غزل شمارهٔ ۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش فرید حامد
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
در مصرع دوم بیت هفتم به جای نماید، نماند صحیح است.
فقط تقدیر و تشکر از شما بابت لطف بی مزد و منت به هموطنانتان.
موفق باشید
نظر آقای فرهاد اشتری حتما صحیح است.چرا که جناب عطار میداند که نگار او چو رخ بنماید رونق از هر نگارستانی میبرد و دیگر رونقی جز رونق آن نگار نمی ماند.
نماید صحیح نیست چون آن نگار مورد نظر جناب عطار را اساسا قابل مقایسه با نگارستان مانی نیست.
به نظر میرسد که در مصرع دوم از بیت چهارم کلمه "بیابی" با مفهوم و منظور شاعر مغایرت دارد و اگر مثلا کلمه "بیاری" جایگزین گردد به مفهوم مورد نظر نزدیکتر میشود.
اتفاقا بعید نیست همان "نماید" درست باشد.اینگونه دو معتی بشدت جالب بر مصرع بار میشود:
1-زینت و رونق نگارستان مانی را میتوان در آن دید.
2-زیبایی و رونق واقعی را به زینت و رونق نگارستان مانی نشان میدهد و مشخص میکند نگارستتن مانی در مقابل او،آش دهان سوزی هم نیست!
یاد استاد سایه زتده که فرمود:
ای مه و مهر و روز و شب،آینه دار حسن تو/حسن،جمال خویش را در تو نگاه میکند
برداشت شخصی بنده از غزل شماره 2:
1. زِ زُلفت زنده میدارد صبا اَنفاسِ عیسی را
ز رویت میکند روشن، خیالت چشمِ موسی را
گیسوی محبوب قدرتش حتی از دم مسیحایی بیشتر است به نحوی که باد صبا مأموریت دارد که از نفخه زلف یار نفس عیسوی را زنده نگه دارد (صنایع ادبی: اغراق؛ واژآرایی صداهای «ز» و «س» که هر دو از صداهای سایشی هستند و حالت دمیدن نفس یا وزیدن روح و نسیم را القا میکنند؛ تلمیح به داستان حضرت عیسی (ع) که مردگان را زنده میساخت).
محبوب چنان زیباروست که تنها خیالِ چهرهاش چشم موسی (ع) را روشن میدارد. خیالِ چهره محبوب را میتوان معادل همان صاعقهای دانست که بر کوه طور زده شد و حضرت موسی و همراهانش را از هوش بُرد. یعنی تجلیِ رُخ محبوب همان تأثیری را دارد که تجلی خدا بر کوه داشت.
2. سحرگه عزم بُستان کن، صَبوحی در گلستان کن
به بلبل میبرد از گُل، صبا صد گونه بُشری را
راوی از محبوب میخواهد که سحر به باغ بیاید و بادهای را بنوشد که رسم بوده در وقت سحرگاه بنوشند. آمدن محبوب به باغ باعث میشود که باد صبا باز در اینجا صدها مژده از سوی گل برای بلبل ببرد. رابطه میان گل و بلبل میتواند به صورت استعاری میان راوی و محبوب هم برقرار شود.
3. کسی با شوقِ روحانی نخواهد ذوقِ جسمانی
برای گُلبُن وصلش رها کن مَنُّ و سَلوی را
حال و هوایی که به راوی دست داده، یعنی زنده شدنش با دم مسیحایی محبوب و روشن شدن چشمش به واسطه تجلی نور چهره یار و مژدههایی که یار برایش به دست باد صبا فرستاده، او را مست و خجسته کرده، تا جایی که به بهجت و غلیان روحی دست یافته و دیگر نیازی به لذات جسمانی ندارد. در این شرایط، همچون بلبلی برای رسیدن به بوته گلِ وصالِ محبوب باید دست از لذات دنیایی مثل مرغ بریان و بلدرچین بر دارد. اینجا باز اشارهای که قوم بنیاسرائیل و نعمتهای بیشماری شده که خدا به آنها ارزانی داشت. از جمله اینکه آنها را بهترین قوم خواند و بهترین گوشتها از جمله مرغ و بلدرچین را برایشان قرار داد. راوی حتی این نعمتها را کنار میگذارد و به نعمتی روی میآورد که از آن بالاتر است و آن وصال محبوب است، چیزی که قوم بنیاسرائیل با بهانهجوییهای بیامان خود هرگز به آن نرسید.
