اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر دلبرم به یک شکر از لب زبان دهد
مرغ دلم ز شوق به شکرانه جان دهد
هوش مصنوعی: اگر محبوبم فقط با یک کلام شیرین از لبانش سخن بگوید، دل من از شدت شوق آنقدر خوشحال میشود که جانم را فدای او میکنم.
میندهد او به جان گرانمایه بوسهای
پنداشتی که بوسه چنین رایگان دهد؟
هوش مصنوعی: او به جان باارزش خود بوسهای نمیدهد، آیا فکر میکنی که بوسهها اینقدر بیقیمت هستند؟
چون کس نیافت از دهن تنگ او خبر
هر بیخبر چگونه خبر زان دهان دهد؟
هوش مصنوعی: وقتی هیچکس از دهن تنگ او چیزی نمیشنود، چطور ممکن است یک فرد بیخبر از احوالات او باخبر شود؟
معدوم شیء گوید اگر نقطهٔ دلم
جز نام از خیال دهانش نشان دهد
هوش مصنوعی: اگر وجودی نداشته باشد، دلم میگوید که اگر جز نام، هیچ نشانی از خیال او در ذهنم نباشد.
مردی محالگوی بوَد آنکه بیخبر
یک موی فیالمثل خبر از آن میان دهد
هوش مصنوعی: مردی که حتی یک موی کوچک را نمیبیند، چگونه میتواند درباره چیز بزرگی از آنجا آگاه باشد؟
چون دید آفتاب که آن ماه هشت خلد
از روی خود زکات به هفت آسمان دهد
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید مشاهده کرد که آن ماه زیبا با چهرهاش نعمت و برکت را به هفت آسمان میبخشد، احساس افتخار و شگفتی کرد.
افتاد در غروب و فرو شد خجلزده
تا نوبت طلوع بدان دلستان دهد
هوش مصنوعی: در غروب آفتاب، کسی خجالت زده و ناراحت شده است و منتظر میماند تا بار دیگر صبح آید و به محبوب خود امیدی بیابد.
در آفتاب صد شکن آرم چو زلف او
گر زلف او مرا سر مویی امان دهد
هوش مصنوعی: اگر در آفتاب صد بار هم بشکنم، مثل زلف او، باز هم آرام میگیرم، فقط اگر زلف او به من اجازه دهد یا فرصتی کوچک بدهد.
ابروی چون کمانش که آن غمزه تیر اوست
هر ساعتی چو تیر سرم در جهان دهد
هوش مصنوعی: ابرویش مانند یک کمان است و غمزهاش همچون تیری که از آن پرتاب میشود، هر لحظه مانند آن تیر بر سر من فرود میآید و به من آسیب میزند.
گویی که جور هندوی زلفش تمام نیست
آخر به تُرک مست که تیر و کمان دهد؟
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که زیبایی و جذابیت موهای او هرگز تمام نخواهد شد. در نهایت، به معشوقی که دلرباست و مانند تیر و کمان است، اشاره میشود که همچنان سحر و جاذبه خود را حفظ کرده است.
از عشق او چگونه کنم توبه چون دلم
صد توبهٔ درست به یک پاره نان دهد
هوش مصنوعی: چطور میتوانم از عشق او دست بکشم در حالی که دل من با یک لقمه نان میتواند صد بار توبه کند؟
آن دارد آن نگار ز عطار چون گذشت
امکان ندارد آنکه کسی شرح آن دهد
هوش مصنوعی: آن زیبای دلانگیز که از عطار عبور کرد، دیگر امکان ندارد که کسی بتواند ویژگیها و زیباییهای او را به طور کامل توصیف کند.
حاشیه ها
1397/08/03 19:11
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
افتاد در غروب و فروشد خجل زده
تا نوبتِ طلوع بدان دلستان دهد . «عطار»
『قسمت اول』
غروب کم کم داشت خفه می شد . کوچه را پیدا کردم . کوچه یِ در هم پیچیده ای بود . روی پِشکِل هایِ تازه جلو رفتم . زنی داشت بچه اش را شیر می داد ، بی آن که سینه اش را خوب پوشانده باشد . مگس هایِ سِمِج به صورتم می خوردند . صدایِ شستن ظرف می آمد .
در چوبیِ رنگ و رو رفته را هُل دادم . وسطِ حیاط ایستاده بود . کثیفیِ حیاط توی چشم می زد ؛ یک جفت چکمه ی گِلی که از هم جدا افتاده بودند ، چندتا مرغِ پروبالْ کثیف که مدام سر و صدا می کردند ، دیگِ سیاه و قُری که درونش ربُ جوش می زد و شلنگِ جمع نشده ای که مارپیچ یک گوشه افتاده بود .
صدایش کردم ، نشنید . جلو رفتم . دستم را روی شانه اش گذاشتم . چه قدر شبیه پیرمرد خنزرپنزری بود . داشت به کمربندش سوراخ جدید اضافه می کرد . مرا که دید لبخند زد . لبخندش به نظرم مثل کِرم هایی بود که از خاک باغچه ها بیرون می زنند .
ساعتم را نگاه کردم . عقربه هایش از کار افتاده بودند . دوباره به پیرمرد نگاه کردم . سه چهار مرتبه گفت زمان هولناک است . با سَر تأییدش کردم .
بلند شد . بلند شدم . به سمتِ اتاقش رفت . پی اش رفتم . اتاقش دو طاقچه داشت . دو طاقچه یِ پُر از تارِ عنکبوت . هفت هشت گور کوچک هم در کف اتاقش به چشم می آمد . معلوم بود که نوشته هایِ روی گور با انگشت نوشته شده است . نوشته هایی بدخط و کج و کوله . به صورتش نگاه کردم . به صورتم نگاه کرد . سه چهار مرتبه گفت زمان هولناک است . با سَر تأییدش کردم .
آفتابه یِ سفیدِ کنار اتاقش را برداشت کمی آب روی قبرها پاشید . دوست نداشتم نوشته ی گورها را بخوانم .
احمد آذرکمان . 12 آبان 97