گنجور

غزل شمارهٔ ۳۳۲

چو در غم تو جز جان چیزی دگرم نبود
پیش تو کشم کز تو غمخوارترم نبود
پروانه تو گشتم تا بر تو سرافشانم
خود چون رخ تو بینم پروای سرم نبود
پیش نظرم عالم چون روز قیامت باد
آن روز که بر راهت دایم نظرم نبود
گفتم خبری گویم با تو ز دل زارم
اما چو تو را بینم از خود خبرم نبود
گفتم که ز تیرت تیز از چشم تو بگریزم
چون تیر بپیوندد کنج گذرم نبود
در عشق تو صد همدم تیماربرم باید
تنها چه کنم چون کس تیماربرم نبود
گفتی که به زر گردد کار تو چو آب زر
جانی بکنم آخر گر آن قدرم نبود
تو چاره کارم کن تا از رخ همچون زر
تدبیر کنم وجهی گر هیچ زرم نبود
بوسی ندهی جانا تا جان نستانی تو
هر دم ز پی بوسی جانی دگرم نبود
عطار ستمکش را دل بود به تو رهبر
دردا که چو دل خون شد کس راهبرم نبود

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو در غم تو جز جان چیزی دگرم نبود
پیش تو کشم کز تو غمخوارترم نبود
هوش مصنوعی: وقتی در غم تو هستم، هیچ چیز جز جانم در نظر ندارم. اینجا می‌کشم، زیرا هیچ‌کس را بیشتر از تو نمی‌شناسم که به فکر غم‌هایم باشد.
پروانه تو گشتم تا بر تو سرافشانم
خود چون رخ تو بینم پروای سرم نبود
هوش مصنوعی: من به عشق تو همانند پروانه‌ای شدم که تنها هدفش پرواز و فدای تو بودن است. اما وقتی جمال تو را می‌بینم، دیگر به خودم اهمیت نمی‌دهم و تمام توجه و عشق من فقط به تو معطوف می‌شود.
پیش نظرم عالم چون روز قیامت باد
آن روز که بر راهت دایم نظرم نبود
هوش مصنوعی: به نظرم جهان در آن روز مثل روز قیامت است، روزی که همیشه نمی‌توانستم به تو نگاه کنم و در کنارت باشم.
گفتم خبری گویم با تو ز دل زارم
اما چو تو را بینم از خود خبرم نبود
هوش مصنوعی: گفتم می‌خواهم از دلم که در حال تب و تاب است با تو صحبت کنم، اما وقتی تو را می‌بینم، تمام حواسم از خودم پرت می‌شود و نمی‌توانم چیزی بگویم.
گفتم که ز تیرت تیز از چشم تو بگریزم
چون تیر بپیوندد کنج گذرم نبود
هوش مصنوعی: گفتم که از نگاه تیز تو فرار کنم، اما وقتی تیر به هدف می‌رسد، دیگر جایی برای گریز نیست.
در عشق تو صد همدم تیماربرم باید
تنها چه کنم چون کس تیماربرم نبود
هوش مصنوعی: در عشق تو باید با چندین دوست و همراه غمگین باشم، اما چه کنم که هیچ‌کس نیست که از حال و روزم خبر داشته باشد و مرا تسلی دهد.
گفتی که به زر گردد کار تو چو آب زر
جانی بکنم آخر گر آن قدرم نبود
هوش مصنوعی: تو گفتی که اگر به طلا تبدیل شود کار تو، مثل آب طلا برایت جان می‌دهم، اما اگر آنقدر طلا ندارم، چه کنم؟
تو چاره کارم کن تا از رخ همچون زر
تدبیر کنم وجهی گر هیچ زرم نبود
هوش مصنوعی: مرا یاری کن تا از چهره‌ات مانند طلا، نقشی زیبا بسازم حتی اگر هیچ ثروتی نداشته باشم.
بوسی ندهی جانا تا جان نستانی تو
هر دم ز پی بوسی جانی دگرم نبود
هوش مصنوعی: ای محبوب، اگر بوسه‌ای به من ندهی، جانم را نمی‌گیری، چون هر لحظه از برای بوسیدن تو جان دیگری در من نیست.
عطار ستمکش را دل بود به تو رهبر
دردا که چو دل خون شد کس راهبرم نبود
هوش مصنوعی: عطار در اینجا به این موضوع اشاره می‌کند که در دل ستمدیده‌ای مانند او، کسی وجود دارد که می‌تواند او را رهبری کند. اما در عین حال، وقتی دلش پر از درد و رنج می‌شود، هیچ‌کس نیست که او را راهنمایی کند و در مشکلاتش همراهی‌اش کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۳۲ به خوانش عندلیب