گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۱

برقع از خورشید رویش دور شد
ای عجب هر ذره‌ای صد حور شد
همچو خورشید از فروغ طلعتش
ذره ذره پای تا سر نور شد
جملهٔ روی زمین موسی گرفت
جملهٔ آفاق کوه طور شد
چون تجلی‌اش به فرق که فتاد
طور با موسی ،  ز هم مهجور شد
فوّت خورشید نبود سایه را
لاجرم آن آمد این مقهور شد
قطره‌ای آوازهٔ دریا شنید
از طمع شوریده و مغرور شد
مدتی می‌رفت چون دریا بدید
محو گشت و تا ابد مستور شد
چون در آن دریا نه بد دید و نه نیک
نیک و بد آنجایگه معذور شد
هر دوعالم انگبین صرف بود
لاجرم چون خانهٔ زنبور شد
زانگبین چون آن همه زنبور خاست
هر یکی هم زانگبین مخمور شد
قسم هر یک زانگبین چندان رسید
کز خود و از هر دو عالم دور شد
سایه چون از ظلمت هستی برست
در بر خورشید نورالنور شد
همچو این عطار بس مشهور گشت
همچو آن حلاج بس منصور شد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برقع از خورشید رویش دور شد
ای عجب هر ذره‌ای صد حور شد
هوش مصنوعی: پوشش نورانی چهره‌اش از تابش آفتاب کنار رفت و نتیجه‌اش این شد که هر ذره‌ای به تعداد زیادی زیبایی و فرشته جلوه می‌کند.
همچو خورشید از فروغ طلعتش
ذره ذره پای تا سر نور شد
هوش مصنوعی: مانند خورشید، از درخشندگی چهره‌اش، حتی ذره‌ذره وجودش از سر تا پا پر از نور گشت.
جملهٔ روی زمین موسی گرفت
جملهٔ آفاق کوه طور شد
هوش مصنوعی: تمام موجودات روی زمین تحت تأثیر پیام موسی قرار گرفتند و جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، به مانند کوه طور، عظمت و شکوهی پیدا کرد.
چون تجلی‌اش به فرق که فتاد
طور با موسی ،  ز هم مهجور شد
هوش مصنوعی: زمانی که نور الهی بر سر موسی تجلی کرد، کوه طور به یکباره از او جدا شد و موسی به حالتی حیرت‌زده و دور مانده افتاد.
فوّت خورشید نبود سایه را
لاجرم آن آمد این مقهور شد
هوش مصنوعی: با رفتن خورشید، سایه نیز ناپدید می‌شود، بنابراین این اثر به وجود آمد و سایه نتوانست دوام بیاورد.
قطره‌ای آوازهٔ دریا شنید
از طمع شوریده و مغرور شد
هوش مصنوعی: قطره‌ای صدای دریا را شنید و از روی شوق و هیجان، مغرور و سرمست شد.
مدتی می‌رفت چون دریا بدید
محو گشت و تا ابد مستور شد
هوش مصنوعی: مدتی او به سفر رفت و وقتی دریا را دید، محو زیبایی‌اش شد و تا همیشه در سایه آن باقی ماند.
چون در آن دریا نه بد دید و نه نیک
نیک و بد آنجایگه معذور شد
هوش مصنوعی: وقتی که در آن دریا چیزی نه خوب دید و نه بد، به همین دلیل در آنجا معذور و بی‌گناه شد.
هر دوعالم انگبین صرف بود
لاجرم چون خانهٔ زنبور شد
هوش مصنوعی: هر دو جهان مانند عسل خالص است، بنابراین خانه زنبور به وجود آمده است.
زانگبین چون آن همه زنبور خاست
هر یکی هم زانگبین مخمور شد
هوش مصنوعی: از شهدی که در زنبورهای آن وجود دارد، هر یک از آنها تحت تأثیر قرار گرفته و مست شدند.
قسم هر یک زانگبین چندان رسید
کز خود و از هر دو عالم دور شد
هوش مصنوعی: هر یک از آن زخم‌ها آنقدر عمیق و تاثیرگذار بود که انسان از خودش و از همه چیز در این دنیا فاصله گرفت و دور شد.
سایه چون از ظلمت هستی برست
در بر خورشید نورالنور شد
هوش مصنوعی: زمانی که سایه از تاریکی رهایی یابد و در آغوش نور خورشید قرار گیرد، به روشنایی و نور مطلق دست می‌یابد.
همچو این عطار بس مشهور گشت
همچو آن حلاج بس منصور شد
هوش مصنوعی: شبیه به این عطار که به شهرت فراوانی رسید، مانند آن حلاج که به مقام و منزلت بلندی دست یافت.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۵۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1400/06/11 13:09
نوشین

چون تجلّی بس به قوّت اوفتاد        طور با موسی به هم مهجور شد

1404/08/14 00:11
سیدمحمد جهانشاهی

هنگامی که موسی مدت خود را به پایان رسانید و همراه خانواده‌ اش (از مدین به سوی مصر) حرکت کرد از جانب طور آتشی دید! به خانواده‌ اش گفت: درنگ کنید من آتشی دیدم، می‌روم شاید خبری برای شما بیاورم.... هنگامی که به سراغ آتش آمد ناگهان از ساحل راست وادی در آن سرزمین بلند و پر برکت از میان یک درخت ندا داده شد که ای موسی! منم خداوند، پروردگار جهانیان! »

1404/08/14 00:11
سیدمحمد جهانشاهی

متن صحیح است

بعد از سلام و عرض ادب

1404/08/14 00:11
سیدمحمد جهانشاهی

مراد آن است که وقتی که وقتی موسی به آتش در کوه طور نزدیک شد خداوند با وی مربوط و همکلام گردید و ارتباط موسی و کوه طور از بین رفت

1400/06/11 13:09
نوشین

قوّت خورشید نبود سایه را

1400/06/11 13:09
نوشین

هر دو عالم انگبین صاف بود

1404/08/14 11:11
سیدمحمد جهانشاهی

هر دو عالم انگبین بحت بود

1404/08/14 00:11
سیدمحمد جهانشاهی

طور با موسی ،  ز هم مهجور شد

1404/08/14 11:11
سیدمحمد جهانشاهی

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱
                 
برقع ، از خورشیدِ رویَش ، دور شد
ای عجب ، هر ذرّه‌ای ، صد حور شد

همچو خورشید ، از فروغِ طلعتَش
ذرّه ذرّه ، پای تا سر ، نور شد

جملهٔ رویِ زمین ، موسی گرفت
جملهٔ آفاق ، کوهِ طور شد

چون تجلّی‌اش ، به فرقِ کُه فتاد
طور با موسی ، ز هم مهجور  شد

قوّتِ خورشید ، نبوَد سایه را
لاجرم آن آمد ، این مقهور شد

قطره‌ای ، آوازهٔ دریا شنید
از طمع ، شوریده و مغرور شد

مدّتی می‌رفت ، چون دریا بِدید
محو گشت و تا ابد مستور شد

چون در آن دریا ، نه بد دید و نه نیک
نیک و بد ، آنجایگه معذور شد

هر دو عالم ، انگبینِ صِرف بود
لاجرَم ، چون خانهٔ زنبور شد

زانگبین ، چون آن همه زنبور خاست
هر یکی هم ، زانگبین مخمور شد

قسمِ هر یک  ، زانگبین چندان رسید
کز خود و از هر دو عالم ، دور شد

سایه ، چون از ظلمتِ هستی برَست
در برِ خورشید ، نورالنّور شد

همچو این عطّار ، بس مشهور گشت
همچو آن حلّاج ، بس منصور شد