گنجور

غزل شمارهٔ ۳۴۲

یک حاجتم ز وصل میسر نمی‌شود
یک حجتم ز عشق مقرر نمی‌شود
کارم درافتاد ولیکن به یل برون
کاری چنین به پهلوی لاغر نمی‌شود
زین شیوه آتشی که مرا در دل اوفتاد
اشکم عجب بود اگر اخگر نمی‌شود
یا اشک گرمم از دم سردم فسرده شد
زان خشک گشت ای عجب و تر نمی‌شود
پا و سرم ز دست شد و خون دل هنوز
از پای می درآیم و با سر نمی‌شود
نی نی که خون دل به سر آمد ز روی من
از سیل اشک سرخ مزعفر نمی‌شود
چون بحر خوف موت نهنگ فلک فتاد
بحری که سالکیش شناور نمی‌شود
تن دردهم به قهر چو دانم که با فلک
یک کارم از هزار میسر نمی‌شود
صافی چه خواهم از کف ساقی چرخ از آنک
صافی نمی‌دهد که مکدر نمی‌شود
از جای می‌برد همه کس را فلک ولی
هرگز ز جای خویش فراتر نمی‌شود
گر پی کند معاینه اختر هزار را
عطار یکدم از پی اختر نمی‌شود

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یک حاجتم ز وصل میسر نمی‌شود
یک حجتم ز عشق مقرر نمی‌شود
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به آرزوی وصال دست پیدا کنم و نیازی که از عشق دارم، به سرانجام نمی‌رسد.
کارم درافتاد ولیکن به یل برون
کاری چنین به پهلوی لاغر نمی‌شود
هوش مصنوعی: من در کارم به مشکل برخورده‌ام، اما این شرایط من را به جایی نمی‌رساند که با این اندام لاغر بتوانم کارهای بزرگ انجام دهم.
زین شیوه آتشی که مرا در دل اوفتاد
اشکم عجب بود اگر اخگر نمی‌شود
هوش مصنوعی: آتشِ عشق و احساسات شدیدی که در دل من شعله‌ور شده، جای تعجب نیست اگر اشک‌هایم به صورت جرقه‌هایی درنیایند.
یا اشک گرمم از دم سردم فسرده شد
زان خشک گشت ای عجب و تر نمی‌شود
هوش مصنوعی: یا اشک گرم من از نفس سردم یخ زده و خشک شده، چه جای تعجبی دارد که تر نمی‌شود.
پا و سرم ز دست شد و خون دل هنوز
از پای می درآیم و با سر نمی‌شود
هوش مصنوعی: پایم و سرم از چنگم بیرون رفته و هنوز از دل شکسته‌ام اشک می‌ریزم، اما نمی‌توانم با سر و عقل خود به راه درستی برسم.
نی نی که خون دل به سر آمد ز روی من
از سیل اشک سرخ مزعفر نمی‌شود
هوش مصنوعی: چشمانم از شدت ناراحتی پر از اشک شده، اما اشک‌هایم به رنگ سرخ و زعفرانی درنمی‌آید. دل‌تنگی و غم من آن‌قدر عمیق است که حتی جلوه‌های زیبایی مانند زعفران هم نمی‌توانند آن را بپوشانند.
چون بحر خوف موت نهنگ فلک فتاد
بحری که سالکیش شناور نمی‌شود
هوش مصنوعی: زمانی که ترس از مرگ مانند دریای عمیق و وحشتناک به وجود می‌آید، در این حالت، فردی که در سفر زندگی است، قادر به ادامه حیات و حرکت نخواهد بود.
تن دردهم به قهر چو دانم که با فلک
یک کارم از هزار میسر نمی‌شود
هوش مصنوعی: بدن خسته و آزرده من به خشم می‌آید، چون می‌دانم که با سرنوشت یکی هستم و هزاران خواسته‌ام به آسانی برآورده نمی‌شود.
صافی چه خواهم از کف ساقی چرخ از آنک
صافی نمی‌دهد که مکدر نمی‌شود
هوش مصنوعی: من از دست ساقی چه می‌خواهم، زیرا شراب صاف نمی‌دهد، چون خود چرخ عالم همواره در حال تغییر و تزلزل است و نمی‌تواند غیرو را شفاف و زلال کند.
از جای می‌برد همه کس را فلک ولی
هرگز ز جای خویش فراتر نمی‌شود
هوش مصنوعی: فلک، یعنی آسمان و سرنوشت، همه را از جای خود حرکت می‌دهد و تغییر می‌دهد، اما خود آسمان هرگز از جایگاه خود فراتر نمی‌رود.
گر پی کند معاینه اختر هزار را
عطار یکدم از پی اختر نمی‌شود
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به دقت و با حوصله، ستاره‌ها و نشانه‌ها را بررسی کند، عطار تنها برای یک لحظه هم به دنبال آنها نخواهد رفت.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۴۲ به خوانش عندلیب