گنجور

غزل شمارهٔ ۱۹۱

آتش عشق آب کارم برد
هوس روی او قرارم برد
روزگاری به بوی او بودم
روی ننمود و روزگارم برد
عشق تا در میان کشید مرا
از بد و نیک برکنارم برد
مست بودم که عشق کیسه شکاف
نیم‌شب نقد اختیارم برد
دردییی بر کفم نهاد به زور
سوی بازار دردخوارم برد
چون دلم مست شد ز دردی او
همچنان مست زیر دارم برد
من ز من دور مانده در پی دل
بار دیگر به کوی یارم برد
نعره برداشتم به بوی وصال
آتش غیرت آب کارم برد
چون بماندم به هجر روزی چند
باز در بند انتظارم برد
چون ز هستی مرا خمار گرفت
نیستی آمد و خمارم برد
چون شدم نیست پیش آن خورشید
همچو عطار ذره‌وارم برد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آتش عشق آب کارم برد
هوس روی او قرارم برد
هوش مصنوعی: عشق مانند آتش در وجودم شعله‌ور شده و آرزو و خواسته‌ام برای دیدن او، همه تلاش‌هایم را تحت تأثیر قرار داده است.
روزگاری به بوی او بودم
روی ننمود و روزگارم برد
هوش مصنوعی: مدتی در زندگی‌ام تحت تأثیر عطر و یاد او بودم، اما او هیچگاه به من توجه نکرد و زمانه هم فرصتم را گرفت.
عشق تا در میان کشید مرا
از بد و نیک برکنارم برد
هوش مصنوعی: عشق مرا از همه چیز، چه خوب و چه بد، دور کرد و به سوی خود کشید.
مست بودم که عشق کیسه شکاف
نیم‌شب نقد اختیارم برد
هوش مصنوعی: در حالتی کاوشگرانه و غرق در عشق بودم که در نیمه‌های شب، فرصت و اختیارم از دست رفت و به هدر رفت.
دردییی بر کفم نهاد به زور
سوی بازار دردخوارم برد
هوش مصنوعی: دردی بر دستانم به زور گذاشت و مرا به سمت بازار درد و رنج کشید.
چون دلم مست شد ز دردی او
همچنان مست زیر دارم برد
هوش مصنوعی: وقتی که دلم از درد او پر از شوق و هیجان شد، همچنان مانند دیوانه‌ای هستم که زیر دار دراز کشیده‌ام.
من ز من دور مانده در پی دل
بار دیگر به کوی یارم برد
هوش مصنوعی: من از خودم فاصله گرفته‌ام و این بار به دنبال دل، به کوی یار می‌روم.
نعره برداشتم به بوی وصال
آتش غیرت آب کارم برد
هوش مصنوعی: با شنیدن بوی وصال، تمام وجودم را به هیجان آوردم و احساسات شدید و غیرتم فوران کرد و کارم به جایی رسید که نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم.
چون بماندم به هجر روزی چند
باز در بند انتظارم برد
هوش مصنوعی: وقتی که به خاطر جدایی مدت زیادی منتظر ماندم، دوباره در دام انتظار گرفتار شدم.
چون ز هستی مرا خمار گرفت
نیستی آمد و خمارم برد
هوش مصنوعی: وقتی که مستی از وجودم پیدا شد، احساس عدم به سراغم آمد و مرا از این حال و حال پرستی که داشتم، دور کرد.
چون شدم نیست پیش آن خورشید
همچو عطار ذره‌وارم برد
هوش مصنوعی: وقتی در برابر آن خورشید بزرگ قرار می‌گیرم، مانند ذره‌ای کوچک و ناچیز هستم که نمی‌توانم هیچ‌گونه وجودی داشته باشم.