گنجور

غزل شمارهٔ ۴۴۹

عقل کجا پی برد، شیوهٔ سودای عشق؟
باز نیابی به عقل، سِرّ معمّای عشق
عقل تو چون قطره‌ایست، مانده ز دریا جدا
چند کند قطره‌ای، فهم ز دریای عشق؟
خاطر خیّاطِ عقل، گرچه بسی بخیه زد
هیچ قبایی ندوخت، لایق بالای عشق
گر ز خود و هر دو کَون، پاک تبرّا کنی
راست بوَد آن زمان، از تو تولّای عشق
ور سر مویی ز تو، با تو بماند به هم
خام بوَد از تو خام، پختن سودای عشق
عشق چو کار دل است، دیدهٔ دل باز کن
جان عزیزان نگر، مست تماشای عشق
دوش درآمد به جان، دمدمهٔ عشق او
گفت اگر فانیی، هست تو را جای عشق
جان چو قدم در نهاد، تا که همی چشم زد
از بن و بیخش بکند، قوّت و غوغای عشق
چون اثر او نماند، محو شد اجزای او
جای دل و جان گرفت، جملهٔ اجزای عشق
هست درین بادیه، جملهٔ جان‌ها چو ابر
قطرهٔ بارانِ او، درد و دریغای عشق
تا دل عطّار یافت، پرتو این آفتاب
گشت ز عطّار سیر، رفت به صحرای عشق

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عقل کجا پی برد، شیوهٔ سودای عشق؟
باز نیابی به عقل، سِرّ معمّای عشق
هوش مصنوعی: عقل هرگز نمی‌تواند به درستی درک کند که چگونه عشق کار می‌کند، چرا که بدست آوردن عشق از دایرهٔ تفکر عقل بیرون است و راز عشق معماهایی دارد که عقل از فهم آن‌ها ناتوان است.
عقل تو چون قطره‌ایست، مانده ز دریا جدا
چند کند قطره‌ای، فهم ز دریای عشق؟
هوش مصنوعی: عقل تو مانند یک قطره است که از دریا جدا شده و نمی‌تواند از این قطره اطلاعاتی از دریا عشق به دست آورد.
خاطر خیّاطِ عقل، گرچه بسی بخیه زد
هیچ قبایی ندوخت، لایق بالای عشق
هوش مصنوعی: خاطرات و افکار شخصی اگرچه به اندازه زیاد و متنوع هستند، اما هیچکدام نتوانسته‌اند لباسی شایسته برای عشق بسازند.
گر ز خود و هر دو کَون، پاک تبرّا کنی
راست بوَد آن زمان، از تو تولّای عشق
هوش مصنوعی: اگر از خود و هر دو جهان به دور باشی و پاکی کنی، در آن صورت تنها عشق واقعی می‌تواند از تو بروز کند.
ور سر مویی ز تو، با تو بماند به هم
خام بوَد از تو خام، پختن سودای عشق
هوش مصنوعی: اگر حتی سر سوزنی از تو با من بماند، همچنان خام و نادان در عشق تو بودم.
عشق چو کار دل است، دیدهٔ دل باز کن
جان عزیزان نگر، مست تماشای عشق
هوش مصنوعی: عشق همانند وظیفه‌ای برای قلب است، پس چشم دل را باز کن و جان عزیزان را با دقت تماشا کن و از زیبایی عشق لذت ببر.
دوش درآمد به جان، دمدمهٔ عشق او
گفت اگر فانیی، هست تو را جای عشق
هوش مصنوعی: دیشب عشق او به جانم نفوذ کرد و گفت: اگر تو هم انسانی هستی، پس جایگاهت در عشق است.
جان چو قدم در نهاد، تا که همی چشم زد
از بن و بیخش بکند، قوّت و غوغای عشق
هوش مصنوعی: زمانی که روح قدم در عرصه عشق می‌گذارد، چنان شور و قدرتی در او به وجود می‌آید که می‌تواند ریشه‌ها و بنیادهای خویش را هم در هم بکوبد.
چون اثر او نماند، محو شد اجزای او
جای دل و جان گرفت، جملهٔ اجزای عشق
هوش مصنوعی: وقتی که نشانه‌ای از او باقی نماند، اجزای وجودش محو شدند و تنها دل و جان جای آن را گرفت. تمام اجزای عشق اکنون در این فضا قرار دارند.
هست درین بادیه، جملهٔ جان‌ها چو ابر
قطرهٔ بارانِ او، درد و دریغای عشق
هوش مصنوعی: در این بیابان، همه جان‌ها همچون قطرات باران هستند که از ابر عشق سرازیر می‌شوند و در دلشان حسرت و اندوهی وجود دارد.
تا دل عطّار یافت، پرتو این آفتاب
گشت ز عطّار سیر، رفت به صحرای عشق
هوش مصنوعی: وقتی دل عطار روشنایی این خورشید را پیدا کرد، دیگر از عطار سیر شد و به بیابان عشق رفت.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۴۹ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1391/06/09 08:09
محمد

