گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۹

زندهٔ عشق تو آب زندگانی کی خورد
عاشق رویت غم جان و جوانی کی خورد
هر که خورد از جام دولت درد دردت قطره‌ای
تا که جان دارد شراب شادمانی کی خورد
جان چو باقی شد ز خورشید جمالت تا ابد
ذره‌ای اندوه این زندان فانی کی خورد
گر فصیح عالمی باشد به پیش عشق تو
تا نه لال آید زلال جاودانی کی خورد
دل که عشقت یافت بیرون آمد از بار دو کون
هر که سلطان شد قفای پاسبانی کی خورد
هر کسی گوید شرابی خورده‌ام از دست دوست
پادشه با هر گدایی دوستگانی کی خورد
جان ما چون نوش‌داروی یقین عشق خورد
با یقین عشق زهر بدگمانی کی خورد
چون دل عطار در عشقت غم صد جان نخورد
پس غم این تنگ جای استخوانی کی خورد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زندهٔ عشق تو آب زندگانی کی خورد
عاشق رویت غم جان و جوانی کی خورد
هوش مصنوعی: عاشق با عشق تو زنده است و با وجود تو زندگی را احساس می‌کند. اما او به هیچ قیمتی نمی‌تواند غم عشق و جوانی‌اش را تحمل کند.
هر که خورد از جام دولت درد دردت قطره‌ای
تا که جان دارد شراب شادمانی کی خورد
هوش مصنوعی: هر کسی که از خوشی و نعمتی که در زندگی دارد بهره‌مند شود، در واقع فقط مقدار کمی از درد و مشکلات را چشیده است. تا زمانی که زندگی دارد، فرح و شادی را هیچ‌گاه نخواهد چشید.
جان چو باقی شد ز خورشید جمالت تا ابد
ذره‌ای اندوه این زندان فانی کی خورد
هوش مصنوعی: وقتی جان از زیبایی تو پر شد، تا ابد هیچ اندوهی از این زندان موقتی بر دل نخواهد نشسته.
گر فصیح عالمی باشد به پیش عشق تو
تا نه لال آید زلال جاودانی کی خورد
هوش مصنوعی: اگر دانشمندی سخنران باشد، در برابر عشق تو، ناتوان خواهد بود و نمی‌تواند حتی یک کلمه بگوید. عشق تو چنان بی‌پایان و زلال است که هیچ کلامی نمی‌تواند توصیفش کند.
دل که عشقت یافت بیرون آمد از بار دو کون
هر که سلطان شد قفای پاسبانی کی خورد
هوش مصنوعی: دل که عشق تو را دریافت، از بار سنگین دو جهان آزاد شد. هر کس به مقام سلطنت رسید، دیگر نیاز به نگهبانی و پاسبانی ندارد.
هر کسی گوید شرابی خورده‌ام از دست دوست
پادشه با هر گدایی دوستگانی کی خورد
هوش مصنوعی: هرکس بگوید که به خاطر محبت دوست، شرابی نوشیده‌ام، باید بداند که پادشاه با هر کسی که دستش به گدایی می‌رسد، دوستانی ندارد.
جان ما چون نوش‌داروی یقین عشق خورد
با یقین عشق زهر بدگمانی کی خورد
هوش مصنوعی: روح ما مانند دارویی که از عشق بی‌نهایت سرچشمه می‌گیرد، زندگی را می‌چشد. با وجود این عشق واقعی، دیگر جایی برای زهر بدگمانی وجود ندارد.
چون دل عطار در عشقت غم صد جان نخورد
پس غم این تنگ جای استخوانی کی خورد
هوش مصنوعی: دل عطار به خاطر عشق تو، غم بسیار و سختی‌های زیادی را تحمل کرده است. پس چگونه می‌توان انتظار داشت که غم و درد ناشی از مکان تنگ و نامناسبی بتواند بر آن تاثیر بگذارد؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۱۹ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/10/26 13:12
نادر..

جان ما چون نوش‌داروی یقین عشق خورد
با یقین عشق، زهر بد گمانی کی خورد؟..