گنجور

غزل شمارهٔ ۳۵۷

چو نقاب برگشائی مه آن جهان برآید
ز فروغ نور رویت ز جهان فغان برآید
هم دورهای عالم بگذشت و کس ندانست
که رخ چو آفتابت ز چه آسمان برآید
ز دو لعل جان‌فزایت دو جهان پر از گهر شد
چو تو گوهری ندانم ز کدام کان برآید
دل و جان عاشقانت ز غمت به جوش آید
چو ز سر سینه نامت به سر زبان برآید
ره عشق چون تویی را که سزد، کسی که بیخود
چو فرو شود به کویت ز همه جهان برآید
چه ره است این که هرکس که دمی بدو فروشد
نه ازو خبر بماند نه ازو نشان برآید
همه عمر عاشق تو شب و روز آن نکوتر
که ز کفر و دین بیفتد که ز خان و مان برآید
ز حجاب اگر برآیی برسند خلق در تو
پس از آن دم اناالحق ز جهانیان برآید
منم و غم تو دایم که کسی که در غم تو
به تو در گریخت غمگین، ز تو شادمان برآید
چو غم تو هست جانا چه غمم بود که دل را
غم تو به غمگساری ز میان جان برآید
ز پی تو جان عطار اگرش قبول باشد
ز مکان خلاص یابد چو به لامکان برآید

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو نقاب برگشائی مه آن جهان برآید
ز فروغ نور رویت ز جهان فغان برآید
هوش مصنوعی: وقتی که نقاب را کنار بزنی، ماه در آن دنیا از درخشش نور چهره‌ات برمی‌خیزد و از این دنیا صدای ناله‌ای بلند می‌شود.
هم دورهای عالم بگذشت و کس ندانست
که رخ چو آفتابت ز چه آسمان برآید
هوش مصنوعی: در طول زمان، همه چیز تغییر کرده و پیش رفته است، اما هیچ‌کس ندانسته که چهره مانند خورشید از کدام سوی آسمان طلوع می‌کند.
ز دو لعل جان‌فزایت دو جهان پر از گهر شد
چو تو گوهری ندانم ز کدام کان برآید
هوش مصنوعی: وجود تو همچون دو دندان زیبا، جان‌افزا و دل‌چسب است و به خاطر وجود تو، دنیا پر از زیبایی و ارزش شده است. نمی‌دانم تو از کدام سرچشمه و منبعی به این زیبایی و گوهری رسیدی.
دل و جان عاشقانت ز غمت به جوش آید
چو ز سر سینه نامت به سر زبان برآید
هوش مصنوعی: عاشقان تو به خاطر غم تو، دل و جانشان به شدت می‌جوشد، وقتی نام تو از دلشان به زبانشان می‌آید.
ره عشق چون تویی را که سزد، کسی که بیخود
چو فرو شود به کویت ز همه جهان برآید
هوش مصنوعی: راه عشق تو به قدری ارزشمند است که اگر کسی به حالت مستی و بی‌خود به سوی تو بیفتد، از همه دنیا برتر خواهد بود.
چه ره است این که هرکس که دمی بدو فروشد
نه ازو خبر بماند نه ازو نشان برآید
هوش مصنوعی: این مسیر چه مسیری است که هر کسی لحظه‌ای در آن قدم بگذارد، نه خبری از او می‌ماند و نه نشانه‌ای از وجودش باقی می‌ماند؟
همه عمر عاشق تو شب و روز آن نکوتر
که ز کفر و دین بیفتد که ز خان و مان برآید
هوش مصنوعی: تمام عمرم را به عشق تو سپری کرده‌ام، چه در شب و چه در روز. بهتر است که از کفر و دین فاصله بگیرم، تا اینکه از خانواده و دیارم دور شوم.
ز حجاب اگر برآیی برسند خلق در تو
پس از آن دم اناالحق ز جهانیان برآید
هوش مصنوعی: اگر از حجاب و پرده بیرون بیایی، مردم بی‌درنگ به تو می‌رسند و بعد از آن، صدای «من حق هستم» از جهانیان به گوش خواهد رسید.
منم و غم تو دایم که کسی که در غم تو
به تو در گریخت غمگین، ز تو شادمان برآید
هوش مصنوعی: من همیشه در غم تو هستم، و هر کسی که به خاطر غم تو به من پناه بیاورد، از تو شاد شده و خوشحال خواهد شد.
چو غم تو هست جانا چه غمم بود که دل را
غم تو به غمگساری ز میان جان برآید
هوش مصنوعی: وقتی که غم تو در دل من وجود دارد، دیگر چه غمی برای من باقی مانده؟ این غم تو به قدری در عمق جانم نفوذ کرده که می‌تواند تمام دردها و رنج‌های دیگر را از من بگیرد.
ز پی تو جان عطار اگرش قبول باشد
ز مکان خلاص یابد چو به لامکان برآید
هوش مصنوعی: اگر جان عطار به دنبالت باشد و تو را بپذیری، از محدودیت‌های دنیوی خلاص می‌شود و به مرتبه‌ای بالاتر دست می‌یابد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۵۷ به خوانش عندلیب