غزل شمارهٔ ۱۸۱
دل درد تو یادگار دارد
جان عشق تو غمگسار دارد
تا عشق تو در میان جان است
جان از دو جهان کنار دارد
تا خورد دلم شراب عشقت
سرگشتگی خمار دارد
مسکین دل من چو نزد تو نیست
در کوی تو خود چکار دارد
راز تو نهان چگونه دارم
کاشکم همه آشکار دارد
چندین غم بی نهایت از تو
عطار ز روزگار دارد
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل درد تو یادگار دارد
جان عشق تو غمگسار دارد
هوش مصنوعی: دل از درد تو یادگاری دارد و جانم به خاطر عشق تو غمگین و دلشکسته است.
تا عشق تو در میان جان است
جان از دو جهان کنار دارد
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق تو در دل من وجود دارد، روح من از هر دو جهان جدا و فارغ است.
تا خورد دلم شراب عشقت
سرگشتگی خمار دارد
هوش مصنوعی: دل من از عشق تو سرشار از شوق و ناآرامی است و حالتی شبیه به مستی دارد.
مسکین دل من چو نزد تو نیست
در کوی تو خود چکار دارد
هوش مصنوعی: دل بیچاره من وقتی که نزد تو نیست، در کوی تو چه کاری دارد؟
راز تو نهان چگونه دارم
کاشکم همه آشکار دارد
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم راز تو را پنهان نگهدارم در حالی که تمام درونم آشکار است؟
چندین غم بی نهایت از تو
عطار ز روزگار دارد
هوش مصنوعی: عطار از روزگار، غمهای بیشماری به یاد تو دارد که هر کدام عمیق و بیانتهاست.