گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷۵

اگر دردت دوای جان نگردد
غم دشوار تو آسان نگردد
که دردم را تواند ساخت درمان
اگر هم درد تو درمان نگردد
دمی درمان یک دردم نسازی
که بر من درد صد چندان نگردد
که یابد از سر زلف تو مویی
که دایم بی سر و سامان نگردد
که یابد از سر کوی تو گردی
که همچون چرخ سرگردان نگردد
که یابد از می عشق تو بویی
که جانش مست جاویدان نگردد
ندانم تا چه خورشیدی است عشقت
که جز در آسمان جان نگردد
دلا هرگز بقای کل نیابی
که تا جان فانی جانان نگردد
یقین می‌دان که جان در پیش جانان
نیابد قرب تا قربان نگردد
اگر قربان نگردد نیست ممکن
که بر تو عمر تو تاوان نگردد
چو خفاشی بمیری چشم بسته
اگر خورشید تو رخشان نگردد
اگر آدم کفی گل بود گو باش
به گل خورشید تو پنهان نگردد
در آن خورشید حیران گشت عطار
چنان جایی کسی حیران نگردد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر دردت دوای جان نگردد
غم دشوار تو آسان نگردد
هوش مصنوعی: اگر درد تو درمان نشود، مشکلات و غم‌های تو هم آسان نخواهد شد.
که دردم را تواند ساخت درمان
اگر هم درد تو درمان نگردد
هوش مصنوعی: اگرچه درد تو ممکن است برطرف نشود، اما من می‌توانم به درمان دردم امیدوار باشم.
دمی درمان یک دردم نسازی
که بر من درد صد چندان نگردد
هوش مصنوعی: اگر لحظه‌ای هم برای درمان درد من اقدام نکنی، این باعث می‌شود که درد من صد برابر بیشتر شود.
که یابد از سر زلف تو مویی
که دایم بی سر و سامان نگردد
هوش مصنوعی: کسی پیدا شود که از موی زلف تو رشته‌ای بیابد که همیشه او را بی‌قرار و آشفته نگه دارد.
که یابد از سر کوی تو گردی
که همچون چرخ سرگردان نگردد
هوش مصنوعی: کسی که از کوی تو عبور کند، باید به گونه‌ای باشد که مانند چرخ در دور خودش نچرخد و دچار سردرگمی نشود.
که یابد از می عشق تو بویی
که جانش مست جاویدان نگردد
هوش مصنوعی: کسی که از محبت تو بویی به دست آورد، باید بداند که روحش به طور جاودانی تحت تأثیر قرار می‌گیرد و شاداب می‌شود.
ندانم تا چه خورشیدی است عشقت
که جز در آسمان جان نگردد
هوش مصنوعی: نمی‌دانم عشق تو چقدر درخشان است که فقط در آسمان وجودم می‌درخشد و در هیچ جای دیگری نمی‌توان آن را یافت.
دلا هرگز بقای کل نیابی
که تا جان فانی جانان نگردد
هوش مصنوعی: ای دل، هرگز نمی‌توانی به جاودانگی همه چیز دست پیدا کنی، مگر آنکه جان فانی تو به جانان پیوند بخورد.
یقین می‌دان که جان در پیش جانان
نیابد قرب تا قربان نگردد
هوش مصنوعی: بدان که روح تا زمانی که در برابر معشوق اظهار قرب نکند، به حقیقت نزد او نزدیک نخواهد شد.
اگر قربان نگردد نیست ممکن
که بر تو عمر تو تاوان نگردد
هوش مصنوعی: اگر کسی فدای تو نشود، این امکان وجود ندارد که عمر تو بی‌دردسر و بدون عذاب بگذرد.
چو خفاشی بمیری چشم بسته
اگر خورشید تو رخشان نگردد
هوش مصنوعی: اگر همچون خفاش بمیری و چشمانت را ببندی، حتی اگر خورشید نیز درخشان باشد، به تو نخواهد رسید.
اگر آدم کفی گل بود گو باش
به گل خورشید تو پنهان نگردد
هوش مصنوعی: اگر انسان به زیبایی گل باشد، همچون نور خورشید، هرگز پنهان نخواهد ماند.
در آن خورشید حیران گشت عطار
چنان جایی کسی حیران نگردد
هوش مصنوعی: در آن مکان، عطار به قدری شگفت‌زده و متعجب شد که هیچ‌کس در هیچ جای دیگری نمی‌تواند به این اندازه حیرت کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۷۵ به خوانش عندلیب