گنجور

غزل شمارهٔ ۳۵۳

سر زلف دلستانت به شکن دریغم آید
صفت بر چو سیمت به سمن دریغم آید
من تشنه زان نخواهم ز لب خوشت شرابی
که حلاوت لب تو به دهن دریغم آید
مرساد هیچ آفت به تن و به جانت هرگز
که به جان فسوس باشد که به تن دریغم آید
تن کشتگان خود را به میان خون رها کن
که چنان تنی درین ره به کفن دریغم آید
ز فرید می‌نیاید سخن لب تو گفتن
که لب شکر فشانت به سخن دریغم آید

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سر زلف دلستانت به شکن دریغم آید
صفت بر چو سیمت به سمن دریغم آید
هوش مصنوعی: موهاي دلبر تو چونان نرم و لطیف است که من از توصیفش بیم دارم. همچنین، زیبایی چشمانت مانند سیم است و باز هم این زیبایی را نمی‌توان به زبان آورد.
من تشنه زان نخواهم ز لب خوشت شرابی
که حلاوت لب تو به دهن دریغم آید
هوش مصنوعی: من به خاطر طعم شیرین لبت، هیچ اشتیاقی به شراب ندارم و این لذت به قدری برایم ارزشمند است که حتی فکرش هم عذاب‌آور است.
مرساد هیچ آفت به تن و به جانت هرگز
که به جان فسوس باشد که به تن دریغم آید
هوش مصنوعی: هیچ آفت و آسیبی به روح و جسم تو نمی‌رسد، زیرا جان تو مانند جان فسوس است و من از این موضوع غمگینم.
تن کشتگان خود را به میان خون رها کن
که چنان تنی درین ره به کفن دریغم آید
هوش مصنوعی: اجساد کشته‌شدگان را در خون رها کن، زیرا مانند این جسم در این مسیر، سزاوار کفن کردن نیست.
ز فرید می‌نیاید سخن لب تو گفتن
که لب شکر فشانت به سخن دریغم آید
هوش مصنوعی: از شیرین‌زبانی تو هیچ چیز نمی‌توان گفت، زیرا لبت مانند شکر است و من از این که نتوانم از زیبایی کلامت بگویم، ناراحتم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۵۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/06/12 15:09
نادر..

منِ تشنه زان نخواهم ز لب خوشت شرابی
که حلاوت لب تو به دهن دریغم آید..