گنجور

غزل شمارهٔ ۴۰۰

گر ز سر عشق او داری خبر
جان بده در عشق و در جانان نگر
چون کسی از عشق هرگز جان نبرد
گر تو هم از عاشقانی جان مبر
گر ز جان خویش سیری الصلا
ور همی ترسی تو از جان الحذر
عشق دریایی است قعرش ناپدید
آب دریا آتش و موجش گهر
گوهرش اسرار و هر سری ازو
سالکی را سوی معنی راهبر
سرکشی از هر دو عالم همچو موی
گر سر مویی درین یابی خبر
دوش مست و خفته بودم نیمشب
کوفتاد آن ماه را بر من گذر
دید روی زرد ما در ماهتاب
کرد روی زرد ما از اشک تر
رحمش آمد شربت وصلم بداد
یافت یک یک موی من جانی دگر
گرچه مست افتاده بودم زان شراب
گشت یک یک موی بر من دیده‌ور
در رخ آن آفتاب هر دو کون
مست و لایعقل همی کردم نظر
گرچه بود از عشق جانم پر سخن
یک نفس نامد زبانم کارگر
خفته و مستم گرفت آن ماه روی
لاجرم ماندم چنین بی خواب و خور
گاه می‌مردم گهی می‌زیستم
در میان سوز چون شمع سحر
عاقبت بانگی برآمد از دلم
موج‌ها برخاست از خون جگر
چون از آن حالت گشادم چشم باز
نه ز جانان نام دیدم نه اثر
من ز درد و حسرت و شوق و طلب
می‌زدم چون مرغ بسمل بال و پر
هاتفی آواز داد از گوشه‌ای
کای ز دستت رفته مرغی معتبر
خاک بر دنبال او بایست کرد
تا نرفتی او ازین گلخن به در
تن فرو ده آب در هاون مکوب
در قفس تا کی کنی باد ای پسر
بی نیازی بین که اندر اصل هست
خواه مطرب باش و خواهی نوحه‌گر
این کمان هرگز به بازوی تو نیست
جان خود می‌سوز و حیران می‌نگر
ماندی ای عطار در اول قدم
کی توانی برد این وادی به سر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر ز سر عشق او داری خبر
جان بده در عشق و در جانان نگر
هوش مصنوعی: اگر از عشق او باخبر هستی، جانت را فدای عشق کن و به معشوق نگاه کن.
چون کسی از عشق هرگز جان نبرد
گر تو هم از عاشقانی جان مبر
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر عشق هرگز جان نکند، تو نیز از عاشقان جان مبر.
گر ز جان خویش سیری الصلا
ور همی ترسی تو از جان الحذر
هوش مصنوعی: اگر از جان خود سیر هستی، در نماز حاضر شو و اگر از جان خود می‌ترسی، از آن دوری کن.
عشق دریایی است قعرش ناپدید
آب دریا آتش و موجش گهر
هوش مصنوعی: عشق مانند دریا است، که عمیق‌ترین نقطه‌اش مشخص نیست. در این دریا، وجود آتش و امواج نشان‌دهنده‌ی جواهرات پنهانی هستند.
گوهرش اسرار و هر سری ازو
سالکی را سوی معنی راهبر
هوش مصنوعی: این گوهر، رازها و اسرار زیادی در خود دارد و می‌تواند سالکی را به سوی معانی عمیق هدایت کند.
سرکشی از هر دو عالم همچو موی
گر سر مویی درین یابی خبر
هوش مصنوعی: اگر در بین دو جهان، سرکشی و نافرمانی کنی، مانند مویی خواهی بود که اگر سرش را پیدا کنی، از آن خبر می‌گیری.
دوش مست و خفته بودم نیمشب
کوفتاد آن ماه را بر من گذر
هوش مصنوعی: دیشب در حال مستی و خواب بودم که ناگهان نیمه شب، آن ماه بر من گذشت.
دید روی زرد ما در ماهتاب
کرد روی زرد ما از اشک تر
هوش مصنوعی: به وسعت شب، چهره‌ی زرد ما در نور ماه روشن شد و اشک‌هایمان چهره‌ام را درخشان‌تر کرد.