در بیت چهارم طبق آنچه مکررا شنیده و دیده و در نسخ مختلف خوانده ام به صورت زیر می باشد که حقیتا دستوری هم بیت زیر صحیح تر می باشد :
گر زخود هر دو کون پاک تبرا شوی .... راست بود آن زمان از تو تمنای عشق
در مصرع اول تبری شدن صحیح است نه تبری کردن و در مصرع دوم تمنای عشق صحیح تر است از تولای عشق

1391/06/09 08:09
محمد

در بیت چهارم طبق آنچه مکررا شنیده و دیده و در نسخ مختلف خوانده ام بیت به صورت زیر می باشد که حقیقتا از نظر دستوری هم بیت زیر صحیح تر می باشد :
گر زخود هر دو کون پاک تبرا شوی ...... راست بود آن زمان از تو تمنای عشق
در مصرع اول تبرا شدن صحیح است نه تبرا کردن و در مصرع دوم تمنای عشق صحیح تر است از تولای عشق

1393/08/16 13:11
حامد

از نظر این بنده حقیر در این شعر نیز همانند سایر اشعار عطار میگوید که در وادی عشق انسان باید از همه چیز خود بگذرد و ذره ای دلبستگی به چیزی غیر از معشوق نداشته باشد به قول مولانا:
این بار من یکبارگی در عاشقی افتادهام
این بار من یکبارگی از عافیت ببریده ام
دل را زخود برکنده ام با چیز دیگر زنده ام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده ام
این شعر زیبا در غزلیات شمس را حتما بخوانید

1394/10/10 18:01
MR

سلام
از نظر من "چون اثر او نماند محو شد اجزای او" اجزای او باید تبدیل شود به "چون ما را سر او نماند محو شد اجزای او"
که معنیش میشه چون ما قدرت یا حوصله و توان تحملش رو نداشتیم اجزای او محو شد
تا نظر دوستان چه باشد

1394/11/01 22:02
حسین

منظور بیت هفتم این است که بنده هرگاه به وسیله ی مستحبات که خداوند واجب نکرده است به او تقرب جوید و محبوب او شود خداوند گوش او و چشم او و زبان او میشود پس اگر خدا را بخواند او را اجابت میکند
جای دل و جان گرفت جمله ی اجزای عشق
واین برای عارفان میسر است که به فنای الاه رسیده اند وبعد از محو به صحو میرسن

1395/04/15 05:07
فرزاد شهزاد

درود به شما
گر ز خود و هر دو کون پاک تبرا «شوی»
راست بود آن زمان از تو تمنای عشق
به نظرم اینطور صحیحتر باشه

1395/10/22 12:12
احمد

باسلام برخلاف نظر جناب محمد معتقدم در بیت چهارم به قرینه تبری در مصرع اول تولا در مصرع دوم صحیح است نه تمنا .

1396/08/13 16:11
ایلیا

سلام بنده با احمد موافقم و تبرا و تولا صحیح تر می باشند، تبرا و تولا از فروع دین بوده و به ترتیب به معنی دشمنی و بیزاری و برائت جستن و دوستی و محبت و مودت داشتن می باشد که نضاد قشنگی ایجاد کرده است
استاد شجریان هم تولا (تولی) خوانده است، ساز و اواز دود عود از استاد شجریان به همراه کمانچه عالیه...

1397/01/15 18:04
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

برخورد کوتاه

1397/03/08 09:06
مهدی

این شعر رو شهرام ناظری در محموعه‌ آوازی زیبایی ( احتمالا در همکاری سالهای دهه 60 با رادیو) خوانده و من بصورت پراکنده از رادیو شنیده‌ام و گویا به طور رسمی هم جایی منتشر نشده است.

1397/08/03 18:11
جمال

سلام ، هر کدام از بزرگواران که معنای این بیت رو می دونستند ، بفرمایند ، خوشحال می شم:
هست در این بادیه جمله جانها چو ابر
قطره باران او درد و دریغای عشق

1404/01/26 09:03
محمود صبورنیا

نوا

 

هست در این بادیه جمله جانها چو ابر
قطره باران او درد و دریغای عشق

 

در این بیابان  ابر زیاد  هست  ولی فقط ابرهایی باران میشوند که سوز عشق را بچشند  ، در بین انسانها آنهایی به سعادت میرسند که عاشق شوند 

reply flag link star_border

1397/09/29 02:11
مینا کریمی

شهرام ناظری در آلبوم عشق نامه این شعر را فوق العاده خوانده است.

