گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۲

اگر ز پیش جمالت نقاب برخیزد
ز ذره ذره هزار آفتاب برخیزد
جهان ز فتنهٔ بیدار رستخیز شود
چو چشم نیم‌خمارش ز خواب برخیزد
به مجلسی که زند خنده لعل میگونش
خرد اگر بنشیند خراب برخیزد
اگر به خنده در آید لبش ز هر سویی
هزار نعره‌زن بی شراب برخیزد
زمرد خط تو چون ز لعل برجوشد
هزار جوش ز لعل خوشاب برخیزد
ز بس که بوی گل عارضش عرق گیرد
ز خار رشک، خروش از گلاب برخیزد
ز بس که اهل جهان را چو صور دم دهد او
قیامتی ز جهان خراب برخیزد
جنابتی که ز دعوی عشق او بنشست
چو غسل سازی از خون ناب برخیزد
که آن چنان حدثی تا که تو نگریی خون
گمان مبر که به دریای آب برخیزد
خبر کراست که از بهر تف هر جگری
ز زلف مشک فشانش چه تاب برخیزد
نشان کراست که از بهر غارت دو جهان
ز آفتاب رخش کی نقاب برخیزد
اگر ادا کند از لفظ خویش شعر فرید
ز پیش چشمهٔ حیوان حجاب برخیزد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر ز پیش جمالت نقاب برخیزد
ز ذره ذره هزار آفتاب برخیزد
هوش مصنوعی: اگر پرده از زیبایی تو برداشته شود، از هر ذره‌ای هزاران آفتاب می‌تابد.
جهان ز فتنهٔ بیدار رستخیز شود
چو چشم نیم‌خمارش ز خواب برخیزد
هوش مصنوعی: وقتی چشم نیمه‌بیدار از خواب برخیزد، دنیا از آشوب و شورش نجات پیدا می‌کند.
به مجلسی که زند خنده لعل میگونش
خرد اگر بنشیند خراب برخیزد
هوش مصنوعی: در مجلسی که لبخند سرخ و زیبا در آن وجود دارد، اگر عقل و خرد هم حضور داشته باشد، آنجا خراب و بی‌حس می‌شود.
اگر به خنده در آید لبش ز هر سویی
هزار نعره‌زن بی شراب برخیزد
هوش مصنوعی: وقتی لبانش به خنده می‌آید، از هر طرف هزاران صدای شاد و شنگول بی‌نیاز از شراب بلند می‌شود.
زمرد خط تو چون ز لعل برجوشد
هزار جوش ز لعل خوشاب برخیزد
هوش مصنوعی: خط تو مانند زمرد است و وقتی که از لعل بپسندد، هزار جوی آب از لعل خوشبو به جریان می‌افتد.
ز بس که بوی گل عارضش عرق گیرد
ز خار رشک، خروش از گلاب برخیزد
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و عطر گل‌هایی که بر چهره او می‌نشیند، خارها از حسادت به صدای گلاب برمی‌خیزند.
ز بس که اهل جهان را چو صور دم دهد او
قیامتی ز جهان خراب برخیزد
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه مردم دنیا همواره در حال تحرک و فعالیت‌اند، او (خدا یا حقیقت) باعث می‌شود که روزی از دل این همهمه و اختلافات، شکوه و تازگی به وجود بیاید.
جنابتی که ز دعوی عشق او بنشست
چو غسل سازی از خون ناب برخیزد
هوش مصنوعی: شخصی که به خاطر عشق او دچار مشکل شده و روی زمین نشسته است، مانند کسی است که پس از شستن خود از خون وحشتناک، دوباره به پا می‌ایستد.
که آن چنان حدثی تا که تو نگریی خون
گمان مبر که به دریای آب برخیزد
هوش مصنوعی: هرگز گمان نکن که برای پر شدن دریا به خون و اندوه نیازی است، تا زمانی که تو به این واقعیت نگاه نکرده‌ای.
خبر کراست که از بهر تف هر جگری
ز زلف مشک فشانش چه تاب برخیزد
هوش مصنوعی: خبر چه کسی را داری که از شدت عشق و دل‌تنگی، هر قلبی چقدر طاقت و تاب می‌آورد وقتی جاذبه‌های زیبایی زلف‌های مشکی او را می‌بیند؟
نشان کراست که از بهر غارت دو جهان
ز آفتاب رخش کی نقاب برخیزد
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به شخصیتی دارد که به قدری درخشان و تاثیرگذار است که حتی آفتاب نمی‌تواند خود را از او پنهان کند. به این معناست که او به گونه‌ای نورافشان و برجسته است که هیچ چیز نمی‌تواند مانع ظهور و جلوه‌گری او شود، حتی اگر جهان را دچار هرج و مرج کند.
اگر ادا کند از لفظ خویش شعر فرید
ز پیش چشمهٔ حیوان حجاب برخیزد
هوش مصنوعی: اگر کسی از کلمات خود به زیبایی و طرز خاصی شعر بگوید، می‌تواند از موانع و حجاب‌ها عبور کند و به سرچشمهٔ حقیقت و زندگی واقعی نزدیک شود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۲ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/02/27 21:04
نادر..

چو چشم نیم‌خمارش ز خواب برخیزد ...

1397/02/27 21:04
نادر..

مخاطب در گردش است.. همه اوست...

1404/08/02 19:11
سیدمحمد جهانشاهی

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲
                 
اگر ز پیشِ جمالَت ، نقاب برخیزد
ز ذرّه ذرّه ، هزار آفتاب برخیزد

جهان ز فتنهٔ بیدار ، رستخیز شود
چو چشمِ نیم‌خمارَش ، ز خواب برخیزد

به مجلسی که زنَد خنده ، لعلِ میگونَش
خِرَد اگر بنشیند ، خراب برخیزد

اگر به خنده در آید لبَش ، ز هر سویی
هزار نعره‌زنِ بی شراب برخیزد

زمرّدِ خطِ تو ، چون ز لعل برجوشد
هزار جوش ، ز لعلِ خُوشاب برخیزد

ز بس که بویِ گلِ عارضَش ، عرَق گیرد
ز خارِ رشک ، خروش از گُلاب برخیزد

ز بس که اهلِ جهان را ، چو صور دم دهد ، او
قیامتی ، ز جهانِ خراب برخیزد

جنابتی ، که ز دعویِّ عشقِ او بنشست
چو غسل سازی از خونِ ناب ، برخیزد

که آن چنان حَدَثی ، تا که تو نَگِریی خون
گمان مَبَر ، که به دریایِ آب برخیزد

خبر که را ست ، که از بهرِ تَفِّ هر جگری
ز زلفِ مُشک فشانَش ، چه تاب برخیزد

نشان که را ست ، که از بهرِ غارتِ دُو جهان
ز آفتابِ رُخَش ، کِی نقاب برخیزد

اگر ادا کند از لفظِ خویش ، شعر ، فرید
ز پیشِ چشمهٔ حیوان ، حجاب برخیزد