رحمش آمد شربت وصلم بداد
یافت یک یک موی من جانی دگر
هوش مصنوعی: خداوند به من لطف کرد و نوشیدنی وصال را عطا فرمود. هر کدام از موهای من، جان دیگری را به من بخشید.
گرچه مست افتاده بودم زان شراب
گشت یک یک موی بر من دیده‌ور
هوش مصنوعی: اگرچه تحت تأثیر آن شراب بودم و به زمین افتاده بودم، اما هر یک از موهایم برای کسی که می‌بیند، مانند زنجیری در آمده است.
در رخ آن آفتاب هر دو کون
مست و لایعقل همی کردم نظر
هوش مصنوعی: در چهره آن خورشید، هر دو جهان در حالتی شگفت‌انگیز و بی‌خبر از خود بودند که من به آنها نگاه می‌کردم.
گرچه بود از عشق جانم پر سخن
یک نفس نامد زبانم کارگر
هوش مصنوعی: اگرچه عشق در دل من به شدت وجود دارد و حرف‌هایم زیاد است، اما در یک لحظه زبانم کارایی ندارد و نمی‌توانم صحبت کنم.
خفته و مستم گرفت آن ماه روی
لاجرم ماندم چنین بی خواب و خور
هوش مصنوعی: من به خاطر چهره زیبا و دلربای او در حالت خواب و بی‌خبری به سر می‌برم و از این رو دچار بی‌خوابی و بی‌طعم شدن از غذا شده‌ام.
گاه می‌مردم گهی می‌زیستم
در میان سوز چون شمع سحر
هوش مصنوعی: گاهی در حال مرگ بودم و گاهی زندگی می‌کردم، مانند شمعی که در سحرگاه می‌سوزد.
عاقبت بانگی برآمد از دلم
موج‌ها برخاست از خون جگر
هوش مصنوعی: در نهایت صدایی از عمق دل من برخاست و احساسات شدید زنانده‌ای به صورت امواجی تند در خون من بوجود آمد.
چون از آن حالت گشادم چشم باز
نه ز جانان نام دیدم نه اثر
هوش مصنوعی: وقتی که از آن حالت خارج شدم و چشمانم را باز کردم، نه از معشوق نامی دیدم و نه نشانه‌ای از او پیدا کردم.
من ز درد و حسرت و شوق و طلب
می‌زدم چون مرغ بسمل بال و پر
هوش مصنوعی: من از درد و آرزو و شوق و نیاز، به شدت ناراحتم و بی‌پروا مانند پرنده‌ای هستم که بال و پرش را بریده‌اند.
هاتفی آواز داد از گوشه‌ای
کای ز دستت رفته مرغی معتبر
هوش مصنوعی: صوتی از گوشه‌ای به گوش می‌رسد که به تو می‌گوید، ای کسی که پرنده‌ای ارزشمند را از دست داده‌ای.
خاک بر دنبال او بایست کرد
تا نرفتی او ازین گلخن به در
هوش مصنوعی: باید در انتظارش بمانیم و نگذاریم از این مکان دور شود.
تن فرو ده آب در هاون مکوب
در قفس تا کی کنی باد ای پسر
هوش مصنوعی: به جای اینکه خود را در شرایط دشوار و محدود نگه‌داری، بهتر است به دنبال راهی باشی که به تو آزادی و پیشرفت بدهد. تا کی می‌خواهی در این قفس بمانی و خودت را آزار دهی؟
بی نیازی بین که اندر اصل هست
خواه مطرب باش و خواهی نوحه‌گر
هوش مصنوعی: در وضعیت اصلی زندگی، نیازی به وابستگی نداریم؛ خواه سرگرمی و شادی را انتخاب کنیم یا به سوگواری و اندوه.
این کمان هرگز به بازوی تو نیست
جان خود می‌سوز و حیران می‌نگر
هوش مصنوعی: این کمان هرگز در بازوی تو نیست، بنابراین جان خود را بسوزان و حیرت‌زده به جلو نگاه کن.
ماندی ای عطار در اول قدم
کی توانی برد این وادی به سر
هوش مصنوعی: ای عطار، تو در ابتدای راه مانده‌ای و نمی‌توانی این جاده را به پایان برسانی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۰۰ به خوانش عندلیب