1398/11/29 14:01
اصیلا

با سلام خدمت دوستان عزیز همیشه با این نوع تفکر مشکل داشتم و دارم تو اشعار همه شعرای بزرگ فارسی زبان هم به وفور پیدا میشه البته استاد بزرگوارم فردوسی بزرگ اینطور نیست تو اشعار ایشون همیشه عقل از همه چی مهم تره . همیشه میخان عقل رو کوچیک کنن قدرتش رو نا دیده بگیرن همیشه تقابلی بین عقل و عشق در میگیره و عقل در مقابل عشق کم میاره . عقل میشه قطره و عشق میشه دریا و امثال دیگه ..... ما بدون عقلمون هیچی نداریم و هر چه داریم از عقل میاد حتی عشق از عقل میاد فهم ما از همه مسائل به میزان رشد عقلمون برمیگرده همیشه با این نوع اشعار که کم هم نیستن مشکل داشتم و جواب منطقی هم از کسی نشنیدم دوست دارم نظر شما رو هم بدونم بدرود ....

1402/12/05 23:03
سید محمد جواد عبدالهی

با سلام 

در صورتی که حواس بینایی شنوایی چشایی لامسه و بویایی از شما گرفته شود چه اتفاقی برای شما پیش اومده؟ این سوال ویژه ی خود شماست

اگر بخواهید عقل(نفس،ایگو) و عشق رو در دو طرف کفه ی یک ترازو مقایسه کنید ابتدا به ساکن باید بتوانید که حواس پنجگانه را خاموش کنید ،اگر این کار  به درستی انجام شود، در مرحله ی بعد هرچه دریافتید عشق است و عشق و آنجا به سخن بزرگان عرفان خواهید رسید

1404/01/26 09:03
محمود صبورنیا

نوا

 

امام محمد غزالی :آدمی به اندازه عقلش عاشق میشود و به اندازه عشقش عاقل است 

 

در حقیقت انسان عاشق خودش میشه 

1399/07/28 01:09
امیربهادر

سلام. آیا کسی تعبیر بیت هفتم رو میدونه؟

1399/10/24 21:12
امیر محمد

حق میگی ولی کسی عقل رو دست کم نگرفت بنظرم اتفاقا این عظمت عقله که وقتی با عشق مقایسه میکنی میتونی نشون بدی عشق دیگه عجب چیزیه

1400/07/27 00:09
مهدی هیچ

درود جا داره بگم واقعا عقل کجا پی بر شیوه سودای عشق 

این تن اسب تو است و این جهان آخور اوست

غذای اسب غذای سوار نباشد 

عقل... یه وادی عشق یه وادی نمیتونی اینا رو با هم مقایسه کنی 

عطار میگه عشق و بس

1400/08/03 22:11
سید محسن

درود بر ادیبان--عقل یک پدیده و یک هست،است و جنس و رنگ خاص خودش را دارد.البته عقل هم دارای محدودیت و محیط و مرز است

اما عشق ناشی از فقدان هر پدیده ایی است.عشق یعنی نیاز کامل که یعنی هیچ چیز و پدیده ائی وجود ندارد و عشق بیان نیاز شدید به چیزی است

جنس عقل  با نیازمندی عشق دو حالت متفاوت هستند

1400/08/03 22:11
سید محسن

دوش صدای عشق به من گفت اگر فانی هستی حالا جای تو در وادی عشق هست---این تعبیر من بابت بیت هفتم است

1400/09/18 12:12
محسن جهان

 تفسیر بیت ۲ بشرح زیر است:

ای بشر عقل جزئی تو در مقایسه با فضای بیکران عشق مانند قطره‌ای جدا مانده از دریای عدم است. لذا درک این عقل درمانده از فضای لایتناهی عشق غیر ممکن است. 
تنها راه فهم آن از طریق استحاله درونی انسان میسر است، که برای این منظور باید از کلیه تعلقات ذهنی جهان مادی دست کشید.

1404/01/26 09:03
محمود صبورنیا

نوا

 

هست در این بادیه جمله جانها چو ابر
قطره باران او درد و دریغای عشق

 

در این بیابان  ابر زیاد  هست  ولی فقط ابرهایی باران میشوند که سوز عشق را بچشند  ، در بین انسانها آنهایی به سعادت میرسند که عاشق شوند