گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۳

در عشق قرار بی‌قراری است
بدنامی عشق نام‌داری است
چون نیست شمار عشق پیدا
مشمر که شمار بی‌شماری است
در عشق ز اختیار بگذار
عاشق بودن نه اختیاری است
گر دل داری تو را سزد عشق
ورنه همه زهد و سوگواری است
زاری می‌کن چو دل ندادی
تا دل ندهند کارزاری است
دل کیست شکار خاص شاه است
شاه از پی او به دوستداری است
شاهی که همه جهانش ملک است
در دشت ز بهر یک شکاری است
جانا بر تو قرار آن راست
کز عشق تو عین بی‌قراری است
آن را که گرفت عشق تو نیست
در معرض صد گرفتکاری است
وآن است عزیز در دو عالم
کز عشق تو در هزار خواری است
هر بی‌خبری که قدر عشقت
می‌نشناسد ز خاکساری است
وانکس که شناخت خردهٔ عشق
هر خردهٔ او بزرگواری است
پروانهٔ توست جان عطار
زان است که غرق جان سپاری است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۰۳ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/05/25 22:07
نادر..

دل کیست؟ شکار خاص شاه است!..