غزل شمارهٔ ۴۸۶
دوش، چون گردون کنار خویش پر خون یافتم
مرکز دل از محیط چرخ بیرون یافتم
دیدهٔ اخترشمار من ز تیزی نظر
سفت هر گوهر که در دریای گردون یافتم
مردم چشمم که شبرنگش طبق میآورد
گرم میتازد از آتش غرقه در خون یافتم
گر طبق آورد شبرنگش بقا باد اشک را
زانکه یک شبرنگ را پنجاه گلگون یافتم
نیز دریا را کنار خشک نتوان یافتن
زانکه چون دریا کنار از در مکنون یافتم
چون برابر کردم اشک خود به دریا در شمار
کژ شمردن اشک خود افزون در افزون یافتم
چون هم از دل میکشم اشک و هم از خون جگر
لاجرم این اشک دلکش را جگرگون یافتم
چون بهار عمر را لیلی به کام دل نبود
هر بهاری در غم لیلیش مجنون یافتم
در همه عمر از فلک معجون دردی خواستم
خون دل با خاک ره بنگر که معجون یافتم
چون زمین پستم ز دوران بلند آسمان
برج من خاکی از آن آمد که هامون یافتم
چون نبود از فرق من تا خاک فرقی بیشتر
خاک بر سر ریختم زین فرق کاکنون یافتم
هندوی خود گیردم گردون اگر من خویش را
یک نفس مقبل شدم یک لحظه میمون یافتم
هندوم، زان شادکامم، بندهام زان مقبلم
مقبلی و شاد کامی بین کزو چون یافتم
سیرم از خلقی که خون یکدگر را تشنهاند
گر به رفعت خلق را گردان گردون یافتم
تا که ساقی جهان عطار را یک درد داد
صد هزاران درد با یک درد مقرون یافتم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش، چون گردون کنار خویش پر خون یافتم
مرکز دل از محیط چرخ بیرون یافتم
هوش مصنوعی: شب گذشته، وقتی که نگاهی به آسمان کردم و دنیای вокруг خود را دیدم، احساس کردم که قلبم از چرخش دنیا و حوادث آن جدا شده و در برابر احساسات عمیق و دردناک قرار گرفته است.
دیدهٔ اخترشمار من ز تیزی نظر
سفت هر گوهر که در دریای گردون یافتم
هوش مصنوعی: چشم من که به شمارش ستارهها عادت کرده، به دقت و تیزی نگاه هر گوهری که در آسمان پیدا کردهام، خیره شده است.
مردم چشمم که شبرنگش طبق میآورد
گرم میتازد از آتش غرقه در خون یافتم
هوش مصنوعی: مردم چشمم که درخشش خاصی دارد، با وجود اینکه دچار مشکلات زیادی است، به طرز تند و پرشوری در بین احساسات و دردها میتازد و از آتش غم و خونریزی رنج میبرد.
گر طبق آورد شبرنگش بقا باد اشک را
زانکه یک شبرنگ را پنجاه گلگون یافتم
هوش مصنوعی: اگر تمام زندگیاش را مانند شبرنگ برآورده کند، هنوز اشک را میخواهیم، چون من از یک شبرنگ، پنجاه گل را پیدا کردهام.
نیز دریا را کنار خشک نتوان یافتن
زانکه چون دریا کنار از در مکنون یافتم
هوش مصنوعی: دریا را نمیتوان به تنهایی و بدون خشکی پیدا کرد، زیرا هنگامی که دریا را مییابی، خشکی نیز در کنار آن حضور دارد.
چون برابر کردم اشک خود به دریا در شمار
کژ شمردن اشک خود افزون در افزون یافتم
هوش مصنوعی: وقتی اشکهایم را با دریا مقایسه کردم، متوجه شدم که تعداد اشکهایم بسیار بیشتر از آنچه که فکر میکردم است.
چون هم از دل میکشم اشک و هم از خون جگر
لاجرم این اشک دلکش را جگرگون یافتم
هوش مصنوعی: از آنجا که من هم از دل اشک میریزم و هم خون جگرم، به همین خاطر این اشک زیبا برایم تبدیل به حالتی عمیق و غمانگیز شده است.
چون بهار عمر را لیلی به کام دل نبود
هر بهاری در غم لیلیش مجنون یافتم
هوش مصنوعی: هرگاه بهار عمر میگذرد و دل من از لیلیام ناراضی است، در هر بهار تنها غم لیلیام را احساس میکنم و خود را مانند مجنونی مییابم که در اندیشهی لیلیاش است.
در همه عمر از فلک معجون دردی خواستم
خون دل با خاک ره بنگر که معجون یافتم
هوش مصنوعی: در طول زندگی، از آسمان خواستهام که درد و رنجی بفرستد. حالا نگاه کن که چطور خون دل و خاک راه به هم آمده و نتیجهای عجیب به وجود آورده است.
چون زمین پستم ز دوران بلند آسمان
برج من خاکی از آن آمد که هامون یافتم
هوش مصنوعی: چون خودم را در موقعیتی پایینتر از آسمان بلند احساس میکنم، این حالت به من کمک کرده که از زمین و دنیای خودم شناخت پیدا کنم و به آرامش درونی برسم.
چون نبود از فرق من تا خاک فرقی بیشتر
خاک بر سر ریختم زین فرق کاکنون یافتم
هوش مصنوعی: از آنجا که بین من و خاک هیچ تفاوتی نیست، برای نشان دادن این موضوع خاک بر سر خود ریختم، زیرا اکنون به این نتیجه رسیدهام.
هندوی خود گیردم گردون اگر من خویش را
یک نفس مقبل شدم یک لحظه میمون یافتم
هوش مصنوعی: اگر بتوانم یک لحظه خود را به خوبی بشناسم و به آن توجه کنم، میتوانم همچون ستارهای در آسمان درخشان شوم و از خودم احساس رضایت و خوشحالی داشته باشم.
هندوم، زان شادکامم، بندهام زان مقبلم
مقبلی و شاد کامی بین کزو چون یافتم
هوش مصنوعی: من از خوشحالی و رضایتی که دارم شادمانم، زیرا من بندهای هستم که به خاطر مقبولیتی که دارم، خوشبختیام را به دست آوردهام و از آن سرچشمه گرفتهام.
سیرم از خلقی که خون یکدگر را تشنهاند
گر به رفعت خلق را گردان گردون یافتم
هوش مصنوعی: من از مردمی که همیشه آرزوی کشتن یکدیگر را دارند، خستهام. اگر روزی به مقام و جایگاهی برسم و جامعه را به سوی آرامش و صلاح هدایت کنم، بسیار خوشحال خواهم شد.
تا که ساقی جهان عطار را یک درد داد
صد هزاران درد با یک درد مقرون یافتم
هوش مصنوعی: به اندازهای که ساقی از دنیا به عطار یکی از دردها را هدیه داد، من توانستم صدها درد دیگر را با آن یک درد تجربه کنم.