4. گر از پرده برون آیی و ما را روی بنمایی
بسوزی خرقه دَعوی، بیابی نور معنی را
اینجا به نظر میرسد خطاب راوی به خودش باشد، یعنی در صورتی که محبوب پرده از رخ بر کشد و بر او تجلی کند، تجلی محبوب باعث خواهد شد که راوی لباس زهدِ ریاکارانهاش را از تن به در کند و ادعای شریعتورزی را کنار بگذارد و به جای آن به دنبال جستجو و دستیابی به حقیقت برود تا به سرچشمه معنا برسد. پرده و خرقه در اینجا مراعاتالنظیر ایجاد کرده و هر دو سدی است برای تجلی زیبایی و معنا و اتفاقا هر دو از جنس پارچه است و باید کنار زده یا سوزانده شود.
5. دل از ما میکند دَعوی، سرِ زلفت به صد معنی
چو دلها در شکن دارد، چه محتاج است دعوی را
در اینجا دو مصراعِ موقوفالمعانی وجود دارد. ابتدا دلِ راوی از او دلیل و برهان میخواهد تا بتواند بر اساس آن خرقه ریا را کنار بگذارد و خود را به وادی معنا اندازد (چون وادی معنا پوسته ظاهری نمیشناسد و با عقل و برهان رابطهای ندارد)، اما گیسوی محبوب که هزار دل را اسیر پیچ و تاب خود کرده است، دیگر جایی برای دعوی و دلیلتراشی نخواهد گذاشت، زیرا آنچه در شکن زلف یار است همان معنای واقعی وصال است. پس دل جای معناست نه جای دعوی. یک معنا کار صد دعوی را انجام میدهد. تصویرسازی گیسو و شکن آن یک کمند را تداعی میکند و انگارهای بصری به شمار میرود. پیچ و تاب زلف هم رابطه با محبوب را هم اسرارآمیز و هم لذتبخش جلوه میدهد و البته بسی مشکل. پس ابتدا باید شکار شد و از جان گذشت تا به وصال یار رسید.
6. به یک دَم زهدِ سی ساله، به یک دَم باده بفروشم
اگر در باده اندازد، رُخت عکسِ تجلی را
اگر محبوب چهرهاش را در باده نشان دهد، راوی زهدِ ریاییِ یک عمر خود را به یک جرعه از باده خواهد فروخت. تصویر رخ یار در باده تداعیکننده تصویر دلبرانه یار در همه اشیاء آینهوار است و اینجا لذت بادهنوشی با خاصیت آینگی آن گره خورده، به نحوی که کارکرد آن را پیچیدهتر میسازد و دیگر فقط مستکننده نیست، بلکه جلوهگرِ تجلی یار و معنا نیز هست. اینجا با مصرع دومِ بیتِ اول ارتباط معنایی داریم: در آنجا کوه تجلی نور بود و در اینجا باده تجلی محبوب است.
7. نگارینی که من دارم اگر بُرقَع براندازد
نماید زینت و رونق، نگارستانِ مانی را
اگر محبوب زیباچهره نقاب از صورت بر گیرد و تجلی کند، میبینیم که از نگارستانِ مانی هم زیباتر است و اصلا چهره محبوب میشود آبروی نقوش زیبای مانی. اینجا باز از صنعت اغراق استفاده شده است.
ز زلفت زنده می دارد صبا انفاس عیسی را
ز رویت میکند روشن خیالت چشم موسی را
ریاح عنبر است یا گل دراین شعر خیال انگیز
زعهد باستان میآری سربسته عِزرای شکیبا را
تو گشتی هفت شهرعشق را، بیابی درگهش را
که این گفت تو یاد آرد نگاه وامق عذرا را
تو بوی زلف شنیدی از آن جان مسیحایی؟
به درگاهش نظر کردی تو دیدی یار روشا را؟
نمود او گوشهُ چشمی؟ تو دیدی روی زیبا را؟
ترا شیدا نمود، آنک شنیدی صوت شیوا را؟
اگر جز در خیالت او نه شد پیدا، نه کن پروا
بسی حاصل زمرغانت دراین سلک خیال ما را
ج.م.
بیت دوم 'میآوری سر بسته ...'
ج م گرامی
می بخشی جانم
سفارش می کنم قبل از درج شعر در جایی ، با یک آشنا به شعر و ادبیات مشورت کن
با احترام
درود بر شما و این همه شعور مثبت،ممنونم از همه دوستانی که درک هاشونو از اشعار میزارن،واقعا سطح این عرفا اینقد بالا هست که واقعا نیاز به درک همه دوستان هست،بسا سعادتی بشه،
ممنونم خانم جان نثاری،واقعا تفاسیرتون خیلی کمک میکنه به درک اشعار،خدا حفظتون کنه و سعادت وصل نسیبتون بشه
سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن
به بلبل میبرد از گل صبا صد گونه بشری را