرچه من بیجان بقایی یافتم
هوش مصنوعی: قبل از من، روح او رفته بود، هرچند من در حالتی بیجان توانستم به بقای خود ادامه دهم.
آن بقا از جان نبود از عشق بود
زانکه عشق جان فزایی یافتم
هوش مصنوعی: این ابدیت و ماندگاری ناشی از عشق است، نه فقط از زندگی. زیرا عشق باعث شده است که من احساس زندهتری داشته باشم و به نوعی جان تازهای پیدا کنم.
مردم چشم خودش خوانم از آنک
دایمش در دیده جایی یافتم
هوش مصنوعی: من مردم را به چشم خود میبینم، زیرا در چشمانم جایی برای آنها یافتهام.
گرچه زلف او گره بسیار داشت
هر گره مشکلگشایی یافتم
هوش مصنوعی: اگرچه زلف او پیچ و تابهای زیادی داشت، اما من در هر یک از این پیچها راه حلی پیدا کردم.
با چنان مشکلگشایی حل نشد
آنچه من از دلربایی یافتم
هوش مصنوعی: با آنکه تلاش کردم، نتوانستم آنچه را از جذابیتها و دلربایی دریافت کردهام، به راحتی حل کنم.
چون به خون خویشتن بستم سجل
هر سرشکی را گوایی یافتم
هوش مصنوعی: زمانی که با خون خودم بر چهرهی هر قطره اشکی که ریختم، گواهی ثبت کردم، به حقیقتی رسیدم.
چون سجل بندم به خون چون پیش ازین
از لب او خون بهایی یافتم
هوش مصنوعی: وقتی به دور از او پای بند شوم، به خاطر تجربهای که از خون دل دادن برای عشق او داشتهام، دوباره به همان حالت میرسم.
عقل از زلفش ز بس کاندیشه کرد
حاصلش تاریکنایی یافتم
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی به زیبایی و جذابیت زلف معشوق فکر کردم، تمام تلاشها و فکرهای من به جایی نرسید و در نهایت به تاریکی و ناامیدی منتهی شد.
با دهانش تا دوچاری خورد دل
دایمش در تنگنایی یافتم
هوش مصنوعی: با دهانش تا جایی مشکل پیدا کرد، قلب دایمش را در شرایط سختی یافتم.
در هوای او دل عطار را
ذره کردم چون هبایی یافتم
هوش مصنوعی: در هوای او، دل عطار را به اندازه ذرهای کوچک کردم، چون که به پرندهای دست یافتم.